Monday 19 January 2015

تندروی قومی ومذهبی؛مانع بزرگ درمسیر دولت سازی وتحقق حقوق شهروندی،درافغانستان


ابراهیم ورسجی
28-10-1393
کسانیکه قول بهشت رادر آن دنیا به مامی دهند،همین دنیا رابرای ماجهنم کرده اند
جوهریک ملت این است همه افراد نقاط مشترک داشته باشند
ارنست رنان
ملی گران ائی وقتی درمیان قومی یاملیتی رشد می کند که آن قوم یاملیت احساس تحقیردربرابرقومی دیگرحس کند
آیزیابرلین
کسانی که بسیارازنژاد سخن می گویند؛معلوم می شود که نژاد ندارند
شپنگلر
اگرعقیده ی مخالف،شماراعصبانی می کند،نشان آن است که ناخودآگاه می دانید که دلیل مناسبی برای دفاع ازآنچه فکرمی کنید،ندارید
برتراندراسل
آنچه مارابه نابودی خواهدکشاند،ازاین قراراست:سیاست بدون شرافت،لذت بدون وجدان،علم بدون شخصیت وتجارت بدون اخلاق
مهاتماگاندی
درسال گذشته ی خورشیدی،مقاله های درباره ی ملت،ملیت،هویت ملی،بحران هویت،تفکرسیاسی- دینی- فرهنگی- زبانی دررسانه های افغانستان نوشته بودم که همه بانویشته ی کنونی درپیوند تنگاتنگ می باشند.ازاینکه،درشرایط کنونی بویژه بعدازدوردوم انتخابات ریاست جمهوری ، بخاطرتقلب های گسترده درآن، به تندرویی قومی ومذهبی دامن زده شده است،لازم دانستم که این نویشته راپیش کش خواندگان نمایم.چون گرایش های قومی ازسیاست های نادرست حکومت های قبلی وبرخورد فرهنگی- زبانی افغان ملتی ها وسازا- سفزا،مشهوربه ستمی ها وکشمکش های درونی سازمان های خلق وپرچم ، وتندرویی مذهبی باقدرت گرفتن جهادی ها،جنگ های ویران گرانه ی درمیانی آن ها درکابل وزمینه سازیی داخلی شان برای ایجاد طالبان توسط ارتش پاکستان به کمک مالی عرب های نفتی به بهانه ی دفع خطرایران ودراصل مبارزه ی شبکه ی امنیتی- پاکستان علیه حضور تاجیکان درسیاست افغانستان پساشوروی که ناسازگارباسیاست تفرقه افگنانه ی آن کشوربودند،شروع وفربه شده است.بادرنظرداشت تقسیم خیالی کشورمابه حوزه های فرهنگی ایران وپاکستان توسط نظامی های پاکستانی که گویاپشتون ها رامنوط به حوزه ی فرهنگی خود وجدا ازتاجیک هامی پندارند وعزم ضمیمه سازیی افغانستان به قلمروخود را دارند ،دامن زده شده واکنون به یک واقعیت تلخ درکشورچند قومی- مذهبی مامبدل شده است.ازاین رو،لازم دانستم درباره ی تندروی های مذهبی وقومی وزیان های دوام دارآن ها سخن ها وبحث های رابیاغازم که امید است پیش خیمه ی بحث های سازنده ی بعدی شوند.
درباره ی ملی گرائی باید گفت که، این پدیده درسده ی نزدهم ازشکم امپراتوری های استعماری- چند قومی- اروپائی مخالف دموکرسی سربلند کرد.چون سازندگانش دموکرات وهمنواباحقوق بشروحقوق شهروندی مردم نبودند،ملی گرائی وارداتی درجهان سوم بویژه کشورهای مسلمان هم دموکرات نشد.اگرچه، ملی گرائی خود راهمسازی بادموکرسی وحقوق بشروحقوق شهروندی ملت ها درجهان اسلام کرده نتوانست؛اماقویا به مسئله ی ملی- قومی- نژادی-مذهبی بخاطرسرشت برتری جویانه - مذهب گریزخود دامن زد.روشن است که ملی گرائی پدیده ی اروپائی بود ودرسده ی بیستم به آسیا وافریقاوارد شده باحفظ جنبه ی استعماری اش وجه ی بومی هم به خود گرفت.به این معناکه،گروه های قومی جانشین سیاسی استعمارشده درکشورهای تازه خود گردانِ چند قومی ،قومیت های دیگررامورد بهره کشی قراردادند.کاری زشتی پنجابی های پاکستان غربی درپاکستان شرقی کرده بعدازکشتن سه میلیون بنگالی میان مارس ودیسامبر1971باعث برآمدن بنگله دیش شدند؛ ودرعراق وسوریه،نظامی های سنی وشیعه های علوی که دومی اقلیت مطلق هم می باشد،به ترتیب کمک به گسترش جنگ داخلی وبحران هویت درهردوکشورکردند.درواقع،این کارباید می شد؛به این خاطرکه،اروپائی ها درنیمه ی پسین سده ی نزدهم باهویت سازی های گونه گون، اقلیت واکثریت سازی ها رابه کشورهای زیرسلطه ی خود درآسیا وافریقاصادرکرده باعث برهم خوردن بافت اجتماعی ،فرهنگی وهم گرائی مردمان این بخش ازجهان شدند.درحالیکه،تجربه ی استعماری دربسیاری بخش های جهان مستعمره پررنگ است؛اما درخاورمیانه بسیاررسواخیزمی باشد.بطورنمونه،پس ازفروپاشی امپراتری عثمانی، درپایان جنگ اول جهانی،فرانسه وانگلیس،به ترتیب بامسلط کردن علوی هادرارتش سوریه وسنی هادرارتش عراق،ساختن لبنان برای مسیحی هاواسرائیل برای یهودی ها،درواقع ،نزاع مسیحی- سنی- شیعه رادرلبنان ،کشمکش اسرائیلی - فلسطینی وجنگ داخلی وبحران کنونی هویت درسوریه وعراق راپایه گذاری کردند. دربیرون تجربه ی استعماری،ترکیه هم درحق کردهاستم کرد که دستاوردش گریزاین قوم بزرگ ازهویت سازیی زورگویانه ی ترک ها می باشد.
آنچه بازتاب داده شد،تجربه ی تلخ استعماردرایجاد ملی گرائی دموکراسی گریز- حقوق بشر- حقوق شهروندی ستیزمی باشد.امادرافغانستان ،وضع به گونه ی دیگررقم خورد وباید چنین می شد.به این خاطر که،افغانستان براه راست زیرسیطره ی استعمارنرفته بلکه غیرمستقیم توسط پس مانده ترین نوکران آن قبیلگی- بومی آن اداره شده بود.ازاین رو،درقسمتش نه ملی گرائی دموکراسی ستیزطرفدارنوسازیی جبری ازبالابزیر،بلکه قبیله گرائی واپس گرا- طرفداربزرگ مالکی رسید که بجای کمک درراستای کشور- ملت خود گردان شدن،درجهت ادامه ی دورباطل بیرون شدن ازیک بادارورفتن به زیرسایه ی باداردیگرکمک کرد که وضع کنونی بانیازشدید به کمک امریکابرای زنده ماندن حکومت کابل بنام مهارخطرتروریسم وتندرویی مذهبی - قومی، نتیجه ی آن می باشد.این وضع ناگواردرافغانستان ازاین نگاه رونماشد که حکومت های قبیلگی آن گذشته گراماندند ودرمواردی بسیاری ازنوگرائی وآینده نگری ترسیدند.بطورنمونه،استقلال خواهی امان الله شاه بخاطربی تجربگی خودش وکمی دست اندازی انگلیس ومنافقت استالین شکست خورده بدترین نوکرانگلیس یعنی نادرخان راتحویل مردم داد که بازگرداندن شیوه ی عبدالرحمن خانی حکومت منهای غیردزد بودنش رابه ارمغان آورد.ودرزمان حکومت ظاهرشاه که منظورم ده سال اخیرش می باشد،بحث های کمرنگی درباره ی مسایل ملی درجامعه آن هم درسطح روشنفکران مطرح شد وهدفش این بود که افغانستان چند قومی به سوئی حکومت بازتاب دهنده ی ترکیب اجتماعی اش رانده شود.چون حکومت های قبیلگی بیماروگرفتاربیماریی مزمن انحصارطلبی آن هم نه درهمه قبایل پشتون بلکه تنها درقبیله ی محمدزائی،هم آن گونه بحث ها را تابوساختند وهم برای ادامه ی انحصارقدرت،مسئله ی ستم ملی وضدیت باپشتون ها توسط غیرپشتون هارادامن زدند که نتیجه ی آن شاخ به شاخ شدن بهوده ی برخی باسوادهای پشتون باهمتایان غیرپشتون شان می باشد که تاکنون به شیوه های گونه گون ادامه یافته ونتیجه ی جزدامن زدن به نفرت های گروهی ومیان قومی دربرنداشته است.
ازپیش روشن بود که بیماریی انحصارگرانه ی قدرت درمیان محمدزائی های حاکم متکی بر هند برتانیه وبعدن متکی به مسکو،موقع نمی دهد که دروازه برای بحث های سازنده درباره ی آینده ی قومیت ها ونقش شان درساختاردولت ورهبریی کشوردرسمت نوسازی و کشور- ملت مدرن شدن آغازشود.درحقیقت،باپایه نگرفتن بحث های سازنده درباره ی مسایل قومی- قبیلگی وبالاکشیدن آن ها درسطح ملت شدن،ساختارطبقاتی- واپس گرایانه ی حکومت مبتنی بر حضورمحمدزائی دررده ی نخست،غلجائی هادررده ی دوم،تاجیک ها دررده ی سوم ودیگران دررده های چهارم وپنجم ادامه یافت.ازجانب دیگر،وقتیکه دردوره ی حکومت شاه محمودخان،استبداد قبیلگی نرم ترشد وفضای فکری کمی برای سخن گفتن بازشد،روشنفکران طبقه ی کمرنگ درمیانی- شهری بویژه کابلی سربلند کرده خواستارمردمی کردن بیشترحکومت شدند.مسئله ی که ادامه ی آن وتشویقش توسط حکومت می توانست هم به نوگرائی درعرصه ی اداره،اقتصاد،جامعه،فرهنگ وسیاست کمک کند وهم وضع قبیلگی- قومی را درسمت ملت شدن دگرگون کند.برعکس،خانواده ی حکومت گرمحمدزائی،محمد داود را بالاکشیده سه کارخطرزای زیرراکرد:نخست،ساختارخود سرحکومتی دوره ی هاشم خان رابازگرداند. دوم،روشنفکران دری زبان وپشتون زبان راکه خواستارشکستن انحصارقدرت ودرواقع خواستارنظام شاهی مشروطه شده بودند،دودسته کرده دری زبان هایشان را زندانی وکله ی پشتون زبان هایشان رادرمسئله ی پشتونستان بسته کرد.سوم،باداغ کردن مسئله ی پشتونستان،دشمنی پاکستانِ متحد غرب راکمائی کرده کشوررابدامن اتحادشوروی انداخت.درواقع،لغزش حکومت قبیلگی به سوی مسکو نشان داد که ملی گرائی درافغانستان درشکم مادرهم نیست وطبقه ی حکومت گرنه سیاست بانگرش نوبلکه بازی سیاسی برای ادامه ی سلطه ی خود می کند.بازیی سیاسی بی نتیجه ی که ملی گرائی کمرنگ یادرشکم مادررا قربانی بازیی قدرت های منطقه ی- جهانی کرد.
پس ازتجربه ی کم دوام نرمش بامخلفان که خانواده ی حاکم دردوره ی شاه محمود خان درپیش گرفت وباروی کارآوردن داودخان وبازگردانی شیوه ی حکومت داریی هاشم خان،دومسئله برای فرهنگیان بویژه فرهنگیان غیرپشتون نمایان شده بود:نخست،ملی گرائی پشتونستان خواهانه ی دستگاه حکومت ابزاری درجهت کسب حمایت مسکوودیلی می باشد.دوم،حکومت خانوادگی برای بقای خود بهروسیله ی چه قومی وچه مذهبی وچه معامله های ننگین باخارجی هادست می زند ومعامله اش بامسکوودیلی نورا مردم دیدند که چگونه منزوی شدن درکشورهای مسلمان وفشارتجارتی پاکستان راتحمیل وظاهرشاه راوادارکرد که داود راخانه نشین ومناسبات خوبترباپاکستان برقرارومسیرتجارتی ازطریق آن کشوررابازنماید.درحالیکه،بامرخص کردن داود،ظاهرشاه به نمایش گذاشت که به سوی شاهی مشروطه می رود؛اما بازی های دوگانه ی حکومت نتوانست نسل نوراباورمند نماید که گربه عابد شده است! درچنان محیطی پرازبدگمانی،وقتیکه شورای ملی قانون احزاب راتصویب وظاهرشاه ازتوشیح آن خود داری کرد؛درواقع،نشان داد که هسته ی مرکزی قدرت هاشم خاندانی می ماند که ماند.درواقع،بامجوز فعالیت قانونی ندادن به احزاب سیاسی ،ظاهرشاه زمینه سازی برای دوکارزیرکرد:نخست،فعالیت سیاسی را ازروی زمین بزیرزمین راند.دوم،نمایان شدن این مسئله که دموکراسی خواهی نظام شاهی دروغ وپایه اش نه مردم بلکه اردومی باشد.ازاین رو،فعالان شبکه های ایدئولوژیک – زیرزمینی- سیاسی به رخنه گری وعضوسازی درارتش دست زدند که نتیجه ی نخستش کودتای 26سرطان 1352ونتیجه ی بسیاربد ودومش کودتای 7ثور1357 بود.کودتاهای که درهردوی آن ها افسران چپی پیشگام بودند.
درحقیقت،هردوکودتاچیزی جزنتیجه ی بازیی سیاسی خام- غرض ورزانه ی خانواده ی حکومت گرکه بقای خود را درقبیلگی ماندن جامعه وسیاست ودراصل درمرگ ملی گرائی سرزمینی- نوگرا می دید،نبود.اگرچه خانواده ی حاکم باکودتای نخست برای چندسالی توانست بقای خود راباکمک مسکو تضمین کند؛امابرای بلند مدت قماری خطرناکی بزیان کشورزده بود.قماری که تنها وجود ملی گرائی نیرومند می توانست کشوررا ازتهلکه بیرون کند که نبود.اینجاست که ، نبود ملی گرائی سرزمینی که عامل عمده ی برآمد نکردن آن کم فرهنگی حاکمان وممانعت آن ها درسرراه رخنه کردن فرهنگ مدرن دربدنه ی جامعه بود؛باعث سربلند گردن دوگرایش زیرشد:نخست،گرایش چپی متمایل به مسکووپکن که وفاداری ملی راقربانی وفاداریی ایدئولوژیک کرد.دوم،گرایش مذهبی باتمایلات گونه گون که ناآگاهانه امت اسلامی رادرخواب دیده بود وباوری به ملی گرائی ومنافع ملی نداشت.روشن است که، کودتای ثور،شاخه ی تندرو گرایش نخست، یعنی خلقی هارازورمدارانه قدرت نشین کرد.گروهی که درتوحش چنان پیشرفت کرد که مسلمان هاکه خیر؛حتادست به کشتارپرچمی هازده نفرت وترس مسکورا نسبت به آینده ی منافش درافغانستان دامن زد.
درجناح مقابل، یعنی گرایش های گونه گون دینی که قبلن جمهوری دادخان سران آن ها راکشته وزندانی وبرخی شان رامهمان پاکستان ساخته بود،کودتای ثور کمک شان کرد که هم خود راسازمان داده مردم راعلیه آن بسیج کنند وهم حمایت درونی وبیرونی فراچنگ کنند که کردند.درواقع،آنچه که نبود ملی گرائی درافغانستان کرد، این بود که، نبرد ایدئولوژیک مذهبی - چپی راجانشین نبرد ما ودیگران که زاده ی ناسیونالیسم می باشد،کرد.نبردی که درآن ازملت ومنافع ملی خبری نبود.درادامه ی چنان نبردی بی فرجامی بود که ارتش سرخ به خاک افغانستان پیاده وتوت رابه مراد پاکستان پخت! به این مناکه،حکومت نظامی پاکستان که زیرفشارحقوق بشرمآبی جمی کارتر،رئیس جمهورامریکا بود؛مورد حمایت او و دیگرکشورهای سرمایداری ومتحدان عرب نفتی شان قرارگرفت تابنام جهاد آزادی بخش، مردم افغانستان راگوشت دم توپ روس هاوحکومت دست نشانده ی افغانش ساخته وشماری ازفرماندهان ورهبران نام نهاد جهادی راسرمایدارومردم ستمزده ی ما رادرغم نشاند.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که،دستاورد ایدئولوژی زدگی چپ ها ومذهبی های افغانستان پرسمان های زیرمی باشند:مرگ ایدئولوژی ،مرگ منافع ملی،ویرانی کابل توسط جهادی ها،ایجاد طالبان ومرگ افغان ملت دردوسوی مرزدیورند.باید چنان می شد،به این خاطرکه،پاکستان که بابهره برداری ازحماقت وآزجهادی ها،کابل یامرکزپشتونستان خواهی راویران کرده بود؛با ایجاد طالبان، درواقع، درلباس دوست که گویاتاجیکان قدرت سیاسی را ازپشتون هاگرفته وطالبان،آن هارا ازکابل بیرون می کنند؛بازی ناپاکی رابراه انداخت که افغان ملتی هاوبرخی خلقی هاهم طالب شده به آنها پیوستند.درواقع،ازاین طریق،پاکستان قبرافغان ملت گری رادرلباس دوست دردوسوی مرز نزاعی دیورند کند وباعث شد که درپشاور ولی خانی ها با داعیه ی پشتونستان وداع کرده تن به تبدیل نام ولایت سرحد،به پشتونخواه داده بسیارارزان معامله کرده سیلی محکمی برخسارپشتونستان خواهان طالب شده وناطالب شده ی غرب خط دیورند زدند.
اکنون که، ایدئولوژی زدگی چپی ومذهبی باجهان وطنی کمونیستی - اسلامی - موهومی شان،قبرملی گرائی پیش اززایمان یانیمه جان افغانی راکنده وتروریسم وحکومت بی ثبات زیرسایه ی امریکا درکابل وگرایشات تندمذهبی – قومی راتحویل جامعه ی آشوب زده ی افغانستان داده است؛پرسش بنیادی این است که چه باید کرد تا ازبحران ژرف جاری درکشور بیرون وبه سوی حقوق شهروندی که پیش خیمه ی کشور- ملت شدن می باشد، گام برداشت؟ ازاینکه، پاسخ پرسش یاد شده آسان نیست.طوریکه، درآغازمقاله گفته بودم که می خواهم آغازگربحث های گونه گونی درزمینه شوم.درواقع،به حیث آغازگرمی خواهم به پرسش مطرح شده بپردازم.نگاهی کوتاهی به عقب،روشن می سازد که بجای ملی گرائی سرزمینی،قوم گرائی درافغانستان نمایان شد که بنام افغان ملت وستم ملی بازاری شد.درباره ی هردوگرایش که دومی واکنش دربرابراولی بود،آنچه که رونماشد این بود که اولی به پشتونیزم جهادی وسرانجام طلبان رفت ودومی هم چپ گرا شد.به این معناکه،ازجنگ قومی به سوی جنگ طبقاتی گرایش یافت که گامی به پیش بود.
درسوی دیگرداستان تندرویی قومی،درحالیکه، گرایش ستمی هابه چپ گرائی نشان ازتکامل شان داشت؛اما افغان ملتی هابعدازبقدرت رسیدن استاد ربانی بسیارتند ضد تاجیک هاشدند وبعد ترهم زیرسایه ی ارتش پاکستان سرازگریبان طالبان برآوردند.شایان توجه است که، یاد آوری ازافغان ملتی ها وستمی ها دراین بخش نویشته این هدف را دنبال می کند که قوم گرائی درافغانستان چقدرسرگردان ودرمواردی فرصت طلب می باشد.بهرحال،چون تندرومی باشند، فرصت طلبی گاهی باهم همکنارشان می سازد.مسئله ی که ازسرشت تندروی برمی خیزد.به گونه ی که، برخی مشهوربه ستمی ها وافغان ملتی ها درآغازاداره ی مسخره ی کرزی باهم پیوند دوستی بستند که فکرمی کنم میوه نداد.ازاین رو،برایشان پیشنهاد می کنم که درخت بی میوه بزمین نه نشانند! درشرایطی که، این گونه درخت شانی ها راهمواره بی میوه می دانم،به اصل موضوع تمرکزکرده به سوی پایان نویشته قلم می زنم ونکته ی مرکزی قلم زدنم هم دومسئله می باشد:نخست،جامعه ی چند قومی چیزی خوبی است به شرطیکه درکش کنیم وپاسش بداریم.دوم،جامعه ی یک زبانی ویک قومی همان جامعه ی مردگان می باشد که درپایان زندگی این جهانی زندگان به آن رسیده اند و تندروان مذهبی وقومی هم ناگزیردیریازود به همان جامعه ی تک قومی خواهند پیوست.
درشرایطی که، درجامعه ی مردگان ازهویت خبری نیست،اما درجامعه ی زندگان هم قومیت ها هستند وهم هویت ها.وهویت هم نوعی حصاریا دیواری می باشد که فرد وجامعه یاکشوری بخاطربقا ونگهداشت خود دربرابردیگریا دیگران ایجاد کرده ومی کند.تعریف یادشده ازهویت نشان می دهد که ماودیگران دربرابرهم صف کشیده ایم وباید باهویت ومرزکشی ازخود دفاع کنیم.اینجاست که قوم گرائی یاملیت گرائی پیدامی شود.ازنظرآیزیابرلین،به گونه ی که درزیرعنوان مقاله بازداب داده شد،"ملی گرائی وقتی درمیان قومی یاملتی رشد می کند که آن قوم یاملیت احساس تحقیردربرابرقوم دیگرحس کند." احساسی که باگفت وگووهم گرائی درراستائی ملی گرائی انسانی- سرزمینی تعدیل وازدشمنی وترس ازدیگربدوستی بادیگران دگرگون می شود.این که شد فرجام برون شدن ازقوم گرائی ورسیدن به ملی گرائی سرزمینی که خواست همه ی مردم افغانستان می باشد.پس،نظری آن چنانی درباری تندروی مذهبی هم ضروری می شود. ازنظربنده،بنیاد گرائی وتندرویی مذهبی زمانی رشد می کند که حکومت های سکولار- دین ستیز کارهای می کنند که عده ی براست یادروغ فکرمی کنند که دین درخطراست وبدفاع ازآن برمی خیزند.به گونه ی که جهادی ها دربرابرجمهوری چپ نمای داودخان وچپی های متمایل به مسکو برخاستند وکابل راویران ودین راهم ابزاری برای داشتن یک یاچند قصردرشیرپوروداشتن چوکی های باد آورده درپس فروپاشی حکومت نجیب الله وبعدن براندازیی اداره ی خشن - پسمانده ی طالبان به کمک طیاره های بی 52 امریکائی کردند که نتیجه ی چنان دفاع ازدین درخطرافتاده هم پول دارشدن تفنگ سالاران دین مداروتروریست شدن طالبان شریعت مدار ،فقیرشدن مردم وازدحام گداگران درکابل وبی پولی وزارت شهداومعلولین برای پرداخت کمک ماهوارقربانیان دین مداران ریاکار- شیاد می باشد.
دراخیر،باتاکید براینکه، تندروی مذهبی وقومی جزرفتن به سوی تباه کاری وتروریسم نیست وامتحان صفری هم درافغانستان داده اند؛همچنان،درعصرجهانی سازی یاجهانی شدنی که پیش روداریم،دیگرملی گرائی طوریکه ادعامی کرد ومی کند بارمثبت وترقی خواهانه ندارد.مثلن،دراروپا یا زادگاه ملی گرائی، قاره گرائی وحقوق شهروندی یاشهروند اروپائی بودن جای شهروند این وآن کشورراگرفته است.پس،بهترین راهکاربرای افغانستان چند قومی همانا مبارزه درجهت رسیدن به دموکراسی،حقوق بشر،حقوق مدنی وحقوق شهروندی می باشد.درواقع،ازطریق حقوق شهروندی است که می توان ملت مدرن شد.ملت مردن هم همان است که ارنست رنان گفته است.رنان:"جوهریک ملت این است که همه نقاط مشترک داشته باشند." درافغانستان،روشن است که دین اسلام وهمه گیربودن زبان فارسی وبردباریی فرهنگی- زبانی،نقاط مشترک مردم می باشد.درغیراین صورت،اگرنابرد باری کنیم وعقیده ی مخالف ماراعصبانی کند،به ین معناست که به گفته ی راسل ،"دلیل مناسبی برای دفاع ازآنچه که فکرمی کنیم نداریم." ازجانب دیگر،عصبانی شدن ونادیده گرفتن نقاط مشترک مارا گرفتاربیماری مورد نظرشپنگلرمی کند.شپنگلر:"کسانی که بسیارازنژاد سخن می گویند؛معلوم می شود نژاد ندارند." واقعن،برخی نژاد گرایان افغانستان ازنداشتن نژاد دررنج می باشند! عیب شان هم نیست؛به این خاطرکه، سیاست های نادرست ناراحت حتاسبب پیدایش شان شده است.سیاستی که به گفته ی گاندی،"سیاست بدون شرافت می باشد." واقعن،افغانستان مدت هاست که ازنبود سیاست باشرافت رنج می برد.رنجی که دوفرزند خام زاده است : تندروی مذهبی وتندروی قومی.بله،درباره ی تندروی مذهبی، گفته ی کارل پوپر،بسیاربجابه نظرمی رسد.پوپر:"کسانیکه برای ما بهشت آن جهانی راوعده داده بودند،همین جهان رابرای ما جهنم ساختند."کاری که مذهبی هادرافغانستان بسیارخوب ازعهده ی آن برآمدند وبازماندگان شان هم مصرهستند که به پایان خط نرسیده اند! باتوجه به تباه کاریی تندروی مذهبی وتفرقه انگیزی های تندروی قومی،به صراحت می توان گفت که مبارزه درجهت تحقق دموکراسی، حقوق بشروحقوق شهروندی هم کمک به ملت سازی می کند وهم بیرون رفت ازوابستگی به دیگران وپشت سرگذاشتن این گونه تندروی های بی نتیجه.بازهم،اگربرخی گرایش های قومی بانام افغانستان مشکل دارند که طبیعی هم به نظرمی رسد.ازطریق حقوق مدنی وحقوق شهروندی که تنهادریک دموکراسی واقعی میسرمی باشد،پس ازبخش کردن شناسنامه برای همه ، می توان به همه پرسی رفته سه گزینه راپیش روی مردم قرارداد:آریانا،خراسان وافغانستان.نام های که قبلن رایج بوده اند.درهمه پرسی،به هرنامی که اکثریت آراء واریزشد همان می شود نام کشور.بازهم تاکید می کنم که گروه سازی های قومی- مذهبی وعدم تحمل فکرمخالف هم درجامعه ی چند قومی وهم دردرون قوم ها وقبیله ها،بیماری می باشد که افغانستان گرفتارآن است وباید علیه آن مبارزه ی سخت کرده شود.




0 comments:

Post a Comment