Saturday, 28 March 2015

نگاهی به سلفی گری وبنیادگرائی اسلامی ودستاورد شان برای مسلمان ها


ابراهیم ورسجی
8-1-1394
نگاهی تاریخی - سیاسی به سلفی گری وکارنامه اش
این مقاله درسه بخش سامان داده شده است:نخست،بحثی تاریخی- سیاسی درباره ی سلفی گری.دوم،بحثی درباره ی بنیاد گرائی واصول گرائی اسلامی.سوم،نگاهی به سلفی گری وبنیاد گرائی ودستاورد شان برای مسلمان ها.پیش ازاین که، به بحث موضوعی نویشته وارد شوم،شایسته ی یاد آوری می دانم که دراین روزها عزم نداشتم که دراین زمینه بحث ها وسخن های داشته باشم.اما برخی دوستان ازگرایش های پیشترگونه گون باقتضای شرایط کنونی مسلمان ها وتندروی های که بنام دین درافغانستان ودیگربخش های سرزمین های اسلامی جریان دارد، وادارم کردند که وارد بحث کنونی شوم.دربحث هم ،سلفی گری را درگام نخست گرفتم وبنیاد گرائی اسلامی را درگام دوم.علت این پس وپیش کردن این است که، درتاریخ مسلمان ها،سلفی گری پیشینه ی برابربه تاریخ اسلام دارد.درحالیکه،پدیده ی بنیاد گرائی اسلامی،پدیده ی قرن بیستمی وبیرون دینی می باشد که می کوشد خود رادرون دینی نماید.البته، قرن بیستمی به این خاطرکه،حرکت نیمه ی دوم قرن نزدهم که سرسید احمدخان درهند،سیدجمال الدین افغانی،محمدعبده،نامق کمال،کواکبی درمصروترکیه وآیت الله نائینی وآخوند خراسانی ازروحانیون ایرانی آغازیده بودند،رنگ و بوی اصلاح طلبی- نوگرائی دینی داشت تا سلفی گری ویا بنیاد گرائی.
بهرصورت،نویشته را باسلفی گری می آغازم ودرضمن آن سخنانی ازاصلاح طالبان نیمه ی دوم سده ی نزدهم خواهم گفت.به این خاطرکه،برخی صاحب نظران امورسلفی گری وبنیاد گرائی اسلامی،آغازگران نوگرائی- اصلاح طلبی ای نیمه ی اخیرسده ی نزدهم غیرازسرسید احمد خان را به بنیاد گرائی اسلامی پیوند زده اند.پیوندی که نویسنده موافق آن نیست.ازنظرتاریخی،برای مسلمان ها چه عالم وچه مردم عادی،دوره ی پیامبر ص وچهارخلیفه ی اول که بنام"خلیفه های راشدین / درستکار"شناخته شده اند،به ترتیب،نمونه یا اسوه ی گفتاری ورفتاری اسلام پذیرفته شده وبرپیروی ازآن پافشاری می شود.درباره ی عوام مسلمان که خیر،مقلد ملاها بودند واکنون هم تاحدی مقلد می باشند،اما درمیان برخی خواص یا فرهیختگان مسلمان،دلبستگی بدوره ی اولیه ی تاریخ اسلام ومسلمان ها،رنگ وحالت نمونه برداری ازگذشته برای اکنون وآینده به خود گرفته است.نمونه برداران هم گروهی می باشند که بنام گذشته گرایا سلفی مشهورشده اند.پس،لازم است که مسئله را ازنظرواژه شناسی- کارکردی بررسی نمایم.
ازنظرواژه شناسی، درزبان عربی، سلف گذشته را می گویند وسلفی گری هم گذشته گرائی به شمارمی آید.به این معنا که،همان طرزدید،بینش،برداشت وکارکرد دوره ی نخست تاریخ اسلام ومسلمان ها بازخوانی یا احیا شود وتنها دربازخوانی آن است که مسلمان هاهم رضای خدا وهم خوشبختی این جهانی- وآن جهانی را به آغوش می کشند.ازاین رو،بهتراست که نخست آن گذشته رابررسی نموده بگویم که چراتاکید برآن گذشته درمیان مسلمان ها این گونه جاافتاده وباعث شده است که به حال وآینده بی مهری ورزیده شود یا اسلام تاریخی توسط سلفی ها وبنیاد گرایان کمینه پنداشته شود ؟ درواقع، بی مهری نسبت به اکنون و آینده وگذشته بهترانگاری کاری کرده است که وضع ناهنجارکنونی مسلمان ها دستاورد آن می باشد.دوم،آیا آن گذشته قابل بازنگری یا احیامی باشد؟ سوم،مگرمسلمان هاچاره وراهکاردیگری غیرازبازنگری واحیای گذشته درجهت حفظ ودوام دین شان دارند یانه؟ اگرندارند،پس،چه باید بکنند؟ برای اینکه، نویشته بدرازا نکشد؛ موضوع رابه گونه ی بررسی سیاسی- تاریخی می کنم که هم ادای مطلب کند وهم ملال آورنشود.
به گواهی تاریخ، پیروان راستین ودروغین پیامبران وبزرگان همواره برشخصیت وافکار آن ها ونزدیکان شان تکیه کرده آینده را ازنگاه آن ها وخود ودراصل ازدیدگاه خود ترسیم کرده اند.مسئله ی که مسلمان ها درآن پیشگام می باشند.واقعیت این است که، اسلام درشبه جزیره ی عربستان یا بخش بی تمدن جهان ودارای مردم اغلب بیابان گرد قد برافراشت. بیابان گردانی که بعدن دین را ابزارنان - پول - زمین درآوردن بنام فتوحات دینی کردند.ازسوی دیگر،قد برافراشتن بیابان گردان درزمانی رخ داد که دوامپراتوریی روم وفارس درنزدیکی شان روبه فساد وفروپاشی داشت.درچنان محیط وروزگاری،اسلام درمدت 23سال نازل ودرزمان زندگی پیامبرص براغلب بخش های عربستان کنونی مسلط شد.درسلطه برعربستان هم،معلوم بود که اسلام ازتبلیغ وجنگ های دفاعی نه تهاجمی بیشترکارگرفت.بدبختانه،پس ازدرگذشت پیامبرص،بخاطر ناتوانی درساختن اداره واقتصاد،جنگ برای قدرت درمدینه وجنگ ها برای غنیمت دربیرون عربستان راه اندازی شد که قربانی اصلی ای آن تبلیغ کتاب باحکمت وتزکیه ی نفس مطابق رسالت پیامبروپیش کش شده درقرآن بود ونتیجه اش را مسلمان ها اول درمرتدشدن برخی بیابان گردان،بازگشت مشرکین به قدرت دردوره ی عثمان به گفته ی مودودی درکتاب(خلافت وملوکیت)وبلند شدن فتنه وکشته شدن خلیفه ها،برآمدن خوارج به گفته ی طه حسین(درآشوب بزرگ)، به حیث پیش کسوتانِ القاعده ،طالبان،داعش وبوکوحرام کنونی درآن زمان وبرآمدن حکومت جنایت کاراموی وقتل فرزندان رسول ص درکربلا،دیدند.
باتوجه به آنچه که گفته شد،اصل تمرکزاسلام برشورا ،عدالت،برادری وبرابری،امربه معروف ومنکر دررابطه به حکومت گران، جای خود را به حکومت های شخصی- عربی- غیرعرب سیتز اموی وعباسی بویژه اولی اش سپرد.شیوه ی حکومت داری ظالمانه ی که بعدها با ایجاد فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی وفقیهان به حیث توجیه گران زوروقدرت تازمانه ی ما ادامه یافت وباعث شد که حکومت های خود سرشبه اسلامی عامل پس ماندگی مسلمان ها درمقایسه با مسیحی ها ویهودی ها حتا هندوها وبودای ها شوند.ازاین رو،زمانیکه مسلمان ها به خصوص آگاه تران شان حکومت های اموی- عباسی ومیراث بران کنونی شان رادیدند، رغبت به این پیداکردند که شیوه ی حکومت خلیفه های اول را زنده واحیا نمایند.درواقع،همین گرایش درسیاست وفقه بنام سلفی گری شناخته شد.اگرچه فقیهان عصرپسین اموی ونیمه ی اول عصرعباسی، گرفتاربحث های فقهی وکلامی دربرابرپرسش های ناشی ازورود فلسفه ی یونان،ایران وهند بودند که باگسترش قلمرومسلمان ها دربغداد ودمشق خود نمائی کرده بود،اماسلفی گری به معنای امروزی اش رونما نشده بود وعلت رونمانشد نش هم این بود که خلیفه های عباسی خود را وارث یا پسران کاکایی پیامبرص دانسته موقع چنان بحث های رانمی دادند.ازاین رو،برای مدت های طولانی،بحث های فقهی- کلامی بربحث های سلفی گری غلبه داشت.
درادامه ی چنان بی علاقگی به سلفی گری، توجه به فقه ،کلام،جمع آوری حدیث وسیاست های تفنگ سالاربود که اول خلافت به اموی های اندلس وعباسی دربغداد وبعدن به فاطمی های قاهره وعباسی های بغداد تقسیم شد.یعنی مسلمان ها به سه بخش تقسیم شدند. بعدن، صلیبی ها ازغرب ومغل ها ازشرق هجوم آوردند که نتیجه ی آن برآمدن ایوبی ها درمصروسوریه بود وازطرف شرق هم،پیشروی مغل ها به سوی بغداد،بساط خلافت را درسال 1258میلادی برچید.ازبرچیده شدن بساط خلافت عباسی تاظهورخلافت عثمانی، چیزی بیشترازیک ونیم قرن گذشت.بهرحال،وقتیکه ترک ها استانبول/ مرکز روم شرقی رادر1453 فتح وخلافت کم ثمرخود را به بالکان بردند، دورخ داد تکان دهنده درتاریخ اسلام بوقوع پیوست:نخست، در1492،پادشاه بنیاد گرائی مسیحی اسپانیا،مسلمان هارا اراندلس بیرون کرد.د وم، درفارس، حکومت وحشی صفوی سربلند کرد.همچنان،درهند، حکومت مغل های مسلمان برآمد کرد.اگرچه مغل های مسلمان خود راخلیفه نخواندند،اما ایران صفوی وترکیه ی عثمانی برسازامامت وخلافت کوفتند.بهرصورت،درحالیکه تاکید برخلافت وامامت وسیله ی خوب و عوام فریبانه دردست رهبران سیاسی- نظامی شده بود،اماعالمان هم بیکارنه نشسته فقه های تهیه شده درعصرعباسی را اجتهاد زدائی کرده امارتی- خلافتی- امامتی ساختند.مثلن، درسنی ها،ابن تیمیه ی حنبلی(وفات1338م) بانویشتن"سیاست شرعیه" سلفی گریی سیاسی را تئوریزه کرد؛اما خلافت عثمانی به نویشته ی اوبهای نداد.درشیعه ی صفوی هم، فقه شیعه ی جعفری توسط ملاهای جنوب لبنان ودرسرشان علامه ی بی سواد مجلسی که توسط صفوی ها اجاره وبه فارس وارد کرده شده بودند،همانند ابن تیمیه، امامت را تئوریزه کردند که ولایت فقیه خمینی ادامه ی آن می باشد.البته که پیشترازولایت فقیه خمینی،ابن عبدالوهاب(وفات1791میلادی)نویشته های ابن تیمیه را سازمان دهی وباسازش با خانواده ی السعود،کمک به وهابی گری وپایه گذارحکومت کنونی عربستان شد.حکومت ایدئولوژیکی که هم سلفی گری وهم القاعده –- طالبان - داعش یا خوارج زمانه ی مارا تولید کرده است.
بهرحال،باوجود اینکه ،خلافت وامامت توسط سلفی های سنی وشیعه جمع بندی شد،اماحکومت های عثمانی وصفوی بیشترمصروف عیش ونوش وبهره برداری عوام فریبانه ازفقه درجهت ادامه ی سلطه ی شخصی- خاندانی خود بودند.طرفه اینکه،درشرایطی که، عالمان ریزودرشت مسلمان ها چه سنی وچه شیعه، مصروف سلفی گری سنی- شیعی ای عقل گریزشده بودند،اروپای غربی، اول رنسانس،دوم نهضت اصلاح مذهبی،سوم،نهضت مشروطه ی انگلیستان،چهارم،نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه وانقلاب صنعتی راپشت سرگذاشته به حیث قدرت برترواستعمارگر به سوی جهان اسلام دست به توسعه طلبی زد.ازقبل معلوم بود که، اسلام خلافتی- امامتی- ستمگرحکومتی درایران وترکیه ی عثمانی، دربرابر اروپای مدرن جزخم شدن چاره ی ندارد.ازاین رو،اروپای مدرن واستعمارش درجنگ جهانی اول ترکیه ی عثمانی راکه درمیان مسلمان ها به نام خلافت مشهوربود بزانودرآورد.پیشترازآن،امامت وحشی صفوی مرخص وافشاری ها وقاجاری ها جایش گرفته بودند ودرهندهم مغل هاروبزوال نهاده برتانیه وروسیه ی تزاری / قدرت های تازه نفس اروپائی دستگاه وقلمروآن ها را تنگ ترکرده به سوی نیستی سوق شان دادند.ازاین رو،بادفن ترکیه ی عثمانی درپایان جنگ جهانی اول که به خلیفه گریی گذشته گرا یدک می کشید،سلفی گری کمرنگ وبنیادگرائی اسلامی به میدان سیاست وفرهنگ مسلمان ها وارد شد.
درباره ی کمرنگ شدن سلفی گری وبرآمدن قدرتمند بنیاد گرائی اسلامی،بهتراست که بدوعامل زیراشاره نمایم:نخست،سلفی گری دنبال احیای خلافت اولیه می گشت وهنوزهم می گردد که نماینده ی آن:اکنون،داعش وحزب تحریروتروریست های زیراثرارتش پاکستان ووهابیت نفتی عربستان می باشد.چون وضع مسلمان ها بعد ازجنگ جهانی اول وفروپاشی خلافت عثمانی بسیارروبه خرابی گذاشته بود،زمینه برای ظهوربنیاد گرائی اسلامی قدرت گرامساعد شد.دوم،سلفی گری باتکیه بر قرآن وسنت وگردن ندادن به عقل وخرد وتفسیرعقلانی ازقرآن وحدیث،ثابت کرد که دربی عقلی گذشته گراست نه کوشش درجهت بازخوانی دوره ی درخشان تاریخ اسلام که بعدازپیامبر درخشانی اش زیرسایه ی قدرت وتفنگ سالاری رفت وکمک به برآمدن نظام های شاهی مطلقه ی ستمگر ومخالف اصول شورا،عدالت وبرادری اسلامی کرد.ازهمه بد تراین که،تشکیل پادشاهی عربستان متشکل ازوهابی گری وسلطه ی خانوادگی خاندان سعود، به کمک انگلیس وسرپرستی امریکا وپیدایش نفت دراین کشور،هم حکومت استبدادی را رقم زد وهم وهابی ها به این بهانه که قرآن قانون ما است ،با دموکراسی،حقوق بشر وحکومت قانون بدشمنی برخاسته ضربه ی کمرشکنی به سلفی گری زدند.به این معناکه،سلفی گری همین است که درعربستان می باشد وباید همه سلفی هابه آن تسلیم ومفتخرباشند.طوریکه گفته شد،عربستانِ وهابی- ثروت فراوان نفتی پیداکرده همه سلفی هاراخریده وکوشش نمود که ملاهای دیگرمذاهب راهم خریداری ووهابی نماید.فرایندی مخوفی که درپاکستان وافغا نستان به ظهورطالبان والقاعده ودرخاورمیانه بخاطررقابت با ولایت فقیه به برآمدن داعش والقاعده وجنگ جاری دریمن میان ایران وعرب ها کمک کرده است.ازاین رو،حق باکسانی می باشد که وهابی گری یاسلفی گری رامادرتروریسم اسلام گرا- نفتی تعریف کرده اند!
کمرنگ شدن سلفی گری وبرآمدن بنیادگرائی اسلامی
طوریکه دربالایاد آوری شد، برخی نویسندگان حرکت سیدجمال ومحمدعبده درواقع سران نواندیشی دینی سنی را پایه گذاری بنیاد گرائی اسلامی نام نهاده اند.مسئله ی که زیاد با واقعیت همسازی نمی نماید.به این خاطرکه،آن ها برایی ایجاد سازش میان اسلام ومدرنیته / نواندشی،طرفدارتفسیرنوازقرآن ودرسیاست طرفدار شاهی مشروطه برای نابود کردن استبداد ورسیدن به آزادیی فکری بودند.بهرحال،بنیاد گرایان ازآن ها حرکت بهره برداری خود را کرده اند.نه تنها بنیاد گرایان،بلکه وهابی ها یا سلفی های قدرت - نفت زده ی عربستان هم ازآن ها بهره برداری نموده اند.من درباره ی بهره برداری سلفی ها وبنیاد گرایان از اندیشه ی کمرنگ - نوگرایانه ی مطرح شده درربع اخیرسده ی نزدهم،بحثی ندارم.به این خاطرکه، نوگرائی واصلاح طلبی بد فرجام مسلمان ها به فلسفه ستیزی توسط غزالی(وفات1111م)برمی گردد.فلسفه وعقل ستیزی که با تقویت اشعری گری وحنبلی گری،آغازگرزوال اندیشه ورزی دراسلام شده مانع برآمدن علم های حقوق،سیاست،اقتصاد وجامعه شناسی شد.درواقع،ستیزغزالی با فلسفه وعقل چنان موثرواقع شد که ابن رشد(وفات1198م)وابن خلدون(وفات1406)هم نتوانستند مانع آن شوند.پس،به صراحت گفته می توانم که شکست معتزله وبرآمدن اشعری گری وحنبلی گری،هم کمک به سلفی – وهابی گری متعصب وهم زمینه سازی برای برآمدن بنیاد گرائی اسلامی- تروریسم کورمذهبی کنونی کردند.به سخن دیگر،همان گونه که تلاش های ابن رشد،خراب کاری غزالی را تلافی کرده نتوانست؛اصلاح گری سیدجمال،عبده،کواکبی،سرسید احمدخان،آیت الله نائینی وآخوند خراسانی،مانع برآمدن بنیاد گرای ازمصرتا ایران وهند شده نتوانست.ازنظرسیاسی هم،فروپاشی خلافت عثمانی درپایان جنگ جهانی اول وتقسیم بخش عربی خاورمیانه،میان انگلیس وفرانسه، کمک به برمدن بنیاد گرائی اسلامی کرد.مسئله ی که کشف نفت درعربستان وامارت های جنوب خلیج فارس وایجاد کشوراسرائیل درماه مه 1948 توسط انگلیستان به کمک آن شتافت.
درواقع،همان گونه که فروپاشی خلافت عثمانی درفردای جنگ اول جهانی وبرآمدن حکومت لائیک / جداکننده ی دین ازدولت وتاحدی دین ستیزاتاترک درترکیه درحوزه های سیاسی ودینی خاورمیانه خالیگاه وکمبودی ایجاد کرد؛همچنان،حکومت های عرب درمصروعربستان را وا داشت که بنام خلافت نفوذ مردمی ای خود را گسترش دهند. درحوزه ی مذهبی هم ،فعالان سیاسی متمایل به احیای عظمت ازدست رفته ی مسلمان ها وارد عرصه ی سیاسی- فکری شدند. بطورنمونه، درسال 1928،حسن البناء، نهضت اخوان المسلمین / برادران مسلمان را پایه ریزی کرد.نهضتی که الهام بخش ایدئولوژیک تمام سازمان های اسلامی اصول گرا وبنیاد گرا درجهان اسلام می باشد.اگرچه، درسال 1906،عده ی ازمسلمان ها درداکه/ پیتخت بنگله دیش کنونی، حزب مسلم لیگ / جامعه ی مسلمان هند را ساختند،چون رنگ وبوی انگلیسی داشتند، نتوانستند مورد پذیرش حوزه های مذهبی واقع شوند.البته که، مسلم لیگ سا زان هم درسال 1919بخاطرفروپاشی خلافت عثمانی درکناردیوبندی ها تحریک خلافت را درهند براه اندختند که مدتی بعد خاموش شد.اما نهضت اخوانِ حسن البناء نه ازگونه ی مسلم لیگ بلکه ازگونه ی یک نهضت دینی وسیاسی بود که بیشترین اثررابرجریان های مذهبی- سیاسی درجهان اسلام ازجمله هند یاجنوب آسیا گذاشت.
ازاین رو،لازم است به مرام واندیشه ی این نهضت اشاره شود که مادرتمام سازمان های اصول گراوبنیاد گرادرکشورهای مسلمان شده وبرجمعیت های اقلیت مسلمان درغرب هم اثرگذاشته است.دراین رابطه، درخاطرات حسن البناء آمده است:اخوان المسلمین یک حزبی ازاحزاب نیست که طبق منافع حزبی یاشخصی تاکید یا مخالفت کند؛ ولی اخوان المسلمین یک دعوت اسلامی- محمدی است که هدف آن خداوند واسوه ی آن رسول الله ص ودستورآن قرآن کریم است ودارای برنامه ی واضح وروشنی است که هدف ازآن تجدید اسلام درقرن چهاردهم وآراسته کردن مصربازینت اسلامی وگنجاندن تعالیم قرآن درهمه شئون زندگی اعم ازقانون گذاری وسیاست واقتصاد می باشد.همچنین،آزاد ساختن هروجب زمینی که درآن لااله الاالله ومحمدرسول الله گفته می شود وبالآخره نشراسلام وبالابردن پرچم قرآن درهمه جا تا اینکه فتنه برانداخته ودین خدا سربلند شود، می باشد.این یک برنامه ی بزرگی است که برنامه ی هیچ حزب سیاسی که دارای برنامه باشد،مانند آن نیست.(1)
باتوجه به برنامه ی یادشده، به حق می توان اخوان را مادروپایه گذارهمه جمعیت ها وسازمان های اسلامی درکشورهای مسلمان نامید.بعدازاخوان، وقتیکه، جماعت اسلامی را سید ابواعلی مودودی درسال 1941 درهند پایه گذاری کرد؛درواقع،همان برنامه ی ازقبل ارائه ی شده ی اخوان رابزبان های اردو وانگلیسی بازتاب داد وهردوگروه شدند مرشد دیگرسازمان های اسلامی دراطراف واکناف خود.ازاین رو،مصری های اخوانی جماعت اسلامی را ازخود وهندی های آن روزوپاکستانی ها- بنگله دیشی ها-هندی های وابسته به جماعت اسلامی کنونی هم اخوان را ازخود می دانند.درایران هم که من مطالعاتی درباره ی نهضت آزادی،مجاهدین خلق،جنبش مسلمانان مبارز،جنبش خداپرستان سوسیالیست، روحانیت مبارزکرده ام،تاثیراخوان رابرنهضت آزادی وروحانیت مبارز به گونه ی برجسته یافته ام.مثلن،آیت الله خامنه ی رهبرانقلاب ایران وسیدهادی خسروشاهی وچندروحانی دیگرمترجمان نوشته های سید قطب ومحمدقطب به شمارمی آیند.ازطرفداران نهضت آزادی هم،دکترغلامرضاسعیدی مترجم نوشته های دانشمندان هندی ازجمله داکتراقبال،داکتررفیع الدین وبرخی طرفداران روحانیت مبارزهم نویشته های مودودی را اززبان عربی به فارسی برگردان کرده اند.درهند وپاکستان هم دانشگاه علیگرومرکزپخش ونشرجماعت اسلامی وندوت العلمای هند حتامدرسه ی دیوبند نوشته های اخوان رابه زبان اردوبرگردان کرده اند ومی کنند.ازاین رو،نویسندگان اخوان درهندوپاکستان ومودودی درمصروکشورهای عربی به شمول ایران وترکیه،چهره های شناخته شده ی اصول گرائی اسلامی می باشند.
پس ازبحث درباره ی اخوان وجماعت وپایه گذاران شان به حیث پیش کسوتان اصول گرائی وبنیاد گرائی اسلامی،دراین بخش ازنویشته ،لازم می دانم که سخن های درباره ی اصول گرائی وبنیاد گرائی وتفاوت های شان ابرازکرده به بحث ادامه دهم.واقعیت این است که، بنیاد گرائی پدیده ی غربی واصول گرائی پدیده ی بومی درفرهنگ اسلامی می باشد.مثلن،درسده ی نزدهم دوتحول درغرب رخ داد که باعث برآمدن بنیاد گرائی درمسیحیت شد:نخست،مسئله ی تکامل واصل انواع داروین که انسان را زاده ی تکامل یک گونه میمون ثابت کرد؛اصل پسرخدابودن حضرت مسیح علیه السلام رازیرسوال برد.دوم،عده ی دانشمندان انجیل شناس این نظررا ابرازکردند که انجیل موجود درمیان مسیحی ها وکلیساهاهمان انجیلی نیست که به حضرت مسیح علیه السلام نازل شده بود.دومسئله ی مهمی که درشروع قرن بیستم باعث ظهوربنیادی گرائی مسیحی درکالیفورنیای امریکاشد.چون درجهان اسلام هیچ منبعی قرآن را زیرسوال برده نتوانسته وخداهم حفظ آن رابدوش گرفته است،پس کاربرد بنیاد گرائی درجهان اسلام بی مورد می باشد.به این معنا که،بنیاد اسلام یا قرآن زیرسوال نرفته است تا باعث پیدایش بنیادگرائی شود.
اما درباره ی اصول گرائی اسلامی، باید گفت که به معنای دفاع ازقرآن وسخنان پیامبرازروزظهوراسلام تاکنون درجامعه های مسلمان وجود داشته وخواهد داشت.ازسوی دیگر،اصول گرایان هم همه دریک صف جای نمی گیرند.بطورنمونه،سلفی ها،وهابی ها،ملاهای سنتی همه ی مذاهب به شمول بنیاد گرایان همه اصول گرامی باشند.به این معناکه،قرآن وسخنان پیامبررا اصول یا پایه ی اسلام دانسته درجهت دفاع ازآن قربانی می دهند.ازاین نظر،اوباشانیکه بتاریخ 19ماه مارس – 28ماه حوت، فرخنده را درمسجدشاه دوشمشیره درمرکزکابل شهید کردند،خود را اصول گرا می پنداشتند.البته، اصول گرایانی عمل کننده برضد همان اصول،یعنی قرآن وحدیث.به این خاطرکه، قرآن قتل یک نفررا برابربه قتل همه ی مردم دانسته همچنان قرآن وسخنان رسول ص دست درازی کردن به سوی زن نامحرم راگناه کبیره دانسته است چه ماند به اینکه اورا بی پرده کرده هم بکشند وهم بدنش بی جانش را بسوزانند!
درحالیکه،اصول گرائی وبنیاد گرائی دراسلام ومسیحیت ازهم جدامی شوند؛اما دربرخی کارکرد ها وشیوه های رفتاری یکی می شوند.مثلن،بنیاد گرایان همه مذاهب به نفع مذهب های خود زورمی گویند،خشونت می کنند،به مخالفان خود اجازه ی سخن گفتن نمی دهند،حتابه تروروتصفیه ی فیزیکی مخالفان خود اقدام فیزیکی هم می کنند.کارهای ناشایستی که اصول گرایان خشن هم مایل به کاربرد آن ها می باشند.اگربه کارنامه ی بن لادن وجورج بوش،نگریسته شود،ثابت می نماید که هردوشان نماد بنیاد گرائی واصول گرائی وتروریسم مذهبی بودند.به گونه ی که هم فکران شان:طالبان،داعش،بوکوحرام،انجمن حجتیه درایران،گروه نوری مالکی درعراق وبشاراسد،رئیس جمهورسوریه وابسته به فرقه ی علوی ووهابی ها وده ها گروه مشابه آن ها درپاکستان،ملاهای بودائی دربرما وسریلانکا وگروه شاس هندو درهند،بنیاد گرایان واصول گرایان خشن وتروریستی می باشند که حق زندگی به مخالفان خود قایل نیستند.
اکنون که درباره ی بنیاد گرائی واصول گرائی وفرق ها وهمانندی های شان سخن گفته شد، برمی گردم به اخوان المسلمین وهم فکرانش درجهان اسلام.بازتاب مختصربرنامه ومرام اخوان نشان داد که بجای یک نهضت اسلامی- مصری یک نهضت جهانی می باشد ومی خواهد که به نمایند گی ازاسلام سخن بگوید.موضعی بلند پروازانه ی که هم برایش شهرت داده وهم دشمنان زیادی خلق کرده است که شایسته ی یک حزب سیاسی نیست.با وجود اینکه،اخوان یک نهضت جهانی است نه حزب سیاسی- مذهبی- سرزمینی،این خاصیت رادارد که خشن وتندرونیست.ازاین رو، می توان آن را اصول گرای میانه رو وغیرخشن خواند که میان خود وبنیاد گرائی خشونت گرا- متمایل به تروریسم مرزمی کشد.
وقتیکه اخوان اصول گرائی میانه روست؛پس،چرا حکومت های عرب بویژه حکومت های نظامی مصر،پادشاهی عربستان وامارات متحده نسبت به آن سخت گیر،خشونت گراوسرکوب گرانه برخورد کرده ازاین هم یک گام به پیش گذاشته تروریستش اعلام کرده اند؟ پاسخ این پرسش را این گونه می توان ابرازکرد:روشن است که درکشورهای عربی نهادهای سکولار- لیبرال وملی گرای مدعی محدود کردن حکومت به قانون وبرتری بخشیدن به خواسته های مردم وجود ندارد؛ازسوی دیگر،وهابی گری وسلفی گری نفت خوارعربستان وشاخته هایش هم فعال می باشند که مصروف ویران کردن زیارت ها وتحکیم پایه های استبداد بنام اطاعت ازامیران موجود و موقع ندادن به فتنه می باشند.ازاین رو، تنهاگروهی مزاحم برای دولت های خود کامه ی عرب،اخوان می ماند.گروهی که به اصل شورا وعدالت وعرضه ی خدمات اجتماعی تاکید دارد ومی تواند نیروی بدیل دولت های ناکام عرب شمرده شود.پس،حکومت های عرب ازآن احساس خطرکرده سرکوب وتروریستش اعلام کردند.
بنابراین آن،حق با آلوین تافلراست که گفته است مذهب مخالف دموکراسی نیست.بویژه درجامعه های عرب که حکومت هایش بی رقیب خود کامگی می کنند وتنها نیروی مخالف ومزاحم شان اخوان وبرداشت مذهبی اش می باشد.تافلر:مذهب دشمن دموکراسی نیست.درجامعه ی دنیوی چند مذهبی که درآن جدای روشن میان دولت وکلیسا وجود دارد،،تنوع باورها ونا باوری ها به جنبش وپویائی دموکراسی می افزاید.دربسیاری کشورها،جنبش های مذهبی تنها نیروهای هستند که نیروی خنثی کننده ی سرکوب وبیداد دولت را فراهم می آورند.بنیاد گرائی دراین شکل،به هیچ وجه تهدیدی به شمارنمی رود.با این همه،دردرون رستاخیزعظیم مذهبی،درهرکشوری،متعصبانی رشد می یابند که خود را نسبت به کنترول ذهنی ورفتار افراد متعهد می بینند ودیگران نیزنا آگاهانه ازآن هاحمایت می کنند.(2) تجربه ی تلخ و جانکاهی که درایران به استبداد مذهبی ودرافغانستان به تروریسم وتباه کاریی مذهبی منجرشد.
برای آنکه، چنان تجربه های ناگواری تکرارنشوند، دست زدن به کارهای زیرسازنده می باشد:نخست،درپادشاهی های عرب، بجای بنیاد گرای اسلامی، دربرهه ی اول، براصل حکومت های مشروطه تاکید شود.مسئله ی که خواست نواندیشان دینی مانند:سیدجمال،عبده، کواکبی،نامق کمال،نائینی وآخوند خراسانی دراخیرسده ی نزدهم واول سده ی بیستم بود وبی اثرثابت شد.دوم، درجمهوری های خود کامه- نظامی- فردیی عرب هم،بهتراست که برکوتاه کردن دست نظامی ها ازسیاست وثروت تاکید کرده شود تاراه بروی مرخصی استبداد نظامی بازشود.دراین صورت،به یقین فضا برای دموکراسی، تحقق حقوق بشر وحکومت قانون بازمی شود.درغیرآن، رقابت نظامی ها،اصول گراها وبنیاد گرایان به خشونت گرائیده به نفع تروریسم یا داعشی گری تمام می شود.به گونه ی که، درمصردرحال شدن است.درایران که استبداد مذهبی دارد،سکولارها کاری کرده نمی توانند ونقش نواندیشان دینی وملاهای میانه روبارزتراست.بطورنمونه،اگراکنون انتخابات آزاد برگزارشود،موسوی،خاتمی،کروبی وروحانی،خامنه ی را به زباله دان تاریخ واریزمی کنند ودرصورت مرگ خامنه ی که نزدیک به نظرمی رسد،یا شورای خبرگان رهبری شکل گرفته ایران را به سوی اسلام همسازبا دموکراسی می راند ویا سپاهیان وداعشی های ایران این کشوررا افغانستان یا عراق می سازند.رجامندم که چنان نشود وایران به سوی اسلام نواندیش همسازبا دموکراسی وحقوق بشربه پیش برود.درپاکستان،یا مادرتروریسم وطالبان- القاعده سازی،بهتراست که به ازدواج نا مشروع نظامی های مرتد- خود سر- غارتگروملایان قرون وسطائی پایان داده شود.دراین صورت،هم مشکل پاکستانی ها حل می شود وهم مشکل افغا نستان کم خواهدشد.به این خاطرکه،بخش بزرگ مشکلات افغانستان صادرشده ازپاکستان می باشد.
بهرحال، درشرق دوریا اندونیزی ومالیزی،بنیاد گرائی واصول گرائی اسلامی درسمت دموکراسی وسازش باحقوق بشرروان شده است که خوشایند می باشد ودرترکیه وتونس هم وضع جهت خوب دارد.امادردیگرکشورهای عربی،رقابت ولایت فقیه ایرانی وعربستان وهابی که هردو نفت هم دارند به شمول نظامی ها درمصر وبه بند کشیدن اخوان توسط دیکتاتوری، توجه بیشتر برای رهائی ازشرتروریسم می طلبد.مثلن،بیرون شدن مصر ازبنیادگرائی ونظامی گری نیازمبرم به دموکراسی ورفتن به انتخابات وبازگشت نظامی ها به قشله های شان را دارد.ولی، درعراق،سوریه ویمن که وهابی گری وشیعه ی جعفری باهم شاخ به شاخ شده اند،تدابیرزیر ازهمه بهترخواهند بود:نخست،ایران ازحمایت حکومت وحشی بشاراسد وتندروان شیعه درعراق وسوریه دست بردارد.دوم،عربستان هم ازصادرکردن تندروی مذهبی وکمک به تند روان وتروریستان دست بردارد.سوم،زیرنظرسازمان ملل درعراق،سوریه ویمن، اول، حکومت های انتقالی برقرار؛ ودوم ،انتخابات شفاف برگزارشود.سوم،جامعه ی جهانی برای مهارکردن تندروی مذهبی وتروریسم ،سیاست یگانه وهماهنگ روی دست بگیرد.
اگرجامعه ی جهانی به چنین کاری مبادرت ورزد، بازهم وظیفه ی حکومت ها واندیشه ورزان مسلمان مهمترمی باشد.روشن است که حکومت ها ونواندیشان مسلمان باید کارهای زیررا درجهت مهارتندروی وتروریسم مذهبی انجام دهند:نخست،حکومت گران بدانند که شیوه ی حکومت گریی خود سرانه شان شکست خورده وتندروی وتروریسم مذهبی را تولید کرده است.ازاین رو،باید شیوه ی حکومت داری خود را تغییر وبا خواسته های مردم کناربیایند.درغیراین صورت،آن ها بازنده وتروریستان برنده می شوند.دوم،اندیشمندان مسلمان باید کارهای زیررا انجام دهند:نخست،متون دینی بویژه قرآن را ازنوتفسیرنموده ازاین طریق سلفی ها،بنیادگرایان وتروریستان را که دین راوسیله ی تروروتوحش ساخته اند منزوی نمایند.دوم،تاریخ سیاسی مسلمان ها بویژه خلافت وبی ربطی آن به اسلام وپیامبرص وناکارآمدیی آن برای جهان امروزرا برملانمایند تاشیادان وفریب کاران نسل نورا فریب داده نتوانند.بطورنمونه،درقرآن وحدیث،هیچ آیه وحدیثی یافت نمی شود که پیامبرص خلیفه داشته باشد.ازاین رو،وقتیکه به عمررض اعتراض شد،دستورداد که مرابعد ازاین امیرمومنان بگوئید نه خلیفه.برخلاف عمررض،بعدن ستمگران وحاکمان خود سر خود را خلیفه نامیده هم استبداد را برمسلمان ها تحمیل کردند وهم باعث عقب ماندگی شان نسبت به پیروان دیگرادیان شدند.بنابراین،شیخ علی عبدالرازق،درباره چنان خلافت های نامسلمان وستمگرچنین می نویسد:خلافت همواره بزوربرقرارو باسرکوب وستم حفظ شده است.به همین جهت است که، علم سیاست همواره یک علم بی باروبربوده وآثارسیاسی درمیان مسلمانان این همه معدود وکمیاب است.(3)
نگاهی به سلفی گری وبنیادگرائی اسلامی ودستاورد شان برای مسلمان ها
درباره ی دستاورد سلفی گری وبنیاد گرائی ،برجسته ترین مسئله تحجر یا سنگ اندیشی وخشونت گرائی شان می باشد که نشان می دهد براستی بروی بشریت ودستاورد های تاریخی اش تیغ کشیده اند! بطورنمونه،ویران کردن آثاربودائی توسط طالبان درافغانستان،نابود کردن تاریخ عراق توسط داعش ،چیزی جزتیغ زن علیه میراث بشریت نمی باشد.وکشتن وسوختاندن فرخنده درکابل هم نشان داد که اسلام سلفی وبنیادگرا،سیرقهقرائی اما ترسناک دارد. ازهمه خنده آوراین که، سلفی گری، خلیفه گری را چنان بازاری کرده است که تروریستانی مانند داعش هم اعلام خلافت علام کرده اند.ازسوی دیگر،ازنام امیرمومنان هم اوباشانی مانند طالبان بهره برداری کرده دین وشریعت یا فقه را بد نام وتروریزه کرده اند.عربستان وهابی وایران ولایت فقیه هم ازقبل سلفی گری وامامت خود را داشتند که توحش حکومت های فرقه گرای بشاراسد ونوری مالکی،داعش،القاعده ،طالبان واخیرن برخورد جنگی وهابی گری وزیدی گری دریمن ، واحتمال شاخ به شاخ شدن تهران وعرب ها،ثمره ی کارنامه شان می باشد.برای اینکه، چنان استفاده های نادرستی ازنام ونشان وارزش های دینی مسلمان ها صورت نگیرد، مسایل زیررا پیش کش کرده نویشته را به پایان می رسانم:نخست،ازاخوان المسلمین، به حیث مادرسازمان های بنیاد گرا واصول گرانام گرفتم .ازاینکه خشوت گرانیست و مرزمیان خود وبنیاد گرایان وتروریستان کشیده است،هم برتری دارد وهم کارهای زیرراباید بکند:نخست،فرصتی که برایش میسرشده بود تلف کرده خود ورقیبان سکولارش جاده سازی برای کودتاچی های نظامی کردند.دوم، ازاخوان می پرسم که درفقه سنتی ای همه ای مذهب های اهل سنت، اصل اجماع امت آمده است.همین که شماری زیادی ازمصری ها علیه حکومت منتخب مرسی اعتراض کرده بودند،به نفعش بود که به انتخابات تازه تن داده راه بیرون رفت پیدامی کرد.اکنون که، چنین نکرده وگرفتارمرگ،زندان وتبعید شده است،بهتراست که به مبارزه ی صلح جویانه - ائتلافی به شمول همه طرفداران حکومت دموکراتیک، علیه دیکتاتوریی نظامی ادامه ودربرنامه ومرام خود هم بازنگری نماید.به این خاطرکه، مشکلات این جهانی را تنها با دین نمی توان حل کرد، بلکه با جمع دین، تجربه،عرف،علم ،تکنالوژی وهمسازی باجامعه ی جهانی می توان حل کرد.همچنان،اصل شورا وعدالت که دراسلام آمده است؛ به گونه ی درست، دریک حکومت دموکراتیک وحقوق بشرمدارو تابع اراده ی مردم تحقق پیدا می کند؛ نه درخلافت وامارت وحکومت اسلامی.ازاینکه، قرضاوی،بزرگترین متفکراخوان به حکومت اسلامی نه گفته وازجمهوری شورایی - اسلامی حمایت کرده است،معلوم می شود که اخوان درسمت همسازی باجهان نوپیشرفته به بنیاد گرای واصول گرائی متحجراسلامی پشت کرده است.این سخن رابه این خاطرمی گویم که اخوان آغازگرمبارزه ی اسلامی می باشد وامروزین شدن آن بالای دیگربنیاد گرایان واصول گرایان تاثیرسازنده می گذارد.درایران وپاکستان هم، وضع به گونه ی است که تندروی وبنیاد گرائی امتحان ناکام خود را داده اند وآینده به نفع میانه روی همسازبانیازهای زمان می باشد.درترکیه،تونس،اندونیزی ومالیزی،سازمان های بنیاد گرا و اصول گرا روبه آینده دارند نه گذشته به شیوه ی سلفی گری.اما دربنگله دیش،حکومت فاسد بیوه شیخ حسینه وناکارآمدی بیوه ی رقیبش، خالده ضیا، تقویت کننده ی تندروی مذهبی شده اند.بازهم جماعت اسلامی وفعالان جامعه ی مدنی تاحدی توان حفظ وادامه ی میانه ی روی ومنزوی کردن تندروی را دارند.ازاین رو، دست بالاپیدا کردن تندروی برمیانه روی درآن کشوربا اینکه دوماه قبل یک بلاگرکشته شد،کمرنگ به نظرمی رسد.
بعدازجمع بندی برداشت ها درباره ی فایده ی کنارآمدن اصول گرائی اسلامی میانه روبا جهان نو وکمرنگ کردن تندروی وتروریسم مذهبی توسط آن، دستاوردهای سلفی گری وبنیاد گرائی را بازتاب ونویشته راپایان می دهم. روشن است که، وضع مسلمان ها درجهان بدترین وضعیت می باشد.وضعیتی که بهتراست به عامل های آن اشاره نمایم.به این خاطرکه،سلفی گری وبنیاد گرائی درایجاد این وضع ناهنجار نقش بارزداشته ودارند.البته که درایجاد این وضعیت حکومت های استبدادی بیشترازبنیاد گرائی وسلفی گری نقش دارند.بطورنمونه،ازلیبی تا پاکستان، همه می دانیم که دولت های خود سرچه کردند وبنیاد گرایان وسلفی ها چه می کنند؟ درافغانستان که بسیاری شرارت ها بویژه طالبان والقاعده ازآن جا برخاسته اند،اگر جهادی های باصطلاح اسلامی بعد ازدوره ی حکومت وابسته به مسکو،جنایت وتوحش نمی کردند،نه کابل ویران می شد ونه پاکستان وعربستان طالبان والقاعده رابه بهانه ی رقابت با ایران وهند، می ساختند.اکنون که،جهادی هاوطالبان والقاعده به کمک پاکستان وعربستان چنان کردند،نتیجه ای تلخش راهم به گونه ی بحران درونی وتروریسم درکراچی،بلوچستان وکمربند قبیلگی وجنگ های شیعه وسنی درخاورمیانه برمی دارند.درواقع،بنیاد گرائی وتروریسم اسلام گرا زیراثرنظامی های پاکستانی،دستگاه وهابی عربستان وولایت فقیه ایران،جمع بازی گران بیرونی،عامل های عمده ی ویرانی ازلیبی تایمن،بغداد،دمشق وکابل می باشند.دراین راستا،برای اینکه ازکاروان ویرانگری پس نمانده باشند،نظامی های مصری هم وارد کارزارشده خواستند گره های سیاسی واقتصادیی مصر را ازطریق نظامی گری بازکنند ونتیجه ی گره کشائی غلط خود را درتضعیف میانه رویی دینی وفربه کردن تروریسم دینی می آزمایند.ازاین رو، برای حکومت های خود سر وسازمان های اسلامی اصول گرا،چه سلفی وچه بنیاد گرا، پیشنهاد می کنم که راه جنگ وترور، راه درست رسیدن به قدرت وکاربرد آن نیست.پس، بهتراست به شیوه های صلح جویانه ودموکراتیک مبارزه ورقابت درهمراهی و پاسداری ازحقوق بشریی ملت های مسلمان گردن نهاده اول باید بخش مهم جامعه ی جهانی شوند؛ ودوم، بابهره برداری ازتجربه ی کشورهای پیشرفته، به سوی توسعه وپیشرفت مادی وفرهنگی به پیش بتازند.درغیراین صورت، باورداشته باشند که تروریسم وآشوب نه برای حکومت هاچیزی باقی می گذارد ونه برای فرهنگیان، روشنفکران ومیانه روان مسلمان.
پانویس ها:
1- خاطرات زندگی حسن البناء،به قلم استاد شهید حسن البناء،ترجمه:ایرج کرمانی،چاپ سوم زمستان 1367ص ص360-361
2- جابجای درقدرت، دانای وثروت وخشونت درآستانه ی قرن بیست ویکم،نویسنده:آلوین تافلر،ترجمه:شهیندخت خوارزمی،چاپ پنجم1374 ص576
3- اندیشه ی سیاسی اسلام معا صر،نویسنده:دکترحمید عنایت،ترجمه:بهاء الدین خرمشاهی،تهران،خوارزمی،1360، ص 117




Sunday, 22 March 2015

کشتن فجیع فرخنده توسط اوباشان؛زنگ خطررابه گوش حکومت ونهادها ی فرهنگی- حقوقی افغانستان،نواخت!


ابراهیم ورسجی
2-2-1394
کمونیست ها وبنیاد گرایان مذهبی دوهنرمندی ایدئولوژیک - سیاسی داشتند ودارند که تاکنون دامن گیرمردم افغانستان می باشد:نخست،شعارهای مرگ براین وآن کشورکه ارزان توسط هردوشان داده شد.شعارهای که درنبود چپی ها بنیاد گرایان پی درپی نشخوار وعوام فریبی می کنند.دوم،کمونیست ها ازنظرایدئولوژیک دنبال نابودی دولت درسمت جامعه ی آرمانی- بی طبقه ی خود می گشتند؛ اما قوی ترین وخود کامه ترین دولت را درتاریخ ایجاد کردند.برخلاف کمونیست ها،بنیاد گرایان مذهبی هدف نابودی دولت رانداشتند؛ولیکن،موفقانه درافغانستان دولت رانابود کردند.با اینکه، کمونیست ها درمسکووجاهای دیگرقوی ترین دولت را ایجاد کردند؛بدبختانه،درافغانستان حتابه کمک ارتش سرخ هم دولت پایدارساخته نتوانسته برای بنیاد گرایان جاخالی کردند.
بعدازجاخالی کردن چپی های افغانستان برای بنیاد گرایان،آقایان بنیاد گراچه تفنگ داروچه سردسته های گروهی،درگام نخست،جنازه ی ساختارنیمه جان دولتی رابرداشتند.علت برداشتن جنازه ی ساختار دولت توسط بنیاد گرایان افغانستان این بود که هم خود شان سیاست فهم وسیاست مدارنبودند وهم نظامی های پاکستانی حامی شان منافع خود را درنبود دولت درکشورما،می دیدند.ذهن ونیت جنایت کارانه ی که اکنون گریبانگیر خود پاکستان هم شده است.به این معناکه،افغانستان درمسیربسیارکند دولت سازی وپاکستان درمسیر فروپاشی دولت روان می باشد.روشن است.درجهان سیاست،تنها دانش تاریخی، سیاسی،اداری،اقتصادی و همسازی باجامعه ی جهانی می تواند دولت سازی نماید ودرنبود آن ها،نابودی دولت حتمی می شود.
چون، پاکستان عامل عمده ی وضع کنونی افغانستان وبحران درونی خودش بخاطرگرم کردن بازار بنیاد گرائی تباه کار وتروریسم طالبانی می باشد.پس،بهتراست که سررشته ی بنیاد گرائی مذهبی وفرزند آن یعنی تروریسم طالبانی را درآن کشور تلاش نمایم.روشن است.پاکستان توسط هند برتانیه به حیث سنگری علیه اتحاد شوروی وتضعیف هند ساخته شده بود.ازاین رو،تشویق شد که اسلام بنیاد گرا- تند رورا ایجاد وفربه نماید.حکومت های سنتی وچپی افغانستان هم با خلق نزاع مرزی باپاکستان،به آن بهانه دادند تا وظیفه ی خود درسمت نابودیی کمونیسم روسی را ازطریق افغانستان با ابزارکردن بنیاد گرائی اسلامی- طالبانی دنبال نماید.
ازقبل معلوم بود که، رفتن کمونیسم ازمیدان نبرد،پایان ماموریت پاکستان ودرواقع پیوستنش بتاریخ می باشد.بنابراین، رهبران نظامی پاکستان که بهترازسیاست مداران آن کشوربه ماموریت خود آگاهی دارند؛بابهره برداری ازسرمایه ی باد آورده ی دوره ی جنگ علیه کمونیسم به قیمت خون ارزان افغان ها دوکارزیرراکردند تا غرب ومنطقه را گروگان گرفته باشند:نخست،تنوراسلام بنیاد گرا- طالبانی- القاعده ی را گرم کردند.دوم،درسال 1998،به انفجاربم اتومی دست زدند.هدف ازتقویت تروریسم مذهبی وتولید سلاح اتومی توسط ارتش پاکستان این بود که، امریکا را بترساند که هرگونه تلاش برای برداشتن پاکستان ازتاریخ،به معنای جنگ اتومی باهند ویا افتادن این سلاح مرگبار بدست تروریستان مذهبی می باشد.
باتوجه به آنچه که گفته شد،پاکستان اکنون دوابزارتباه کارانه دارد:سلاح اتومی وتروریسم طالبانی وعرصه ی کاربرد تروریسم راهم افغانستان آن هم علیه منافع امریکا به بهانه ی جنگ علیه نفوذهند برگزیده شد.خوشبختانه،هدفی راکه پاکستان ازطریق گسترش تروریسم درافغانستان دنبال می کرد، یعنی شکست سیاست افغانی امریکا وسپردن آن برای نظامی های پاکستانی تا ازهند،روسیه،چین وایران باج بگیرد،بی نتیجه شد.به این خاطرکه،امریکا ومتحدان غربی اش به شمول هند،نمی خواهند که افغانستان پایگاه تروریسم مورد نظرپاکستان شود.ازسوی دیگر،چین،روسیه وایران هم درزمینه با امریکاهم نظرهستند.ازجانب دیگر،کشورهای دیگرهم طالبان خود را بابهره برداری ازشرایط مساعد دوطرف مرزهای مشترک افغانستان وپاکستان ساخته زمین را درزیرپای نظامی های پاکستانی گرم کرده اند.
بهرحال،پاکستان که خودش بحرانی وتاحدی میدان تاخت وتاز بنیاد گرائی وتروریسم طالبانی زاده ی ازدواج غیرمشروع نظامی ها وملاها شده است.مسئله ی که هم به نفع افغانستان می باشد وهم به زیان آن.به نفع آن ازاین لحاظ که، صادرکننده ی بنیاد گرائی وتروریسم طالبانی به کشورما،خودش درحال رفتن بزیرچاه خود کنده اش می باشد.به زیان افغانستان به خاطرکه،نگاه استوار،پیوسته وپخته درمسایل سیاسی- اداری درمیان سیاست کاران افغان کمتریافت می شود.اینجاست که، باید خطر بنیاد گرائی وتروریسم مذهبی برای آینده ی دورتردرنظرگرفته شود.به این خاطرکه،هم شرایط ذهنی- فرهنگی- مذهبی افغانستان وهم آسیب پذیری هایش دربرابرپاکستان درسمت منافع کوتاه مدت بنیاد گرایان وتروریستان میلان دارد.مگراینکه،سیاست کاران وفرهنگیان افغانستان تدبیروبرنامه ریزی بنیادی کنند.
بطورنمونه،رخنه ی گسترده ی تند روی مذهبی- طالبانی درذهن ودماغ نسل جوان افغانستان بخاطر سپردن وزارت معارف وتهیه ی مفردات درسی - مذهبی آن در13سال حکومت کرزی دراختیاربنیاد گرایان وطالبان،توانست برای مدت هابه نفع پاکستان مسلمان های تندرو وتروریست تولید نماید.مثلن،رخ داد غمبارکشتن فرخنده،دختربی گناه ومحجوبه وآتش زدن پیکربی جانش توسط دسته های ارذال واوباش،باشعارهای کورمذهبی درروزپنجشنبه 19 ماه مارس- 28 ماه حوت،دومسئله رابرای ما روشن ساخت:نخست،بنیاد گرایان وتروریستان مذهبی تاچه حد جاهل،بی فرهنگ،بی ایمان،بی اخلاق وزن ستیزمی باشند.دوم،حکومت افغانستان دربرابرتباه کاریی بنیاد گرایان وتروریستان کم توان است وبسیار انفعالی برخورد می کند.لذا،به صراحت می گویم که تندروی ،بنیاد گرائی مذهبی ، تروریسم طالبانی وداعشی، زنگ خطررا با شهید ساختن فرخنده نواخته اند.زنگ خطری که دین ودولت افغانستان راهدف گیری کرده است.
اکنون که، بنیاد گرائی بی منطق ، تروریسم طالبانی وداعشی زنگ خطررانواخته اند؛پرسش بنیادی این است که،حکومت ناهمگون درتصمیم گیری ها،مولوی های نشسته درشورای علمای حکومتی وشورای عالی صلح،روشنفکران،فرهنگیان،گروه های زنان،احزاب بی شمار سیاسی ، نهاد های بی شمارجامعه ی مدنی وازهمه مهم تر،نهادهای عدلی وقضائی افغانستان دربرابراین موج بنیاد گرایانه- تروریستی- خشن که برمرکب احساسات ،خرد گریزی ودولت ستیزی سواراست وزیرنظرحلقه های مشکوک پاکستانی باشتاب به پیش می رود،چه واکنشی باید ازخود نشان دهند وچه کارهای باید بکنند که به نفع دین ودنیای مردم افغانستان تمام شود؟
ازجانب دیگر، این روزها، گرایش به داعش هم درمیان تروریستان وتباه کاران طالبانی افزون بردشواری های ازپیش موجود برای دولت ومردم افغانستان شده است.ازاین رو،برای مهارموج تندروی- تروریستی- طالبانی- داعشی،سیاست ها واقدامات زیرتوسط حکومت،مولوی ها،نهادهای حقوقی،نهادهای زنان،احزاب سیاسی، روزنامه نگاران،جامعه ی مدنی،سازمان های زنان،فرهنگیان وروشنفکران افغانستان ضروری به نظرمی رسد:نخست،حکومت باید قاتلان فرخنده را دستگیروبه بازرسی / سارنوالی بسپارد تا دوسیه شان را تکمیل وتحویل دادگاه بدهد تابه اشد مجازات محکوم شوند.پس،ازکیفردادن قاتلان شهید فرخنده،حکومت آن عده پولیس های راکه درمیدان هجوم اشرارعلیه فرخنده بودند وازاودفاع نکردند را نیزتحویل بازرسی دهد تامورد پرسش قرارگرفته درمحکمه پاسخ دهند که چراوظیفه ی خود رادردفاع ازجان فرخنده انجام ندادند؟
پس ازانجام مسئولیت حکومت درمحاکمه ی قاتلان شهید فرخنده،نوبت شورای عالمان حکومتی است که دوکارزیررابکند:نخست،آن عده ملاها وامامان مساجد را که ازقاتلان فرخنده حمایت کرده ودرواقع فرهنگ خشونت وآدم کشی رابنام دین درجامعه به گونه ی زن ستیزانه تشویق کرده اند،سرزنش وسلب صلاحیت امامت وتبلیغ اعلام نماید.دوم،اهمیت حیات یک انسان ازدیدگاه قرآن را به مردم بیان کنند وتاحد توان به سرزنش قاتلان فرخنده بپردازند تا دیگر هیچ فرد ودسته ی اوباش وجنایت کارجرئت آدم کشی نکند.درگام سوم هم،مسئولیت نهادهای عدلی- قضائی می باشد که درتبانی با دستگاه اجرائی وقانون گذاری به تطبیق قانون پرداخته اززندگی وحقوق مردم دفاع نماید.واقعن،وقتیکه،حکومت،مولوی ها ودستگاه عدلی وظیفه های خود را بدرستی انجام دهند؛بدون شک،هیچ مجرم وتباه کاری نمی تواند به آدم کشی ازگونه ی کشتن فجیع فرخنده آن هم باشعاردین اقدام نماید.
دراین راستا،نهادهای مدنی وحزب های سیاسی هم وظیفه دارند که برحکومت،شورای علما ودستگاه عدلی فشاربیاورند تا وظیفه ی قانونی واخلاقی خود را انجام دهند.درادامه ی کارهای حرفوی نهادهای یاد شده،وظیفه ی فرهنگیان،روشنفکران،حقوق دان ها وخبرنگاران است که دوکارزیررابکنند:نخست،یک جبهه ی فرهنگی- روشنگرانه- حقوقی تشکیل داده علیه خرافه ها،تعصبات کورمذهبی- زن ستیزانه بشدت مبارزه نمایند.دوم،برحکومت فشاربیاورند تاهم مفردات خشونت زای درسی وزارت معارف را که بنیاد گرایان وطالبان کرزیی تهیه وتطبیق کرده اند بازنگری وکتاب های نوازاندیشمندان نواندیش دینی راکه بردین داری عقلانی همراه بابرد باری ومداراتکیه دارند را جایگزین نوشته های تندروان وتروریستان طالبانی نماید.دراین زمینه،نقش انجمن های زنان بسیارمهم می شود؛البته این گونه که،هم صدای مظلومیت زنان ودختران افغانستان را به گوش مردمان افغانستان وجهان برسانند وهم با تماس های گسترده با زنان معلم درسطح دانشگاه ها،لیسه ها ودارالمعلمین ها و شاگردهای مدارس دخترانه، روشنگری وموج آفرینی نمایند.دراخیر، روزنامه نگاران هم وظیفه دارند که وضع ناگوارزنان را ازطریق رسانه ها به آگاهی مردمان افغانستان و جهان برسانند.دراین صورت،با یقین کامل می توان گفت که درافغانستان یک تحول سازنده به میان آمده سبب می شود که تندروی وتروریسم مذهبی- طالبانی تضعیف وزنان ومردان این کشورشوربخت ازشردشمنان دین درلباس دین نجات خواهند یافت!

Saturday, 21 March 2015

داعش؛ساخته وپرداخته ی سازمان های جاسوسی،یازاده ی ایستادگی اسلام دربرابرمدرنیته؟


ابراهیم ورسجی
1-1-1394
نقش سازمان های جاسوسی درپیدایش داعش
این نویشته، درسه بخش، سامان داده شده است:نخست،نقش سازمان های جاسوسی دور ونزدیک درپیدایش داعش.دوم،نقش دولت های خود سروناکام مسلمان درپیدایش داعش.سوم،نقش ایستادگی اسلام دربرابر مدرنیته / نواندیشی، درپیدایش داعش.روشن است.اززمانی که، پدیده ی بنام داعش یا دولت اسلامی عراق وشام، عرض اندام کرده وبخش های ازهردو کشوررا بزیرکنترول خود درآورده است؛بحث ها وگمانه زنی های گونه گون درباره ی این گروه که خود را خلافت اسلامی نامیده ودست های پنهان وآشکارپشت سرآن،صورت گرفته ومی گیرد.واقعیت این است که، عده ی این پدیده ی نوبرآمد را ساخته وپرداخته ی سازمان های جاسوسی بویژه سیا،سازمان اطلاعات- مرکزی امریکا وموساد یا سازمان جاسوسی اسرائیل؛ وعده ی دیگری هم آن را زاده ی سیاست شیعه گسترانه ی جمهوری اسلامی ایران وسیاست شیعه ستیزانه ی عربستان وامارت های نفتی جنوب خلیج فارس،درمنطقه نامیده اند.بهرحال،علل پیدایش وکارکرد این گروه نام نهاد که خود رانماینده ی اسلام نامیده وبه باورخود می کوشد خلافت اسلامی یاعصردرخشان یا اولیه ی اسلام ومسلمان ها را ازگورستان تاریخ بیرون کرده دوباره به آن جان تازه ببخشد؛ازهرنگاه، قابل بحث ومناقشه می باشد.
باوجود اینکه،نقش سازمان های جاسوسی دورونزدیک درپیدایش داعش را دربرهه ی نخست نویشته گرفته ام؛ به این اصل باورکامل دارم که، سازمان های جاسوسی درپیدایش داعش آن گونه که رسانه ها بزرگ نمائی کرده ومی کنند، نقشی بازی نه کرده اند.به این معناکه،نقش سازمان های زیرزمینی کشورها دراین نویشته موضوع بنیادی نمی باشد.روشن است.وقتیکه نقش سازمان های زیرزمینی درپیدایش این هیولامهم نیست،پس،مسئله ی بنیادی درپیوند باپیدایش این مهمان ناخوانده این گونه جمع بندی می شود:نخست،نقش سازمان های جاسوسی درپیدایش داعش آن گونه که برخی تحلیل گران چه مغرض وچه بی طرف انگشت گذاشته اند ومی گذارند،بسیار تعیین کننده نیست.دوم،عامل عمده درپیدایش داعش ،دولت های ناکارآمد ومستبد حاکم برکشورهای عربی- اسلامی می باشد.درگام سوم هم،ایستادگی اسلام دربرابر موج روبه افزایشِ مدرنیته / نواندیشی جای می گیرد که نخست کمک کرد به پیدایش بنیاد گرائی اسلامی ودرگام دوم،دیگردیسی دربنیاد گرائی اسلامی؛ باتوجه به عامل های دیگری که درباره شان بحث خواهد شد،زمینه سازپیدایش سازمان های تروریستی مانند:طالبان،القاعده،بوکوحرام وداعش شده اند.
ازاین رو،بحث را ازعامل نه بسیار اثرگذار درپیدایش داعش،یعنی سازمان های جاسوسی می آغازم.البته که،بحث رابه گونه ی آغازکرده وادامه می دهم که بیشتر بارد نظریه ی توطئه همراه می باشد نه درهمراهی با آن.به این خاطرکه،ارج گذاریی بیش ازاندازه به نظریه ی توطئه درکشورهای مسلمان، هم حقیقت کشی ومسئولیت گریزی حکومت های مستبد را سبب شده وهم کمک کرده به این که، استبداد هم ادامه یابد وهم تباه کاری کرده وضع ناهنجارکنونی جامعه های مسلمان را ایجاد نماید وقبول مسئولیت هم نکند.نگاهی به گذشته ی نزدیک نشان می دهد که ،ازدوران جهان دوقطبی یعنی کمونیسم وسرمایداری، این میراث شوم باقی مانده است که، کمونیست هامخالفان ایدئولوژیک خود را نوکرامپریالیسم می خواندند ونوکریی خود به مسکورا ازنظرهاپنهان می کردند ودرکمپ مخالف شان، یعنی طرفداران سرمایداری هم ازهردیکتاتورجنایت کاروهرگروه مذهبی بنام مخالف بلاک رقیب حمایت می شد که نماد آن حمایت غرب ازسازمان های مذهبی مخالف کمونیسم درافغانستان ازکانال نظامی های جنایت کارپاکستانی می باشد.طوریکه دیده شد و می شود،دستاوردی چنان سیاستی را اکنون درقالب های القاعده،طالبان،بوکوحرام،الشباب ،داعش وده ها گروه تروریست مذهبی یامذهبی نما درپاکستان نظاره گرمی باشیم.
درواقع، درپیوند باداعش ودیگر گروه های تروریستی است که تئوری توطئه معنا وکاربرد پیداکرده ومی کند.به سخن دیگر،تئوری توطئه بخشی ازبازی های سیاسی- ایدئولوژیک قدرت های بزرگ هم بود که وابستگان شان نسخه برداری وبه جهان پس مانده تحویل دادند تا حکومت های ستمگرونابکارپشت سرآن جنایت های خود راپنهان وعوام فریبی یابرف خود رابه بام همسایه ها واریزنمایند.درسطح گروه های سیاسی شبه مذهبی، بنیاد گرایان بیشترازهرگرایشی دیگری به قبول وگسترش تئوری توطئه گرفتارمی باشند.به این معناکه،تمام کمبودی ها وجنایت های خود رابه مخالفان خود بویژه کشورهای غربی نسبت داده می کوشند غرب رامظهرشرارت وخود رامظهرخیرجلوه دهند.اینجاست که، تئوری توطئه نهادینه شده وباعث شد که واقع بینی ازجهان سیاست پس مانده هارخت سفربربندد.بطورنمونه،غربی ها بویژه امریکا ازجهاد گران افغانستان علیه اتحاد شوروی حمایت کردند.حمایتی که سبب شد درزیرسایه ی تئوری توطئه همه سازمان های مذهبی فعال درکشورهای مسلمان زاده ودست پرورده ی نظام های غربی شمرده شوند.ازهمه خنده زا اینکه،حکومت های دست نشانده ی غرب درکشورهای مسلمان هم رقیبان مسلمان خود را زاده ی سیاست های غرب معرفی می نمایند.مثلن،حکومت های عرب دوست یا دست نشانده ی امریکا وانگلیس بارها ازباداران خود شکوه کردند ومی کنند که اخوان المسلمین را درسرزمین خود اجازه ی فعالیت داده اند.مسئله ی که به قانون وآزادی های رایج درکشورهای غربی رابطه دارد نه به سیاست های آن ها.
دراین راستا، اخوان که خیر،باوجود محافظه کاری کارنامه ی تروریستی ندارد وتحصیل یافته های دانشگاه های غربی هم زیاد درصف های آن حضوردارند.اما القاعده وداعش وشاخه هایشان ازجمله حزب تحریرهم نوکران ودست ساخت سیاست امریکا وانگلیستان جازده شدند.در جازدن سروکله ی این گروه های تروریستی وخشن به آستان نظام های امریکائی- غربی،یک مشکل این است که جنایت بسیاری حکومت های خود سرمسلمان پشت معرکه رفته همه کمبودی هابه شانه ی باداران ومخالفان شان انداخته می شود.مثلن،نظامی های پاکستانی وحکومت شاهی عربستان به شمول دیگرامیران نفتی جنوب خلیج فارس، بسیار تباه کارانه درجهت راه اندازی وپیشبرد طالبان،القاعده واکنون داعش،نقش بازی کرده اند.البته که،امریکا هم ازکارنامه شان آگاه بود ونخواست که مانع تباه کاری دوستان خود درخاورمیانه وجنوب آسیا شود.ازاین رو،اگردیروزوامروز،امریکا زیان های ازتروریستان برداشته وبرمی دارد،همه برمی گردد به چشم پوشی برکارنامه ی تروریست پرورانه ی دوستان خودش.
بهرحال،مسئله درباره ی داعش هم همان می شود که درباره ی طالبان والقاعده بود.برای نمونه،بی تفاوتی امریکا به افغانستان پساکمونیستی ،پاکستان وعربستان راگستاخ کرد تا جهادی های قبلن دست پرورده ی خود را تضعیف وطالبان والقاعده راتولید نمایند.دوگروهی تروریستی ای که باراه اندازیی رخداد یازدهم سیپتامبر2001 ،پای امریکا را به افغانستان کشانده هم جیب ژنرال های پاکستانی راپرکردند وهم جیب مالیه دهندگان امریکائی را خالی نمودند.ازسوی دیگر،براندازی حکومت صدام حسین توسط جورج بوش درماه آوریل 2003ونصب کردن ملیشه های شیعه ی طرفدار ایران به قدرت دربغداد،بازارالقاعده را درعراق به کمک عربستان گرم کرد.همچنان،خیزش مردم سوریه علیه حکومت وحشی بشاراسد وکمک ایران برای ادامه ی آن،عربستان ودیگرنفت داران عرب را پشت سر مخالفان حکومت دمشق قرارداد.فشرده اینکه،سیاست نا درست امریکا درافغانستان ،عراق وسوریه که آقای بارک اوباما،رئیس جمهورکنونی آن کشورهم به آن معترف می باشد،باعث شد که پاکستان وعربستان ودرمجموع درگیری های شیعه ووهابی درمنطقه ی خاورمیانه،داعش را به میدان بیاورد.درواقع،اینجا سیاست های غلط دولت های خود سرمسلمان است که داعش را ایجاد وفربه کرده ومی کند، نه برنامه ی ازقبل فراهم شده ی سازمان های جاسوسی.با زهم،سازمان های جاسوسی ازاین نگاه کوتاهی بدوش داشتند ودارند که فراهم کردن اطلاعات نا درست شان باعث تهیه ی سیاست های غلط وکاربرد آن هاشده وکمک به برآمدن داعش نموده است.ازاین رو،من باتئوری توطئه مخالفت کرده به این با ورهستم که این تئوری تنهابرای فرارازمسئولیت توسط سیاست کاران ناکام واغلب تباه کارمفید است نه برای سیاست کارانیکه ازاراده ی مردم برخاسته اند وخود را درانجام کارهامسئول می پندارند.اکنون که، ازنظریه ی توطئه و ناکارآمدی آن ونقش کمرنگ وپررنگ سازمان های جاسوسی درپیدایش داعش سخن گفته شد،لازم است به بخش دوم ومهم نویشته، یعنی نقش دولت های ناکام وغیرمسئول مسلمان درپیدایش این هیولاپرداخته شود.
نقش دولت های خود سروناکام مسلمان درپیدایش داعش
امروز،درکشورهای مسلمان، سه مسئله ی جانکاه بیداد می کند:نخست،ناکارآمدی وفساد حکومت های خود سر- مستبد.دوم،فقرمادی وفرهنگی توده های مردم.سوم،تندروی وتروریسم مذهبی ازگونه های داعش،طالبان،القاعده وبوکوحرام.روشن است که حکومت های خود سر،نابکار،فاسد ومستبد، عامل عمده ی دومسئله ی دیگر می باشند.مثلن،درکشورنیجریه که درآن بوکوحرام توحش براه انداخته است؛روزجمعه 20مارس،رسانه هاگزارش دادند که "بیشترازهشت میلیارد دالر،بودجه ی امنیتی- جنگی مختص برای مبارزه علیه بوکوحرام، بهوده تلف شده است." یعنی حیف ومیل شده است. ازسوی دیگر،همین حکومت های خود سر- مستبد- فاسد،برای فرار ازپذیرش مسئولیت درپس مانده نگهداشتن مسلمان ها وزمینه سازی برای فربه شدن تروریسم،نظریه ی توطئه را بسیارفربه کرده به خورد مردمان زیرفرمان خود داده ومی دهند.خوشبختانه که،انقلاب معلوماتی وبزیرکشیده شدن دیوارهای بلند وضخیم سانسور،چنان سطح آگاهی توده ها رابالابرده است که دیگرهیچ گونه ترفندی کاربرد نداشته ومردمان زیرسلطه ی استبداد هم آزادی وحکومت قانون می خواهند وهم حکومت های تابع اراده وخواست شان.ازاین رو،حکومت های خود سر بسیارمی کوشند با فربه کردن تندروی مذهبی وتروریسم وفریب دادن عوام بقای خود را تضمین کنند.اینجاست که، نقش حکومت های مستبد وخود سر درتولید وگسترش تروریسم وداعشی گری نمایان می شود.البته که،کمک حکومت های خود سر درجهت پیدایش تندروی وتروریسم مذهبی مسئله ی تازه ی نیست بلکه پیشینه ی درازی دارد.
بطورنمونه،نظامی های پاکستانی از 25ماه مارس 1971تا 16 ماه دیسامبر همان سال،سه میلیون مسلمان های پاکستان شرقی یابنگله دیش کنونی راکشتند وده میلیون مسلمان وهندوی منطقه را مجبوربه پهاهندگی به هند کردند.افزون برکشتارمسلمان ها وهندوهای پاکستان شرقی توسط ارتش پاکستان غربی،این ارتش جنایت کاروقاتل،بتاریخ 11ماه دیسامبر1971، دست به یک حمله ی هوای به چند میدان هوای هند زد که باعث واکنش هند وپیاده شدن سربازانش در داکه وتسلیمی 90هزار سرباز وافسر پاکستانی بدامن ارتش هند وبرآمدن بنگله دیش شد.جالب این است که،پس ازشکست رسواخیزارتش پاکستان دربرابریک قطعه ی مرزیی سربازان هندی،نظامی های پاکستانی ازرویاروئی با ارتش هند خود داری وبه تربیت سازمان های مذهبی- تروریستی وصادرکردن آن هابه افغانستان وکشمیرهند مبادرت ورزیدند.
درواقع،شکست رسواخیز ارتش پاکستان غربی درپاکستان شرقی دربرابر عوامی لیگ وسربازان هندی،سبب شد که پاکستان به گونه ی سازمان یافته به تربیت تروریسم وتندروی مذهبی اقدام نماید.دراین راستا،وقتیکه درهفته ی پسین ماه دیسامبر1979،ارتش سرخ وارد خاک افغانستان شد،جهان غرب بویژه امریکا وعربستان باتمام نیروپشت سر تروریسم پروریی پاکستان قرارگرفتند که دستاورد آن ها ویرانی کابل دربرخورد های وحشت بارفرماندهان نادان جهادی وجاده سازی آن هابرای راه اندازیی تروریسم القاعده وطالبان زیرسایه ی نظامی های پاکستانی می باشد.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که پاکستان آغازگر برنامه ی ریزی وراه اندازیی تندروی وتروریسم مذهبی درمنطقه وجهان اسلام می باشد.دراین راستا،مسئله ی مهم این است که، پاکستان درتروریسم پروری تنهانبود وباید عربستان را هم درکنارآن جای داد.
دراین راستا،تاریخ ایدئولوژیک عربستان نشان می دهد که مذهب این کشور،یعنی حنبلی گری اول درسده ی نهم میلادی دربرابرجنبش نواندیشی معتزله قرارگرفته فلسفه وتفکررا درخلافت باصطلاح اسلامی عباسی خفه کرد وقرن ها بعد درسده ی هجدهم با کمک به برآمدن وهابیت که تاریک - متعصب ترین برداشت ازدین می باشد، میراث خوار "خوارج" یاباغیان علیه خلافت ومیوه ی تلخ کنونی اش یعنی القاعده،طالبان وداعش و...شد.اگرچه، وهابی گری درسده ی هجدهم آغازبکارکرده بود وائتلاف قبیلگی باخانواده ی السعود،خانواده ی حاکم کنونی عربستان ساخته بو؛اما، ازاینکه، درسده های 18و19 برهمه ی خاک عربستان حاکم نبود وهمچنان درسده های یاد شده این کشورقبایلی نفت رانشناخته بود؛خطرش برای مسلمان هاقابل پیش بینی نبود.بهرحال،بعدازجنگ جهانی اول که ترکیه ی عثمانی نابود شد،انگلیستان،خانواده ی هاشمی یا فرمان روای مکه ومدینه را به اردن وعراق برد وبه خانواده ی السعود ووهابی گری کمک کرد تا برهمه بخش های عربستان حاکم شوند.پس ازآن،باکشف نفت، این کشورقبیلگی جمع وهابیت تاریک اندیش بلای شد برای عرب ها وهمه ی مسلمان ها حتاجامعه ی بشری.
به گواهی تاریخ،این کشوروهابی- نفتی،درچهار برهه بسیار پول نفت خود را علیه اسلام ،عرب ،عجم وروس بکارانداخت:نخست،دربرابر ملی گرائی جمال عبدالناصر.دوم،دربرابر انقلاب اسلامی ایران.سوم،دربرابر تهاجم شوروی به افغانستان ودرادامه ی آن برنامه ی نظامی های پاکستانی درساخت القاعده وطالبان.چهارم،درجهت براندازی حکومت منتخب محمد مرسی،نخستین رئیس جمهوربرگزیده ی مردم درمصرکه به نهضت اخوان وابستگی گروهی داشت ودارد.پنجم،دربرابرنفوذ ایران درعراق ،سوریه ،لبنان،بحرین واکنون دریمن.برای اینکه این بخش ازنویشته طولانی نشود،ازتوضیح درباره ی همه موارد یاد شده خود داری کرده تنها به آن بخش ها تمرکزمی کنم که کمک به تندروی مذهبی توسط عربستان کرده است ومی کند.
دراین راستا، روشن است که، رقابت مذهبی ایران شیعه وعربستان وهابی درعراق،سوریه،لبنان،بحرین،یمن ودرواقع تمام کشورهای اسلامی وائتلاف نظامی های مصری وعربستان درجهت براندازی حکومت محمد مرسی، وابسته به نهضت اخوان المسلمین / برادران مسلمان؛همچنان،همسوی عربستان ونظامی های پاکستانی،جمع ناکارآمدی حکومت های خود سرحاکم بر کشورهای مسلمان،سهم بزرگی دربرآمد وگسترش تندروی مذهبی وتروریسم باصطلاح اسلام گرا داشته اند.از نظراقتصادی هم،معلوم است که این رقابت های کورمذهبی وسیاسی،زیان های بزرگی برای ایران وعربستان دربرداشته است.بطورنمونه،هزینه های ایران برای نگهداری حکومت نامردمی بشاراسد دردمشق،نظربه افشاگری های سایت های ایرانی های بیرون مرزی ازمرز17میلیارد می گذرد؛وکمک عربستان درجهت ایجاد وفربه شدن داعش ودیگرگروه های افراطی- تروریستی برابریابیشترازکمک ایران درجهت تقویت شیعه گری وتندروی مذهبی درخاورمیانه می باشد.
اگراززاویه ی دین وانسانیت به موضوع نگاه کرده وتمرکزی هم به فقرازافغانستان تا صومالی وازصومالی تا مالی وازآنجاتایمن کنم، روشن می شود که، کمک های یاد شده درجهت تقویت تروریسم بهتراست یادرکمک رسانی به فقرای مسلمان درکشورهای یاد شده؟ اینجاست که، دومسئله نمایان می شود:نخست،عمل برخلاف ارزش های اسلامی وانسانی توسط مدعی های دین داریی قدرت مدار شیعه ووهابی گری.دوم،ماهیت حکومت های خود سر- مستبد روشن می شود که چگونه توان مالی مسلمان ها رابجای کاهش فقر ومصیبت هایشان درجهت تباه کاری وتروریسم هزینه وآن ها را به کشتارگاه تروریسم واستبداد می رانند.ازهمه خنده دارتراینکه،عربستان تنها درسنگردشمنی بانفوذ ایران پول هزینه نمی کند بلکه درمبارزه با میانه روی دینی هم درمصرپیشگام می باشد.مثلن،روزجمعه 13 ماه مارس،عربستان ودیگرنفت داران جنوب خلیج فارس،درکنفرانس شرم الشیخ،مبلغ 12 میلیارد دالر برای ژنرال سیسی،حاکم کودتاچی مصر، دادند تا موفقانه اخوان المسلمین را سرکوب نماید.واضح است. سرکوب اخوان که یک جمعیت فراگیر- میانه رومذهبی درتمام منطقه می باشد؛ کمک بزرگ برای داعش ودیگرسازمان های تروریستی می نماید تاموفقانه نسل نومسلمان را تروریست وتندروساخته اهداف ناپاک خود رابه پیش ببرند.
ازاین رو،به صراحت می توان گفت که حکومت های مستبد ، تروریسم وتندروی مذهبی درکشورهای عربی- اسلامی دورخ یک سیکه می باشند.به این معناکه،به تقویت یک دیگرمی پردازند.البته تقویت شان به یک دیگراین گونه می باشد ازکمبودی های یک دیگربهره برداری می کنند.بطورنمونه،سرکوب اخوان توسط نظامی های مصری با پطرودالرعربستان کمک به تروریسم داعش می کند.همچنان که،غلطی های حکومت های ایران وبغداد ودمشق کمک به ظهور داعش وخواسته هایش کرد که نمونه ی آن را درحمله ی ناموفق اخیربغداد به تکریت دیدیم که فایده رسان برای داعش شد.البته این گونه فایده رسان که، ملیشه های شیعه به آزارواذیت سنی ها مبادرت کردند.مسئله ی که هم مانع حمله ی هوای امریکا وهم اعتراض حکومت کردستان شد.برای مثال،مسروربارزانی، مسئول اطلاعات وفرهنگ اقلیم کردستان گفته است که:"ملیشه های شیعه ی بسیج شده علیه داعش درجنگ تکریت پس ازداعش،به مصیبتی بزرگترازآن مبدل خواهند شد."ونتیجه ی عملیات برای آزادی تکریت راهم دیدیم که ملیشه های شیعه به کندن کاری قبرصدام حسین درکناره ی شهردست زده سنی های مخالف داعش راهم عصبانی کردند.درواقع،آنچه که درتکریت به نفع داعش گذشت وآنچه درمصرعلیه اخوان ادامه دارد،نشان ازاین دارد که تاحکومت های غیرمسئول ومستبد حضورداشته باشند،تروریسم چه ازگونه ی داعشی وچه ازگونه های دیگرش نه تنها ریشه کن نمی شود بلکه نیرومند شده مسلمان ها را قربانی توحش خود می سازند.ازاین رو، راه بیرون رفت ازبحران ایجاد شده توسط داعش و..این است که علیه استبداد وپسرخوانده اش،داعش مبارزه صورت گیرد.درغیراین صورت،تروریسم داعشی وغیرداعشی گسترش یافته فاجعه پس ازفاجعه برای مسلمان ها تحویل می دهند.
ایستادگی اسلام دربرابر مدرنیته وتاثیر آن درایجاد داعش
پس ازبررسی نقش حکومت های استبدادی درپیدایش داعش، به نقش ایستادگی اسلام دربرابرمدرنیته / نواندیشی ،درپیدایش داعش می پردازم.برای همه ی آگاهان مسلمان وغربی روشن است که، جهان اسلام ازکاروان مدرنیته / نواندیشی درمقایسه با غرب مسیحی پس مانده است.پس ماندگی که برخی اندیشه ورزان خودی ونا خودی علت آن را درخود اسلام سراغ می کنند وبرخی دیگرهم به عامل های دیگری توجه کرده ومی کنند.واقعیت این است که، درپس ماندن اسلام ازکاروان جهان نو،حکومت های استبدادی حاکم برمسلمان وفقه سنتی به حیث ابزاریا ایدئولوژی سیاسی آن ها نقش بارزداشتند ودارند.درزمینه،مسئله ی مهم این است که، فقه درجای دین تکیه کرده ونقش تمام عیاردین را بازی کرده ومی کند.ازاین رو،حق با آن های می باشد که میان اسلام وفقه سلطانی تمیزنکرده خود اسلام راعامل پس ماندگی مسلمان ها ومخالف مدرنیته جازده اند.
دراین راستا،من درحالیکه میان فقه ودین فرق بارزمی گذارم،به این باورهستم که اسلام مانند مسیحیت ویهودیت،می تواند همسازمدرنیته شود نه کم ونه زیاد.بله،فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی حکومت های استبدادی که درجای دین هم نشسته است مانع بزرگ درسرراه مدرنیته به شمارمی آید.ازاین لحاظ،لازم است که مدرنیته راتعریف کرده آنگاه روشن نمایم که اسلام دربرابرآن ایستادگی کرده است یانه؟ معلوم است.همان گونه که درباره ی مدرنیته تعریف هابسیارپیش کش شده است، درباره ی نقش های مخالف وموافق دین نسبت به مدرنیته هم سخن هابسیارگفته شده است.ازنظرتعریفی - کارکردی،مدرنیته تغییربنیادی بینش ونگرش ودرمجموع جهان بینی وخود شناسی ودیگرشناسی انسان می باشد که میان او وگذشته اش مرزآشکارکشیده است.جهان نگری وخود نگریی که عقل را اززیرسلطه ی دین رها وبه حقوق الهی شاهان و بی حقوقی انسان ها پایان وبه انسان درکنارآزاد اندیشی، حق انتخاب هم قایل شده ومی شود.بعدازتعریف مدرنیته،جنبه های مهم وغیرمهم آن وفرق آن بامدرنیسم می آید که ازاین اخیری هم بسیارسخن هاشنیده وبه خاطرداریم.
درواقع،همان گونه که درباره ی نقش های سازنده وغیرسازنده ی دین درزندگی انسان ها سخن ها زیاد گفته شده ومی شود،درباره ی عناصرمهم وحاشیه ی مدرنیته هم چنان چیزی ها یا تفاوت های دیده می شود.مثلن،عده ی سکولاریسم / جدای دین ازدولت راجنبه ی مهم مدرنیته می دانند وعده ی هم کثرت گرائی را وعده ی دیگرهم آزاد شدن عقل وخرد اززیرسلطه ی دین ووحی را زیاد ارج می گذارند.روشن است.اگرسکولاریسم / دین ودولت جدا انگاری را زیاد ارج بگذاریم،چون شکست خورده است،خطاکرده ایم.ازاین رو،باورمن این است که کثرت گرائی جنبه یا میوه ی بسیارمهم وشیرین مدرنیته می باشد، نه سکولاریسم یا این جهانی انگاری.اینجاست که، مسئله ی نرم افزاروسخت افزارمدرنیته به میان می آید.آشکاراست که، سخت افزارمدرنیته:توپ،تانک،هواپیما،جاده های پخته،برق،کانالیزاسیون و...می باشد ونرم افزارمدرنیته هم:دموکراسی،حقوق بشر،آزادی بیان،حق انتخاب انسان،برابری زنان ومردان ،حکومت قانونِ ساخت ذهن انسان و...می باشد.
درباره ی برخورد منفی حکومت های خود کامه ی مسلمان وعالمان رسمی شان با مدرنیته آن هم متکی براینکه اسلام مخالف آن می باشد،مسئله ی خنده داراین است که، سخت افزارمدرنیته، یعنی ابزارآلات نو یاماده گرائی آن را می پذیرند ونرم افزارآن، یعنی دموکراسی ،حقوق بشروآزادی را رد می کنند.چون دراولی دوام حکومت های خود کامه ی خود رامی بینند ودردومی نقش مردم رابرجسته می بینند.دربرجسته شدن نقش مردم هم معلوم است که دربرابراستبداد ایستاد می شوند.ازاین رو،به رد آن می پردازند.ازجانب دیگر،به مخالفت خود بانرم افزارمدرنیته جنبه ی دینی داده این گونه سخن می گویند که اسلام با نرم ازفزارمدرنیته دشمنی می کند! پس،لازم است وارد این بحث شوم که آیا اسلام بامدرنیته مخالف است یا حکومت های استبدادی سواربرشانه ی مسلمان ها؟
اگردرمدرنیته، مسئله ی مهم کثرت گرائی رابگیرم که همین است؛بدون شک، اسلامی تواند با آن کناربیاید؛ به گونه ی که، مسیحیت با آن کنارآمده است.مثلن،وقتیکه، درسال 1948،منشورجهانی حقوق بشر درمجمع عمومی سازمان ملل تصویب واعلام شد،اتحاد شوروی،یوگوسلاوی،کلیسای کاتولیک وعربستان سعودی،باوجود نگاه ها وموضع های عقیدتی متفاوت شان علیه آن موضع گرفتند.جالب این است که،درسال 1962،کلیسای کاتولیک متکی براین استدلال که خداند به انسان عقل واراده داده است ومی تواند فکراندیشه وتصمیم درباره ی امورجهانی اش بگیرد،باتغییرموضع قبلی، منشورجهانی راپذیرفت.همچنان،درسال 1965،مبانی لیبرالیسم ودموکراسی راپذیرفت.شوروی ویوگوسلاوی تازمان فروپاشی شان به مخالفت باحقوق بشرودموکراسی ادامه وعربستان به این بهانه که قرآن قانونش می باشد،تاکنون درسنگردشمنی با دموکراسی وحقوق بشر ایستاد مانده است.
باتوجه به موضع دشمنانه ی عربستان نسبت به دموکراسی وحقوق بشر،پرسش این است که، دراین کشور قبیلگی که بانفت ودرآمد ناشی اززوارمسلمان به مکه ومدینه زنده است،اسلام تصمیم گیرنده است یا حکومت قرون وسطائی؟ همه می دانند که دومی سخن اول را می گوید نه اولی.ازهمه خنده دار این است که، دیگرکشورهای مسلمان درسخن وشعارمنشورجهانی حقوق بشررا پذیرفتند امابه آن عمل نکردند وآن راخلاف اسلام هم نگفتند؛اماعربستان هم مخالفت کرد وهم آن را خلاف اسلام نامید! دراین راستا،پرسش من ازعربستان این است که، اسلام اگربا منشورجهانی حقوق بشرودموکراسی مخالف است،با حکومت مستبد وعدالت گریزحاکم برریاض چگونه می تواند همسازشود؟
برای پاسخ پرسش یاد شده،تنهابه سه مسئله اشاره می کنم وآن اینکه، اسلام درامورحکومتی سه مسئله ی بسیارمهم دارد:نخست،امورمسلمان هابامشوره ی باهمی شان حل وفصل شود.دوم،تحقق عدالت.سوم،دردین اکراه واجبارنیست.درهرسه مورد که تایید کننده ی مواد سی گانه ی منشورجهانی حقوق بشرمی باشند،عربستان بسیارکم است.به این معناکه،نه شورا رامی پذیرد ،نه عدالت را ونه آزادی دردین یاکثرت گرائی مذهبی- فکری- سیاسی را.درحالیکه،هرسه مورد درخود،سخن ازسازگاری اسلام بامدرنیته دارند.اگرعربستان ،بنیاد گران وتروریستان داعشی و...به آیه ی اطاعت ازاولی الامرتکیه می کنند،توجه داشته باشند که اولی الامر به صیغه ی جمع یعنی رهبری شورای اصراردارد نه رهبری فردی وخاندانی وازنظرشان نزول هم این آیه به دسته های منوط بود که برای جنگ اعزام می شدند نه اطاعت بی چون وچرا ازامیر خودخوانده ی دولت یا سازمان های بنیاد گرا- تروریستی - داعشی.ازقرآن که بگذریم که اصول یاد شده را درخود دارد وبه عمل کردن مسلمان هابه آن ها پامی فشارد،حتادرفقه هم که تجربه ی بشری درروشنائی قرآن ،سنت،عقل،عرف ودستاورد ذهن پرتلاش بشروفرمان های حاکمان قبلی می باشد،براصل اجماع امت تاکید شده است.اجماعی که درتاریخ مسلمان ها ازتحقق آن حاکمان خود سر خود داری ،استبداد ،پس ماندگی مادی،علمی،فرهنگی، داعش وده هاگروه تروریستی دیگررا تولید کردند تابنام دین ،دین زدائی وعلیه مسلمان واقلیت های نامسلمان جنایت وتوحش نمایند؛ به گونه ی که، اکنون، درخاورمیانه، ازلیبی تا یمن ،عراق ،سوریه ،پاکستان وافغانستان، ادامه دارد.اینجاست که، سخن ازناسازگاری اسلام بامدرنیته به حیث عامل کمک کننده درپیدایش داعش پشت معرکه می افتد.
با درنظرداشت بی پایه بودن اصل ناسازگاری اسلام با جوهرمدرنیته یاکثرت گرائی،به صراحت می توان گفت که این دین کمکی درپیدایش داعش نکرده است وتنهاداعش ازنام اسلام وخلافت که این دومی پایه ی درقرآن وسنت ندارد درجهت ستمگری وتروریسم بهره برداری می کند؛همان گونه که،حکومت عربستان،حکومت آخوندی ایران،نظامی ها وملاهای پاکستانی بهره برداری وتروریسم طالبانی وداعشی را تولید وصادرمی کنند! اکنون که، روشن شد،اسلام منهای فقه حتی با فقه توان کنارآمدن بامسایلی محوری مدرنیته را دارا می باشد؛پس،کمک آن درپیدایش داعش را باید محال دانست.به این معناکه،همان گونه که حکومت های استبدادی برای توجیه اعمال خود ازاسلام بهره برداری کردند ومی کنند،داعش هم برای پیشبربرنامه ی توحش بار- ترسناک خود ازاسلام بهره برداری می کند.
ازاین رو،بهتراست که عامل های پیدایش داعش،طالبان،القاعده،بوکوحرام و...را درحکومت های مستبد شکست خورده سراغ کرد نه دردین اسلام.دراین راستا،بهتراست که به نمونه های بی شمارکارنامه ی ضداسلامی داعش ودیگر تروریستان ازنیجریه تا پشاور اشاره کرده نویشته راپایان دهم.بطورنمونه،درهمین دوهفته ی پسین، دیدیم که تندروان وتروریستان داعشی یک نویسنده را دربنگله دیش کشتند.بعد ازآن،درحمله به یک کلیسا درلاهور،15نفرمسیحی راکشته وده هانفردیگررا زخمی کردند.درروزچهارشنبه 19مارس،تروریستان به یک موزم درتونس حمله وهفده نفرراکشته وشماری دیگری را زخمی کردند.روزپنجشنبه 19مارس،تندروان وحشی درکابل یک دختربیماربنام فرخنده را به بهانه ی ساختگی آتش زدن قرآن کشته وجسد اورا آتش زدند.روزجمعه 20 مارس، تروریستان درحمله بدومسجد دریمن، 120 نفررا کشتند و280 نفررازخمی کردند.باتوجه به کشتارهای یاد شده،ازتروریستان داعشی وغیرداعشی پرسان می کنم که درکدام سوره ی قرآن،حدیث پیامبر وفقه های مذهب های اسلامی به شما اجازه داده شده است که مسلمان یانامسلمان کشی نمائید!
بنابراین،اجازه دهید برایتان بگویم که به سوی ترکستان روان هستید نه مکه.درحالیکه،روشن است به سوی ترکستان آن هم به گونه ی تروریستی وتباه کارانه روان می باشید نه مکه؛وظیفه ی مسلمان ها ونامسلمان ها درسطح جهان اسلام وجامعه ی بشری می باشد که برای نابودی شما ومهارشرارت تان دست بدست هم بدهند وفکرمی کنم دست بدست هم داده ومی دهند تاشما وحشی ها وتروریستان را بزباله دان تاریخ واریزنمایند.بهرحال،اکنون، دربرابرتوحش داعش ودیگرتروریستان،امریکا،اروپا ودیگرقدرت های جهانی به شمول حکومت های ناکارآمد مسلمان،متحد شده اند.اینکه شد کاردولت ها چه خودی وچه ناخودی.اما،وظیفه ی عالمان مذهبی،فرهنگیان وروشنفکران مسلمان است که وارد معرکه شده محیط ذهنی ،فرهنگی وتعلیمی مسلمان ها را ازتندروی وتروریسم باصطلاح مذهبی پاکسازی نمایند.مثلن،هفته ی گذشته نمایندگان جامعه ی مدنی پاکستان درکابل،کمک مشرف،رئیس جمهورنظامی- قبلی پاکستان به طالبان را سرزنش وخواستارمحاکمه ی اوشده ند که اقدام بجا ومناسب می باشد.درداخل افغانستان هم،معلوم است که ناکارآمدی حکومت ،سرمایدارشدن تفنگ سالاران،نابسامانی درمحیط آموزشی- فرهنگی، فقرمادیی توده ها وچند دستگی ای فرهنگیان- روشنفکران، باعث تندروی مذهبی شده است که فرخنده راقربانی کرد.پس،لازم است برای دفاع ازفرخنده های زنده،فرهنگیان وروشنفکران دست به یک نهضت فرهنگی- روشنگرانه بزنند.اما درکشورهای عربی،دیروز،نیرومند ترین جناح فرهنگی،روشنفکران مسیحی- عرب بودند.نمی دانم اکنون چراخاموش می باشند؟ به سخن دیگر،روشنفکران مسلمان ومسیحی عرب، باید دست به مبارزه ی پی گیرفکری- فرهنگی علیه تروریسم وتندرویی مذهبی بزنند ومنتظرسیاست کاران خود نباشند که تروریسم تاحدی به نفع شان می باشد.دراخیر،ازایران وعربستان می خواهم که مذهب های جعفری وحنبلی را ازاثرگذاری برسیاست خارجی خود بیرون وبه حیث دولت های مسئول با پدیده ی داعش وتروریسم برخورد نمایند.می دانم که برخورد آن چنانی شان بسنده نیست وباید ازکمک به ملیشه ها وتند روان شیعه وسنی درعراق،سوریه ویمن دست بردارند.درغیراین صورت،باورنمایند که آشوب وتروریسم درخاورمیانه،به تهران وریاض هم گسترش خواهند یافت.

Friday, 13 March 2015

خطرکدام یک برای افغانستان جدی است؛ناتوانی حکومت یا تروریسم؟


ابراهیم ورسجی
22-12-1393
ازیک ماه بدین سو،دررسانه های ملی،منطقه ی وجهانی ازخطرتازه ی بنام داعش برای افغانستان بسیارسخن گفته می شود.ازاین رو،دراین نوشته، عزم براین است که ریزبینانه بررسی شود که افغانستان ازدرون زیاد مورد تهدید است یا ازبیرون . منظورم ازتهدید درونی،تهدید ناشی از ناتوانی های حکومت کابل وازتهدید بیرونی، تهدید روبه افزایش تروریسم، چه زیرنام طالبان وچه زیرنام تازه قد برافراشته ی داعش یا دولت نام نهاد اسلامی عراق وشام می باشد.باتوجه به بزرگ ساختن خطرداعش دررسانه ها وتروریسم طالبانی جاری درافغانستان که دومی اش جمع ناتوانی وفساد پیشگی حکومت کرزی،باعث شد که هم دولت سازی صورت نگیرد وهم سیاست افغانی امریکابی نتیجه یاکم دستاورد شود،لازم دانستم این بحث را پیش کش نمایم که ازدوخطرجاری درافغانستان،یعنی ناتوانی وفساد درونی حکومت کابل وتروریسم طالبانی که تازه داعش هم می خواهد وارد این بازارمکاره شود،کدام یک جدی تر می باشد؟
اگرچه، درزمینه، ممکن است نظریه وها وبرداشت های گونه گون ارائه شود؛اما نویسنده به این با ورمی باشد که تهدید جدی برای افغانستان نه تروریسم، بلکه نابکاری وفساد گسترده ی درون حکومتی باقی ازدوره ی زمام داری فساد- تفرقه گسترکرزی می باشد که هم فرایند دولت سازی هم سیاست افغانی غرب را درافغانستان ورشکست ساخت هم کمک به بازگشت تروریسم کرد وهم میراث سیاهی رابرای رئیس جمهورورئیس اجرائیه ودرمجموع برای مردم کشورما گذاشت که برای سال ها باید با آن دست وپنجه نرم نمایند.اکنون که، به نابکاری وفساد درون دستگاه دولت به حیث خطرجدی ترازخطر تروریسم طالبانی- داعشی انگشت گذاشته شد،خوب ترمی توان به کالبد شکافی بحران،تروریسم ودیگر تهدید های که افغانستان را درتنگنا گذاشته ومی گذارند،پرداخت.
باتوجه به فوریت دادن به خطر برخاسته ازناتوانی وفساد دستگاه دولت باقی مانده ازدوره ی کرزی، ودرگام دوم گذاشتن خطرتروریسم برای افغانستان،به صراحت می توان گفت که بسیار برجسته باید ها ونباید ها پیشروی سیاست کاران افغانستان خود نمائی می کنند.دررابطه به ناتوانی وفساد دولت به حیث خطرجدی ترازخطر تروریسم،مسئله ی امید وارکننده این است که رئیس جمهورسخن های گفته ومی گوید که دال برنابکاری حکومت وراه اندازی اصلاحات درآن می باشد.دراین راستا،سخن دلگرم کننده این است که دوروزقبل، اززبان وزیرداخله دررسانه ها خواندم که گفته است:"باند بازی ها وتوظیف کردن های بی مورد زورمندان دروزارت داخله، بیشترازتروریسم خطرزامی باشد." دراین راستا،وقتیکه،پیش ازابرازنظروزیرداخله، تاکید رئیس جمهوربه اصلاحات آن هم ازوزارت خارجه راشنفتم وروشن شد که عده ی ازدیپلمات ها را ازبیرون به داخل کشورخواسته وفهرستی ازنابکاران واسطه دار که دربیرون دیپلمات مقررشده اند رانیز مرورکردم؛واقعن،برایم ترسناک بود.ترسناک ازاین نگاه که، چگونه وزیران،معینان،رئیسان،والیان ودیگرزورمداران با بهره برداری ازمقام وموقف شان خویشاوندان نادان خود را دربیرون به حیث دیپلمات توظیف کرده آبروی افغانستان رادرجهان ریختانده اند.
بطورنمونه،چند باری گذارم درآتوا،پایتخت کانادا،به سفارت خود مان افتاد وبسیار برجسته دیدم که عده ی افرادی که درداخل نباید مامورمقررشوند دیپلمات مقررشده اند.جالب این است که، یکی ازهمان دیپلمات های نادان که پس ازدوره ی کاری اش پناهنده شده است؛ درسفارت کویت، درپپایتخت کاناداد، پاک کاری وزباله جمع می کند وسفیر کویت هم می داند که زباله جمع کنش قبلن دیپلمات افغانستان بوده است! ازجانب دیگر،وقتیکه،فهرست دیپلمات های جمع بندی شده برای برکناری ازمقام های درونی وبیرونی وزارت خارجه را دیدم،همان دیپلمات افغانِ اکنون زباله کش درسفارت کویت بیادم آمد وآه کشیدم که کرزی ومعاونان ودسته های نادان همکارشان چه بلای را برسرافغانستان فرود آورده اند؟
درواقع،کرزی ،معاونان وتیم های کاری شان نه تنها سفارت های افغانستان را به جاهل خانه مبدل کرده اند بلکه هم نهاد اداری کشوررا نابود وهم ستون پنجم برای پاکستان ساخته اند تا با بهره برداری ازآن خوب تربرنامه های طالبانی وتروریستی خود را درکشورما به پیش براند.دراین زمینه، ژنرال دوستم،معاون رئیس جمهور دوماه قبل گفته بود که:"اگر ازدرون دولت برای تروریستان کمک نشود،این گونه تروروخراب کاری کرده نمی توانند." درحقیقت،سخن آقای دوستم نشان می دهد که برنامه ی تروریستی پاکستان علیه افغانستان به کمک ستون پنجمش درداخل دستگاه دولت درکابل وولایت ها به پیش می رود.
باتوجه به اینکه، برنامه ی تروریستی پاکستان علیه افغانستان بدون کمک ستون پنجمش درداخل دولت به پیش نمی رود؛پس،هم خطر نابکاری دولت بیشتراز خطر تروریسم جلوه گرمی شود وهم دولت سازی همراه با اصلاحات می تواند تروریسم رامهارودست پاکستانِ دوگانه بازرا ازدست اندازی درامورافغانستان کوتاه کند.دررابطه به دوگانه بازی کردن پاکستان درافغانستان،تنهابه این صل بسنده می کنم که علیه طالبان خودش می جنگد ودرعین زمان می کوشد طالبان افغان ودرواقع شاخه ی طالبان پاکستانی را زیرنام گفت گوهای صلح شریک قدرت درکابل نماید.دراین رابطه،هفته ی گذشته، درمجله ی"ایکانومیکس" / اقتصاد،چاپ لندن،یک تحلیل بسیارجالب همراه بایک تصویر پخش شده بود که درصفحه ی فسبک بنده قابل دید می باشد. هم تحلیل راخواندم وهم تصویرکارتون گونه را دیدم.درتصویر،دیده می شود که یک ژنرال گردن کلفت درپوشش نظامی یک موترریکشاگونه رامی راند ودرپیش پایش سه طالب دیده می شوند که پیش رویشان نوازشریف جای دارد وپیشتراز نوازشریف،یک کبوتر با لای خط آهن پیوسته به ریکشانشسته یک شاخه یابرگ زیتون رادرمنقارخود گرفته به سوی محمد اشرف غنی،رئیس جمهورافغانستان، نزدیک می شود تاپیش کش نماید...ازهمه خنده آوراینکه،زیردستان همان ژنرال،نظربه گزارش نشرشده درسایت روزنامه ی انگلیسی زبان دان / بامداد،درروزجمعه 13مارس،دونماینده ی طالبان ازگروه های حقانی وملاعمررابه اسلام آباد احضاروبرایشان گفته است که اختلافات تان را پایان داده وارد مذاکره با دولت افغانستان شوید! اگرچه درگزارش آمده است که خود شان برای مفاهمه آمده بودند،اماگفته نشده است که ازکجا آمده بودند؟(1)
واقعن،ازدیدن نقش ژنرال پاکستانی درکارتون،هنرنمائی کارتونیست انگلیسی ، بی اختیاری طالبان ونخست وزیرپاکستان درمقاله ی هفته نامه ی اکانومیست ودرادامه ی آن احضارنماینده های دوگروه طالبان به اسلام آباد وتفهیم آن ها که اختلافات خود را کنارگذاشته وارد مذاکره با کابل شوند،تکان خوردم.ازاین رو،به صراحت می گویم که رئیس جمهورورئیس اجرائیه ی دولت افغانستان باید متوجه خطراصلی شوند که نابکاری وفساد گسترده به شمول ستون پنجم پاکستان درداخل دستگاه دولتی کشورما می باشد نه خطرتروریسم وفریب کاری های نظامی های پاکستانی که فساد وتروریسم را به کشورما صا درکردند وامتیازسیاسی هم می خواهند ونمایش هم می دهند که کمک به بازگشت صلح می کنند.خوب است که همان تروریسم اکنون دست وپای کشورخود شان راهم بسته است.باتوجه به اینکه، تروروفساد صادراتی پاکستان این روزها دامنگیر خودش هم شده است،به نفع سیاست کاران افغانستان است که دولت سازی واصلاحات ازطریق توظیف افراد کارفهم وصادق درارگان های دولتی را درسر همه مسایل قرارداده درگام دوم خطر تروریسم وگفت وگوبا طالبان ازطریق پاکستان را درنظربگیرند.
دراین راستا،نویسنده به این باورمی باشد که سیاست گران ،فرهنگیان،خبرنگاران وروشنفکران افغانستان بهتراست این جرئت را به خود بدهند یا درخود ایجاد نمایند که توان وناتوانی خود وتوان وناتوانی دشمن یا رقیب را هوشمندانه بررسی ودرروشنائی آن برنامه ریزی وسیاست نمایند.روشن است.وقتیکه ما توان وناتوانی خود وتوان وناتوانی رقیب یا دشمن را بی طرفانه ارزیابی کنیم،آنگاه می توانیم هم سیاست موفقانه وهم ازمنافع ملی خود مردانه واردفاع نمائیم.ازنگاه نویسنده،درشرایط کنونی،بزرگترین ناتوانی افغانستان نابکاری وفساد گسترده دردستگاه دولت وحضور ستون پنجم پاکستان درآن می باشد که با کمک به تروریستان ازدرون دولت تباه کاری می کند.ازاین رو،تنها اصلاح وکارآمد ساختن حکومت افغانستان است که پاکستان را وا دارمی کند که ابزارتروریستی اش یعنی طالبان را به مدنی شدن یا تن دادن به خواست دولت ومردم افغانستان مجبور کند؛ نه تکرارچانه زنی ها ومذاکرات وقت کشانه ی که در13سال گذشته، بی نتیجه بودن خود را به نمایش گذاشتند.
ازاین رو،باید درگام نخست به اصلاح وکارآمد ساختن دولت ودرگام دوم به به سراغ گفت وگوهای صلح مورد نظرپاکستان باطالبان شتافت.اکنون که، اصلاحات دردولت وکارآمد ساختن آن درردیف نخست جای گرفته است؛پرسش بنیادی این است که، چگونه می توان دولت کنونی را اصلاح وکارآمد ساخت؟ روشن است.برای اصلاح وکارآمد ساختن دولت فساد زده ی افغانستان،باید کارهای زیرانجام داده شوند:نخست،سیاست کادری دقیق تهیه وبکارانداخته شود.درسیاست کادری هم معلوم است که برای کاریاوظیفه نفرپیدا کرده می شود نه اینکه برای نفرکارپیدا کرده شود.بخش دوم،کاری بود که کرزی ومعاونان ودارودسته شان کردند که درنتیجه ی آن هم کمک های بی شمارجامعه ی جهانی ومنابع درونی و13 سال وقت را تلف کردند وهم به بازگشت تروریسم کمک نمودند.دوم،درجریان پیاده کردن سیاست کادری،باید ستون پنجم پاکستان را که کرزی برای فربه کردن تروریسم دردرون دستگاه دولت ساخته است برهم زده برتروریسم ضربه ی کاری زده شود.
درواقع،با پیاده کردن سیاست کادری وبرهم زدن ستون پنجم پاکستان است که، دولت ازناحیه ی درون آرام می شود.وقتیکه با پیاده کردن سیاست کادری دولت سازوضامن منافع ملی، ستون پنجم دشمن برهم خورد،نه حملات دوستانه علیه پولیس وسربازان صورت می گیرد ونه مسافران افغان که ازایران به وطن شان برمی گردند درزابل وجاهای دیگری درلباس پولیس اسیرگرفته می شوند.پس،به یقین می توان گفت که با پیاده کردن سیاست سنجیده ی کادری،گام متین واستواردرجهت تامین امنیت برداشته می شود.اینکه شد برهم زدن ستون پنجم درنتیجه ی پیاده کردن سیاست کادریی منافع ملی محور.پس،ازاین است که سیاست کادری پای تخصص ولیاقت را درگمارش مهره های درشت وریزدولتی پیش کش می کند.بزبان دیگر،سیاست کادری معنای جزسپردن کارها به اهل شان ندارد.سیاستی که بی توجهی به آن عامل عمده ی پس ماندگی و سیاه روزی کنونی افغان ها می باشد.
روشن است.تاکید نویسنده بر تهیه وتطبیق سیاست کادری هرگزبه این معنانیست که برخی واقعیت های موجود درجامعه ی افغانستان نا دیده گرفته شود.مثلن،انکارنقش متنفذین محلی ای غیرسیاسی چه جهادی وچه غیرجهادی که دنبال بهبود وضع امنیتی،اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی مردم می باشند تاباند ودسته بازی های که ازدوره ی برخورد های سرخ وسبزدرجامعه ی سیاه بخت مابه میراث مانده است.دراین رابطه،مسئله ی مهم این است که، درجریان تطبیق سیاست کادری درولایت ها وولسوالی ها ، چنان افرادی بدرستی شناسائی شوند تاهرفریب کاری به بهانه های گونه گون خود رانماینده ی مردم جا نزند.درضمن،قابل یاد آوری می باشد که شناسائی وجلب همکاریی متنفذین محلی غیرباندی دربرگزاری انتخابات شفاف هم که بخشی عمده ی برنامه ی اصلاحی وکارآمد سازی دولت می باشد،مفید تمام می شود.
پیش یا بعد ازشناسائی افراد موثرمحلی درجریان اداره سازی ازعلاقه داری ها تابالا،مسئله ی بسیارمهم گزینش مهره ها درسطح وزارت خانه ها،ولایت ها،ریاست ها وولسوالی ها می باشد.آشکاراست.درحکومت 13 ساله ی کرزی،بخاطرنبود سیاست کادری،کسانی بالاکشیده شدند که نتوانستند به ولایت های جای تولد خود بروند.مثلن،به ولایت های دوردست افغانستان نمی روم وتنها به ولایت وردک دردروازه ی جنوب غربی کابل بسنده می کنم.درحکومت نابکارکرزی،رئیس دفترکرزی،وزیردفاع،وزیرمعارف ورئیس امنیت ملی ازوردک بودند ونتوانستند به ولایت خود بروند.ازاین رو،دربخش پشتون نشین ولایت یاد شده، طالبان حکومت می کنند.به این معناکه،ناتوانی وردکی های حکومتی باعث ایجاد خالیگاهی شد که آن را طالبان پرکردند.برخلاف،دربخش هزاره نشین آن ولایت، طالبان موفق به تامین سلطه ی خود نشدند که مسئله ی زبانی نه فعالیت سیاست کاران این قوم بیشترنقش بازی کرد.
برای اینکه، تجربه ی تلخ وردک دردولت وحدت ملی تکرارنشود.پیشنهاد من برای رئیس جمهورورئیس اجرائیه، این است که، هم کارفهمی افراد وهم رابطه شان با مردم محل تولد شان وجرئت وتوان شان برای رفتن بدرون توده ها را دروقت توظیف شان درنظربگیرند.دراین صورت،سیاست کادری جمع پایگاه مردمی وزیران،رئیسان ،والیان وولسوالان، کمک می کند که حاکمیت ملی درسراسر خاک افغانستان تحقق وتمثیل شود.روشن است. وقتیکه حاکمیت دولت بر خاک تامین شود،کشورهای همسایه بویژه پاکستان درک می کند که افغانستان درجهت خود گردانی متحول شده است.ازاین رو،نه تنها تمایل به مذاکره میان کابل وطالبان نشان نمی دهد بلکه دروازه ی مرکزهای تولید وصادرکردن کالای تروریستی خود به قلمرو افغانستان را بسته می نماید.
بهرحال،هرسیاستی که پاکستان درباره ی مذاکره میان طالبان و دولت افغانستان روی دست می گیرد،لازم است که رهبران سیاسی کشورما باهوشمندی با آن برخورد نمایند تا دردام بازی دوگانه ی آن نه افتند.بهرصورت،درکنارتاکید به برخورد هوشمندانه ی سیاست مداران افغانستان با فریب کاری های پاکستان،نویسنده می خواهد توجه کابل واسلام آباد را بدومسئله ی زیرکه برای امروزوفردای هردوکشورمفید می باشد، جلب نماید:نخست،طالبان تروریست چه افغان وچه پاکستانی،دارودسته ی می باشند که باید مدنی ساخته شوند نه بازی گرعرصه ی سیاسی .دوم،تروریست نگهداشتن طالبان درکوتاه مدت ودرازمدت بیشترازافغانستان بزیان پاکستان می باشد.منظورم ازکوتاه مدت،وضع کنونی پاکستان می باشد که خیلی بد ترازافغانستان جنگ زده رقم خورده است.بطورنمونه،شهرکراچی،بزرگترین شهرپاکستان به بزرگترین مرکزتروروجنایت درمنطقه تبدیل شده است.شهریکه ازنظر پیوستگی بدریای عرب وبحرهند،مرکزاقتصاد وتجارت پاکستان بود واکنون هردکانداری درآن مجبوراست که چند محافظ داشته باشد تادکانش غارت نشود.افزون برگسترش غارت گری وتروریسم درکراچی ودیگربزرگ - متوسط شهرهای پاکستان،جنگ مسلحانه ی بلوچ ها برای خود گردانی دربلوچستان،تروریسم درکمربند قبایلی وبحران های انرژی واقتصادی دراین کشور،ایجاب می کند که نظامی های پاکستانی سرعقل آمده بجای صادرکردن تروریسم به افغانستان دست برادری به سوی این کشوردرازنمایند.
دراین صورت،آغوش افغان هابرروی شان بازوتجارت درمنطقه رشد وتروریسم محو وطالبان دردوسوی مرزدیورند یامدنی ، یا روانه ی زندان ویا قبرستان تاریخ خواهند شد.درغیراین صورت،نظامی های پاکستانی توجه نمایند که امریکا واروپا درافغانستان برای مبارزه علیه تروریسم می مانند.ودرسطح منطقه،چین،هند،روسیه،ایران وکشورهای آسیای مرکزی که همه تروریسمی زاده ی پاکستان را تهدید برای امنیت خود می دانند،درکنارافغانستان ایستاد می شوند.مسئله ی که اکنون درگفتارورفتارکشورهای نامبرده برملابه نظرمی رسد.اگرپاکستان حساسیت مسئله رادرک نکرده طالبان رابه نام داعش بازسازی نماید؛همان گونه که، طالبان شریعت مدار اولیه را دربرهه ی دوم تروریست ساخت.دراین صورت،باید متوجه دوپیامد زیرباشد:نخست،عربستان که منبع مالی برنامه ی طالبانی- تروریستی پاکستان بود؛با افتادن سه پایتخت عربی، یعنی بغداد،دمشق وصنعا،بدامن شیعه های طرفدارایران،چنان درمخمصه افتاده است که دیگرنمی تواند نیازهای مالی برنامه ی تروریست پروریی نظامی های پاکستانی را تامین نماید.دوم،درصورت،تبدیل کردن طالبان ویابخش های ازآن هابه داعش،نظامی های پاکستانی توجه نمایند که داعش چنان درجهان اسلام وجهان غرب وشرق منفورشده است که بازی باورق آن جزخود کشی سیاسی چیزی دیگری نخواهد بود.
بطورنمونه،" روزجمعه 13مارس،یک گزارش تحلیلی درباره ی توحش داعش درمنطقه ی زیرکنترولش درروزنامه ی نیویارک تایمزبه نشررسیده بود که خواندن آن هرانسانی را تکان می دهد.وگزارش هم درگفت وگوبا شخصی بنام ابوخدیجه ازدرون گروه داعش فراهم شده است .براساس گفته های ابوخدیجه که شاید نام اصلی خود را برای زنده ماندش نه گفته باشد،بخاطرتوحش داعش وآدم کشی های ترسناکش، هم درصف های آن اختلاف بروزکرده وهم بسیاری اعضایش راه می پالند که ازچنگال این هیولا خود رانجات دهند." (2) ازجانب دیگر،درعرصه ی سیاست های جهانی وخاورمیانه هم،همین که ایران وامریکا درسرکوب این نیروی وحشی باهم نزدیک شده اند وحکومت های عرب هم نسبت به دست اندازی های تهران درجنگ علیه داعش کمترعصبانیت نشان می دهند،بیانگراین است که، دشمنان دیروزرا داعش جنایت پیشه درکنارهم نشانده است.ازهمه مهم تر اینکه،بارک اوباما،رئیس جمهورامریکاهم ازکنگره خواسته است که اجازه رسمی جنگ علیه داعش رابدهد.روشن است.اگرچنان اجازه ی برای کاخ سفید داده شود،سربازان امریکائی مانند دوره ی جنگ درجهت براندازیی حکومت صدام حسین درسال 2003،وارد منطقه می شوند.درواقع،تفاهم ایران وامریکاعلیه داعش ودرخواست رئیس جمهورامریکا، ازکنگره برای اجازه ی جنگ علیه داعش،نشان می دهد که این گروه وحشی ودیگروحشیان ازالقاعده گرفته تاطالبان وبوکوحرام،همه یک وظیفه داشتند وآن اینکه دین ودنیای مسلمان ها را خراب نمایند وموفقانه خراب کردند.ازاین رو،دیگربه نفع پاکستان هم نیست که ازطالبان،القاعده وداعش به حیث ابزارعلیه افغانستان بهره برداری نماید.بهرحال،اگرپاکستان بازهم طالبان وداعش بازی کند که هنرهم درزمینه دارد،برای رهبران افغانستان لازم است که درگام نخست دولت را اصلاح وکارآمد نمایند ودرگام دوم به سراغ مصالحه باطالبان با میانجیگری پاکستان بروند.تاکید نویسنده به اصلاح وکارآمد ساختن دولت درگام نخست و اقدام به مذاکرات صلح باطالبان به میانجیگریی پاکستان درگام دوم؛ ازاین برداشت مایه می گیرد که، خطربزرگ برای افغانستان ناکارآمد وفاسد بودن حکومت می باشد ودرگام دوم است که خطرتروریسم طالبانی وداعشی جای می گیرد.به سخن دیگر،اگردولت اصلاح وکارآمد ساخته شود،بدون شک،پاکستان ازبازی دوگانه دست برداشته صادقانه به کمک افغانستان می شتابد.دراین صورت،چه بامصالحه وچه بدون مصالحه،اکثر اعضای طالبان فرسوده شده ازتروریسم دست می کشند.درغیراین صورت،بحران وتروریسم ادامه خواهد یافت.
پانویس ها:
1-www.economist.com/news/asia/21645837-chances-are-growing-afghan-taliban-will-be-brought-negotiating-table-hof
www.dawn.com/news/116931/end-rifts-or-talks-won’t-take-off-pakistan-tells-afghan-taliban.
2-www.nytimes.com/2015/03/14/world/middleeast/isis-still-on-the-attack-despite-internal-strife-and-heavy-loses.html?h
Isis still on the attack,despite internal strife and heavy loses,by Helene cooper,Anne Barnard and Eric schmitt,March 13-2015

Friday, 6 March 2015

روزهشتم مارس،روزجهانی زن ونگرانی های زنان افغانستان


ابراهیم ورسجی
15-12-1393
درآغازاین نویشته، فرارسیدن روزجهانی زن رابرای همه ی زنان افغانستان تبریک گفته برای شان آینده ی درخشانی را آرزو می کنم! آشکاراست که، روزیکشنبه هشتم مارس 2015، برابربه هفدهم ماه حوت،همه ساله درسراسر جهان به حیث روز زن توسط زنان برگزاروازآن تجلیل به عمل آورده می شود.درحالیکه،امسال دردیگربخش های جهان، زنان ازاین روزبا امیدواری نسبت به آینده ی خود ستایش به عمل آورده ومی آورند؛اما در افغانستان، وضع به گونه ی دیگری رقم خورده است. وعلت آن هم روشن است؛ وآن اینکه، فربه شدن تروریسم ،پایان نقش جنگی غرب وکمبودی های جاری درحکومت افغانستان، باعث نگرانی های زنان شده است. واقعیت این است که، درافغانستان، درجهت بهبود وضع اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی وسیاسی زنان، کمترکارشده است.اگرافغانستان در192عضوسازمان ملل متحد،بامغلستان،صومالی،بوتان،سودان جنوبی وبرما، قابل مقایسه می باشد،برمی گردد به موقعیت کمرنگ زنان درجامعه وساختارهای ناکار آمد سیاست وقدرت.
بهرحال،با وجود دشواری های ازپیش موجود دربرابرخواسته ها ونیازهای فوریی زنان درافغانستان، دومسئله به نگرانی زنان این کشور افزوده است:نخست،ناتوانی دولت درمهارتروریسم وتندروی مذهبی.دوم،بازی های لفظی با حقوق بشربویژه حقوق زنان در13 سال دوره ی حکومت ذلت بار کرزی وعقب نشینی ناتوازافغانستان.درپیوند باگذشته،برای همه روش است که،حکومت های ظاهرشاه وداودشاه، گام های کمرنگی درجهت بهبود وضع زنان برداشته بودند.چون، افغانستان را به شوروی وابسته ساختند؛درواقع،زمینه سازی کردند برای دورخ داد زیر:نخست،بقدرت رسیدن خلقی ها.دوم،خیزش های مذهبی علیه آن ها که تهاجم ارتش سرخ راببارآورده دستاوردهای کمرنگ حاصل شده برای زنان رازیرسوال بردند.
درواقع،برخورد منفی سازمان های مذهبی بویژه طالبان بامسئله ی زنان، نشان داد که افغانستان درباره ی نصف مردم خود بسیار نامهربانی کرده است.درادامه ی چنان نامهربانی های بود که، جنگ علیه تروریسم دوسیه ی طالبان والقاعده را بابرجسته کردن دموکراسی وحقوق بشربویژه حقوق زنان آن هم باراه اندازیی یک حکومت نابکار- فاسد ویک کمیسیون باصطلاح حقوق بشرزیرنظریک زن، بست.پسوند کردن دموکراسی وکمیسیون حقوق بشر برای حکومت جنگ سالارزده - مافیائی کرزی؛ درحالیکه،دربخش های هوشمند جامعه ی افغانستان تاثیری سازنده ی نداشت؛امادربخش های کم ترهوشمند آن این ذهنیت را فربه کرد که کشورشان درسمتی براه افتاده است که وضع اجتماعی همه ی مردم بویژه وضع زنان بهبود خواهد یافت.
وقتیکه، فرهنگیان وزنان افغانستان دیدند که حکومت کرزی هم درزیرسایه ی ناتوزنده است وهم حقوق بشربویژه حقوق زن نمائی می کند وهمچنان شورای ازملاهای بسیارمتعصب وپس مانده را گرد آورده است تا ازمذهب وملاگری مشروعیت گرفته مانع بازگشت طالبان شود.ازهمان زمان،روشن شده بود که وضع سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی مردم بویژه زنان آن گونه که تبلیغ می شود،بهبود پیداکرده نمی تواند.روشن است.درجامعه های سنتی بویژه جامعه ی افغانستان که درآن نوسازی ازبالابزیرشکست خورده وسنت بیشترازپیش فربه شده است،حکومت خوب وکارآمد،حزب های سیاسی نوگرا،جامعه ی مدنی،جنبش زنان ورسانه های نو،می توانند هم به رواج مدرنیته / نواندیشی وهم درجهت بهبود وضع اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی- سیاسی زنان نقش شایان ستایشی بازی کنند.
بدبختانه،حکومت جنگ سالار- مافیا- تریاک - نهادهای فاسد غیردولتی زده ی کرزی؛بجای نقش سازنده ،نقش ناسازنده ی درزمینه ی بهبود وضع زندگی ومقام زنان بازی کرد.ازپیش روشن بود که، باید چنین شود.به این خاطرکه،ترکیب ناهمسازحکومت وناتوانی کرزی وزد وبندهایش با ملاهای پس مانده - سنتی- طالبان و...نتیجه ی خوشگواری به بارنمی آورد.با اینکه، حکومت کرزی بسیار مذهب وملابازی کرد،اما کارنامه اش بیشترازهمه بزیان جامعه ی زنان افغانستان تمام شد.ازاین سبب که،بیش ازاندازه باعث فربه شدن تباه کاران وپراکندگی باسوا دان افغانستان در56حزب نام نهاد سیاسی و420 نهاد باصطلاح جامعه ی مدنی شد.برای همه پژوهش گران سنت ومدرنیسم،آشکاراست که احزاب سیاسی وجامعه ی مدنی درتاریخ مدرن دوکارزیررابخوبی انجام داده اند:نخست،بدیل حکومت ها را درصورت بروز بحران ایجاد کرده اند.دوم،حالت سنتی را کمرنگ وبرای مدرنیسم وآینده ی بهترزمینه سازی کرده اند.درواقع،درپررنگ شدن میوه ی مدرنیسم می باشد که زنان ازحالت بی خبری،انزوا وبی حقوقی برون ووارد جامعه وسیاست شده موقعیت خود راتثبیت می کنند؛ ودرصورت تثبیت شدن موقعیت آن هاست که، جامعه ی سنتی به سوی جهان نوگام برمی دارد.
برخلاف،وقتیکه، حکومت کرزی درزیرسایه ی ناتو،هم 13 سال وقت مردم افغانستان را تلف کرد وهم امکانات بی شمارجامعه ی بین المللی ودرونی برای بازسازیی اقتصادی رابه هدرداد؛ نتیجه ی این شد که، دورخ داد ناخوشایند خود نمائی کند:نخست،سیاست غرب درافغانستان به هدف اصلی اش که ریشه کن کردن تروریسم بود نرسد.دوم،تروریسم قوی ترازگذشته ضمیمه ی عملیات خود کشانه برگشت کند که کرد.اکنون که، ناتو ازنقش جنگی خود دست برداشته وتروریسم هم باگستاخی برگشته است،بیشترازهمه بخش های جامعه ی افغانستان ،زنان این کشورنگران شده اند وعلت نگرانی شان هم این است که، گمان کرده اند افغانستان باردیگربدامن طالبان افتاده آن ها را خانه نشین خواهند کرد.دراین نگرانی،موضع زنان قابل درک می باشد.باوجود قابل درک بودن موضع زنان،این پرسش مطرح است که تاچه حد امکان بازگشت طالبان وتکرارامارت تاریخ زده - قرون وسطائی شان وجود دارد؟
ازاینکه، سیاست غرب ودولت های مسلمان شکست خورده وازلیبی تا افغانستان باعث فربه شدن تندروی وتروریسم شده است، نگرانی های زنان را هم درروزجهانی زن وهم بعد ازآن باید جدی گرفت! دراین شکی نیست که، تندروی وتروریسم مذهبی بسیارفربه شده است ودراین هم شکی نیست که بیشترازهرزمان ودوره ی دیگری،تندروان وتروریستان منفورعام وخاص شده اند.موضوعی که می تواند بدورخ داد خوشایند زیرمنجرشود:نخست،تمام فرهنگیان وآگاهان مسلمان را دربرابر تند روان وتروریستان گردهم می آورد.دوم،جامعه ی جهانی بویژه کشورهای مدرن غربی را وامی دارد که ازکمک به حکومت های خود کامه ی مولد تروریسم وتند روی مذهبی دست برداشته به کمک نیروهای مترقی ازجمله جنبش زنان بشتابند.
درحالیکه،احتمال چنین تغییری درسیاست کشورهای مدرن قوی به نظرمی رسد،به این اصل نیزباید تاکید ورزید که همیشه ازیک دست صدا بلند نمی شود.به این معنا که،فرهنگیان افغانستان چه زن وچه مرد باید بسیج شوند ونشان دهند که می خواهند وارد جهان نوشوند.دراین صورت،معلوم است که دومسئله برجسته می شود:نخست،مرز زمخت میان سنت ومدرنیته / نواندیشی کشیده می شود.دوم،جمعیت زنان افغانستان جرئت پیدامی کند که تند روی دشمنان زیاد وترقی خواهی بویژه حقوق زن خواهی مورد حمایت نیروهای ترقی خواه داخلی وخارجی قرارگرفته است.باوجود این که، تندروی وتروریسم درافغانستان شاخ می زند واین روزها گرایش به داعش هم به آن اضافه شده است؛اما در13 سال گذشته باوجود بسیاری نابسامانی های اجتماعی- روانی،یک نسل نو با سواد درجامعه ی افغانستان قد برافراشته است که نمی خواهد به سوی گذشته برود.
ازاین رو،به صراحت می گویم که افغانستان دربرهه ی گذارازگذشته به سوی آینده البته بادشواری های قابل مهارقرارگرفته است.برای این که، گذارموفقانه صورت بگیرد وکمکی برای همه بویژه جامعه ی زنان کشورمانماید؛لازم است که بدومسئله ی زیربسیار تمرکزشود:نخست،حکومت داری خوب، کارآمد وآینده نگر.دوم،یک دست شدن طبقه ی آموزش دیده ونوگرای افغانستان باعزم جزم به رد گذشته گرائی ووفا داری به نوگرائی وآینده نگری.آشکاراست که، دراین زمینه، نقش حکومت خوب وکارآمد درجایگاه نخست قرار می گیرد ونقش فرهنگیان وروشنفکران چه مرد وچه زن درجایگاه دوم.حکومت خوب ازاین نگاه درمقام نخست جای می گیرد که توان وامکانات مردم وبیرونی ها را دراختیاردارد.ازاین رو،توجه فرهنگیان وروشنفکران درسمت ایجاد حکومت خوب وپاسخ سازنده ی رهبران سیاسی درزمینه،وضع زنان افغانستان را درسمتی رهنمای می نماید که امیدواربه آینده ی روشن شوند.
بادرنظرداشت گفته های یاد شده،لازم است بنگریم که چقدر عزم وآمادگی درسران دولت وجود دارد که آینده ی روشن زنان ، مادران،خواهران ودختران وطن به گونه ی درخشان جولان نماید.ازاینکه، رئیس جمهوراشرف غنی درروزجهانی زن درکابل برای زن ها اطمنان داده است که درهمه بخش های دولت حضورخواهند یافت،نشانه ی خوبی می باشد.اما درنظر، بیان بسیاری دشواری ها آسان ودرعرصه ی عمل می باشد هم گفتارهابه رفتارهابدل می شوند وهم اعتماد واطمنان خلق می کنند.اینجاست که، آینده ی زنان خوب یابد رقم می خورد! برای اینکه، وضع زنان بدرقم نخورد،انجام دوکارزیر مهم می باشد:نخست،ایجاد حکومت خوب وکارآمد وانجام دادن کارهای خوب برای زنان.دوم،به پیش بردن پروسه ی صلح باطالبان به گونه ی که آن ها نوسازی شوند نه اینکه کشوررا ازحالت نوگرائی به سوی کهنه گرائی بنام دین سوق دهند.
دراین راستا،بازهم موفقیت آینده نگری برگذشته نگری برمی گردد به عزم وپاک کاریی حکوت وعزم جزم زنان وفرهنگیان افغانستان درجهت رفتن به سوی آینده وموقع ندادن به تندروی وگذشته گرائی تا بنام دین وسنت آینده ی زنان راتیره وتارنمایند.دراین باره که، ملاهای نشسته در شورای باصطلاح علمای کرزی وطالبان تروریست وشماری ازسردسته های باندهای ضد شوروی که ازدوره ی جنگ های داخلی وحکومت 13سال گذشته به میراث مانده اند؛ در ارتباط به روز زن وحقوق زنان چه فکرمی کنند، همه می دانیم؟ بله،آن هابدون شک درگذشته زندگی می کنند ومایل نیستند برای آینده غوروفکرنمایند.درباره ی آینده فکرکردن آن به این معنامی باشد که، ازآن هابخواهیم خود راعوض کنند؛ درحالیکه، ناتوان ازاین کارمی باشند واگرناتوان نمی بودند، اسلام را اسیرطالبان،القاعده،داعش وبوکوحرام نمی کردند!
بهرحال،تاریخ افغانستان روبه پیش دارد نه روبه عقب.به این معناکه،ماچه ملا،چه عامی ،چه سیاست کار،چه فرهنگی،چه زن وچه مرد،بخواهیم یانخواهیم،روشنگری برتاریک اندیشی غالب می شود.پس،بهتراست که دین وسنت رابرای امروزترجمه وتفسیرنمائیم تازنان ازبردگی مردان نجات یابند.درغیراین صورت،جهانی شدن دربخش فرهنگ ورسانه هامفسرین دینی خود راپیداکرده تفسیروترجمه ی مورد نیازخود ازدین رابیرون می دهد.دراین رابطه،اشاره بدومسئله ی منوط به زنان ازدیدگاه قرآن،درسوره ی زنان، ضروری به نظرمی رسد:نخست،قرآن دوزنگی یابیشترازآن را به تحقق عدالت منوط ساخته است.به این معناکه،ازنظرحقوقی راه چند زنگی رابازوازنظراخلاقی مسدود کرده است.پس،با یک تفسیرغیراخلاقی ازدین،چند زنگی مردان به سراغ ستم علیه زنان رفته است.دوم،درآیه ی دیگری،قرآن برتری مردان برزنان برکارودرآمد مالی شان وابسته ساخته شده است.اکنون که زنان تحصیل کرده ووارد عرصه ی زندگی سیاسی-اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی شده اند،تفسیربه روزآیه های یاد شده ودیگر آیه ها کمک به ایجاد خانواده های خوشبخت ومملوازمحبت میان زنان ومردان کرده برشد وترقی مادی وفرهنگی جامعه ی ماکمک می نماید.
دراین زمینه،آشکاراست که، نقش حکومت ،فرهنگیان ،عالمان متحمل ونواندیش مذهبی ومبارزه ی خستگی ناپذیرزنان برای کمائی کردن حقوق وموقعیت مناسب شان درجامعه،بسیارکمک می کند که مادران،زنان وخواهران سرزنده وموفقی درفردای افغانستان داشته باشیم.نقش حکومت رابه این خاطر دراول گرفتم که بدون امنیت وعرضه ی خدمات اولیه که کاردولت می باشد،هیچ برنامه وکاری دیگری چه برای مردان وچه برای زنان انجام داده نمی شود.ازسوی دیگر،درافغانستان،دولت فروریختانه شده وتازه درحال شکل گیریی مجدد می باشد.ازاین رو،ساخت،خوب کردن وکارآمد ساختن آن درافغانستان به نفع همه بویژه زنان می باشد.به این خاطرکه،هم تروریسم وهم جنگ سالاری ، ادامه ی حضورننگین وزن ستیزخود را درنبود دولت وادامه ی بحران می بینند.پس،لازم است که زنان ،مردان وفرهنگیان افغانستان دردرون وبیرون کشوردست بدست هم داده نهاد دولت را تقویت وشاخه های آن را دراطراف واکناف کشور گسترش دهند.
وقتیکه دولت ساخته وکارآمد ساخته شد،آشکاراست که دوکارزیربدرستی انجام داده می شود:نخست،تروریسم ،آشوب و تباه کاری که میراث جنگ های بلند مدت می باشند بزباله دان تاریخ واریزمی شوند.دوم،درزیرسایه ی دولت خوب وکارآمد اصلاحات درنظام آموزشی- پرورشی ودرمجموع دربینش وکنش مردم آورده نگاه مردان نسبت به زنان ونگاه زنان نسبت به مردان دیگرگون می شود.زمانیکه، ازدیگرگونی درنگاه ها ونگرش ها وکنش ها نسبت به خود ودیگران سخن می گویم،به این حقیقت آگاهی دارم که افغانستان بد نه ی اجتماعی زمختی دارد که بسیاربه کندی تغییربویژه درباره ی زنان وموقعیت شان راپذیرامی شود.با این که، بدنه ی جامعه ی مازمخت وسرسخت می باشد؛امادوعامل امید بخش ما را وامی دارد که نسبت به آینده بویژه آینده ی روشن زنان خوش بین باشیم:نخست،تندروی وتروریسم مذهبی نما که مانع تغییرات مثبت به نفع زنان درافغانستان می باشند وزورهم می گویند بسیاربد نام ومسخره شده اند.دوم،برآمدن نسل نو وفن آوری اطلاعاتی کمک می کنند که سنت گرایان چه تروریست وچه غیرتروریست به کناره ی تاریخ رانده شوند.دوتحول سازنده ی که هم آینده ی افغانستان رادرخشان می سازد وهم برای زنان موقعیتی می بخشد که بتوانند کمک به توسعه ی مادی وفرهنگی کشورنمایند.

How world community can overcome terrorism?
Ibrahim warsajee
Political leaders should think about roots of extremism
These days, we are witnessing an expanded and intensified spectrum of political effort and discussions about overcoming terrorism and extremism across the globe.It is clear that because of the merciless attacks and further threats IS or the Islamic state created in Iraq , Syria,and Libya,the Middle Eastern countries became center of terrorism and extremism and from there escalated around the world.Thus,talks and conferences in the local and world levels about defeating terrorism and extremism are positive phenomena,but these talks and conferences should have a long term effect and be based on practical plan with strong will and objective policies and should reflect the intention of high level political apparatus of Muslim and western countries to step further toward eradication of extremism.
Although talks and conferences are being held in different levels,but in these talks and conferences, higher and middle class politicians look reluctant to go in to the roots of the causes of terrorism and extremism.It means that they are busy in talks and shuttle diplomacy and seems that they don’t want to touch the basic issues that empowered terrorism and extremism in Muslim and western countries.Indeed,political leaders do not excavate the roots of these evils. The evils which will take the world civilization on the cliff with such vague approach and create lots of confusions among those Muslims and non Muslims who have really want to remove these evil elements and groups from their save heavens.Every political analyst knows that the following elements are the mean causes of escalation of extremism and terrorism:first,failed states;second,suffocation of opposition groups by the same failed-despotic states;third,weakness of jurisprudence in answering new questions like democracy,human rights,gender equality,rule of law,freedom of press and so on in Muslim world;fourth,differences between old and new generations;fifth,the cultural changes which information technology brought in as result of it the censorship like medieval centuries is not working any more ,do under pressure targeting taboos of ancient centuries in Islamic world;sixth,old states structures instead of changing themselves according new circumstances, started using military-bureaucratic forces for making angry peoples silent.As happened in Egypt and continuing in Syria.The wrong game that paved the way for further escalation of extremism and terrorism.For further explaination,it is better to go to past mistakes that have paved the way for emergence of extremism and terrorism.
Wrong handling of anti-Soviet Afghan war;intensified the creation of extremism and terrorism
When I talk about roots of terrorism and extremism,for further enlightening,it is better to go back to Afghanistan’s anti-Soviet war.In that war,I was a cultural activist not a warrior; therefore, I know what mistakes the Soviets, the US,the Pakistani army, Saudi Arabia,and so on perpetrated and created present situation for international community particularly Muslims.For example,in March 1985 ,the Soviet leadership changed and Mikhail Gorbachev came to power with new ideas particularly in regard to end occupation of Afghanistan by the red army.Unfortunately,Ronald Reagan,then president of the US wasn’t ready to listen to the new Soviet leader’s point of views about future of Afghanistan.
From the other side,continuation of anti-Soviet Afghanistan war was a commercial agenda for Pakistani army and the sources of its great incomes were Saudi Petro-Dollar and Ronald Reagan’s anti-communism strong official stand and this was a best opportunity for greedy generals to play with Afghans’ cheap blood to bring Moscow to the knees.It is interesting that at first stage of new Soviet leader’s flexible Afghan policy,the US leadership thought that Moscow playing game.When Geneva talks in April 1988,brought positive resuls and it became clear that there is no game and Moscow is serious about withdrawal of its army from Afghanistan,the US government stayed away in regard to pro-Soviet government’s alternative in Kabul.In relation to this,in “Ghost Wars”,Steve Cole has written: “the Soviet leader asked President and vice President of US to think about alternative of Kabul government, before Soviet troops withdrawal,but the US side put every thing for Pakistani army to handle Afghanistan’s destiny after red army’s presence.”
After Soviet army withdrew from Afghanistan, Pakistani army and non organized Jihadi groups attacked on eastern city of Jalallabad;the attack that failed completely and caused continuation of Kabul regime for three more years.Failure of pro-Pakistan Jihadis in the Eastern part of Afghanistan to capture a Province;indeed, confused America and Pakistani army.Three years latter, Kabul government collapsed and hypocritical policies of Pakistan caused jihadis internal war and destroyed Kabul.With jihadis internal war,those young Arabs who fought against red army became disappointed and left Afghanistan and Pakistan for their home lands.But the Arab governments aggrandized numbers and danger of those Arab fighters and pretended them as a srong force.
As an Afghan cultural activist, I knew that 310 Arabs participated in Afghan Jihad and many of them have been killed by red and Afghan army.However, this smal number of Arabs have been showed by some Arab leaders a great army.The army that getting ready for overthrow of Arab monarchies and personal- despotic republics.When Arab governments were busy in aggrandizing danger of those Arabs who had fought in Afghanistan,the Pakistani secret Police( I.S.I),invited Bin Laden from southern Yemen to come to Pakistan and he did so.When Laden arrived to Pakistan,the Pakistani army created both Taliban and Al-Qaeda to fight against non Pashtoon jihadis inside Afghanistan.Not only Taliban and Al-Qaeda,even Pakistani army and its border militias directly participated in Afghanistan internal fighting.
However,on that sensitive phase of pro-Pakistan war in Afghanistan,the US was silent;the silence that produced 9/11 incident.As seen, after 9/11, presiden George Bush, because of war on terror, removed Taliban and Al-Qaeda from Kabul seat of power and before state building in Afghanistan, occupied Iraq and brought pro-Iran Shia fanatic militias to power in Baghdad.The wrong policy that angered Arab politicians and clerics.Therefore, angry Arab leaders and clerics provided training,arms, financial ,and moral support for Sunni Iraqis.It is astonishing that Geore Bush overthrew Saddam Husain government in the name of connections between Saddam and Al-Qaeda.The connections that rejected by all political pundits of Middle Easte and world affairs.Any way,with continuation of Shia-Sunni fighting in Iraq,Arab Spring started and sent many Arab despotic leaders down to garbage of history.
Although removal of Mubarak from power by Arab Spring, brought Muslim Brother hood to power in Egypt,but Egyptian army and Saudi monarchy weren’t ready to recognize MB’s rule.Therefore,with political and financial support of Saudi,UAE,and Kuaite,Egyptian army removed first elected president of Egypt from power.In contrast to Wahabis,MB is a moderate religious force in the Arab world and weakening it made extremist and terrorist groups stronger from North Africa to Persian Gulf.When Mubarak went from political scene,Syrian people started protesting against Assad despotism in March 2011.It is clear that Syrian people’s protest was peaceful.However,the Assad barbarism against his own people weakened moderate forces and empowered violent groups like Al-nusra,local branch of Al-Qaeda in Syria.
It is clear that escalation of barbarism of Assad government with Iranian military, financial support, plus anti- Iran Sunni forces in Iraq,paved the way for emegence of Islamic state of Iraq and Syria.The barbaric group that occupied large parts of Syria, Iraq and declared Caliphate in June 2014.Every body knows that in the first phase of IS activities,Saudi,UAE ,and Qater supported it, but violent behavior of this group caused them to stop supporting it.However,it was too late.Because,IS emereged as a political player in the region and with using modern information technology, invited unhappy ghetto living youngsters in western Europe to come in the IS under control area and fight in the way of God.It is interesting that from Canada and US, where are no ghettos settlers, some radical Muslim youths went to IS fronts to fight for nihilism.
Obviously, in the first stage of IS activities,western countries didn’t care about this terrorist group’s threat.When,this barbaric group attacked on minorities and a great number of western Muslim youths joined its terror front,western countries understood that terrorsim is on the way from MiddleEast toward west.Indeed,air attacks by US against IS positions are symbols of recognition of this group’s threat to regional and western countries.Yes, US and its allies started attacking on IS fronts in September 2014,but the question is are air attacks the best way and method to eradicate IS and other terrorist groups’ threats? According my assessment, defeating terrorism and extremism by air attacks isn’t possible as attackers think.Yes,attacks are effective but not sufficient.
Clearly,in air attacks, both sides have weak and powerful points.For example,IS and its affiliate groups propagate that US and its allies are fighting against Islam.If US president in his speech on 19th February in the anti-extremism conference of representatives of more than 60 countries in the White House, said that:”we are fighting against those people who perverted Islam not against Islam”, shows that the US understood the delicate situation.In addition,I think; it is better for the US and its Arab and western allies to think and take serious decisions about the following issues :first,elimination of financial sources of terrorist and extremist groups is more important than making international alliance against them;second,preferring ideological war against IS and other extremist groups than air attacks, will bring more results for anti-extremism alliance;third,bringing reform in the governmental structures in the Arab world for empowering democratic values;fourth,getting regional players practical support in the process of defeating extremism and terrorism.
Iran and Saudi with support of extremism;taking revenge from modernity
Every political analyst knows that in the MiddleEast,there are following players:Turkey,Iran,Saudi,Egypt, and Israel.Among these players,role of Iran and Saudi Arabia in weakening extremism and terrorism is very important.Because,both are using religious sword and their great oil incomes for escalation of religious conflicts.It means that if Iran stays away from supporting Assad regime and Iraqi extremist Shia groups,the way will become smooth for broad based governments in both countries.Then, the same governments indeed can weaken terrorism and extremism.From the other side,Saudi has to play its positive role by ending financial suport for terrorist and extremist Sunni groups.When these two big players came to gether to solve their differeces peacefully,without any doubt, back bone of extremism and terrorism will broken across the region.If Saudi and Iran didn’t stop their proxy religious wars ,it means that they are repeating Christians 30 year wars of 1618-1648.The dirty wars that ended by Westfali agreement among European states in 1648.It is interesting that the modern European nation-states systems started from end of those religious wars.
When I compare Saudi and Iran religious conflicts that caused present wars in the Middle East to pre-Westfali religious wars,I’m aware that in the European religious wars, there were Catholics and Protestants.Two religious trends that one of them wanted to stay in the past and other wanted to accept new changes that paved the way for emergence of modern world.In contrast,both Saudi and Iran are living in the past,fighting for staying in the past and aren’t ready to compromise with modernity.Then,the out come is clear and Iran and Saudi are taking revenge from modernity and leading Muslims toward medieval age.Thus,we can say that IS is result of Shia -Wahabi ideological conflict of our time.Yes,this conflict and its outcome lead Muslims toward further catastrophe.If IS destroys pre-historic and historic antiques in the name of pure Islam,without any doubt, it would decide to destroy Islam.Because,Islam in the first phase of its emergence, protected pre-historic and historic antiques like ‘Ahram of Egypt’,’Buda statue’ in center of Afghanistan,historical heritage in Persia and so on.If today, IS destroys Iraq and Syrian’s history as Taliban did in Afghanistan with destroying Buda statue,it means that they are enemy of peoples’ history,culture and enemy of all humanbeings.Thus,it is suitable for Iran and Saudi to end their religious conflicts and stop empowering extremism and terrorism in the MiddleEast.Other wise,IS is dangerous for both.At the same time,tackling two other issues are also very important in eradication terrorism:first,end of weakening of Islamic moderate and liberal groups by Arab govevrnments;second,strong support of US from peaceful solution of Israel-Palestine conflict.Because,fighting against extremism and terrorism without solving Arab-Israeli disputes can’t bring sweet fruits for regional and global powers.
Fighting against all religious extremisms not only Muslim one
I think,it is constructive for western countries, particularly US to extend the struggle against extremism to all religious extremisms not only Muslim one.Because,fighting against Muslim extremism and allowing non Muslim extremism to fight against Muslims, make anti-extremism fighting counter productive.For example,burning Quran,killing Muslim students as happened in the US in the near past and two weeks ago,encouraging Islamophobia in the west,genocide of Muslims in central African republic,barbarism of Hindu extremists against Christians and Muslims in India,declaration of war by Budist clerics in Mayanmar and Srilanka against Muslims,misuse of extremist groups by Pakistani army and security establishment against Afghanistan,India, and so on, are the worst examples of extremism and misuse of it across the globe.
As I have said,the best method for defeating terrorism and extremism is fighting against them in the ideological front.Definitely,at this front, following players can play postive role:first,Islamic scholars and educationist have to bring reform in the current Islamic educational system and its curriculum;second,Arab governments should allow moderate Islamic groups and modernist intellectuals to freely participate in the ideological front against extremist groups.For example,Saudi kingship and Egyptian military rulers declared the MB as a terrorist organization.Every scholar and ordinary man in the Arab society know that MB isn’t terrorist or extremist.It is clear that the Muslim Brother hood has popular base in Egypt and ideological influence across the Muslim world.Thus,it can play positive role in the ideological front against extremism and terrorism across the region.
Alliance between Pakistani army and clerics,empowered extremism in Pakistan and Afghanistan
With emphasising in the fight against extremism in the Arab countries,anti-extremism alliance have to focus about what are happening in Pakistan and Afghanistan too.In Pakistan,there is an alliance between clerics and army;the alliance that its end is very important for successful struggle against terrorism and extremism in the region.Not only end of the mentioned alliance is useful for ending terrorism and extremism in our region,but bringing basic changes in the Pakistani religious seminaries’ curriculum or up dating it, will be very effective in destruction of danger of extremism.In addition to Pakistani seminaries’ reform,in Islamabad,there is an Islamic university that financed by Saudi Arabia.I studied that university’s curriculum;really, it’s propagating in favor of extremism.Thus,review of its curriculum will be very constructive in the fight against extremism.Also,decision about an other issue in this regard is very constructive and that is end of Saudi’s financial help for bad seminaries in Pakistan.Because,without ending Saudi financial support for bad seminaries and some mosques’ Imams,defeating extremism and terrorism in Pakistan and Afghanistan will remain an ideal.
In regard to fighting against extremism and terrorism in Afghanistan,as an Afghan, I clearly can say that there are two basic shortages:firts;Afghanistan’s central and provincial governments are weak and corrupt;second,Pakistan still playing double game in the fight against terrorism.For instance,Pakistani army from one side fighting against its own Taliban, from the other side, supports Afghan Taliban.It is a geat mockery that fighting against Pakistani Taliban and supporting Afghan Taliban, became unchangeable policy of Pakistani army.Mean while, every body in Pakistan and Afghanistan knows that ideologically and practically there is no difference between Pak-Afghan Taliban and both are fanatics and terrorists.Also,I talked about Pakistani seminaries and clerics;it is better to talk about Afghanistan seminaries and clerics too.definitely,there are 240 thousand Mullahs and 120 thousand mosques in Afghanistan.It means that we have 120 thousand jobless Mullahs;the jobless clerics,who can become a great tool at the hands of behind the scene dirty players to use them for their own pro-terrorism and extremism projects.Moreover,now adays,some Taliban members under the direction of I.S.I,want to regroup themselves in the name of IS.In contrast, some old Jihadi commanders want to distribute arms among their ex- Jihadi fighters.The wrong game that highly likely produces further difficulties for weak Kabul government.Therefore,it is very important for Afghan leaders and their western supporters to think about it seriously and empower Police and security forces to handle the old and new Taliban, who want to reorganize themselves in the name of IS,for new phase of sxtremism and terrorism in Afghanistan.
In regard to Afghanistan’s clerics, I think ,it is better to cut their connections with Pakistani clerics and seminaries.After cutting their connections with Pakistani seminaries,Afghan government should bring positive changes in the curriculum of our country’s seminaries.At the same time,Kabul government should focus on ministry of education.As I know,in Karzai era,our ministry of education was under the control of extremists.For example,I sudied religious curriculum of that ministry and found it completely pro-extremism.Therefore,reforming and updating religious curriculum of ministry of education is very importan in the fight against extremism.It is interesting that western countries paid a great amount of money for ministry of education of Afghanistan without thinking about coordinators and curriculum of that organ.
How world community can defeat extremism?
It is clear that for defeating extremism and terrorism,world community needs strong , effective plan and policy to struggle against these phenomena.In this regard,I think, it is better for western countries, particularly US to do the following jobs:first,stop supporting despotic regimes in the Muslim countries and instead of supporting them think and take decision about escalation of democratic values;second,using military forces for achieving political goals and destroying terrorism failed in Afghanistan and Iraq.Therefore,supporting escalation of modern values like: democracy,human rights,teaching of humanism,pluralism,tolerance,empowering liberal ideas,civil society,modernist political parties for weakening irresponsible governments, and supporting peoples to choose and remove their leaders by votes, are more effective in defeating extremism and terrorism than using military forces.From the other side,Karzai and Maliki’s pro-US governments in Kabul and Baghdad, insulted democracy and human rights, as IS,Taliban,Al-Qaeda,BokoHaram and so on, perverted Islam.When I’m talking about misuse of democracy by Karzai and Maliki,two bad guys who caused failure of the US’ Afghan-Iraqi policy and paved the way for return of Taliban and emergence of IS,it means that US pro-democracy slogans damaged allot in Muslim countries.Third,liberal-secular groups are weak in Muslim societies and moderate religious groups are very strong.In addition,in Muslim countires, there are three centers of power:irresponsible governments,mosques,and universities.We know that what Muslim governments did?
Really,they made ready social,cultural,economical,and political environments for emergence of extremism and terrorism.From the other side,the same despotic regimes, rejected modernity’s software and misused its hardware and led states and universities toward failure.Thus,mosques involved in politics and extremism became strong.The problems of mosques holders politics in Muslim societies are their jurisprudence based logic and knowledge.The knowledge that can’t answer modern questions which facing Muslims, particularly young generation.In this regard,Muslim political history shows that jurisprudence was and still is a tool at the hands of despotic regimes and their official clerics.If some Muslim youths from the East and West going to IS fronts,definitely, they are effected by pro-governments jurisprudence preachers.With regard to those Muslim youths who went from Europe,Canada,Australia,and America to IS fronts and eradication of radicalism,I propose two below proposals:first,in this part of the world,Saudi and clerical government of Iran have large investments at mosques , religious schools,and media.From their under influence institutions,first, anti-Shia-anti-Sunni radicalism came out;then,the same radicalism persuaded Muslim youths to go to IS fronts;second, for end of this type of radicalism,it will be very constructive to teach humanism,liberalism,civil society,tolerance,pluralism for Muslim youths , not Police pressure or escalation of anti-Muslims feelings among local population as Islamophbists want and are busy.The logic of Islamophobists based on fake Islamization of West by Muslims;the wrong logic that is against reality.Because,Muslims immigrated from their home lands to West for good standard of life not for Islamization of their new home lands.Yes,religious extremism emerged across the globe that Muslim extremism is part of it.Therefore,struggle against extremism is duty of every body.It doesn’t matter; if she or he is Muslim,Christian,Jewish,and so on.
UN’s role in the fight against extremism is very important
I talked about importance of world community’s struggle against extremism.It is clear that the UN along its other branches is political and cultural center of world community.Therefore,it can play very effective role in eradication of extremism and terrorism across the globe.I know that UN has two following organs as well:council of human rights and Unesco.Further more,the UN has broad relations with human rights coucil of Europe,human rights watch dog ,beyond the border journalists,doctors,civil society associations, and so on.Thus,its role is very constructive in tackling extremism and terrorism.If the UN and peace loving countries and leaders galvanized their hand in efforts, in the near future, it will be the strongest means in regard to vanishing despotism,extremism.If not, they will become out of control and will be a great threat and catastrophe for the world civilization and its all historical gains.
Ibrahim warsajee,writer,blogger,and political analyst.
Iwarsajee.blogspot.com
www.facebook.com/Ibrahim.warsajee
Tel:(613)321-51-89
Warsajee@hotmail.com