Monday 27 January 2014

درخاورمیانه چه میگذرد؟! (بخش نخست) مصاحبه با دکتر دانش


پنجشنبه, ژانویه 23, 2014 - 23:33
آشنائی مختصر با مصطفی دانش: مصطفی دانش، تحصیلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا درعلوم سیاسی درآلمان گذرانید و هم اکنون نیز درآن کشورساکن میباشد. در 28 سالگی برای تهیه خبر و گزارش از جنگ، به ویتنام سفر میکند و بعنوان خبرنگار جنگی با روزنامه ها و مجلات معتبر سوئیسی وآلمانی (اشپیگل و اشترن و نیز کانال های 1 و 2 تلویزیون آلمان) به همکاری می پردازد. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزیا، آفریقای جنوبی، لیبی، اتیوپی، سومالی ....



مصاحبه مهدی کشاورز

با دکتر مصطفی دانش

(خبرنگار جنگی و تحلیلگر مسایل ایران و جهان)

آشنائی مختصر با مصطفی دانش:

مصطفی دانش، تحصیلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا درعلوم سیاسی درآلمان گذرانید و هم اکنون نیز درآن کشورساکن میباشد. در 28 سالگی برای تهیه خبر و گزارش از جنگ، به ویتنام سفر میکند و بعنوان خبرنگار جنگی با روزنامه ها و مجلات معتبر سوئیسی وآلمانی (اشپیگل و اشترن و نیز کانال های 1 و 2 تلویزیون آلمان) به همکاری می پردازد. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزیا، آفریقای جنوبی، لیبی، اتیوپی، سومالی .... و نیز کشورهای آسیای میانه و همچنین پاکستان، افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و..... سفر کرده و با بیش از 25 رهبر جهان از جمله: ماندلا، قذافی، خمینی، ببرک کارمل و..... ملاقات و مصاحبه نموده است.

مهدی کشاورز: در ابتدا میخواهم باردیگر بخاطر وقتی که بمن دادید تا با طرح برخی سوالات در مورد مسائل روز در منطقه همیشه بحرانی خاورمیانه که شما در آنجا شخصا حضور داشته و از نزدیک شاهد این تغییر و تحولات بوده و هستید، تشکر کنم. بعنوان نخستین پرسش بفرمائید در خاورمیانه واقعا چه خبر است؟

دکتر دانش: قبل از اینکه به سئوال شما پاسخ دهم، اجازه دهید نقل قولی از شخصیتی که امروز فراموش شده است بکنم که بسیار بسیار آموزنده است. این شخصیت در سال 1979 در جنگ سردی که بین شوروی و آمریکا وجود داشت، بر دوش ژنرالهای شوروی در کشور افغانستان بقدرت رسید. ولی در سال 1986 در یک توطئه حزبی (داخل حزب دموکراتیک خلق افقانستان) او را بدون تشکیل کنگره حزبی سرنگون کرده و به شوروی تبعید نمودند!. رئیس جمهوری که من در طول ریاست جمهوری اش(یعنی از اواخر 1979 تا اواسط 1986) بیش از ده بار در دفتر کارش در کاخ گلخانه ارک ملاقات نموده و با او مصاحبه کرده بودم بعدها در تبعید، از نظر رهبران شوروی یک ورق سوخته ای بیش نبود!. او تحمل این شرایط خاری در شوروی را نکرد و در سال 1991 یکسال قبل از سقوط حزب وطن یا حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری نجیب الله به افغانستان بازگشت و در آپارتمانی محقر در کابل( منطقه مکرویان کهنه) سکنی گزید.

در اواخر سال 1991 برای مصاحبه ای از طرف مجله اشپیگل آلمان یکبار دیگر در کابل بسراغش رفتم. در مدت کمتر از چند سال او را بقدری فرتوت و شکسته دیدم که برایم حیرت آور بود. دیگر از آن جاه و جلال سابق، از ژنرال های شوروی که جلوی درب دفترش در کاخ گلخانه ارک او را محافظت میکردند اثری نبود!!. بیاد دارم هر باری که برای مصاحبه و ملاقاتش به کاخ گلخانه ارک میرفتم، از دروازه کاخ تا درب کاخ گلخانه (دفتر ریاست جمهوری) در دو طرف خیابان، سربازان و افسران شوروی کشیک می دادند و این مرد قدرتمند را محافظت میکردند!. ولی اکنون در سال 1991 او را به عنوان یک شخص بسیار عادی حتی بدون هرگونه محافظی یافتم!. آنروز او من را بعنوان گزارشگر و دوست وفادار که حتی بعد از سقوطش بسراغش رفته، یاد کرد.

بیاد دارم در طول صحبت های چند ساعته مان، ببرک کارمل اجازه نداد ضبط صوتم را روشن کنم، او بزرگترین انتقادها را از حامیان سابق خود یعنی رهبران شوروی و کشور شوروی انجام داد و جمله ای را بر زبان آورد که باعث حیرت من شد او گفت: " بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود که هیچوقت کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود بایستد." در آخر صحبت هایش از من خواست که گفته هایش را نه بصورت مصاحبه با او، بلکه بعنوان تفسیر خودم یعنی روزنامه نگار آلمانی در مجله اشپیگل منتشر کنم. من نمیتوانستم چنین عملی را انجام دهم واز او خواستم که با روشن کردن ضبط صوت خلاصه صحبت ها را یکبار دیگر به شیوه مصاحبه انجام دهیم. او پذیرفت ولی دیگر در طول مصاحبه از آن انتقادات شدید برعلیه شوروی و جمله حیرت آورش، خبری نبود!!

آخرین بار ببرک کارمل را درسال 1993 در شمال افغانستان در شهر حیرتان، (شهر مرزی افغانستان- ازبکستان) ملاقات کردم. بیاد دارم که از ازبکستان، از طریق پل دوستی افغانستان – شوروی( بر روی رودخانه آمو دریا) وارد شهر حیرتان افغانستان شدم. وقت ورودم را طوری انتخاب کرده بودم که صبح زود باشد تا مقامات دولتی و نظامی که هنوز در خواب بودند اطلاع حاصل نکنند که من بسراغ رئیس جمهور سابق افغانستان که از خطر مجاهدین مسلط بر کابل، به شمال افغانستان متواری شده بود، میروم. ببرک کارمل به آنجا پناه برده بود تا بتواند ویزای روسیه را بگیرد و به خانواده اش در مسکو ملحق شود. روسیه تا سال 1995 به او اجازه حتی ورود به آنکشور را نمیداد!!! کارمل از دست مجاهدین به سلامت جان بدر برد اما او از نظر سیاسی در واقع مرده بود!. مردی که در سال 1993 درخانه محقری در مرز افغانستان – ازبکستان ربروی من نشسته بود، واداه بود و در آغوش سرد بیماری سرطان آرام گرفته بود و از دیدار غیرمترقبه من به قدری خوشحال شد گویا دیگر کسی بسراغش نمیرفت!. پس از گفتگوی طولانی که او را بی اندازه خسته کرده بود، هر دو میدانستیم که دیگر همدیگر را نخواهیم دید. موقع خدا حافظی ببرک کارمل من را یکبار دیگر در آغوش کشید و با صدائی شکسته آخرین وصیت سیاسی خود را بدرقه راهم کرد و گفت: اکنون میتوانی این مطلب را از زبان ببرک کارمل بازگو کنی" بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود، هیچ کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود به ایستد" این کلام آخر، حاصل عمر رهبری بود که بر شانه ارتش شوروی بقدرت رسیده بود!!!

مهدی کشاورز: آقای دانش این گفته درستی است، اما این واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت که بسیاری از این رهبران بعد از اینکه قدرت سیاسی را از دست میدهند به این نتیجه گیری درست میرسند. این رهبران از سرنوشت آنانکه قبلا همین راه را پیموده بودند، پند و عبرت نمیگیرند. اگر خاطرتان باشد، قبل از او شاه ایران هم بعد از سقوط رژیم پادشاهی، گفته های مشابه ای را بر زبان آورد!!!

دکتر دانش: درست است. قصد من هم از طرح این موضوع هشدار به آن بخش از ایرانیانی است که از سر استیصال و سرخوردگی و توهم خواهان دخالت نظامی بیگانگان از جمله آمریکا، ناتو و یا اسرائیل در ایران هستند!

مهدی کشاورز: منظورتان مجاهدین خلق است؟

دکتر دانش: مخاطب من تمام افراد و گروه هائی است که تصور میکنند برای غلبه بر ارتجاع داخلی، میتوانند با تکیه بر بیگانگان به استقلال و آزادی و پیشرفت درکشور رسید! در این زمینه اگر لازم باشد در آینده بیشترصحبت خواهیم کرد.

مهدی کشاورز: حتما اینکار را خواهیم کرد. آقای دانش، آنچه که امروز اهمیت بیشتری دارد، تغییر و تحولات سریع و عمیقی است که در منطقه خاورمیانه صورت گرفته و هم اکنون نیز ادامه دارد. شما که سفرهای زیادی به افغانستان، پاکستان، عربستان سعودی، عراق، ایران، لیبی، لبنان، سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه داشته اید و این تغییر و تحولات را روزانه رصد میکنید، اوضاع منطقه را چگونه می بینید و ارزیابی شما از این تغییر و تحولات چیست؟

دکتر دانش: اگرچه سوال شما بسیار کلی است و پرداختن به آن زمان زیادی خواهد برد، اما چنانچه شما حوصله شنیدن آنرا داشته باشید من سعی خواهم کرد از دید خود تصویری از این رویدادها برای شما ترسیم کنم تا درکی روشن تر و عمیقتر از این رویدادها بدست آوریم.

همانطوریکه میدانید من بعنوان خبرنگار جنگی ده ها بار به افغانستان سفر کرده و در طول جنگهای آمریکا در عراق در سال 1991 تا سال 2006 سفرهای متعددی هم به آنکشور داشته ام و شاهد دخالت نظامی آمریکا و هم پیمان های آن در عراق بوده ام. در طول جنگ سرد چندین سفر به لیبی داشته و بارها با سرهنگ معمر قذافی ملاقات و مصاحبه داشته ام. امروز ما نتیجه دخالت ناتو در این کشور ها را مشاهده میکنیم.

دکتر دانش در کنار سرهنگ قذافی

به سوریه نیز چندین بار سفر داشته و با رهبران سوریه مصاحبه کرده ام. امروز می بینیم که سوریه در سرازیری سقوط و نابودی قرار گرفته است و متاسفانه نه تنها نقش بشار اسد در تحولات سوریه تعیین کننده است، بلکه دخالت های خارجی از جمله جمهوری اسلامی ایران در کنار بشار اسد و عربستان سعودی در حمایت از سلفی ها، وهابیون، نیروهای بسیار رادیکال اسلامی و حتی بخشی از القاعده در داخل سوریه و دخالت های آمریکا و ناتو باعث تشدید جنگ داخلی و نابودی ملتی شده است که تا بحال بیش از 120 هزار کشته و در حدود 9.5 میلیون نفر، یعنی نیمی از جمعیت این کشور آواره گشته اند. کشوری که از لحاظ تامین مردم و زیبائی یکی از پیشرفته ترین و زیباترین کشورهای عرب بود و امروز در این کشور سنگ روی سنگ بند نیست!!!

مهدی کشاورز: ولی آقای دکتر دانش همانطوریکه اطلاع دارید اتفاقاتی که امروزه در عراق و سوریه رخ میدهد، آمریکا و ناتو در این کشورها نقش نظامی ندارند. آمریکا در سال 2011 از عراق خارج شد، ولی هنوز در عراق ثبات وجود ندارد و هر روز جنگ جدیدی اتفاق می افتد تا جائیکه در سال گذشته طبق گزارش سازمان ملل متحد تقریبا 8000 نفر از مردم عراق و 1050 نفر از نیروهای امنیتی و پلیس عراق کشته شده اند.

دکتر دانش: به بینید تجربه من بعنوان یک خبرنگار همیشه این بوده و هست در کشورهائی که نیروهای خارجی دخالت میکنند نه تنها آنها نمیتوانند باعث آرامش و ثبات سیاسی در آن کشور شوند، بلکه دخالت آنها باعث هرج و مرج بیشتر و خلاء سیاسی در آن کشورها میشود و حتی بعد از خروج آنها میتواند عواقب وحشتناکی هم بوجود آورد مانند خروج نیروهای آمریکائی از عراق!.

گفته ببرک کارمل را از یاد نبریم. دخالت نظامی شوروی در افغانستان باعث دخالت پاکستان و غرب و جنگ داخلی و سرانجام حکومت مجاهدین در سال 1992 شد که در اتداوم آن جنگ بین گروههای مجاهدین بر سر قدرت درگرفت و در نهایت باعث بقدرت رسیدن طالبان در سال 1996 شد. این جنگ داخلی باعث کشته شدن صدها هزار افغان و تکه تکه شدن کشور افغانستان شد.

در جنگ سومالی نیز که من دو بار به آن کشور سفر کرده و خاطرات زیادی هم از آنجا دارم، وضع بهمین صورت پیش رفت!. در سال 1991 حکومت زیاد باره توسط جنگ سالاران مختلف سقوط کرد و آنگاه بر سر کسب قدرت سیاسی توسط جنگ سالاران، کشور در جنگ داخلی مهیبی فرو رفت!.در همان سالها آمریکا با تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد وارد سومالی میشود و در جنگهای داخلی آنکشور بجای اینکه حالت بیطرفی خود را در بین جنگ سالاران و گروهها حفظ کند، بطرفداری بخشی از آنها بر علیه دیگر بخش ها وارد برخوردهای نظامی میشود و در سال 1993 در جنگ آمریکا بر علیه یکی از این جنگ سالاران فردی بنام فرح آیدید، 18 سرباز آمریکا را بقتل میرساند و اجساد بعضی از آنها توسط اوباشان در خیابانهای موگادیشو بر روی زمین کشیده میشوند. در نتیجه آمریکا بدون اینکه بتواند خلاء سیاسی را پر کند و ثبات سیاسی بوجود آورد، ارتش خود را از سومالی بیرون میکشد. نتیجه اینکه تا به امروز هرج و مرج در داخل این کشور حکمفرما است و نه تنها این، بلکه با یک نیروی قوی از القاعده بنام لشگر الشباب روبرو هستیم که بخش هائی از کشور را در اختیار دارد و در همسایه گی سومالی در کشورکنیا فاجعه می آفریند!.

نگاهی به وضع امروز افغانستان کنیم. نیروهای ناتو و آمریکا نه تنها قادر نشده اند از لحاظ نظامی بر طالبان درافغانستان پیروز شوند، بلکه امروز طالبان در حال پیشروی هستند تا جائیکه دولت آقای کرزای با آنها مذاکره میکند و خواهان ائتلاف دولتی با آنهاست!!. آمریکا و کاخ سفید نیز در خفا با آنها در کشورهای مختلف از جمله در قطر(دوحه) و در آلمان(برلین) به پای میز مذاکره می نشیند.

بعد از اینکه آمریکا در 13 سال گذشته مبلغی در حدود 1000 میلیلرد دلار، یعنی مبلغی بیش از 250 سال بودجه دولتی افغانستان را خرج جنگ کرده و در حدود2800 سرباز کشته داده و بیش از 200 میلیارد دلار خرج بازسازی افغانستان کرده، امروز مجبور شده طالبان را از لحاظ سیاسی برسمیت بشناسد و با آنها مذاکره کند! فراموش نکنیم که آمریکا جنگ را بخاطر سقوط دولت طالبان در 7 اکتبر2001 در افغانستان شروع کرد. آمریکا توانست حکومت طالبان را ساقط کند و حکومت دست نشانده خود حامد کرزای را بوجود آورد. باید بگویم هیچ زمانی کرزای از طرف مردم افغانستان به رسمیت شناخته نشد و او کمتر جرات کرده که از شهر کابل به استانهای افغانستان مسافرت کند و اغلب هم در کاخ ارک همانند یک زندانی در حفاظت نیروهای آمریکائی نه افغانی قرار داشت و دارد. همان توصیفی که من قبلا از مشاهدات خودم در کاخ گلخانه ارک در زمان ببرک کارمل نمودم، امروز در مورد حامد کرزای هم صدق میکند. فقط جای سربازان محافظ شوروی را امروز آمریکائیها گرفته اند.

آقای بوش (بوش پسر) رئیس جمهور آمریکا در حمله بافغانستان چنین ادعا میکرد که" آزادی و دموکراسی را به افغانستان به ارمغان خواهد آورد و این آزادی و دموکراسی در افغانستان مانند سنگ های دامینو تمام منطقه و همچنین خاورمیانه را در بر خواهد گرفت"!. البته باید گفت که بنظر میرسد آقای بوش و حتی متخصصین سیا از یک جامعه قبیله ای درافغانستان اطلاعی نداشتند و بکشوری وارد شدند که قوانین و سنت های قبیله ای آن اجازه نمیدهد که بسادگی از افغانستان یک جامعه پیشرفته و دموکرات با حقوق مساوی زن و مرد بوجود آورد آن طوریکه بدستور آمریکا در قانون اساسی اافغانستان بیهوده چنین نوشتند.

در کنفرانس 2 بن در آلمان در سال 2002 هنگامیکه کرزای داد سخن داده و در حضور عده ای از روسای جمهوری کشورهای غربی و آقای اخضر ابراهیمی نماینده ویژه سازمان ملل در امور افغانستان و نیز وزیران خارجه و دفاع آلمان ادعا میکرد که در افغانستان دموکراسی و آزادی و تساوی حقوق زن و مرد و ثبات سیاسی و پیروزی بر طالبان را میکرد من در آنجا حضور داشتم و بعنوان روزنامه نگاری که بارها به افغانستان سفر کرده اشاره کردم که در یک جامعه قبیله ای که رهبران قبایل در مناطق مختلف تسلط دارند، امکان ساختن یک جامعه مدرن و دموکراتیک وجود ندارد مضافا اینکه اشاره به کابینه کرزای کردم که در آن اکثریت جنگ سالاران و قاچاق چیان تریاک بعنوان وزیر، فعال بودند. وزرائی که من شخصا بخوبی میشناختم و میدانستم کدامیک از آنها در چه منطقه ای از افغانستان مزارع خشخاش

دارند. هشدار من به غربی ها این بود که شما وارد منجلابی خواهید شد که براحتی از آن نجات پیدا نمیکنید

در آنروز من مورد تمسخر بیش از 600 خبرنگار جهانی در سالن قرار گرفتم. در آنزمان کرزای قهرمان آمریکا معرفی شده بود و آمریکا بقدری به قدرت نظامی خود مغرور بود که فکر میکرد میتواند افغانستان را جمع و جور کند. در آن مقطع هرگونه انتقادی مورد تمسخر قرار میگرفت. اما 7 سال بعد در سال 2009 خانم هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آن زمان آمریکا در کنفرانس لاهه در هلند در مورد افغانستان مطالبی را گفت که تائیدی بر نظرات من در سال 2002 بود. خانم کلینتون گفت که کرزای بخشی از مشکل غرب در افغانستان است و امروز بزرگترین مشکل آمریکا در افغانستان رئیس جمهوری است که خود آمریکا او را به مسند قدرت نشانده است!!

در لبنان نیز اگر خاطرتان باشد در سال 1983 با حمله انفجاری حزب الله به پایگاههای آمریکائی ها و فرانسوی ها در بیروت بیش از 300 سرباز آمریکائی و فرانسوی بقتل رسیدند و رونالد ریگان رئس جمهور وقت آمریکا نیروهای خود را از لبنان خارج کرد و این امر باعث تقویت حزب الله و نفوذ جمهوری اسلامی ایران برهبری خمینی شد، که پدیده حزب الله را در لبنان بوجود آورده بود. این مشکل تا به امروز ادامه دارد.

به نظر من آمریکا دو اشتباه اساسی بعد از ورود خود به افغانستان در برخورد به حکومت طالبان نمود. آمریکا باید میدانست که طالبان یک پدیده پاکستانی هستند. دولت و ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آنکشور یعنی آی اس آی این پدیده را بوجود آورده بودند تا بتوانند بر علیه گروه های مجاهدین در داخل افغانستان که باعث جنگ داخلی و هرج و مرج شده بودند مبارزه کند. در رهبری سیاسی و نظامی طالبان سیاست مداران پاکستانی مانند نصرالله بابر وزیر داخله در زمان بی نظیر بوتو و ژنرال حمید گل رئیس سابق آی اس آی و افسران ارتش پاکستان قرار داشتند.

بین سالهای 1996-1998 بعنوان گزارشگر بیش از 15 بار به شمال افغانستان(مزار شریف) و از مزار شریف چندین بار مخفیانه به کابل، منطقه حکومت طالبان سفر کردم. بیش از 5 بار شاهد ملاقات نصرالله بابر وزیر داخله بی نظیر بوتو (پدر طالبان) با ژنرال چهار ستاره افغانی عبدالرشید دوستم، حاکم آن زمان شمال افغانستان بودم. نصرالله بابر به نمایندگی از جانب دولت طالبان در شمال افغانستان میآمد تا با ژنرال دوستم که مخالف اصلی طالبان بود، مذاکره کند!. هنوز خوب بخاطر دارم که نصرالله بابر یکبار دست وزیر امور خارجه طالبان را مانند شاگرد مکتبی ها در دست گرفته و او را برای مذاکره پیش ژنرال دوستم آورده بود.

بنابراین پاکستانی ها این پدیده طالبان را از نظر سیاسی و نظامی بخاطر منافع پاکستان در افغانستان رهبری میکردند. این منافع نه تنها در مبارزه با نفوذ هندوستان در افغانستان میتوانست تامین شود، بلکه در آنزمان شرکت عظیم نفتی یونوکال آمریکا در نظر داشت که از طریق شبکه لوله های گاز، گاز ترکمنستان را از شمال غرب و غرب افغانستان به پاکستان منتقل کند. تا زمانیکه جنگ داخلی بین مجاهدین ادامه داشت و کشور افغانستان عملا بین مجاهدین تکه تکه شده بود، عملیات کشیدن لوله های گاز امکان پذیر نبود بهمین جهت میبایست گروه جدیدی وارد عرصه نظامی و سیاسی افغانستان شود که بر مجاهدین غلبه کرده حکومت را بدست گیرد.

جالب است که بدانید اولین بار طالبان در اکتبر 1994 از پاکستان وارد جنوب افغانستان یعنی قندهار شدند و این شهر را بتصرف خود در آوردند. در راس لشگر آنها افسران پاکستانی بودند و با این حیله که میخواهند کاروان ترانسپورت پاکستانی را از طریق افغانستان تا ترکمنستان اسکورت کنند وارد قندهار شدند!. در سال 1996 آنها کابل را هم تصرف کردند و حکومتشان را در کابل برقرار کردند!!. در همین سال است که حتی کاخ سفید خواهان برسمیت شناختن طالبان است. وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا، وارن کریستوفر در نظر داشت سفری به کابل کند و حکومت طالبان را برسمیت بشناسد ولی این سفر بدلایلی اتفاق نیفتاد. آمریکا بر خلاف میل شدید پاکستان طالبان را برسمیت نشناخت ولی نماینده گان طالبان به امریکا سفر میکردند و در این سفرها که بیشتر بخاطر ساخت پروزه گاز از ترکمنستان از طریق افغانستان بود با سیاست مداران آمریکا مذاکره میکردند. آقای زلمای خلیل زاد که بعد ها سفیر ویژه جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا و نیز حامد کرزای رئیس جمهور کنونی افغانستان، در پذیرائی از طالبان و مذاکرات با سیاستمداران آمریکائی نقش اساسی داشتند.

اولین اشتباه استراتژیک آمریکا در حمله به افغانستان این بود که طالبان را به دو گروه مستقل یعنی طالبان پاکستان و طالبان افغانستان تقسیم کرد. از آنجائیکه پاکستان در آنزمان بعنوان هم پیمان آمریکا در جنگ علیه تروریسم القاعده و طالبان معرفی شده بود، نمیتوانست حمله ای به پایگاه های اصلی طالبان که در پاکستان بودند انجام دهد در اینصورت میبایست جنگ را از پاکستان برعلیه طالبان شروع میکرد. آمریکا جنگ علیه طالبان را در داخل افغانستان بر علیه طالبان و القاعده پرداخت. از اینرو مراکز اصلی طالبان در داخل پاکستان مورد حمله قرار نگرفتند. رهبران و فرماندهان مهم طالبان توانستند بداخل پاکستان متواری شوند و در طول سالهای آینده در کنار همرزمان داخل پاکستان و با کمک "پدران" سیاسی و نظامی پاکستانی، خود را تجدید سازمان دهند و از پاکستان بداخل افغانستان آمده و بر علیه نیروهای ناتو و آمریکا مبارزه کنند و دوباره به پناهگاههای خود در پاکستان برگردند!.

این بزرگترین اشتباه استراتژیک نظامی آمریکا بود که مبارزه را در مراکز آموزشی نظامی و لجستیکی طالبان در پاکستان انجام ندادند و تمام نیروی خود را در داخل افغانستان متمرکز کردند!.

مهدی کشاورز: چطور میتواند آمریکا چنین اشتباه عظیمی را انجام دهد، در حالیکه آمریکا در زمان جنگ سرد حامی دیکتاتور نظامی پاکستان ضیا الحق در جنگ علیه نیروهای شوروی در افغانستان بود و شرایط را بخوبی میشناخت؟

دکتر دانش: به نظر من دو عامل مهم باعث شدند که آمریکا چنین خطای مهمی را انجام دهد. عامل اول اینکه کشور پاکستان یک قدرت اتمی است. عامل دوم اینکه آمریکا به حرفهای رهبران پاکستان(پرویزمشرف) اعتماد کرده بود و فکر میکرد که ارتش پاکستان خودش نیروهای طالبان را در آنکشور سرکوب و نابود خواهد کرد و پناه گاههای القاعده را برخواهد چید. این جز فریبی از جانب رهبران پاکستان نبود. بوش شدیدا فریب قولهای پرویز مشرف را خورده بود و چندین بار ادعا کرد، زمانیکه او به چشم های مشرف مینگرد صداقت از آنها میبارد!!. جورج بوش و بویژه سازمان جاسوسی سیا باید میدانستند که استفاده از نیروهای رادیکال اسلامی در پاکستان یک استراتژی دیرین در مبارزه با هندوستان در کشمیر و مبارزه در افغانستان بخاطر منافع پاکستان بوده و هست. استفاده ابزاری ارتش و دولت پاکستان از آنها بطور مثال از "لشگر طیبه" پاکستانی یا طالبان و در سابق نیروهای مجاهدین افغانستان بخشی از استراتژی نظامی پاکستان تا به امروز است و پاکستان بساده گی دست از این استراتژی بر نمیدارد.

برای بقای همین استراتژی و نجات نیروهای رادیکال تربیت شده توسط آی اس آی پاکستان، پرویز مشرف در روزهای اول حمله آمریکا به افغانستان ترفندی به بوش زد و با فریب بوش قادر شد بخش عظیمی از نیروهای ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در بین آنها عده ای از فرماندهان القاعده نیز وجود داشتند را در شمال افغانستان نجات دهد!.

همانطوریکه میدانیم 7 اکتبر 2001 حمله آمریکا به افغانستان شروع شد. یکی از پایگاههای دولت طالبان در شمال افغانستان در شهر کندوز بود. در شهر کندوز در کنار نیروهای طالبان عده ای از نیروهای القاعده به رهبری افسران پاکستانی برعلیه نیروهای وحدت شمال که در آن زمان احمد شاه مسعود رهبر آن بود میجنگیدند. اکنون با شروع جنگ وحدت شمال آماده حمله به شهر کندوز بودند که در اینصورت نه تنها صدها افسر پاکستانی در آنجا توسط نیروهای وحدت شمال دستگیر و در اختیار آمریکا قرار میگرفتند، بلکه هزارها جنگجوی طالبان و القاعده گرفتار میشدند. مشرف برای نجات جان افسران پاکستانی از بوش خواست که حمله به کندوز را چند شبی به عقب اندازد تا پاکستان قادر باشد با یک پل هوائی شبانه افسران خود را از کندوز به پاکستان منتقل کند!. بوش به دام این فریب مشرف افتاد و ارتش پاکستان قادر شد در یک پل هوائی که ایجاد کرده بود نه تنها افسران خود، بلکه عده زیادی از رهبران نظامی طالبان و جنگجویان القاعده را از افغانستان به پاکستان منتقل نماید. آنها توانستند بدین ترتیب سازمان طالبان را در داخل پاکستان احیاء کنند!!. همین اشتباه استراتژیک آمریکا و مبارزه نکردن با طالبان در داخل پاکستان باعث شد که امروز طالبان قدرت زیادی در پاکستان و در افغانستان پیدا کرده اند و آمریکا با شکست نظامی در افغانستان روبروست.

دنباله دارد

Sunday 26 January 2014

پاکستان؛چاه کنی که باکرزی درحالِ افتادن درقعرچاه می باشد!


ابراهیم ورسجی
6-11-1392
دراین روزها،نمی خواستم راجع به پاکستان مطلبی برشته ی تحریردرآورم؛ وعلت آن این است که همه جهان سومی هابویژه ما افغان ها عادت کرده ایم که ازپذیرش مسئولیت شانه خالی کرده دراکثرِشکست وریخت های سیاست مان بیرونی ها راسرزنش نمائیم تابرای کمبودی های خود توجیه فراهم کرده باشیم.دراین زمینه،درمقاله ی "رخداد بد فرجام ششم جدی؛شکست رسواخِزسیاست مداران افغانستان"،بیشترازاتحاد شوروی،سیاست کاران افغان راسرزنش کرده بودم.البته به این خاطرکه، این هابودند که مسئولیت های ملی خود راانجام داده نتوانستند؛ تااینکه، مسکوبرای دفاع ازمنافع خود دست به تهاجم زده هم خود رانابود وهم افغانستان را دچارمصیبت ووبلایای کرد که تاکنون ارآن رهائی نیافته است.ازاین رو،عین دیدگاهی که دررابطه به شوروی کاربرد دارد؛می تواند دررابطه به پاکستان هم بکارگرفته شود؛تنها بااین فرق که،شوروی هم تهاجم به افغانستان کرد وهم سرمایه گذاری کرد.ازبدِ رخدادها،پاکستان می خواهد تهاجم نماید؛درحالیکه،خودش توان اداره ی سیاست واقتصاد خود راندارد.چه ماند به این که، درافغانستان سرمایه گذاری نماید.
بهرصورت،درکنارارج گذاشتن به این اصل که درمسایل مربوط به سرنوشت ملی باید بجای نقد دیگران به نقد خودی هارفت،اماگه گاهی فضولی های دیگران بویژه پاکستان درافغانستان سبب می شود که برابربا خودی های نابکار،به سرزنش آن بپردازیم.به این خاطرکه،درسیاست بویژه سیاست جهانی،پیشرفت های علمی واقتصاد سخن نخست رامی زنند. دوپدیده ی که افغانستان که بخاطرحکومت های قبیله سالارش ممکن نیست به آن نایل شود؛اماپاکستان درآن تنهامانند کوریای شمالی شاخ اتومی پیداکرده ودربخش اقتصاد بگونه ی ناامید کننده ی شکست خورده است.ازاین رو،لازم است که شکست خورده ها باهم کناربیایند تا دربرابرپیروزها ازخود دفاع کرده بتوانند.کاری که پاکستان درشش ونیم دهه تاریخ نوکرمنشانه ی خود؛خلاف آن عمل کرده ودرچهاردهه ی گذشته، هم خود وهم افغانستان رابیش ازاندازه زیانمند ساخته است.
دراین راستا،برای روشنی اندازیی هرچه بیشتربه موضوع،سه پرسمان زیرباعث نوشتن این مقاله شده است:نخست،اوج گرفتن تروریسم درپاکستان.دوم،ویرانگری های لفاظانه وناآگاهانه ی کرزی دردوماه پسین.سوم،نشرمقاله ی از"بی پین شاه"نویسنده ی امریکای درسایت"ایشیاتایمز"زیرعنوان"کرزی امریکا رادرتینترهوک نگهمیدارد".درآن مقاله آمده است که، کرزی به حیث اخیرین چاره"، برای یک جنگ نیابتی میان طالبان به حمایت پاکستان واتحاد شمالِ زیراثرتاجیکان به حمایتِ ایران،روسیه وهند،راه راهموارمی نماید.(1) درآن مقاله، درباره ی پرسمان های بسیاری ازجمله:مناسبات افغانستان وامریکا،امریکا وپاکستان،افغانستان وپاکستان،افغانستان وایران وهندوروسیه وکشورهای های آسیای مرکزی بحث صورت گرفته است.ازاینکه، دراخیرمقاله ی یادشده تبصره ی سه فقره ی خود راکرده ام،ازبحث درموضوعات پیش کش شده درآن خود داری کرده تنها درکناردیگرپرسمان ها،درباره ی اخیرین چاره یا دسیسه گریی کرزی، یعنی جاده سازی برای آغازجنگ نیابتی میان طالبان واتحاد شمال،نوشته رادنبال می نمایم.
ازاین لحاظ که، پاکستان هم مرکزتروریسم می باشد وهم خودش این روزها بیش ازپیش بامخلوق بزرگ جیسه ی دست پرورده ی خود، یعنی تروریسم طالبانی ودیگردسته های چتل تروریستی دست وپنجه نرم می نماید،بحث را از اوضاع تروریسم زده ی پاکستان می آغازم. واقعیت این است که، بحث ازپاکستان؛ بدون بحث درباره ی جنگ های بی هدفانه ی ارتش این کشور باهند برای هیچ وبارکردن زیان های مادی وفرهنگی ای فراوان برای مسلمان های هند وپاکستان؛ ودر40سال پسین،برمسلمان های افغانستان،بی فایده می باشد.ازاین که هندِ بریتانیا، درارتش مستعمراتی-هندیی خود ازقوم های خاصی ازجمله:جات ها،مرهت ها،سیک ها،پنجابی ها وپشتون هابهره برداری می کرد،پس ازتجزیه ی هند وبرآمدن پاکستان بویژه پس ازدرگذشت محمدعلی جناح،رهبرنهضت آزادی خواهی پاکستان درسال1948وترورلیاقت علی خان،نخست وزیروسیاست مدارمحترم پس ازجناح، درسال1951،،این کشوربه بحران رهبری دچارشده گرفتارسلطه ی جنایت کارانه ی نظامی های بازمانده ازارتش هند بریتانیا،شد.درسیاست جهانی هم،ازاین که،امریکا دردوره ی جنگ سرد، به نوکران خوش خدمت نیازداشت واین خوش خدمتی رانظامی هاخوب ترانجام داده می توانستند ومی توانند،کمک های مالی ونظامی امریکا،کمرنظامی های پاکستانی رابست تابه سلطه وحکومت ضد ملی خود دراین کشور ادامه بدهند.
دراین جهت، دشواریی نظامی های پاکستانی این است که فکرکردند ومی کنند که قدرت های بزرگ همان گونه که درجهت توسعه ی اقتصادی به کشورهای وابسته به خود کمک می نمایند؛درتامین بلند پروازی های ملی- سرزمینی ای آن هاهم همکارمی شوند.ازاین رو،نظامی های پاکستانی چشم توقع به سوی امریکا دوختند که دربدست آوردن کشمیرازهند کمک شان نماید؛ ودراین راستا،سه جنگ باهند کردند که همه برای پاکستان فاجعه بارتمام شد.جالب این است که پاکستان پیش از1971که بنگله دیش کنونی هم بخشی ازآن به شمارمی آمد،بیشترازدشمنی باهند درداخل خود دشواری وبحران های قومی- مذهبی داشت که یکی ازآن ها بنگله دیش وجدائی جغرافیای آن ازپاکستان غربی،یاکنونی ونزاع بنگالی هابانظامی های پنجابی- پشتون وفئودال های پاکستان غربی بود.دراین مسیرپرخم وپیچ،نظامی های پاکستانی که تنها درکودتا واشغال کاخ ریاست جمهوری یابه گفته ی خود شان "ایوان صدر"هنرمند بودند، در11سال حکومت نظامی ایوب خان(1958-1969)،بیش ازاندازه درپاکستان شرقی جنایت کرده زمینه های جدائی طلبی رادرآن بخش فربه کردند.وقتیکه درسال1969،ایوب خان زیرفشارتظاهرات مردمی ازقدرت کناررفت وبجای سپردن قدرت به رئیس پارلمان مطابق قانون اساسی دست ساخت خود، ژنرال یحی خان، رئیس ستاد مشترک ارتش راجانشین خود اعلام کرد.
ازخوب یا بدرخ دادها، درسال1970، یحی خان انتخابات شورای ملی رابرگزارکرد که درآن حزب عوامی لیگ،به رهبریی شیخ مجیب الرحمن،ازپاکستان شرقی بخاطراکثریت بودن بنگالی ها درپاکستان متحد،اکثریت مطلق آرا را بدست آورد. نظامی ها نه تنهاحزب برنده ی آرائی اکثریت را نه پذیرفتند،بلکه شیخ مجیب الرحمن،رهبرآن را زندانی وبتاریخ26مارس1971،برای سرکوب بنگالی های معترض،جنگ داخلی را درپاکستان شرقی آغازکردند.جنگی خاینانه ی که درمارس توسط نظامی های پاکستان غربی درپاکستان شرقی براه انداخته شده بود، درماه دیسامبر،به اوج رسید.درواقع،در شرایطی که پاکستان گرفتارجنگی داخلی دربخش شرقی ای خود بود،نظامی های پاکستانی غربی دست به یک دیوانگی زدند که گسترش جنگ داخلی به یک جنگ تمام عیارباهند بود.به طورنمونه،...در3دیسامبر1971،پاکستان حمله ی هوای به11پایگاه هوای هند کرد که باعث شد این کشوروارد جنگ داخلی پاکستان درپاکستان شرقی به حمایت عوامی لیگ شود.درگیریی که13روزادامه یافت وبه حیث کوتاه ترین جنگ درتاریخ ثبت شد.درجریان جنگ،ارتش های هند وپاکستان درهردوجبهه ی شرقی وغربی درگیرشدند که تا16دیسامبر،روزامضای سند تسلیمی93هزارنظامی ای پاکستانی واسارت آن ها بدست ارتش هند،ادامه یافت. ودرهمین روزبود که بنگله دیش خود مختاریی خود ازپاکستان را اعلام نمود.برویت اسناد،دراین جنگ،بین دوتاسه میلیون بنگالی توسط نظامی های پاکستانی کشته شدند.وبه بیشترازچهارصدهزارزن ودختربنگالی،نظامی های پاکستانی تجاوزکردند.(2)
پس ازآن شکست رسواخِزدربنگال وبدنبال آن برآمدنِ کشورخود گردانِ بنگله دیش،نظامی های پاکستانی که ازنظرسیاسی-نظامی-اخلاقی مرده بودند؛دست بدوکارزیرزدند:نخست،تااندازه ی خود را درپاکستان کنونی بازسازی وسلطه ی جنایت کارانه ی خود رابرسیاست این کشوربه گونه ی ترسناک - فاشیستی زیرپوشش اسلام مداریی منافقانه استوارساختند.دوم،بخاطرشکست یادشده دربرابرارتش هند،به پرورش سازمان های تروریستی- مذهبی دست زدند تاانتقام شکست خود دربرابرارتش هند را ازطریق صادرکردن تروریسم مذهبی به آن کشور بگیرند.درچنان جوی بود که، ارتش سرخ وارد افغانستان شده توت رابه مراد نظامی های پاکستانی پخت! درواقع،پس ازماجراجوئی ارتش سرخ درافغانستان که برخاسته ازحماقت وخیانت تره کی وامین بود،نظامی های پاکستانی هم سلطه ی مطلق خود رابرپاکستان باناتوان سازیی احزاب سیاسی پس ازاعدام ذوالفیقارعلی بوتو، رهبرحزب مردم ونخست وزیرسرنگون شده توسط کودتای نظامی ای مورد حمایت ملاها، بفرماندهی ژنرال ضیاءالحق، درماه ژوئیه1977،که اعدام درماه آوریل1979صورت گرفت، تامین کردند وهم ازاتهام نقضِ حقوق بشرتوسط کارتر، رئیس جمهوروقتِ امریکابرائت گرفتند؛ وهمچنان، کمک های بی شمارنظامی- مالی ازواشنگتن به قیمت ریختاندن خون ارزان قیمت یابی ارزش افغان هاگرفتند.
پس ازعقب نشینی ارتش سرخ ازافغانستان درماه فوریه1989ومتعاقب آن فروپاشی شوروی درپسین روزماه دیسامبر1991ودرادامه ی آن فروپاشی حکومت کمونیستی افغانستان درماه آوریل1992، وروی کارآمدن دولت مجاهدین،ارتش پاکستان که درافغانستان مجاهدین ناسازگاربامنافعش دست بالاپیداکرده بودند،دست به نابودی کابل ومتلاشی کردن جهادی هازد.ازسوی دیگر،باوجود ویران کردن کابل،حزب اسلامی حکمتیارکه موردِ تاییدِ پاکستانی هابود،نتوانست احمدشاه مسعود واستاد ربانی،مخالفان خود ومنافع پاکستان را ازکابل برون نماید.ازاین رو،پاکستان بخاطرتیرشدن تاریخ مصرفِ حزب اسلامی حکمتیار،طالبان راساخت تاکاری راکه آن حزب درانجام آن موفق نشده بود،انجام بدهند.بهرحال،پاکستان بااستخدام طالبان وملیشه های مرزی اش،دولت جهادی ها رادر26سیپتامبر1996،ازکابل بیرون،اماموفق به بیرون کردن آن ازدوطرف کوه هندوکش نشد.درواقع،جسد نیمه جان دولت مجاهدین به حیث درد سربرای پاکستان به زندگی ای خود تارخ دادتروریستی یازدهم سیپتامبر2001، ادامه داد!
دراین راستا، دومسئله هم برای پاکستان وهم برای جهادی ها وطالبان زیانبارتمام شد:نخست،پاکستان،بن لادن و القاعده را که درسودان مرکزگرفته وبه کمک مالی حکومت عربستان کارهای تروریستی می کرد،ازآنجا به افغانستان آورد.دوم،جهادی ها بویژه بزرگانِ نابزرگ شان،یعنی ربانی،مسعود وسیاف،درآغاز،بسیارناشیانه برای طالبان رقصیده وجاده سازی کردند.همچنان،درجریان طالبان- القاعده بازیی پاکستان وجاده سازیی جهادی های نادان وپول پرست برای آن ها،یک مسئله بسیارسرسری انگاشته شد وآن اینکه؛ درفرجام، نقش ومنافع امریکا درافغانستان ومنطقه چه می باشد؟ درجریان چنان سهل انگاری هاوسرسری انگاری هابود که رخ داد بد فرجام یازدهم سیپتامبر،بوقوع پیوست. رخ دادی که جاده سازی کرد برای پیاده شدن سربازان امریکای-انگلیسی به خاک افغانستان وبیرون کردن جنازه ی بوگینِ حکومت تاریخ زده ی طالبان-القاعده-آی اِس آی،ازکشورما وبرآمدنِ حکومتِ نابکارکرزی واوضاع ناگوارکنونی.
درادامه ی غلطی ها وتباه کاری های گذشته،پاکستان که بازی یاعمق اسراتژیک خود را درافغانستان به نفع امریکا باخته بود،دست بدوکاربسیارخطرناکِ زیرزد:نخست،درسال2004،طالبان افغانی رابازسازی کرد.دوم،درسال2006،طالبان پاکستانی را ازپشتون های قبیلگی باشنده ی هفت ایجنسی زیر: وزیرستان جنوبی،وزیرستان شمالی،مومند،خیبر،باجور،کُرم واورکزای،منطقه ی هم مرزافغانستان به حیث پناه گاه طالبان افغانی،ساخت.واقعیت این این است که این سومین بازی ناپاکی می باشد که پاکستان باپشتون های مظلوم قبیلگی شرق مرزدیورند می کند:نخست،وقتیکه پاکستان درسال1947، برآمد کرد وارتش تازه پای آن زیرفرماندهی انگلیس هابود،رهبریی پاکستان یک ارتش قبیلگی ازهمین قبایل ساخته به کشمیرگسیل داشت تا آن راضمیمه ی پاکستان نماید.والی کشمیرکه تاپیش ازهجوم قبایلی های پشتون به منطقه ی زیرفرمانش بزیرکنترول دهلی نرفته بود،برای دفاع ازمال وجان مردم کشمیرکه توسط ارتش قبایلی به تاراج می رفت،ازنهرو،نخست وزیرهند خواست که مداخله نماید.نهروبه ارتش هند دستورداد تا ارتش قبایلی پاکستان راکه بازارغارت وتجاوزجنسی راگرم کرده بودند،سرکوب وکشمیرراجزء هند بسازد که ساخت.دوم،وقتیکه شوروی افغانستان رااشغال کرد،مناطق قبایلی پشتون را پایگاه شرارت خود درافغانستان ساخت.سوم،پس ازپیاده شدن ناتودرافغانستان وسرنگونی حکومتِ طالبان-القاعده-آی اِس آی،نظامی های پاکستانی مناطق قبایلی راپایگاه طالبان افغانی- پاکستانی-القاعده ودیگرتروریستان ازچین،آسیای مرکزی ،وقفقاز ساخت.درواقع،درهرسه مورد،بهائی جنایت کاری وتروریست پروریی ارتش پاکستان رامردم بی گناه قبایلی پرداختند که به گونه ی فاجعه بارِ کنونی ادامه دارد.
درحقیقت،پاکستان که ازطالبان چه افغانی وچه پاکستانی وچه القاعده وشاخه های بومی وغیربومی ای آن، وسیله ی ننگینی برای بی ثبات سازیی افغانستان وتاوان گیری ازامریکا وکشورهای غربی ساخته است. برای اینکه، هم بازارتروریسمش گرم بماند وهم زیراتهام تروریست پروری توسط امریکا ومتحدانش نرود،دست بدوکارزیرزد:نخست،درکنارتقویت طالبان افغانی- پاکستانی برای ادامه تروریسم وبحران درافغانستان،به شمارگروه های تروریستی درنبرد باهند ازطریق کشمیرافزود.ازاین رو،برای روشنی اندازیی هرچه بیشتر،ایجاب می کند که ازگروه های تروریستی- مذهبی ای دست ساخت پاکستان نامبرده شود:تحریک طالبان(افغانی- پاکستانی)،لشکرعمر،سپاه صحابه،تحریک جعفریه،تحریک نفاذ شریعت محمد،لشکرجنگوی،سپاه محمد،جماعت الفقرا،ندیم کمند و،جبهه ی عمومی مقاومت نظامی،لشکرمتحدِ مسلمان،حرکت مجاهدین،حزب مجاهدین،حرکت انصار- اکنون حرکت مجاهدین،لشکرطیبه،جیش محمد،حرکت مجاهدین بانام قبلی حرکت انصار،البدر،جمعیت مجاهدین،لشکرجبار،حرکت جهاد،شورای متحده ی جهاد،گروه البرق،تحریک مجاهدین،الجهاد،جبهه ی آزادی بخش جمووکشمیر،لیگ مردم،نیروی جانبازمسلمان،نیروی جهاد کشمیر،العمرمجاهدین،محاذ آزادی،جمعیت طلبای اسلامی،جبهه ی آزادی خواهِ دانشجویان جمووکشمیر،اخوان المجاهدین،لیگ محصلان اسلامی،تحریک حرکت کشمیر،تحریک نفاذ فقه جعفریه،مبارزان آزادی خواه مصطفی،تحریک جهاد اسلامی،مجاهدین مسلمان،نیروی المجاهد ،تحریک جهاد،محاذ انقلاب اسلامی، رشید ترست،الاخطرترست،رابطه ترست وتعمیرنوامت.(3) نگاه کنید! شمار گروه های تباه کار- تروریستِ یادشده که باگروه حقانی که پنج سال قبل ساخته شد،به51گروه می رسد که جزتباه کاری وبدنام کردن اسلام ومسلمان ها کاری دیگری ازآن هاساخته نیست.ازسوی دیگر،اطلاعاتی های پاکستانی ،شورای دفاع پاکستان متشکل ازجماعت اسلامی،جمعیت العلمای اسلام شاخه های ملافضلووملاسمیع وچند گروه مذهبی دیگربه شمول تحریک انصاف راساخته اند تا برای آنهاتبلیغ نماید وگاه گاهی بابستن مسیرتدارکاتی ناتودرد سربیافرینند تاازامریکا اخاذی نمایند.
باتوجه به ساختن وبکاراندازیی چنان گروه های تروریستی- خود کش- تباه کاری که افغانستان وپاکستان وتمام منطقه رادچارآشوب وتروریسم ساخته اند،پرسش بنیادی این است که چراجامعه ی جهانی ازطریق سازمان ملل، پاکستان رایک کشورتروریست پروراعلام نمی کند؟ افزون براینکه چنان کاری نشد،متاسفانه ازیازدهم سیپتامبرتاپایان دوره ی حکومت جورج بوش،بیشترین کمک هم به آن صورت گرفت.کمک های که باآغازدوره ی زمام داریی بارک اوبامادرامریکا،کاهش قابل ملاحظه ی درآن ها داده شد.اداره ی اوباما، فکرمی کردکه کاهش درمقدارکمک هاممکن است که باعث فاصله گیریی پاکستان ازتروریست پروری وصادرکردن تروریستان به افغانستان علیه افغان ها وامریکا شود.برداشتی که تاکنون نتیجه ی دربرنداشته است.ازسوی دیگر،درحالیکه کاهش مقدارکمک هابه پاکستان تاثیری برروند تروریسم پروری وتروریست صادرکردن آن نداشته است؛امادرداخل پاکستان سیاست وبرنامه ی تروریست پروریی ارتش وآی اِس آی،به گسترش تروریسم انجامیده است که ازهرنگاه پدران تروریسم رانگران ومخالفان منطقه ی وفرامنطقه ی آن ها رادل گرم ساخته است.
بااینکه، تروریستان درهرگوشه وکنارپاکستان بیداد می کنند وشرایط زندگی رابرای مردم عادی هم تنگ ترساخته اند؛امانمونه ی هرچند کوچکی ازتغییردرسیاستِ تروریست پروریی نظامی های پاکستانی دیده نمی شود.بطورنمونه،ازماه جون تا31دیسامبر2013،827عملیات تروریستی درپاکستان صورت گرفته است که بسیارترسناک می باشد.شایان یادآوری است که ازکشته شدن حکیم الهو مسعود،رهبرطالبان دراول نومبر2013تاکنون، عملیات تروریستی وقربانیان آن درپاکستان به گونه ی بی پیشینه ی گسترش یافته است.اگرنمونه بیاورم،این هاخوب ترین نمادِ آن شده می توانند:ترورفرمانده پولیس ضد تروریسم درکراچی،تروریک رئیس دفترجمعیت العلمای اسلام، شاخه ی ملاسمیع الحق، درکراچی،حمله ی تروریستی نافرجام به جان مهندس امیرمقام،یکی ازمشاوران نوازشریف ومعاون حزب او،درسوات که باعث کشته وزخمی شدن چندین نفرازنهاد پلیس ،حکومتی ها ومردم عادی شد،بم گذاری درمرکزجماعت تبلیغی درپشاورکه28کشته وده هازخمی درپی داشت،بم گذاری دریک پایگاه نظامی درشهربنو که منجربه قتل12سربازشد وروزپس ازآن،بم گذاری درکنارفرماندهی ارتش درراولپندی، یامرکزفرماندهی تروریسم که باعث کشته شدن8سربازِپاسدار و5نفرملکی شد،واخیرین حمله ی تروریستی هم برشیعه های هزاره درمستونگ دربلوچستان درروزسه شنبه21ژانویه-اول ماه دلوصورت گرفت که درآن28نفرکشته شدند؛ودرعین روز،یک عمل تروریستی درپشاورمی باشد که 10کشته وده ها زخمی ببارآورد.ازسوی دیگر،ترورشیعه های هزاره درمستونگ،اعتصاب هزاره ها درکویته وخود داری ازدفن مردگانشان را درپی داشت که باتضمین چودری نثارعلی خان،وزیرداخله ی پاکستان درشامگاه پنجشنبه23ژانویه-3دلوکه اقدامات شدید علیه تروریستان ودستگیریی آن هامی کند،پایان یافت؛ وپس ازآن،هزاره های ماتم داردرروزجمعه4دلو،مردگان خود رابه خاک سپردند.
واقعیت این است که پاکستانِ تروریست پرور،تنهاباتروریسمی روبه گسترش درخاک خود مواجه نیست،بلکه باخیزش جدائی خواهانه وحق طلبانه ی بلوچ ها دربلوچستان وخواسته های انسانی ای "حرکت قومی مهاجرین"، متشکل ازمهاجرین مسلمان هندیی باشنده ی شهرهای کراچی وحید رآباد ودیگرشهرهای پاکستان نیزروبرومی باشد.خوشبختانه که به حیث نماینده ی واقعی مهاجران هندی،نهضت قومی- مهاجر،یک جریان دموکراتیک وعدالت خواه، به رهبریی الطاف حسین،می باشد که یک مبارزه ی عادلانه علیه ساختارقدرت نظامی- ملائی- فئودالی- بورژوازیی حاکم برپاکستان رابراه انداخته است.اگربه دشواری های جاری درپاکستان بدیده ی غورنگریسته شود،روشن می شود که این کشوربجای سرزمین پاکان،به سرزمین بدان وتروریستان تغییرماهیت یافته است! ازاین رو،حق بادیدارسامی جووکاشف احمدخان است که به ترتیب"پاکستان راسرزمین انارشیسم نهادینه شده، وسرزمین تمساح هانامیده اند.(4)تمساح های که اول افغانستان رابه ویرانه مبدل کرده اند واکنون ویران کردن پاکستان را تجربه می کنند!
اکنون که، ازگسترش تروریسم درسرزمین تمساح ها وانارشیسم نهادینه شده توسط ساخت ناجوری پنج گوشه ی ننگینِ نظامی- فئودال- بورژوا- ملا- طالب،بنام پاکستان یا درپاکستان یاد کرده شد،لازم است که کمی ازوضع اقتصادی آن کشورهم سخن گفته شود.نویسنده، ازاین سبب که، بخاطرسیاست های غلط زمام داران دیروزوامروزافغانستان،سرزمین تمساح ها درکشورما بسیاررخنه ونوکرپروری کرده است ونوکرسازی واثرآن درکابل چنان است که اگریک تمساح دراسلام آباد،عطسه بزند،کرزی خون معده می شود؛عزم براین کرده است که همه روزه رسانه های پاکستانی رامرورونسبت به رخدادهای آن کشورکه برافغانستان اثرگذاری دارند،آگاه شود.دراین راستا، روزسه شنبه7ماه دیسامبرسال2013میلادی،مصروف خواندن گزارش های خبری- تحلیلی درسایت جنگ بودم که نظرم به این عنوان خبری خورد:"وضع بدِ اقتصادی،هرپاکستانی96هزاروپیه بدهکار،بربدهکاری1128میلیارد روپیه افزده شد"، خورد. درواقع، زیرعنوان یاد شده، گزارشی توسط"انصارعباسی"ارائه شده بود که حکایت ازافزایش سرسام آورِبدهکاریی پاکستان ووضع ناگواراقتصادیی آن کشورمی کند.برپایه ی گزارش عباسی:به بدهکاریی حکومت پاکستان درآغازسه ماه نخست حکومت نوازشریف،1128میلیارد روپیه افزون شده است.برپایه ی آمارارائه شده توسط بانک ملی پاکستان،بدهکاریی حکومت ودیگرلازمه های آن مانند سود و...تااخیرجون2013،16228میلیارد روپیه بود که درماه سیپتامبر2013،به17356میلیارد روپیه رسید.برپایه ی آمارماه سیپتامبر2013،هرپاکستانی96422روپیه بدهکارمی باشد؛درحالیکه، درسال2008،هرپاکستانی37172روپیه بدهکاربود.ازآن وقت تاکنون،به بدهکاریی هرپاکستانی59250روپیه افزون شده است.درسال2012،هرپاکستانی تقریباً80هزاربدهکاربود.ازاول ژولای2013تاسیپتامبر،بدهکاری وسود ودیگرمولفه های آن658میلیارد روپیه اضافه شده است که به فرودارزش روپیه پیوندی ندارد.درباره ی پس اندازارزبیرونی،بانک ملی درماه جون2013،پس اندازپاکستان رااین گونه برآورد کرده بود که11میلیارد وصدمیلیون دلاربود؛امااکنون به سه میلیارد وچهارصد میلیون دلارکاهش یافته است." (5) کاهش نامبرده درزمانی صورت گرفته است که بیکاری،بالارفتن قیمت مواد خوراکی،فساد اداری ومالی،بحران انرژی وده هادشواریی دیگربویژه بیماری مردم پاکستان رارنج میدهد.بطورنمونه،نهادهای بهداشتی-جهانی،درگزارش سالانه ی خود،پشاوررابدترین درفلج کودکان درسطح شهرهای جهان اعلام کردند.درواقع،وضع غمبارکنونی- اقتصادی- سیاسی-امنیتی-اجتماعی- بهداشتی ای پاکستان زاده ی سیاست های چاه کنانه ی نظامی های پاکستانی می باشد می خواستند افغانستان وهند رابزیرچاه ببرند که خود شان به سوی قعرچاه درحال فرود قرارگرفتند!
درحالیکه پاکستان یاچاه کن حرفوی برای افغانستان واخیرن تااندازه ی برای خودش، درحال فرود به تهِ چاه می باشد،کرزی ازروی حماقت ،نادانی ،فرصت طلبی یانوکری به آن کشورکه نمادِ آن عضویت قبلی ای اودرگروه طالبان می باشد،فریب آن را خورده بجای کمک به رفتن آن درقعرچاه،می کوشد به نفعش کارنماید.دررابطه باهمسوئی کرزی باپاکستان، باوجود پرسه زدن های فراوان دردرازه های روسیه،ایران وهند،پس ازسپری شدن تاریخ مصرفش برای امریکا،واقعیت تلخ این است که هردوطرف،یعنی کرزی وپاکستانی ها ناتوان ازدرک موقعیت خود وکشورهایشان درپیوند بامنافع منطقه ی وجهانی امریکاوکشورهای منطقه می باشند.بطورنمونه،اسنادی که تاکنون فاش شده است،نشان میدهد که بارک اوباما،پس ازوارد شدن به کاخ سفید در20ژانویه2009،طی نامه ی به رئیس جمهورپاکستان یادآورشده بود که:"اگرپاکستان ازحمایت گروه های تروریستی لشکرطیبه وطالبان و...دست بردارد،آماده است که هند رامحترمانه به گفتگوباپاکستان درمسئله ی کشمیر، تشویق نماید." درخواستی توسط پاکستان به این بهانه که هند درافغانستان نفوذ کرده است،نادیده گرفته شد.
درواقع،نادیده انگاشتن نامه ی رئیس جمهورامریکا این گونه تلقی شد که پاکستان به کمک به تروریسم ودرد سرآفرینی درافغانستان وکشمیرادامه میدهد.اگردردوره ی زمام داریی اوباما،امریکا،هم کمک های خود به پاکستان راکاهش داده وهم بادهلی نزدیک شده است،برمی گردد به همان خواسته وکارکرد تروریست پروریی نظامی هایی پاکستانی درافغانستان.درحقیقت،پاکستان درسیاست افغانی خود گرفتاراین برداشت نادرست شده است که باکمک به تروریستان علیه امریکادرافغانستان،آن کشورراناکام می سازد تاافغانستان رامانند شرایطی پساشوروی برای آن بسپارد.ناآگاه ازاینکه،امریکابرای ماندن به افغانستان آمده است نه برای رفتن.اکنون که امریکاعزم ماندن درافغانستان کرده ولویه جرگه ی افغانی هم بهانه ی حقوقی-اخلاقی برایش فراهم کرده است؛پاکستان می کوشد که ازطریق استعمال کردن کرزی،نوکرچند جانبه ازجمله خودش، برای امریکاکه عزم داشتن پایگاه نظامی پس از2014درافغانستان دارد، درد سرآفرینی نماید.چون کرزی که تاریخ مصرفش برای امریکاگذشته است وبه حیث ناکام ترین رئیس جمهورکه هم امکانات امریکا رابی دستاورد تلف کرده وهم منابع مالی- طبیعی افغانستان رابرای هیچ هدرداده است،می کوشد باکمک پاکستان وتااندازه ی ایران،کاری نماید که امریکاباوجود تاییدیه ی لویه جرگه ی افغانی، همه نظامی های خود را ازافغانستان بیرون نماید.خواستی که پاکستان وایران دنبال آن می گردند؛بدون اینکه ضمانتی برای مهارتروریسم بدهند.همین که طالبان در17ژانویه-27جدی به هتل لبنانی درنزدیک دستگاه ریاست جمهوریی کرزی دست به ترورزده21نفرراکشتند وروزیکشنبه6دلوبه موترحامل کارمندان وزارت دفاع حمله ی خود کشانه کرده سه کارمند ویک زن راه روراکشتند، دال براین است که کرزی ودسته ی مزدورواحمقش که نان ازامریکا می خورند وکاربرای پاکستان می کنند،احمقانه بدام پاکستان افتاده اند.ازاینکه ظیفه ی نوکریی خود راپس ازپرکردن جیب وسپری شدن تاریخ مصرف شان برای امریکا،پایان یافته تلقی می کنند،به پاکستان انجام خدمت انجام میدهند تاافغانستان راگرفتارجنگ وتروریسم کرده پول های کمائی کرده بافقرروزافزون افغان هاراپس از2014درپاکستان،دوبی وجاهای دیگرتجارت وهزینه وعیش ونوش نمایند.
درواقع،ازلجاجت وبهانه تراشی ای اخیرکرزی دررابطه باامضای معاهده ی امنیتی باامریکا،معلوم می شود که برای طالبان درجهت منافع پاکستان جاده سازی می کند.به باورپاکستانی ها،درصورت عقب نشینی امریکا،اداره ی بدکاره ی کرزی فرومی پاشد وطالبان دوباره براوضاع مسلط وکرزی رامانند داکترنجیب الله دریکی پایه های برق درکابل حلق آیزمی کنند.برخلاف،کرزی باورکرده است که درصورت رفتن امریکا،پاکستان طالبان راتشویق به پیوستن به حکومت اوکرده حکومت مسخره ی کنونی راتمدید می کند؛ویاکرزی زمینه سازی می کند برای طالبان تایک جنگ نیابتی دیگرتوسط آن ها علیه مردمان غیرپشتون افغانستان براه انداخته شود؛به گونه ی که درجنگ اول طالبان علیه مردم افغانستان،کرزی درکنارطالبان فعالیت کرده بود.ناگفته نباید گذاشت که درهرحالتی، این کرزی وپاکستان است که بزیرچاه می روند نه دیگران.بطورنمونه،طالبان وپاکستان وشریعت وامنیت توحش بارشان راهمه ی مردم افغانستان ازجمله پشتون هادرک کرده اند ودیگرفریب شیادیی آن ها رانخواهند خورد! درسطح جهانی هم چهره ی طالبان وپاکستان روشن شده است.ازهمه مهمتراینکه، جامعه ی جهانی وافغان هاطالبان راپشت سرگذاشته اند.ازسوی دیر،همین که هیلاری کلنتن،وزیرخارجه ی پیشین امریکا درماه اکتوبر2011به همتای پاکستانی اش بالحن تندی گفته بود"مارهای گزنده را درباغ خلوت تان نگهداشته اید که همسایه ها رانیش بزنند؛متوجه باشید که خود تان راهم نیش می زنند"! وضع کنونی پاکستان نشان میدهد که مارهای نگهداشته شده درباغچه ی خلوتش،افزون برافغان ها وهندی ها،خود پاکستانی هاراهم نیش زده ومی زنند.
اگربه سخن طنزآمیزوهشداردهنده ی وزیرخارجه ی پیشین امریکا به وزیرخارجه ی وقت پاکستان دقت نمائید، روشن می شود که تاچه اندازه مناسباتِ امریکا وپاکستان به وخامت گرائیده است.اینکه دردوسوی مرزهای مشترک افغانستان وپاکستان،جنگ وتروریسم زبانه می کشد؛ درحقیقت،براین اصل مهرتایید می گذارد که مارهای گزنده زهره های خود را دربدن مردمان هردوکشورزرق کرده ومی کنند.ازسوی دیگر،امریکا درموقعیتی خشم آلودی نسبت به پاکستان قرارگرفته است که دواحتمال رامی توان درنظرگرفت:نخست،بابهره برداری ازبحران انرژی واقتصادی پاکستان برآن فشارمی آورد که به ماه عسل خود باتروریستان پایان دهد.دوم،اگرچنان نکند،اختیاری خشن تری رانسبت به پاکستان درپیش می گیرد.به طورمثال،سلیگ هریسن،یکی ازتحلیل گران معتبرامریکایی درامورجنوب آسیا،اخیراًگفته است که "پیامدهای سیاست های فعلی امریکا وبارک اوباما،احتمالاًرشد وعروج"پشتونستان اسلامی"درآن بخش ازمرزهای افغانستان وپاکستان ونتیجتاًآغازتضعیف پاکستان به عنوان یک کشور- ملت وتجزیه ی تدریجی آن به حدِ اقل چهارکشوردرمانده وفرتوت درآینده خواهد بود." اگرنظرسلیگ هریسن رادرشرایط کنونی کمترعملی بگیریم،واقعیت این است که ادامه ی سیاست تروریست پروریی پاکستان درافغانستان ومنطقه؛بدون واکنش سخت امریکادردوره ی اوباما،نخواهد ماند.بطورنمونه،روزیکشنبه26ژانویه-6ماه دلو،درروزنامه ی انگلیسی زبانِ"دان / بامداد"،چاپ پاکستان این مطلب به نشررسیده است:کنگره ی امریکاازپاکستان ناراحت است؛ازاین رو،33میلیون دالرکمک های امریکابرای پاکستان رابه رهایی داکترشکیل افریدی،شخصی که درقتل بن لادن کمک کرده وزندانی شده است،مشروط ساخته است.ازسوی دیگر،درمطالعه ی تازه،دانیال مارکلی،ازشورای روابط خارجی امریکا،گفته است که کنگره باید کمکِ دفاعی 400میلیون دالری سالانه برای پاکستان راتایید وبجای کمک به بازگشت صلح درافغانستان، به تامین امنیت داخلی آن کشوروابسته نماید.همچنان،مارکلی ازامریکاخواسته است که دروازه ی خود رابروی کالای هندی،پاکستانی وافغانی بازکند.دراین صورت،می تواند مناسبات دوستانه میان هرسه کشورایجاد نماید.(6) دروضعیت پیچیده ی کنونی که بدبینی برروابط پرتنش هردوکشورسایه انداخته است،فکرنمی کنم که دیدگاه مارکلی کاربرد پیدانماید؛مگراینکه،نوازشریف وفرمانده جدید ارتش پاکستان نشان بدهند که عملاً ازتروریسم فاصله می گیرند.
پانویس ها:
1-Karzai keeps US ON TENTERHOOKS,by Bipin Shah
www.atimes.com/atimes/South_Asia/sou_01-210114.html
2-Indo-Pak war,that resulted in the emergence of Bangladesh,broke out on December3,1971
CanAsian Time weekly,November30/2-13,p.4
3-www.satp.org/satp or pgtp/countries/pakistan/terrorist outfits/group_list.htm
4-www.asiatimes.com/atimes/south_asia/sou_01-080114.html
Speaking freely,Pakistan acrooks paradise,by Kashif Ahmad Khan
And South asia,speaking freely,Pakistan a land of institutionalized anarchy,by Deedar Husain Samejo
www.atimes.com/atimes/south-asia/sou-01-220114.html
-ملک کی بدترقی حالت،هرپاکستانی96هزارروپیه قرضدار،قرضه1128میلیاردروپیه اضافه
www.Jang.com.pk/Jang/Dec2013-daily/07-12-2013/main.htm
6-www.Dawn.com/news/1082600/US-Pakistan-seek stability-amid-Afghan-douts
US and Pakistan seek stability amid Afghan douts,2014-01-25


Sunday 19 January 2014

دموکراسی وانتخاباتِ ریاست جمهوری افغانستان


ابراهیم ورسجی
29-10-1392
این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،بحثی واژه شناسانه- مفهومی- سیاسی درباره ی دموکراسی.دوم،انتخاباتِ ریاست جمهوریی افغانستان.درسال گذشته،دومقاله زیرعنوان هایی"زنده باد دموکراسی افغانی"و"ارزش زدائی ارزش ها درافغانستان"نوشته بودم.هدف اینجانب ازنوشتن هردومقاله این بود که نشان دهم درافغانستان تاچه اندازه با واژه ها وارزش ها بازیی سیاسی شده ومی شود.پرسمانِ بازیی سیاسی با واژه ها، درمقاله ی که هفته ی گذشته زیرعنوان"نگاهی به فاشیسم ونمادهای آن درافغانستان" هم مورد بررسی قرارگرفته بود.به این خاطرکه، فاشیسم نمونه ی انسانی زدائی شده ی ملی گرائی ونمادِ آن نازیسم /نژاد پرستی می باشد.پدیده ی شومی که زیان های خود را دراروپا وبیرونِ اروپا، به گونه ی جنگ های جهانی اول ودوم، جنگ سرد؛ ودرجهان پس مانده، به گونه ی شکست مرگبارتئوری/ نظریه ی کشور- ملت وخیزش های قومی- مذهبی- بنیاد گرایانه وبحران هویت به نمایش گذاشته است.
دراین مقاله ی که تا اندازه ی ادامه ی مقاله های یاد شده می باشد،بیشترتاکید براین می شود که، چگونه درافغانستان دررابطه به دموکراسی وکاهش آن به آنتخابات، چه انتخاباتِ ریاست جمهوری،چه شورای ملی وچه شوراهای ولایتی، کوشش هایی مسخ گرانه به عمل آورده می شود؟ اگرچه این گونه کاهش کاری درارزشمندیی ایدئولوژی ها، واژه ها،نهادها ونمادهایی منوط به آن ها؛ افزون بردموکراسی، واژه های جهاد،شریعت،حکومت اسلامی و...راهم درپوشش گرفته است،بخاطرنزدیک شدن زمان برگزاریی انتخابات ریاست جمهور ودموکراسی مآبی،ازبحث درباره ی واژه هاو ارزش های یاد شده خود داری کرده توجه ژرف به دموکراسی وانتخابات ریاست جمهوریی پیشِ رو کرده می شود.
ازاین رو،نوشته رابا تعریف وکاربرد درست دموکراسی پی می گیرم.واقعیت این است دراصل تاکید براین اصل که این یاآن کشورِویژه نمادِ ویژه/ خاص دموکراسی می باشد، ریشه ی بسیاری کژاندیشی ها، کاربردِ نا درست ودغلکارانه ی دموکراسی توسط سیاست کارانِ مفسد - ریاکار- عوام فریب می باشد.بنابراین،درکناراینکه، نمونه برداری از کشورهای ویژه به حیث نمادهای دموکراسی،نادرست می باشد؛ براین حقیقت نیزپرده می کشاند که درافغانستان،عراق،مصر،پاکستان وبنگله دیش که خیرنمونه های بیماردموکراسی پیش کش شده اند؛حتا درپیشرفته ترین دموکراسی های جهان هم نگرش ابزارگونه وفرصت طلبانه بدموکراسی بویژه درنمونه های کاربردِ آن مُدِ روزشده است.
بهرصورت،برای نویسنده نمونه برداری ازدموکراسی یا دموکراسی ها درکشورهای که به گونه ها ی متفاوت درآن ها دموکراسی نها دینه شده است،هم مفید است وهم بی فایده؛ بی فایده ازاین نگاه که، زیان هایی این گونه نمونه برداری ازفایده های آن ها بیشترمی باشد.بطورنمونه، برای جورج بوش وتونی بلیر، رئیس جمهورامریکا ونخست وزیرقبلی انگلیستان، وهم فکران شان، دموکراسی همین است که درعراق وافغانستان بکارانداخته شده است.دموکراسی ای که بهائی جانی ومالی ای پرداخت شده برایش، هم توسط افغان ها وعراقی ها وهم توسط مالیه دهندگان غربی،ازارزشِ آن بسیاربیشترمی باشد! درحالیکه،دموکراسی رایج درافغانستان وعراق، جزخنده ی قهقه برای آگاهان علوم اجتماعی،سیاسی واقتصادِ سیاسی درجهان و اغلب آگاهانِ مبارزِمسلمان، وتباهی برای مردمان هردوکشور،چیزی دیگری راتداعی کرده نمی تواند.
ازاین رو،لازم است که برای دفاع ازدموکراسی وانتخاباتِ لازمه ی آن،کمی روشنی انداخته شود"تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد"! بنابراین،درزمینه ازواژه شناسی می آغازم.واژه ی دموکراسی یک واژه ی یونانی مرکب ازدمووکراسی،به معنای دمو/ مردم وکراسی/ حاکمیت مردم می باشد، یابه سخن دیگر، دمو یا دموس / عامه ی مردم وکراسیا یا کراتوس وکراسی به معنای حکومت واداره ی امورکشوریا شهربه فارسی برگردان شده است.نگاهی به پیشینه ی تاریخی یاخاستگاه دموکراسی نشان میدهد که دموکراسی، یانخستین حکومتِ مردمی، ریشه درفرهنگ وفلسفه ی یونان باستان دارد.اگرچه دیویدهلد،ابرازمی دارد که:"تاریخ اندیشه ی دموکراسی پیچیده وتاریخ دموکراسی هاگیج کننده است؛لیکن ریشه های تاریخی وغایت ومعنای نخستین دموکراسی،سپس کسترش ونموی آن،کم وبیش قابل بازیافت است."جاکوبسن درمقاله "دموکراسی نخستین درمزوپوتامیای باستان"، ریشه های نخستین دموکراسی را درمزوپوتامیا،یعنی میان رودان(عراق کنونی)جستجومی کند.اواستدلال می کند که دموکراسی ها درمیان رودان(سومری ها)تکوین وسپس به دیگرمناطق ازجمله یونان گسترش یافته است."(1)
بهرصورت،خاستگاه دموکراسی درمعنای کلاسیک / کهنه ی آن،به سده ی پنجم پیش ازمیلاد برمی گردد؛درواقع،این شیوه ی حکومت کردن به عنوان رقیب انواع دیگر حکومت ها،بویژه درتقابل بااریستوکراسی/ حکومت اشرافی تحکیم واستقراریافته است.برپایه گفته سید حسین بشیریه،جامعه شناس ایرانی،"تحول اولیه درنظام سیاسی آتن ازاریستوکراسی به دموکراسی،درنتیجه اصلاحت سولون،رهبرمنتخب دولت- شهرآتن درسال594پیش ازمیلاد شروع شد(2) اصلاحات سولون وکلایستنس بیانگرلحظات تعیین کننده یی درارتقای دموهابه مقام شهروندبود.(3) به همین جهت،افلاطون درشرح انتقادی خودمی آورد:"بدنبال سقوط وفروپاشی اریستوکراسی،دموکراسی می آید؛فقرابراغنیاپیروزشده اند،عده ی راکشته وعده ی دیگرراتبعید کرده اند ومردم را ازحیث آزادی وقدرت،مساوی وبرابرساخته اند."(4)
دراین باره که دموکراسی برای بارنخست درمیان رودان یاعراق کنونی سربرافراشته وازآنجا به یونان رفته است،تنهامی توان به منشورکورش بزرگ استناد کرد که عراق دردوره ی زمام داری اش بخشی ازقلمروایران بزرگ بوده است.حیف که میراث خوا ران کورش بزرگ،منشورحقوق بشراوراکه اکنون هم ارزشمندی دارد،پاس نداشته به سنت استبدادیی درخاورمیان پناه بردند که به حق استبداد شرقی یاآسیایی شمرده می شود.میراثی که یونانیان آن را ازخود کرد درواقع پدردموکراسی وپدربزرگِ دموکراسی کنونی شدند.دراین راستا،حمید عنایت دردیباچه ی ترجمه ی سیاست ارسطو می نویسد:"درسال509ق.م،براثراصلاحات کلایسنتس،قانون گذارآتنی،اداره ی جامعه ی آتن بدست روستائیان افتاد وازآن پس"دموکراسیا"نامیدند،یعنی حکومت روستائیان.این معنانیزاند ک اند ک درحکومت آتن گسترش یافت تاآنکه"دموکراسی"اسم عام شد برای حکومت های که بدست همه ی مردان گردانده شود.(5)هرچند دموکراسی آتن نتوانست ازدولت شهرهای یونان فراتررود،لیکن الهام بخش متفکران درعصرجدید گردید.بابرافتادن دموکراسی باستان،پس ازدوهزارسال،باردیگردرروم سربرآورد.پس ازنهضت رنسانس/ نوزائی،آموزه ی دموکراسی مورد توجه قرارگرفت ودموکراسی آتنی باجمهوری جدید به نوعی پیوند خورد.بنابه نوشته های مورخین یونانی درباره ی روم،نظام جمهوری آن کشورازسه عنصرشاهی(کونسل)،اشرافی(سنا)ودموکراسی(مجالس مردم)تشکیل یافته بود؛ برخی ازتاثیرگذارترین تاملات فلسفی ومعرفت شناسی تفکردیرپای دموکراسی،ازسوی متفکران مدرن بازاندیشی ومورد توجه قرارگرفته است.(6) بازاندیشی که دموکراسی کنونی فراورده ی آن می باشد.
اکنون که ازریشه ی واژه شناسانه وخاستگاه دموکراسی سخن گفته شد،به کاربرد سامانه ی یانظام مند دموکراسی به حیث نظامی که حضورملت ها رادرمیدان سیاست تضمین کرده است ومی کند،پرداخته می شود.درباره ی نظام سیاسی دموکراسی یا دموکراتیک نظرها ونمادهای متفاوت دیده می شود.بطورنمونه،جفرسن،سو مین رئیس جمهورامریکا،چهاراصل برای دموکراسی قایل بود:اول،مشارکت سیاسی؛دوم برابری اقتصادی؛سوم آموزش فضایل مدنی وچهارم نمایندگی مردم به وسیله ی اشرافیت طبیعی.(7)برخلاف جفرسن،کارل کوهن برای نمایندگی اشرافیت طبیعی دردموکراسی اهمیتی قایل نیست ومی گوید:دموکراسی حکومت جمعی است که درآن ازبسیاری لحاظ،اعضای اجتماع بطورمستقیم یاغیرمستقیم درگرفتن تصمیم های که به همه ی آن هامربوط می شود شرکت دارند یامی توانند شرکت داشته باشند...نظامی که درآن مصالح عمده ی اجتماعی تقریبا درحال تعادل قراردارند؛یانظامی که درآن رهبران باید برای جلب حمایت اعضا بایک دیگررقابت کنند؛یانظامی که درآن تضمین های قانونی برای آزادی های اساسی عملادرجریان اجراباشد.(8)
باتوجه به سخنان جفرسن وکوهن درباره ی دموکراسی وحکومت دموکراتیک،می توان ابرازنمود که هردو،حکومت مردم بوسیله ی اشرافیت طبیعی وخودشان راپیش کش نموده اند.روشن است....هرجا که مردم برخود حکومت کنند،به نظرمی رسدکه حکومت وقتی بهترخواهد بود که مردم بهترباشند.پس این فرض معقول است که باگذشت زمان،تصمیم های خردمندانه تربوسیله ی تصمیم گیرند گان خرد مند ترگرفته خواهد شد.ارنت بارکر،خرد مندانه نوشته است که طریق دموکراسی حل مسایل نیست،بلکه طریق جستجوی راه حل ها است.دموکراسی شکلی ازحکومت نیست که به این یاآن هدف خاص سربسپارد....بلکه شکلی ازحکومت است که هدفش هرچه باشد،وسیله واحد وروشی برای تعیین آن هدف جستجومی کند،همیشه اصل دموکراسی انتخاب کردن است ونه چیزی که انتخاب شده باشد.انتخاب میان تعدادی ازعقاید ونیزانتخابی طرحی که عقاید سرانجام براساس آن بایک دیگرترکیب می شوند.(9)
پس ازبازتاب تعریف های اغلب پذیرفته شده ازدموکراسی،خالی ازفایده نخواهد بود اگرازسرمایداری غربی که خود رانماد ونماینده ی دموکراسی جازده است هم یادی کرده شود.پرسمانی که پیوندمیان سرمایداری ودموکراسی رابه میان می آورد وسرمایداری هم تااندازه ی زیادی به بحران دموکراسی کمک می کند....بحران دموکراسی انعکاس ازیک مبارزه برای تاکیدبرکنترل دموکراتیک نظام سیاسی،اقتصادی واجتماعی می باشد....واقعیت این است که ....دموکراسی سرمایداری حقوق جهانی برای غذا،مسکن،کار،آموزش،یابهداشت درحد کافی را تضمین نمی کند.هیچ حقوقی که کنترل برروی ثمرات کارفرد وخود مراحل کارراتضمین کند،وجود ندارد.چرا؟ برای اینکه، این گونه حقوق با توزیع نابرابرثروت وقدرت درتضاد می باشد.دموکراسی سیاسی صوری به مشروع جلوه دادن سرمایداریی شرکت ها کمک می کند، دموکراسی واقعی سیاسی نمی تواند بدون دموکراسی اقتصادی وجود داشته باشد ودموکراسی اقتصادی نمی تواند درسرمایداری وجود داشته باشد.(10)
وقتیکه ازتاثیرمسخ گرانه ی سرمایداری بردموکراسی سخن به میان می آید،این واقعیت نیزخود نمائی می کند که همه کشورهای سرمایداریی غربی، کشورهای دموکرات هم جازده شده اند.پرسمانی که هم دموکراسی رادچاربحران کرده است وهم دردموکراسی پذیرفتن آن ها سردرگرمی آفریده است.بهرصورت،پرسش بنیادی این است که...درمورد ملت های که ما آن ها را دموکراسی می نامیم چه چیزی مشترک به نظرمی رسد؟ احزاب وانتخابات،ورقابت برای جلب پشتیبانی، وازاین قبیل...واقع بینی این چیزها را مشخصات دموکراسی می داند که غلط است....واقعیت این است که...دموکراسی آرمانی است که همه ی ملت ها ازدست یابی کامل به آن دوراند.هرچند دراین یا آن کشور،بعضی نهادهاممکن است به وضوح تحقق آن آرمان ها را تسریع کنند(یاعقب اندازند).وظیفه ی واقع بینی سیاسی این است که به ما بگوید که کجاهستیم نه اینکه به کجامی خواهیم برویم....اینجا است که پرسمان برد موثردموکراسی خود نمائی می کند...برد موثردموکراسی درهراجتماع بوسیله ی دوعامل ذیل تعیین می شود:1- تعداد واهمیت مواردی که همه ی اجتماع درتصمیم گرفتن راجع به آن هاعملاشرکت دارند.2- درجه ی تاثیری اعضای اجتماع برتصمیم های که معمولابوسیله ی دستگاه های نظارت نامستقیم گرفته می شود،یا درجه ی امکان تغییرآن تصمیم ها درصورت تمایل مردم....ازاین رو،...یکی انگاشتن دموکراسی باحکومت های خاص،دسته های خاص ازنهادهای ملی موجود،تنهابکارمغشوش ساختن مسایلی می آید که بین ملت های رقیب درباره ی درجه ی تحقق آن ها یاعدم دموکراسی ازجانب هریک ازآن ها مطرح است.(11)
وقتیکه ازکشورهای سرمایداری دموکرات یامدعی دموکراسی ودموکراسی شان یاد کرده می شود،لازم ست که ازدید گاه منتقدانِ آن ها یعنی کمونیست ها یاسوسیالیست هاهم یاد کرده شود.دراین زمینه،لنین می گفت که:دردموکراسی های غربی،مردم درانتخابات فقط حق دارند تصمیم بگیرند که چه کسی درمجلس به غلط نماینده ی آنان باشد.(12) دراین راستا،مشکل رهبرکمونیست ها وشاگردانش این است که ازتقسیم ثروت سخن می گفتند ومی گویند،اماازتقسیم قدرت هرگز.برخلاف،درکشورهای سرمایداری ازتقسیم قدرت سخن گفته می شود، اماازتقسیم ثروت سخنی درمیان نیست.ازاین سبب،رابرت مِشل،پنجاه سال پیش به احزاب سوسیالیست هشدارداد که"مسئله ی سوسیالیسم صرفامسئله ی مربوط به قضایای اقتصادی نیست...سوسیالیسم درعین حال مسئله ی اداری،ومسئله ی مربوط به دموکراسی هم هست."اوپیشگوئی کرد که اگرسوسیالیست هاهمین طوردودستی به توهمات شان درمورد رابطه ی ساده ی که تصورمی کنند بین انقلاب سیاسی وتغییرات اجتماعی وجود دارد بچسپند،انقلاب سوسیالیستی دردست رهبرانی که بقدرکافی زرنگ، وبه حد کافی درقاپیدن عصای قدرت- البته بنام سوسیالیسم- تواناهستند،منتج به دیکتاتوری خواهدشد...بنابراین،انقلاب اجتماعی هیچ گونه تغییرات حقیقی درساخت درونی توده بوجود نخواهد آورد.سوسیالیست هاممکن است فتح کنند،ولی نه سوسیالیسم را،که درلحظه ی پیروزیی گروند گانش ازدست خواهد رفت.(13)به گونه ی که دیده شد،استالین مستبد عصای قدرت را زرنگانه بدست گرفت وحکومت فاشیستی خود رابرشوروی تحمیل کرد که شاگردانش تابرآمدن میخائیل گورباچوف درماه مارس1985ادامه دادند.وقتیکه گورباچوف،اخیرین رهبرکمونیسم خواست غلطی رفقایی خود راتصحیح وسوسیالیسم را درمسیردموکراسی بیاورد؛بخاطرناهمراهی حزب کمونیست باروندِ پُرشتاب زمان،نه تنهاسوسیالیسم،بلکه اتحاد شورویی سوسیالیستی فروپاشید.
انتخاباتِ ریاست جمهوریی افغانستان
دربخش نخستِ این مقاله،ازریشه های واژه شناسانه وتعریف های سیستمی- نظام مند دموکراسی سخن به میان آمد.وعلت چنان بحث وسخنانی هم این است که ازروند دموکراتیک وخاستگاه یونانی ای دموکراسی تاشرایط کنونی به گونه ی کوتاهی روشنی انداخته شود تانشان داده شود که حکومت دموکراتیک وانتخابات دموکراتیک چیست؟ وقتیکه دموکراسی وحکومتِ زاده ی آن شناخته شد،آن وقت این امرمیسر می گردد که انتخاباتِ دموکراتیک به آسانی شناخته شود.درغیرآن،انتخابات برگزارشده توسط دشمنان دموکراسی هم انتخابات دموکراتیک جازده می شود؛طوریکه،درجهت عوام فریبی بارهامستبدان جهان سوم بابیرون کردن آراء ازاداره ی پولیس تاصندوق های آراء خود را دموکرات جازده حزب وحکومت خود را دموکراتیک نامیده اند.بطورنمونه،درماه اکتوبر2010،حسنی مبارک، دیکتاتوربد نام مصروحزب نام نهادِ دموکراتیک ملی اش،انتخابات پارلمانی برگزارکرده برپایه ی اعلامیه ی رسمی-حکومتی، 99 درصد برنده ی آراء شدند. زمانیکه، دوماه بعد،یعنی در25ژانویه2011، خیزش توده ها درمیدان تحریر / آزادیی قاهره،مبارک را به کناره گیری ازمقامش مجبورساخت،جهانیان دریافتند که بازیی مستبدان با دموکراسی وانتخابات دموکراتیک چقدرخنده آورمی باشد! ازبدِ رخدادها، درافغانستان، هم برگزاری انتخابات ریاست جمهوری،پارلمانی وشوراهای ولایتی دروغین وساختگی بسیارداشتیم که دستاورد آن ها بدترین حکومت داریی کرزی وبازگشت تروریسم می باشد.
ازاین رو،لازم دانستم تا درادامه ی بحث ازدموکراسی، وبه این لحاظ که، برگزاریی انتخابات ریاست جمهوری راپیش روداریم،ازانتخابات بویژه انتخابات دموکراتیک بحثی نمایم درزمینه به هم وطنان خود خدمتی کرده باشم.بهرحال،ازاینکه نظامی سیاسی درهرکشوری بازتاب نظام اجتماعی آن می باشد، روشن است که افغانستان ازاین قاعده ی پذیرفته شده مستثنا شده نمی تواند.به سخن دیگر،نظام سیاسی افغانستان درهرحالتی،خوب یا بد، بازتاب وضعِ اجتماعی آن خواهد بود.ازاین نگاه، درکنارِ بحث ازانتخابات دموکراتیک،ازوضع اجتماعی- جاری درافغانستان کنارنخواهم کشید.به این خاطرکه، پدیده ی روشنفکری وروشنفکربه غلط این گونه درجامعه ی ماجازده شده است که تنها منتقدِ حکومت باید بود. درحالیکه بسنده کردن به نقد سیاست وحکومت وکنارکشیدن ازنقدِ جامعه،حتا دین داریی ظاهردار- نمایشی- عامیانه ،نیمی ازحقیقت را بخوردِ مردم می دهد نه همه ی آن را.ازسوی دیگر،اگرروشنفکررابه گفته ی ادوارد سعید،دانشمند فلسطینی:"بیان حقیقت نزد قدرت"بگیریم که چنان است وغیرآن نیست،نقد قدرت یاحکومت بدون نقد جامعه،دونیمه کردن حقیقت یاسربریدنِ آن پیش قدرت وخرافات می باشد که دستاوردِ ناگوارِآن، روشنفکریی بیمارجامعه های مسلمان وادامه ی استبداد شرقی وبدبختی وپس ماندگی مادی وفرهنگی ملت های مسلمان بویژه افغانستان،می باشد.
بنابراین،بحث درباره ی انتخابات رابه گونه ی انتقادی علیه بدترین حکومت داریی کنونی ومردم منفعل که کمک به حکومت داریی بد تا بدترین ازگذشته تاحال کرده اند ومی کنند،ادامه می دهم. واقعیت این است که دردشواری آفرینی وکمک به بحران وپس ماندگی ای افغانستان،تنهاحکومت هاکوتاهی بدوش ندارند،بلکه مردم هم برابربا آن هاکوتاهی کرده اند.درواقع،اگرمردم کوتاهی نمی کردند، پس ازجهاد آزادی بخش علیه تهاجم اتحادِ شوروی،بجای جنگ داخلی وطالب- تروریست آفرینی،به حکومت ملی می رسیدند.درواقع، نرسیدنِ مردم افغانستان به حکومت ملی،باعث برآمدن طالبان-تروریسم وپیاده شدن ناتودراین کشور شد.اکنون که افغانستان درزیرسایه ی ناتوهم به بدترین حکومت داریی کرزی رسیده است؛ واین گونه حکومت داریی تباه کارانه طالبان وتروریسم رابازسازی کرده است،لویه جرگه/ گردهمائی بزرگ،ازنهایت درماندگی فیصله کرد که نظامی های امریکائی پس از2014باداشتن مصئونیت قانونی بمانند که درغیرآن تروریسم دست پرورده ی بدترین حکومت داریی کرزی ونظامی های پاکستانی،همه داروندارکشوررابه نیستی می کشاند!
باتوجه به گفته های بالا،این پرسش بنیادی خود نمائی می کند که اگرپس از13سال حضورناتووحکومت داریی تباه کارانه-واپس گرایانه ی کرزی، بازهم مردم به این حد درمانده شده اند که جرگه ی بزرگ شان بجای بحث درباره ی علت های پس ماندگی،تفرقه های قومی- مذهبی ای کشورو...تنها درباره ی ماندن پایگاه ها ونظامی هایی امریکائی بامصئونیت حقوقی بحث بکند،حکایت ازاین دارد که نتیجه ی آن همه انتخاب های قبلی، چه درسطح ملی وچه درسطح ولایتی-محلی چه شد؟ واقعیت تلخ این است که اگرفرهنگ روشنفکری ونقد می داشتیم،سرنوشت مان این نبود که اکنون هست! ازاین سبب،ایجاب می کند که کمی انتقادی به موضوع نگاه کنیم.بنابراین، بدوپرسمان زیرنیازمبرم داریم:نخست،انتقاد ازانتخاب های قبلی.دوم،کوشش دراین باره که بس است! و پس ازاین،باید انتخابات درست داشته باشیم.دراین راستا،زمانیکه ازدموکراسی وانتخابات دموکراتیک سخن به میان می آید،یا اینکه درجهت دموکراتیزه کاری ،مابه انتخابات دموکراتیک نیازداریم .پس، باید ازبرگزاریی درست انتخابات، نه برگزاریی انتخابات مانند انتخاباتِ دروغین ریاست جمهوریی پیشین که بدترین حکومت داریی کنونی راببارآورد، حمایت نمایم.دراین زمینه، باید دقت نمائیم که این کارفداکاری،ریز کاری ودرست کاری راطلب می کند.درست کاریی که حکومت درمانده وفاسد کرزی به کسربود جه ی آن مواجه می باشد.ازسوی دیگر،سرنوشت مابه این خاطربه این روزبدگرفتارشد که هم دانستیم که حکومت مان زاده ی انتخابات تقلبی است وهم گفتیم خیراست بکوشد کارخوب بکند.درحالیکه بد کاره وتقلب کار،توان انجام کارخوب را ندارد.
درواقع،درافغانستان، دربرابرتقلب کاریی انتخاباتی ودیگربد کاره گی های حکومت، نه تنهاخاموشی اختیارکرده شد،بلکه به گونه های کم یا بیش برایش هم کف زده شد وهم موقع داده شد که خوب کارمی کند یا به بد کاره گی ادامه میدهد، بدهد! درحالیکه تنهاچیزی که درحکومت افغانستان غائب است،حکومت داریی خوب وتمایل به برگزاریی انتخابات درست وهمه پذیرمی باشد.اگربه دموکراسی وابزارخوب آن یعنی انتخابات درست دقت نشود، همان گونه که جهاد به جنگ های ویران گرانه وشریعت به تروریسم تغییرشکل وماهیت داده شد،دموکراسی و انتخابات هم به چیزهای نمایشی- روزگذرکاهش منزلت یافته هشیارانه یااحمقانه ارزش زدائی می شود که نتیجه ی آن چیزی غیرازآشوب بوده نمی تواند.به گونه ی که بارها درافغانستان دیده شده است.ازاین سبب،ایجاب می کند که درباره ی انتخابات وشیوه ی برگزاریی آن ریزبینانه اندیشه وکارکرده شود.ورنه،ازدیگ فاسدِ بدترین حکومت داریی کرزی ،آشی شور، تیزوتندی بیرون می شود گلو،روده ومعده ی مردم افغانستان راتابی نهایت تیزابی خواهد کرد.
واقعیت این است که دموکراسی چیزی جزحق انتخاب مردم نیست؛پس،این حق مردم هست که بکوشند انتخابات یاتامین حقوق شان به گونه ی درست جامه ی کاری به تن کند.ازسوی دیگر،انتخاباتِ درست زمانی برگزارمی شود که سه عاملِ زیرمهیاباشد:نخست،حکومتی که درزیرسایه ی آن انتخابات برگزارمی شود،اراده،نیت وعزم برگزاریی انتخابات درست را داشته باشد.دوم،کمیسیون برگزارکننده ی انتخابات، هم آزاد وهم متشکل ازافراد درست کارووطن دوست باشد.سوم، کاندید های ریاست جمهوری کسانی باشند که درفساد حکومت کنونی دست نداشته باشند وهمچنان توان واستعداد حکومت داریی خوب وآوردنِ اصلاحات ژرف را درکشورداشته باشند.سه عامل بنیادی ومبرمی که انتخابات ریاست جمهوریی دوماه بعدِ افغانستان، ازنبود آن ها بشدت رنج می برد.ازاین رو،روشن است که درانتخابات پیشِ رو،مردم افغانستان بخاطربد ترین حکومت داریی کرزی که هم سیاست کاران را فاسد- چند دسته کرده وهم جامعه رابی تفاوت وکرخت ساخته است،به گزینش میان خوب وبد که هرگز، حتا به گزینش میان بد وبد ترهم مواجه نیستند،بلکه به گزینش میان بد ترین وبد ترمواجه می باشند.پس، مردم باید بکوشند میان بدترین وبدتر،طوری انتخاب نمایند که دربرهه ی پسین،ازبدتربه بد وازبد به خوب گام برداشته بتوانند.درغیرآن،درافغانستان حکومت دموکراتیک که خیر،حکومت استبدادی هم نمی تواند مانند حکومت های استبدادی- قبیلگی گذشته مستقرشود.به این معناکه،مردم باید هشیارانه عمل نمایند؛ درغیرآن، منتظرآشوبی باشند که کرزی وبرادرانِ طالبش، زیرهدایت نظامی های پاکستانی، برای آن، راه راهموارمی کنند.
پانویس ها:
1- درآمدی برفلسفه ی سیاسی نوین،نگرش دموکراتیک به سیاست،نوشته ی جاکوب سن،ترجمه:مصطفی جیریانی،تهران،نشرنی،چاپ اول1386ص ص159-72
2- آموزش دانش سیاسی(مبانی علم سیاست نظری وتاسیسی)تهران،چاپ نشرنی،1382،بشیریه ص312
3- دموکراسی دربرابرسرمایداری،سینزوود،آلن میک،ترجمه:ازحسن مرتضوی،تهران،نشربازتاب نگار،چاپ اول1386ص241
4- تاریخ فلسفه ازویل دورانت،ترجمه:ازعباس زریاب خویی،چاپ نزدهم،1380،انتشارات علمی-فرهنگی ص23
5- سیاست ارسطو،ترجمه:حمیدعنایت،تهران،انتشارات علمی-فرهنگی چاپ1386ص18
6- آموزش دانش سیاسی(مبانی علم سیاست نظری وتاسیسی)ازبشیریه،تهران،نشرنگاه،چاپ پنجم1386ص314
7- درس های دموکراسی برای همه ازحسین بشیریه،چاپ دوم:1381ص64
8- دموکراسی،ازکارل کوهن،ترجمه:فریبرزمجیدی،نشرخوارزمی چاپ او1373ص ص27و59
9-همان ص 66
10- سه جانبه گرائی،کمیسیون سه جانبه وبرنامه ریزیی نخبگان برای اداره ی جهان،تالیف اسکار،ترجمه:احمد دوست محمدی، ج اول،چاپ اول، پایز1372،انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی ص105
11- دموکراسی ازکارل کوهن، ص ص57،60و49
12-همان ص138
13-احزاب سیاسی ازرابرت مِشل،ترجمه:ازحسن پویان ص22

Monday 13 January 2014

مصاحبه با عایشه المغربی توسط کارلوس زوروتوزا (Karlos Zurutuza)
با زنان به عنوان غرامت جنگی برخورد می شود!
ترجمه آزاده ارفع
سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ - ۰۷ ژانويه ۲۰۱۴

لیبی برای زنان می تواند افغانستان دیگری شود. آن گروه از زنان لیبی که برای حقوق خود به مبارزه بر می خیزند مورد تهدید و اهانت قرار می گیرند! برای تغییر طرز تفکر زنان لیبی نیاز به یک انقلاب دیگر داریم!
عایشه المغربی( Aicha Almagrabi ) نویسنده و استاد دانشگاه زایتونا (Zaytuna) در تریپولی "پایتخت لیبی"، و مدیر سازمان آزادی اندیشه میباشد.

س - در اکتبر دو سال پیش قذافی از قدرت ساقط شد و به شکل وحشیانه ایی کشته شد. چه چیزی از آن زمان به بعد برای زنان لیبی تغییر کرده است؟
ج - شرایط کلاً دگرگون شده ولی برای زنان چیزی تغییر نکرده است. زنان همان اندک حقوقی را هم که داشتند از دست دادند. چند همسری همه گیر شده است . تحت حکومت قذافی از 1969 تا 2011 یک مرد احتیاج به تائید زن اول خود داشت تا بتواند زن دوم را اختیار کند . این قانون دیگر تاریخ مصرف خود را از دست داده است.
اولین چیزی که محمود جبرئیل ( بعنوان رئیس شورای ملی انتقال قدرت ) در سخنرانی مشهور خود بعد از پایان جنگ داخلی در سال 2011 اعلام کرد این بود که در قانون چند همسری تجدید نظر خواهد شد. سپس در باره بازسازی کشور و جامعه مدنی صحبت کرد.
با زنان لیبیایی به مانند غرامت جنگی برخورد شد. زمانی که زنان بطور علنی در اعتراضات شرکت می کردند باید خود را برای مقابله با خشونت آماده می کردند. زنانی هم که برای حقوق خود تلاش می کردند بطور سیستماتیک مورد آزار ، تهدید و ناسزا قرار می گرفتند. زنان در انقلاب شرکت کردند و شهید هم دادند ولی این تلاش ها کمک سیاسی به ما نکرد.

س- هستند زنانی که در حال حاضر در دولت شرکت دارند؟
ج- بله ، ولی آنها باید زحمت زیادی بکشند تا موقعیت خود را همانطور که هست حفظ کنند. احزاب از آنها برای اهداف انتخاباتی استفاده می کنند. در " کمیسیون 60" که طرح قانون اساسی جدید را باید ارائه دهد تنها شش زن عضویت دارند. یکی از اعضای پارلمان در کنگره ملی مردمی پیشنهاد کرد که زنان و مردان هنگام مباحثات در اطاق های جداگانه ایی بنشینند. ناگفته نماند که 90 درصد معلمان را زنان تشکیل می دهند اما تنها دو نفر از آنها می توانند در تصمیم گیری ها شرکت کنند.

س- شایع است که فتوای جدیدی طبق قوانین اسلامی صادر خواهد شد که زنان بدون همراهی یک مرد خانواده اجازه سفر در کشور را نداشته باشند.
ج- این باعث تعجب من نخواهد شد. من خارج از شهر زندگی می کنم و در 13 فوریه که به سر کار می رفتم به وسیله گروهی از مردان مسلح متوقف شدم. آنها یک ساعت و نیم اسلحه هایشان را به روی من گرفته بودند تنها به این دلیل که همراه من مردی نبود. من این حادثه را در سطح روزنامه ها منعکس کردم . در 14 مارس هم راه پیمایی در حمایت از شان و کرامت انسانی زنان به راه انداختیم. طبق معمول ما مورد بدرفتاری ، ناسزا و آزار قرار گرفتیم.

س- آیا افزایش خشونت در کشور مسئله عاجل برای زنان لیبی میباشد؟
ج- خشونت یکی از مسائلی است که ما داریم. زنان در خانه زندانی هستند؛ و در خیابان هم امنیت ندارند. بارها حوادثی چون تهاجم و یا ربودن زنان در بیرون از خانه پیش آمده است. اما هیچ خبری از حقوق زنان در قانون اساسی جدید نیست. مسئله بزرگ این است که زنان بسیار کم در فعالیت های اجتماعی و در جامعه مدنی شرکت می کنند. در ابتدای انقلاب 2011 زنان بسیار با قدرت عمل کردند اما پس از پایان جنگ وا رفتند.
امروز ما بسیار سرخورده هستیم برای آن که ما در انقلاب شرکت کردیم و امروز باید شاهد آن باشیم که چگونه آرزوهایمان برای آزادی و برابری بوسیله فتواها و سخنرانی های مذهبی بر باد می رود. فتواها تاثیر زیادی بر نسل جوان می گذارند.

س- چه چیزی می تواند به زنان لیبی در این شرایط سخت کمک کند؟
ج- حتی اگر ما یک قانون اساسی مطابق با مبانی حقوق بشر داشته باشیم، که البته احتمال آن بسیار بعید است، برای تغییر طرز تفکر زنان لیبی نیاز به یک انقلاب دیگر داریم. پیش از هر چیز ما نیاز به طرحی در قانون اساسی داریم که تسلط شبه نظامیان و گروه های مسلح را که خارج از حیطه وظائف ارتش و پلیس عمل می کنند، پایان دهد.اگر این اتفاق نیفتد لیبی از نظر حقوق زنان به سمت " آلگوی افغانستان" پیش خواهد رفت .

منبع : دنیای جوان
سوم ژانویه 2014



Saturday 11 January 2014

نگاهی به فاشیسم ونمادهای آن درافغانستان


شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبک بارانِ ساحل ها
ابراهیم ورسجی
20-10-1392
درمیان باسوادان وفرهنگیان کشورهای پس مانده ،معمول می باشد که مفاهیم،مقوله ها وواژه ها راکمتردرمورد وجایگاه مناسب ودرخورش بکارببرند وعلت کاربرد نادرست هم دوپرسمانِ زیرمی باشد:نخست،حکومت های مستبد وخود سراجازه نمی دهند که فضای فکری ،فرهنگی وسیاسی بازشود تافرهنگیان وروشنفکران بدون خود سانسوری نواقص وکمبودی های کارکردیی حکومت ها ونظام ها رابه بررسی بگیرند.دوم،بخاطرچنان فضا وجوِ بسته ی فکری- فرهنگی- سیاسی، دانش وبرداشت درست وژرف ازتمدن وفرهنگ مدرن غربی درکشورهای پس مانده که افغانستان ازپس مانده ترینِ آن ها به شمارمی آید،شکل نگرفته ونمی گیرد.ازاین رو،کاربردِ واژه ها وایدئولوژی های دارای پسوندِ"ایسم"ودیگرواژه ها ومفاهیم همواره گرفتاراشکال وتناقض یاناهمسازی بوده ومی باشد.وقتیکه چنان ناهمسازی های را باگرایش ها وتمام خواهی های نژادی- سیاسی- زبانی درافغانستان همراه بسازیم که مدت ها است کنارهم به پیش رفته وکشوررابه حالت کنونی اش رسانیده است که ازآن، فاشیسم وکاربرد های آن بدست می آید که مدت ها است درگفتارورفتارسیاست کارانِ وطن دوستی گریزوبهره کش ازمردم ، روشنفکرانِ ناآگاه ازجوهرروشنفکری، فرهنگیانِ ناآگاه ازفرهنگ، زبان وفرهنگ روزانه ی رسانه ی افغانستان نماد برجسته ی پیدانموده است.
ازاین رو،لازم است که واژه های فاشیسم وفاشیست به گونه ی درست کالبد شکافی شوند،تا از کاربرد نادرست آن ها درافغانستان که غلط فهمی وبدنیتی پیداکرده ومی کند،مانع به عمل آورده شود. درزمینه، واقعیت این است که فاشیسم وفاشیست،نازیسم ونازیست که درادبیات سیاسی برابرباهم جای داده شده اند،هم یکی نیستند؛ وهمچنان،دردوکشورمدرن وپیشرفته ی اروپایی یعنی ایتالیا وآلمان برآمد کرده اند.بنابراین،ایجاب می کند که به ریشه ها وزمینه های برآمدنِ آن ها درمتن فرهنگ مدرن غربی پرداخته شود.ازاینکه، یاد آوری کرده شد که فاشیسم ونازیسم دردوکشورمدرن اروپایی قد برافراشتند،این نیازمبرم خود نمائی می کند که آن ها وبرخی ایدئولوژی های دیگرِ دارای پسوندِ "اسم" به حیث فراورده ها یاجنبه های سیاه ومنفی تمدن مدرن اروپائی مورد مطالعه قرارداده شوند.باتوج به آن،به صراحت می توان گفت که تمدن غربی، هم فاشیسم،نازیسم،مارکسیسم،کمونیسم،استالینیسم،صهیونیسم،ناسیونالیسم وامپریالیسم راپیداکرده است وهمچنان اومانیسم / انسان باوری،اصلاح دینی،دموکراسی وحقوق بشرو... رابیرون داده است.به سخن دیگر،همان گونه که درفرهنگ ادیان توحیدی،پیامبروشیطان پیش کش شده است،درفرهنگ مدرن غربی، دموکراسی، حقوق بشر،استعمار،ملی گرای،مارکسیسم،کمونیسم،استالینیسم،فاشیسم ،نازیسم و...بیرون داده شده است که با آثارخوب وبدِ آن ها درزندگی روزمره ی خود روبرومی باشیم.
بادرنظرداشت گفته های بالا،برای ریشه یابی واژه های فاشیسم وبرادربزرگِ آن یعنی نازیسم،سری به ریشه ها وتاریخ پیدایش آن ها درایتالیا وآلمان می زنیم.واقعیت این است که فاشیسم ونازیسم همرکاب ناسیونالیسم یاملی گرائی می باشند؛ واینکه ملی گرائی درایتالیا وآلمان بدامان فاشیسم ونازیسم افتادند،پرسمانی می باشد که درکنارفاشیسم دراین نوشته پی گرفته می شود. روشن است که برآمدن کشور- ملت مدرن دراروپا،بااستعمارغیراروپائی هاهمراه شد،پدیده ی که کشورهای ایتالیا وآلمان درآن بی نصیب ازآب درآمدند.این بی نصیبی؛ درواقع، هم زمینه سازملی گرائی تندروبه گونه های فاشیستی- نازیستی شد که یکی ازمرگبارترین دستاوردهای آن جنگ جهانی دوم می باشد.ازاین رو،لازم است که به موفقیت های کشورهای انگلیس،فرانسه،هالند،پرگال حتابلژیک درمستعمره سازی ازغیرِاروپائیان اشاره نموده نوشته را ادامه دهم.نگاهی به تاریخ سلطه جوئی اروپائیان دربیرون مرزهای سرزمینی شان ، نشان میدهد که انگلیس،فرانسه،اسپانیا ،پرتگال وبلژیک، درگام نخست،قاره ی امریکا رابزیرسلطه ی خود درآورده آنگاه به سراغ هند وکشورهای دیگردرآسیا وافریقاپرداختند.
بطورنمونه،امریکای شمای شمالی وبخش بزرگترکانادا، ازانگلیس،بخشی ازکانادا وجزایرکارائب ازفرانسه،برازیل ازپرتگال، ودیگربخش های امریکای جنوبی بزیرسیطره ی اسپانیا قرارگرفتند.درافریقا،انگلیس اول، وفرانسه دست دوم وبلژیک هم کشورزئیر،کانگوئی کنونی را ازخود کرد.درافریقا وآسیا،ازمدیترانه تاهند، مستقیم یاغیرمستقیم زیرسلطه ی انگلیس وفرانسه قرارگرفتند.درشرق دور، ازاسترالیا تا تاکوریا، زیرسلطه ی انگلیس،فرانسه،هالند وپرتگال رفتند که مدرنیزه کاریی ژاپان ومبارزه جوئی چینی ها دربرتری یابی برآن ها برایشان درد سرآفرین تمام شد.درشرق اروپا وبالکان، گه گاهی امپراتوریی عثمانی وروسیه ی تزاری، تااندازه ی برای استعمارگران اروپائی غربی درد سرآفرین شدند که اولی درجنگ جهانی اول نابود ودومی هم بدست کمونیسم استالینی افتاد.نگاه کنید! درتمام این بازارمکاره ی سیاست واستعمارگری،نه ایتالیا حضوردارد ونه آلمان.علت عدم حضورهردوکشوردربازارمکاره ی استعمارگری این است که آلمان تادوره ی بسمارک در1870،گرفتاردولت نامتمرکزپروس وایتالیاگرفتارکشمکش های پاپ وپادشاه بود.درواقع،نابکاریی دولت پروس درنمایندگی ازخواست درونی وبیرونی جرمن ها وناتوانی ای ایتالیا بخاطرکشمکش پاپ وشاه، باعث عدم حضورهردوکشورپیشرفته ی اروپائی درسطح جهانی ،عامل تعیین کننده ی برآمدن ملی گرائی ایتالیا وآلمان وگرفتارشدن آنها درچنگال فاشیسم ونازیسم شمرده می شود.
ازاین رو،اگرازفاشیسم ونازیسم سخن می گوئیم، نباید تاثیرویرانگرانه ی عدم حضورآلمان وایتالیا رابه گونه ی قدرت های استعماری، مانند: فرانسه ،انگلیس،اسپانیا،بلژیک وهلند درسیاست جهان، برروحیه وذهنیت فاشیست های ایتالیا ونازی های آلمان، نا دیده گرفت.دراین راستا،پیشینه ی کاریی موسولینی، رهبرفاشیسمِ ایتالیا وهتلر، رهبرنازیسمِ آلمان نشان میدهد که اولی یک روزنامه نگارهوشمند ودومی یک نظامی ای هوشمند وبلند پروازِسهم گرفته درجنگ جهانی اول بوده است.جنگی که هم آلمان راتوهین وهم بزرگترین بحران اقتصادیی جهان رادرپی داشت.به سخن دیگر،شکست آلمان،اتریش ومجارستان درجنگ،بحران اقتصادیی برخاسته ازجنگ دراروپا، وپیروزی بلشویک ها درروسیه باشعارهای مارکسیستی، موسولینی روزنامه نگارِ پیشترمارکسیست وهتلر،نظامی ای بلند پروازِ سهم گرفته درجنگ جهانی اول را به ترتیب، فاشیست ونازیست ساخت تابابهره برداری ازشرایطِ مساعدِ فراهم شده توسط پس لرزه های جنگ، قد افرازی نمایند.این دوشخصیت،درعین اینکه فاشیست ونازیست شده بودند،ازشیوه های موفق شهرت وجذب آرا وافکارمردم به سوی خود وبسیج آن ها درجهت بزرگ نمائی خود دراروپای پس ازجنگِ اول، دست بالاداشتند.دست بالای که باعث شد که موسولینی درسال1922به قدرت برسد؛اماتلاش های هتلربرای قبضه کردن قدرت درسال1923ناکام وباعث شدکه روانه ی زندان شود.برویت اسناد،کتاب"نبردمن"راهتلردرزندان نوشته است.کتابی که اکنون درکنارکتابِ "سرمایه ی مارکس"، خواننده پیدانموده است.
باتوجه به شرایط مساعد برای رشد ونموی سیاسی- شخصیتی ای موسولینی وآدولف هتلر، درجونابسامانِ اقتصادی- ذهنی- سیاسی بحرانزائی پس ازجنگ جهانی اول،نخست، به بهره برداریی آن هاازوضعیت متشنجِ حاکم برایتالیا وآلمان پرداخته درگام دوم، به ارائه ی ویژگی های فاشیسم ونمادهایش درمهد برآمدنِ آن ها وبسیاری کشورهای پیشرفته وپس مانده ازجمله افغانستان پرداخته می شود.دراین راستا،پرسمانِ جالب این است که، هم موسولینی وهم هتلر،ازاندیشه های اندیشمندانِ پیش ازخود وشرایط حاکم برکشورهای خود بهره برداریی بزرگی کرده اند.بطورنمونه،جنتیله،یک پروفیسورایتالیای دریکی ازنوشته های خود ابرازنموده بود که:"جنگ برای ملتی که بیشتربه میانجی گری اقبال خوش شکل گرفته تاشجاعتِ فرزندانش،همچون شیوه ی برای استحکام دیده می شود.مردم اهمیت ندارند مگراینکه زیرپرچم یک رهبرکاریزماتیک یافرهمند گرد بیایند! مردم فکرنمی کنند ورهبربرایشان فکرمی کند.رهبری که کاریزما یا فره ایزدی دارد.اندیشه وکنش فاشیست هانیزمهم است.ازاین رو،بادیگران مخالفت کردند."ابرازچنان نظری توسط جنتیله باعث شد که موسولینی اورابه حیث نظریه پردازوچهره ی ایدئولوپژیک- فرهنگی ای حزب حاکمِ فاشیست بالابکشد.درعین زمان،هتلرهم درآلمانِ پس ازجنگ دوم،درتلاش برای گرفتن قدرت شکست خورده زندانی شده بود،دنبال شخصیت های آلمانی وفرهنگیان وفیلسوفانی می گشت که پیشتردرباره ی بزرگی مردم آلمان سخن هاگفته بودند.ازاین رو،بسیاری کارشناسانِ ایدئولوژی وفلسفه ی نازیسم،نیچه وهاید گررا آموزگاران خوبی برای هتلربرآورد نموده اند.واقعیت این است که هتلر،بیشترازنیچه وهایدگر،ازاندیشه های اندیشمندانی مانند:جوزیف آرتوردی گابینوولویدویگ والتمان(1871-1907)اثرپذیرفته است.بطورنمونه،گابینونوشته است که"نژاد نقش کلیدی درفرازوفرودِ تمدن های بزرگ بازی کرده است.مانند بسیاری مردم درطول سده ها،گابینو تعجب می کرد که چرایک امپراتوریی بزرگی مانند امپراتوریی روم فروپاشید؟ پاسخی که گابینو برای این پرسش یافته بود،آمیزش نژادها درآن امپراتوری بود.برپایه ی برداشت گابینو،امپراتوریی روم رایک نژاد خالص ساخته بود،وقتیکه آمیزش بادیگرنژاد کرد،نژاد اصلی تضعیف شد ونتیجه برآمدن مردم کم اصل یاپست بود که توان نگهداریی امپراتوری نداشت.ازاین رو،باعث نابودیی امپراتوری شد.افزون برآن،ازنظرگابینو،نژادهابرابرآفریده نشده اند.نژاد سفید برترازنژاد زرداست ونژاد زرد برترازنژاد سیاه است.ازدیدگابینو،این قانون طبیعت است ولازم است که ماآن راپاس بداریم....دراین زمینه،ولتمان استدلال می کند:چیزی که درتئوری مارکسیست موجود نیست،مفهوم نژاد می باشد.ولتمان پرسش می کند که چراهمه دستاوردهادرهنر،موزیک،ادبیات،فلسفه وصنعت متمرکزدرغرب اروپاشده است؟ پاسخ اوهم این است این همه به نژاد جرمن یاآرین منوط است که درمنطقه زندگی می کند....افزون براثرپذیری ازگابینو،هتلرهمچنان،ازنویسندگان انگلیسی- امریکائی انتی سیمیتیزم/ مخالف یهود،مانند:هوستان ستیوارت(1855-1927)،مدیسن گرانت(1865-1937)وهنری فورد(1863-1947)چمبرلین،یک اشرافی انگلیسی که بادخترریچارد واگنر،یک کمپوزرِجرمن ازدواج کرده بود،اثرپذیرفته است.بطورنمونه،واگنردربنیادهای سده ی نزدهم(1911)ستایش ازجرمنیزم کرده یهودی هارانیروی بیگانه خواند که فرهنگ اروپای راآلوده کرده اند.گرانت،یک تئوریسن نژادی-امریکایی نویسنده ی کتاب"پایه ی نژادیی تاریخ اروپا"(1916) که هتلرترجمه ی آن رادرآغازدهه ی1920خوانده بود.وفورد،سازنده ی خود روِامریکایی،در"بین الملل یهود"(1922)نوشت که یهودی ها،دشواریی بزرگ جهان می باشند.کتابی که بزرگترین اثررابرهتلرگذاشته بود.ازاین سبب،عکس بزرگ فورد دردفترهتلرنصب شده بود وهتلردرسال1938به فورد،جایزه ی پرافتخارعقاب جرمنی راداد.(1)
روشن است که چنان اندیشه ها،ونوشته هاهمراه بحران های سیاسی – اقتصادیی برخاسته ازجنگ جهانی اول،سبب شدند که فاشیسم درایتالیا ونازیسم درجرمنی برآمد نمایند.بنابراین،به کاوش اندیشه ی فاشیستی- نازیستی واثرات آن هادراروپاوجهان پرداخته می شود.ازنظرواژه شناسی،واژه ی فاشیسم ریشه ی لاتینی دارد یابرخاسته ازفاسِس / دسته ای چوب های باهم پیوسته همراه تبرمی باشد که منصب داران هنگام ملاقات باشاه یاامپراتورِ روم ومقام بالای دستگاه عدلی باخود حمل می کردند.اما ازنیمه ی دوم سده ی هفدهم،فاسِس نماد قدرت شد؛ ودرسده ی بیستم،ازطریق زبان ایتالیائی وارد زبان انگلیسی شده درگام نخست، برای معرفی حکومتِ تمامیت خواهِ موسولینی(1922-1943)بکارگرفته شد.برابربا واژه ی فاشیسمِ درزبان آلمانی، نازیسم ونماد آن هتلر(1889-1945)می باشد.بااینکه دربسیاری زمینه هافاشیسم برابربانازیسم کاربرد پیدانموده است،واقعیت این است که میان هردوفرقِ آشکاراست.بطورنمونه،فاشیسم جنبه ی نژاد گرائی تندرومانند نازیسم نداشت.امازمانیکه موسولینی به کمک آلمان نازی وارد جنگ شد،به تشویق هتلربه یهود ستیزی دست زد که پیشتربدورازآن بود.دررابطه به تفاوت فاشیسم ونازیسم،این قدرمی توان گفت که فاشیسم جمع نژاد پرستی یا دیگرنژاد ستیزی، می شود نازیسم.
باوجود این که فاشیسم ونازیسم فرق یادشده را داشتند ودارند،امادرپرسمان های زیرهم دست یک دیگربودند ومی باشند:مخالفت بادو دستاورد نهضت روشنگری، یعنی لیبرالیسم وسوسیالیسم که، پدیده های زیرالهام گرفته ازآن هامی باشند: هومانیسم / انسان باوری،خرد گرائی،سکولاریسم،ترقی خواهی وجهان گرائی. ازدید گاه فاشیسم، آرمان های روشنگری ارزش پیروی راندارند.(2)وقتیکه ازفاشیسم ونازیسم یادآوری می شود،خالی ازفایده نخواهدبود اگرازشووینیزم هم نامبرده شود.شووینیزم ،حمایت ووفاداریی افراطی ومتعصبانه به کشور،داعیه، گروه ونژاد خود می باشد.ازاین رو،برابرباجنگ طلبی،ملی گرائی،وطن پرستی،دیگرترسی، دوگانه بازی،تعصب وجنسیت گرائی(مردسالاری) هم گرفته شده است.وپیروِ آن یعنی شووینیست:شخص یاگروه ویاحکومتی می باشد که بسیارخواهش وتمایل متعصبانه درجهت حمایت ازکشور،قوم وقبیله ی خود دارد.به این خاطر،هرسه شان درهمگرای باملی گرای یابامسخ عنصرانسانی ملی گرائی به سوی تباه کاری واپارتاید / جدائی نژاد ها،رنگ ها ونسل ها رفتند ومی روند که ازهرنگاه بشدت سزاوارسرزنش می باشند.(3)
اکنون که که ازریشه های واژه شناسانه ی فاشیسم،نازیسم وشووینیزم سخن گفته شد، درباره ی فاشیسم وویژگی های حکومت های فاشیستی بحث به عمل آورده می شود.دراین زمینه،یدالله موقن،نویسنده ی ایرانی که درباره ی معرفی اندیشه ی مدرنِ غربی به فارسی زبان هاخدمات خوبی تاکنون انجام داده است،می نویسد: بعضی از جامعه شناسان معتقدند که فاشیسم برخلاف نظر مارکسیست ها آخرین مرحله ی لیبرالیسم و سرمایه داری نیست ، بلکه برعکس، فاشیسم در کشورهایی امکان ظهور می یابد که در آن ها انقلاب از بالا صورت گرفته و روند صنعتی شدن شتاب آلود بوده باشد. بنابر عقیده ی این نظریه پردازان ، فاشیسم پاسخ گروه های محافظه کار به تهدیدی است که بر اثر بازشدن سریع فضای نظام اجتماعی سنتی متوجه منافع و امتیازات سنتی آنان شده است. از این دید گاه فاشیسم در وهله ی نخست ، از لحاظ سیاسی، تجلی راست رادیکال و بیان جدیدی از اندیشه و عمل سنت پرستان است که هم در فرهنگ غرب و هم در فرهنگ شرق سابقه ی تاریخی طولانی دارد. بر پایه ی این برداشت ، فاشیسم شکل مدرن سیاست جناح راست افراطی است . از جمله کسانی که به این نظریه ی معتقدند برینگتون مور است . او در اثر خویش به نام : ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی می نویسد:
«آلمان و ژاپن می خواستند مسئله ای را حلّ کنند که حلّ ناشدنی بود، یعنی می خواستند بدون تغییر ساختارهای اجتماعی دست به نوسازی و توسعه بزنند و یگانه راه گریز از این مشکل، نظامی گری بودکه [ ...] فاشیسم بدون دموکراسی، و یا به بیان واضح تر، بدون ورود توده ها به صحنه ی تاریخ غیرقابل تصور است. فاشیسم، کوششی در جهت خلقی و مردمی کردن ارتجاع و محافظه کاری بود ولی البته بر اثر این جریان ، محافظه کاری پیوند بنیادی خود را با آزادی از دست داد. با سلطه ی فاشیسم مفهوم قانون عینی ناپدید گردید. ( …)

از جمله مهم ترین ویژگی های فاشیسم انکار آرمان های انسان دوستانه و به ویژه اندیشه ی برابری بالقوه ی همه ی انسانها بود.
دیدگاه و جهان بینی فاشیسم نه تنها سلسله مراتب قدرت ، انضباط و اطاعت را گریز ناپذیر دانست بلکه آن ها را ارزش های ذاتی قلمداد کرد. مفهوم رومانتیک برادری مرسوم در فاشیستم این ویژگی ها را جبران نمی کند، زیرا برادری فاشیستی برادری در تسلیم است.ویژگی فاشیسم تاکید برخشونت است که ازحدِ شناسایی معقول اهمیت خشونت درسیاست درمی گذرد وبه پرستش عرفانی آن مبدل می شود.خون ومرگ درفاشیسم جذابیت شهوانی بدست می آورند.
از جمله مورخانی که معتقد است فاشیسم واکنش قهرآمیز گروه های محافظه کار و سنت پرست به ارزش های جهان مدرن است . تصورات و آرمان هایی که بر پایه ی آنها فاشیست ها جنبش خود را استوار می کنند، چنین برمی شمارد:
1- برداشت های ارگانیک ازجامعه یعنی همان برداشتی ها رومانیتک هاازجمله هگل ومارکس داشتند.
2-ایده آلیسم فلسفی
3-آرمانی کردن صفات"مردانه"که معمولاًصفات وخصایل یک کشاورزروستای است.
4-دشمنی باسرمایداری پیشرفته
5-تحقیردموکراسی
6-برداشت های نخبه گرایانه ازرهبری سیاسی واجتماعی
7-نژادپرستی ومعمولاً،امانه ضرورتا،یهودی ستیزی
8-نظامی گری
9-کشورگشایی (4)
درادامه ی بازتا ب خصلت های فاشیسم ازدید گاه برینگتن مور،دید گاه دونظریه پردازدیگررا درزمینه بازتاب داده به بررسی نمادهای فکری- گروهی وسیستمی- فاشیستی دربرخی کشورها بویژه افغانستان پرداخته نوشته رابه پایان می برم. برپایه ی نوشته ی ناصرایرانپوردرمقاله ی "تلقی فاشیستی از"ملت ودولت" که درسایت خودش وسایت ایران گلوبال،بازتاب یافته است، در سالهای اخير، تعريفِ ماتیو لیون ،پژوهشگر علوم سياسی،ازفاشیسم با اقبال عده‌ی زيادی از صاحب‌ نظران روبرو شده‌ است.ازاین رو، تعریف لیون از فاشيسم پیش کش می شود:
1-ایدئولوژی راست گرایانه ی افراطی است که بر"نژاد"گرایی وملت گرایی وافسانه گرایی حول آن هااستوارمی باشد.
2-انقلاب گرا،خشونت گرا،جنگ طلب،ستیزه جوومهاجم است.
3-بیگانه ستیزاست وافسانه ی تهدید خارجی شاه بیت توجیهات وتوجیه گراقداماتش است.
4-مدام انحطاط اخلاقی جامعه که ازنظرآن به ویژه ریشه درفردگرایی لیبرالی دارد،رابه چالش می کشد وپرچم اصلاح خشن اجتماع رابرافراشته نگه می دارد.
5-دردرون خود اقوام زیردست واقلیت رامورد تبعیض وتعقیب وآزارخشن قرارمیدهد وبه بیرون توسعه طلبی امپریالیستی دارد.
6- زن ستیزومرد گرایانه است.(5)
پس ازبازتاب تعریف ماتویولیون ازفاشیسم وویژه گی های آن،دیدگاه لارنس بریت درباره ی فاشیسم راپیش کش کرده به بررسی نمادهایی دیروزوامروزآن پرداخته می شود.ازدید گاه بریت،حکومت های فاشیستی دارای14ویژگی می باشند که درزیرپیش کش می شود:
1-ابرازملی گرای واقتدارگرای
2-بی اهمیت جلوه دادنِ حقوق بشر
3-دشمن سازی برای تاکید بروحد ت ملی
4-تسلط نظامی ها برسیاست ونظامی گریی افسارگسیخته
5-تبعیض جنسیتی بی اندازه میان زن ومرد
6-کنترول دولت بر رسانه ها
7-تاکید بیش ازاندازه برامنیت ملی
8-درهم تنید گی حکومت ودین
9-حمایت ازقدرت شرکت هاوسرمایداران بزرگ
10-سرکوب نیروی کاروکارگران
11-سرکوب روشنفکران وتحقیرهنر
12-تاکید بیش ازاندازه نسبت به مسئله ی جرم وجنایت
13-فساد وپارتی بازیی گسترده
14-انتخابات تقلبی (6)
اکنون که، ازریشه های واژه شناسانه ی فاشیسم ونازیسم،تبدیل شدن آن ها به ایدئولوژی های مرگبارسیاسی- نظامی وقدرت گرفتن شان به رهبریی موسولینی وهتلر،درایتالیا وآلمانِ نیمه ی نخست سده ی بیستم سخن گفته شد،به بازتاب نمادهای عینی وذهنی ای آن هادرکشورهای پیشرفته وپس مانده بویژه افغانستان پرداخته می شود.دراین زمینه،واقعیت تلخ این است که فاشیسم،نازیسم وفرزندانِ حرام زاده شان، یعنی حکومت های خود سرِ استبدادی گیاهِ هرزورذلی می باشند که درهرسرزمینی می توانند رشد ونمونمایند.بطورنمونه،ادامه ی حکومت های سرهنگان فاشیست، مانند: فرانکو،دراسپانیا وسالازار،درپرتگال وسرهنگان یونان تا1975،آن هم درمهد تمدن مدرن غربی،نشان داد که فاشیسم واستبداد تاچه اندازه زودرس ودیرمیر می باشند! ازسوی دیگر،بازهم درهمان مهد تمدن غربی، یعنی فرانسه وآلمان و...برآمدن دسته های نونازی ونوفاشیست که سیاه هان بویژه مسلمان ها رادرجهت خود ارضائی وکسب رضایت صهیونیسم که گونه ی ازفاشیسم ونازیسم می باشد؛هدف گرفته اند،بیانگراین است که، برآمدن این پدیده ی واپس گراوستمگر،بسترهای تمدن وبی تمد نی را لحاظ نمی کند.به این معنا که هم درجامعه ی پیشرفته وهم درجامعه ی پس مانده می تواند برآمد کرده زهرپاشی علیه کرامت انسانی نماید.
درحالیکه فاشیسم ونازیسم تنهاتوانستند درایتالیا وآلمان برآمد نمایند،اماباویژگی های گونه گونی که ازفاشیسم برشمرده شد،فاشیست هاوفاشیسم شرایط وامکانات لازم وبسنده رادارند که بیشترازکشورهای پیشرفته درکشورهای پس مانده خود نمائی وگسترش پیدا نمایند.بطورنمونه،دراروپا،تنهااسپانیا،ایتالیا،آلمان،پرتگال،یونان وشوروی، حکومت های فاشیست- نازیست- استالینیست رابه آزمون گرفتند.برخلاف،جهان پسمانده چه دیروزوچه امروز، ازاین گونه حکومت ها بسیارداشتند ودارند.مثلن،پنوشه درشیلی،کاسترو درکوبا،سهارتو دراندونیزیا،خانواده ی کیم ایل سونگ درکوریای شمالی،پل پت درکمبودیا،مائووبازماندگانش درچین،ازناصرتامبارک درمصر،حافظ اسد وپسرش بشاراسد درسوریه،صدام حسین درعراق، نظامی هادرترکیه،رضاشاه ،خمینی وخامنه ی درایران،قذافی درلیبی،بن علی درتونس،بوتیفلیقه درالجزایر،عبدالله صالح دریمن،عمربشیردرسودان،حکومت تمام خواه درایریتره،سران قبایل ونفت داران درعربستان وامارت های جنوب خلیج فارس،داودخان،امین ونجیب الله درافغانستان،ضیاء الحق ومشرف درپاکستان،کریموف درازبکستان،پوتین درروسیه وهمتایش درروسیه ی سفید،رابرت موگابه درزیمباویه،ازنمونه های فاشیستی ای حکومت گران می باشند که ملت هااز چنگال برخی شان نجات وبرخی دیگرشان بدون درس عبرت گیری ازتاریخ به گونه ی تباه کارانه حکومت می کنند.
امادرافغانستان،فاشیسم تنها نمونه های فاشیستی- حکومت داری نداشته است،بلکه درکنارحکومت گرانِ فاشیست،باندهاودسته های به وفرت دارای ویژگی های14گانه ی فاشیسم موجود بودند ومی باشند،که مردم این کشوررارنج داده ومی دهند.بطورنمونه،درتاریخ بیشترازیک سده ی افغانستان،عبدالرحمن خان،پسرش حبیب الله خان،پسرعموهایش نادرخان،هاشم خان،داودخان وهم قبیله هایش:حفیظ الله امین،نجیب الله ،طالبان وبرخی سازمان های جهادی نما به گونه های متفاوت فاشیست بودند.فاشیست های که موفقانه کارهای فاشیستی کردند وبه حیث واکنش دردیگرقوم هاوقبیله هاذهنیت فاشیستی را تولید کردند که وضع ناگوارکنونی افغانستان دستاوردآن می باشد.اکنون که ویژگی های فاشیسم ونمادهایش دربیرون ودرون افغانستان بازتاب داده شد،ایجاب می کند که برای بیرون رفت ازآن درجامعه ی چندقومی افغانستان سخن گفته شود.برپایه ی نمایش ویژگی های فاشیسم،می توان به صراحت آن رادشمن کرامت انسانی اعلام کرد.زمانیکه فاشیسم ،نمادها وکاربرانش دشمنانِ کرامت انسانی اعلام شوند که به حق سزاوارآن می باشند،راه بیرون رفت ازآن هم درپدیده های برخاسته ازنهضت روشنگری، مانند:انسان باوری،دموکراسی،کثرت گرائی،حقوق بشر،برابریی زنان ومردان،آزادی رسانه ها،مبارزه بانظامی گری درسیاست ودشمن تراشی دردرون وبیرون برای امنیتی ساختن جامعه وسیاست می باشد که فاشیسم ونازیسم علیه آن ها اعلام جنگ کرده بودند.
ازاین رو،افغانستان برای بیرون شدن ازمظاهروبازمانده های فاشیسم قبیلگی- استالینیستی که جهادی گریی شکم پرست- طالبیسمِ خود کش- تروریست ودموکراسی مسخره ی کرزی که، اخیری باپناه بردن به قبیله گریی فاشیستی تنش های نژادی- قومی رادامن زده وتروریسم رافربه کرده است،نیازمبرم به انجامِ سه کارزیردارد:نخست،پشت سرگذاشتن تجربه ی سیاسی-فاشیستی ی دیروزوفرهنگ سیاسی ای تمام خواهِ پیوسته به آن که جزادامه ی بحران وتقویت تروریسم وبازگشت به گذشته ی ناشاد،دستاوردی دیگری نمی تواند داشته باشد.دوم،تن دادن به حکومت داریی دموکراتیک همراه با کثرت گرائی فرهنگی- سیاسی ورعایت درست منشورجهانی حقوق بشر.دوپرسمانی که تحقق آن ها بازنگری درقانون اساسی تمرکزگراراکه حسب مصلحت جورج بوش،رئیس جمهورقبلی امریکا وبه پیشنهاد فاشیست های پشتون وحمایت تفنگ داران جهادی-طالبی ی همه ی اقوام، بویژه تفنگ دارانِ شکست خورده وفراریی گردآمده در"جبهه ی باصطلاح مخالفِ طالبان"ودرواقع جاده هموارکن قدرت گیریی طالبان،فرصت طلبانه ساخته شده بود که ناکارائی خود را در13سال گذشته بخاطرایجاد وادامه ی بدترین حکومت داریی کرزی به نمایش گذاشته است.سوم،نفوس شماریی درست به کمک بخش انکشافی سازمان ملل وتعیین واحدهای اداری برپایه ی نفوس.دراین صورت،نوعی ازقانون اساسی پارلمانی وحذف فاشیست هاوتفنگ داران ازمیدان سیاست ممکن شده وافغانستان وارد برهه ی کشور- ملت می شود که دستاوردِ آن توسعه ی اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی وسیاسی وبیرون شدن ازدورباطل افت وخیزبدامن این وآن قدرت بیرونی می باشد.
پانویس ها:
1-Political Ideology and the Democratic Ideal,second edition,by Terence,Richard Dagger,William Christian and Colin Campbell,Pearson Canada,Toronto,copyright©2010,2006,pearson Canada Inc.,Toronto,Ontario.page,192
2-ibid,pp,183-84
-Reader’s Digest
3-Word power dictionary,p,154
4-نگاهی فلسفی فاشیسم چیست؟ نویسنده:یدالله موقن
Cheragheazadi.org/index.php/archives/57
5-تلقی فاشیستی ازملت ودولت،نوشته ی ناصرایرانپورکه ازآن تعریف ماتیولیون از فاشیسم،گرفته شده است.
www.nasser-Iran.com
6-Fourteen Defining Characteristics of Fascism,by Dr.Lawrence Britt,source free inquiry.co 5-28-3,from liberty forum,www.libertyforum.org or www.Rense.com/General37/char.htm

Sunday 5 January 2014

پاپ ومارکس آشتی می کنند!


بهترین مردم کسانی اند که به مردم بیشترین فایده را برسانند
رسول خدا
عدالت وکرامت انسانی،جوهردین می باشد
نصرحامد ابوزید
دین، وجدانِ جهانی بی وجدان است
کارل مارکس
دین تریاکِ توده ها است
کارل مارکس
اگر17اصلِ مسیحیت ازیک کشیش / ملا،گرفته شود، آنقدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش گرفته شود!
کارل مارکس
عالمان دینی ازعقیده دفاع می کنند نه ازایمان
محمد ارکون
مسیح یک سوسیالیست بود
هوگوچاویز
درجامعه ی که عدالت حاکم نباشد،بربریت حکومت می کند
سنت اگوستین
اگربی عدالتی جای قانون رابگیرد،مبارزه به یک نیازمبرم تبدیل می شود
برتولت برشت
ابراهیم ورسجی
15-10-1392
این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،پاپ ومارکس آشتی می کنند.دوم،علمای اسلام بخاطروابستگی به حکومت های استبدادی وعدالت ستیزدرباره ی عدالت وآزادی موضع گرفته نمی توانند.واقعیت این است که تاریخ جامعه ی انسانی درمسیرپُرفرازوفرود خود همواره شاهد مبارزاتِ عدالت وخواهانه وبرابری جویانه بوده است.مبارزه های که دردرازناوفراخنای تاریخ، گاهی کامیاب واغلب ناکام شده اند.شایان یاد آوری است که شکست وریخت درمسیرمبارزه هرگزبه معنای پایان پذیری یاایست دائمی آن نبوده ونمی باشد.به این معناکه،مبارزه درهرحالتی درجهت تحقق آزادی وعدالت ادامه می یابد؛البته با اندیشه ها،ایدئولوژی ها وشیوه های گونه دربسترتاریخ شاد وناشاد جامعه ی بشری.دراین نوشته،طوریکه ازعنوان وزیرعنوان های آن پیداست،دوچهره درتاریخ معاصرجهان دررابطه به مبارزاتِ عدالت خواهانه وبرابری طلبانه ی جامعه ی بشری نقش های مثبت ومنفی بسیاربازی کرده اند:نخست،پاپ،رهبرکاتولیک های جهان.دوم،کارل مارکس، رهبرکمونیست ها یامارکسیست های جهان.ازاین رو،موضوع محوریی نوشته ی کنونی بحث درباره ی نقش هردوشخصیت تاریخی- سیاسی می باشد.این هردورابه این خاطرموضوع بحث نوشته ی خود برگزیده ام که، هم نماد برخوردِ مذهب وسوسیالیسم می باشند وهم چندروزقبل،پاپ منشوریافرمانی به حمایت ازناداران وعلیه نظام سرمایداری به نشرسپرد که سبب شد گروه های دست راستی اغلبن شامل درحزب جمهوری خواهِ امریکا،بویژه گروه دستِ راستی- تندرو"چای"که اکنون برمجلس نمایدگانِ آن کشورفرمان می راند،اورابه مارکسیست بودن متهم نماید.
شایان تاکیداست که پاپ های قبلی همواره درخدمت نظام سرمایداری وپیشترازآن درخدمت نظامی فئودالی ودراغلب موارد خود شان وکاردینال- کشیش های شان اززمین داران وثروتمندان بزرگ بودند.ازاین رو،مارکس ودیگرکمونیست- سوسیالیست های انقلابی بویژه شخصِ مارکس، هم مذهب وهم متولیان آن را باشدید ترین کلمه ها وواژه هامورد حمله قراردادند.حمله ی که باعث پیدایشِ فاصله ی بزرگ میان سوسیالیسم ،یاکمونیسم ومذهب گردید.ازاین سبب،درزیرِعنوانِ نوشته، دیدگاه های قرآنی،مسیحی ومارکسیستی وآزادی- برابری- عدالت خواهانه ی چهره های گونه تاریخ ادیان،اندیشه ها وایدئولوژی های کامیاب وناکام درتاریخ مبارزات آزادی خواهانه وبرابری طلبانه ی جامعه ی بشری بازتاب داده شد،تاروشن شود که ازنظرجوهری مذهب ها چه دارای ریشه ی توحیدی- آسمانی وچه دارای ریشه ی زمینی هواخواه عدالت وبرابری بوده اند.بدبختانه، زمانیکه مذهب ها قدرت زده شدند یا درخدمت قدرت درآمدند،چنان توسط دارند گانِ"زر، زوروتزویر"سلاخی شدند که چیزی جزشکلیات یابدن بی روح برایشان باقی نماند.بنابراین،هدف نویسنده ازبازتاب چنان سخنانی نغزی ازمبارزان واندیشمندانِ جهان درجهت آزادی- برابری و عدالت خواهی، این است که می خواهد نشان بدهد که درمبارزه برای آزادی- برابری وعدالت،پاپ ومارکس تنهانیستند،بلکه اندیشمندان بزرگی درتاریخِ دیروزوامروزِ جهان وجود داشتند ودارند که دغدغه ی بهبود وفلاح بشررا داشتند ودارند،البته باشیوه ها،نگاه ها ورفتارهای ی گونه گون.نگاه ها وبرداشت های که اغلبن درباره ی عدالت وبرابری وآزادی باهم نزدیک می باشند.
درپیوند با اصل اول که انگیزه بخش نویسنده درنوشتن این نوشته شده است،باید چنین ابرازکرد که ازماه مارس سال 2013 که پاپ قبلی ازمقامش کناره گیری وفرانسیس،پاپ کنونی جایش راگرفت، رهبرکنونی کلیسای کاتولیک رومی، مواضعی سیاسی،اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی ای گرفته ومی گیرد که ازهرنگاه درتاریخ پیشامدرن ومدرن بی سابقه می باشد.بی سابقه به این خاطرکه، درگذشته معمول بود که پاپ هاکمترسیاست وبیشترمصروف کارهای مذهبی- درون کلیسائی خود باشند وکاری دررابطه به سیاست های روز چه درایتالیا،چه دراروپا وچه دردیگربخش های جهان نداشته باشند.برخلافِ پیشینی یانش،پاپ فرانسیس،بسیاری تابوها راشکسته وکلیسا وکاردینالها وکشیش های زیرفرمان خود راوارد فصل تازه ی ازتاریخ مدرن مسیحی گری کرده است که ازهرنگاه قابل ارزیابی وجالب می باشد.روشن است که ، هم جهان وارد عصرتازه شده است وهم سرمایداری پس ازکناررفتن کمونیسم با ابزارهایش مانند:بانک جهانی،صندوق بین المللی پول، سازمان جهانی تجارت، شرکت های بزرگ چند ملیتی- نفتی- تسلیحاتی ، دست به یکه تازی زده فقر،نابرابری ونابسامانی های بی شمار رابرای جامعه ی بشری بویژه کشورهای پس مانده آفریده است که هرانسانی با وجدانی چه دین کاروچه دین داروچه بی دین راتکان داده واین پرسش رابه میان آورده است که چگونه با این همه فقرگسترده وتمرکزثروت دردستانِ شماری کمی ازمردم، باید پنجه نرم کرده شود؟
شایان توجه است که، ازآغازرنسانس/نوزائی،جریانِ اصلاح مذهبی که به جنگ های مذهبی میان کاتولیک ها وپروتستان هامنجرشد وباعث قرارداد وستفالی پس ازجنگ های مذهبی30ساله درسال1648وبرآمدن دولت های مطلقه ی جدا ازکلیسا شد وانقلاب صنعتی که باتولید دستگاه چاپ ونشرکه به انقلاب درفرهنگ وشیوه ی زندگی بشریت کمک کرد ؛ تاکنون که بیشتراز4سده می گذرد، بسیاربی رویه وافزون خواهانه، علم وایدئولوژی های سیاسی بویژه ملت گرائی سکولار/این جهانی گرا، کوشیدند که جای دین رابگیرند.کوشش های مذبوحانه ی که نه تنها به نتیجه نرسیدند،بلکه کمک به برآمدن دوباره ی دین ها حتا آیین های خرافاتی کردند.طرفه اینکه، وقتی گستاخی های بی رویه ی علم وایدئولوژی باپدیده های بنام های سرمایداری،شهرهای بزرگی مملواززاغه نشینان وروستایانِ فرارکرده ازبیکاریی برخاسته ازفروپاشی سامانه ی کهنه ی فئودالیسم / بزرگ مالکی، رشد سرمایداری ،برآمدنِ روشنفکران، گزافه خواهی باراه اندازیی استعماروستمزدگی ای مستعمره هاهمراه شدند،ازدیدگاه دورکیم،سه پدیده ی زیرپابه عرصه ی کارزارگذاشتند:درآغازقرن نزدهم، تقریباسه جنبش باهم، هم زمان بوده اند:پیدایش جامعه شناسی،کوشش درنوسازی مذهب،وتوسعه ی آیین های سوسیالیستی.هدف آیین های سوسیالیستی،تجدید سازمان جامعه، یاقراردادنِ وظایف اقتصادی پراکنده درتحت تمرکزجامعه خود آگاه بود.هدف جنبش نوسازی مذهب این بود که باورهای{ ازدست رفته} را دوباره ایجاد کند تابتواند جای مذهب سنتی راکه درحال تضعیف شدن بود، بگیرد.هدف جامعه شناسی این بود که پدیده های اجتماعی رابامطالعه ی علمی ملهم ازروح علوم طبیعی بررسی کند.به عقیده ی دورکیم این سه جنبش،به انحاء گوناگون باهم مربوط اند.جامعه شناسی،سوسیالیسم ونوسازیی مذهب هرسه درآغازقرن نزدهم باهم دیگرتلاقی کردند.زیراهرسه مشخص کننده ی بحران واحدی هستند،توسعه ی علمی که بنابودی یالااقل به تضعیف باورهای مذهبی سنتی می انجامد، روح علمی رابه نحواجتناب ناپذیربه مطالعه ی نمودهای اجتماعی می کشاند.سوسیالیسم عبارت است ازآگاهی یافتن به بحران اخلاقی ومذهبی وازهم پاشیدگی اجتماعی که ناشی ازعدم تطابق قدرت های سیاسی واخلاقی قدیم باماهیت جامعه ی صنعتی اند.سوسیالیسم شکل سازمان اجتماعی رامطرح می کند،کوشش های نوسازی مذهب واکنشی است نسبت به تضعیف اعتقادهای سنتی.جامعه شناسی هم شکوفای روح علمی است وهم کوشش برای پیداکردن پاسخی برای مشکلات ناشی ازطرح مسئله ی سوسیالیسم،تضعیف باورهای مذهبی وکوشش به احیای زندگی روحانی...به عقیده ی دورکیم،سوسیالیسم به عنوان حرکتی فکری- تاریخی اساسا واکنشی نسبت به هرج ومرج اقتصادی است.هدف سوسیالیسم این است که وظایف امروزپراکنده درجامعه راتحت خود آگاهی روشن قراردهد.سوسیالیسم بااعتراض های بی شمارکمونیستی برضد بی عدالتی ونابرابری یکی نیست.سوسیالیسم پس ازانقلاب فرانسه ودرلحظه ی الهام بخش سیاسی انقلاب که زمینه ی اقتصادی رانیزدربرگرفت،پیداشده است.سوسیالیسم که معاصرصنعتی شدن است می خواهد سازمان های واسطی میان فرد ودولت بوجود آورد که هم اقتداراخلاقی داشته باشد وهم اقتداراجتماعی.بنابراین،مایه ی اصلی سوسیالیسم دورکیمی سازمان است ونه نبرد طبقاتی.هدف سوسیالیسم ایجاد گروه های حرفه ی است ونه تغییرمفاهیم مالکیت.(1)
درواقع، تفسیردورکیمی ازسوسیالیسم،بن مایه ی تمام احزاب سوسیالیست وسوسیال دموکرات ودمکرات مسیحی درغرب اروپاشده ودربسیاری موارد تاثیری برکمونیسم اروپای هم وارد کرده است.اگرپخش منشورکمونیسم مارکس وانگلس درجریان انقلاب1848اروپا وپس ازآن نتوانست تاثیرقابل ملاحظه ی براوضاع نابسامانی سیاسی اجتماعی-اقتصادیی برخاسته ازانقلاب وشرایطی پس ازآن بگذارد،برمی گردد به نمونه ی سوسیالیسم دورکیمی وپایه های غیرمذهبی-الحادی کمونیسم.همچنان، پایه ی الحادیی کمونیسم ومذهب ستیزیی آن سبب شد که کلیسای کاتولیک وپس از آن دین اسلام برآن بشورند.اگرچه بخاطرالحاد ودین ستیزی،مذهب ها ومذهب باوران برمارکسیسم شوریدند،اماهرگزتاکیدات مارکس وکمونیست های درست کاربرعدالت وبرابریی انسان هااهمیت خود را ازدست نداد.ازاینکه کمونیسم لنینی- استالینی ودیگرشاخ- پنجه های آن بانمایندگی درست ونادرست ارمارکس،درباره ی اندیشه های سیاسی-اقتصادی- فلسفی ای اوسایه افگندند،امافروپاشی اتحادشوروی ولاس زدن کمونیسم چینی باسرمایداری وبحران کمرشکن اقتصادیی 2008که تاکنون مهارنشده است،اندیشه های مارکس را دوباره البته بدورازسایه ی سیاه کمونیسم روسی- چینی، درمعرض بازنگری وداوری گذاشته وکمونیست های غیراستالینی را امید وارکرده است که بابرخی بازنگری ها درکمونیسم اولیه می توانند نهضت کمونیستی- مارکسیستی رادوباره بیاغازند.
ازجانب دیگر،پاپ فرانسس،رهبرکلیسای کاتولیک، ازماه مارس2013، زمان آغازبکارش دوتابوشکنی نمود که ازهرنگاه بی سابقه می باشد:نخست،پای یک طفل رابوسیده وپای یک زن زندانی راشستشوداده که ازهرنگاه تابوشکنی می باشد.دوم،باآغازبکارش اعلام نمود که می خواهد کلیسا وکاردینال ها/ ملاهایش ساده زیستی اختیارکرده درکنارکم درآمدها ایستادشوند ودراین راستا،اعلامیه ی ضد سرمایداریی زیررابه نشرسپرده است که درتاریخ کلیسای کاتولیک یک انقلاب پنداشته می شود:پاپ فرانسسکوس،رهبرکاتولیک های جهان،دربیانیه ی84صفحه ی"افانگلی گودیوم"از"اقتصاد بازار"انتقاد کرد ومسیحیان ونیزقدرتمندان جهان رابه پیکاربافقرونابرابری فراخواند.پاپ تاکید کرد که"نظام اقتصاد کنونی ازبنیاد ظالمانه است."
بیان صریح و خالی از مجامله ی او این است : «این اقتصاد مرگ آ فرین است. باور کرد نی نیست که وقتی پیرمردی از سرما در کنار خیابان یخ می زند هیچ کس خشمگین نمی شود،درحالیکه اگرشاخص بهای بورس کاهش نشان دهد،درصدراخبارقرارمی گیرد.پاپ رهبرکاتولیک های جهان پرستیدن پول رابه شدت موردانتقاد قراردادوازسیاست مداران خواست تاارائه"کار،آموزش وخدمات بهداشتی شایسته به شهروندان راتضمین کنند."
انتقاد تند از سرمایه داری
اشپیگل می نویسد: انتقاد پاپ از سرمایه داری بر اسا س سنت الهیات رهائی بخش است. دیر زمانی است که دیگر مسئله فقط مسئله استثمار و سرکوب نیست، بلکه مسئله فرهنگ طرد از جامعه است،طرد کسی که خدمات کافی عرضه نمی کند."به انسان فی نفسه به حیث کالا نگریسته می شود،کالای که مصرف کرد وبعداً دورانداخت."مانه تنها فرهنگ بدورانداختن رامتداول ساختیم،بلکه آن را رایج کردیم." رهبر کا تولیک های جهان اسرافکاری و توزیع دور از عدالت نعمات مادی را بشد ت مورد اعتراض قرار داده و نوشته است: «دیگر قابل تحمل نیست که وقتی انسان هائی هستند که از گرسنگی رنج می برند مواد غذائی دور ریخته شود. این ظلم اجتماعی است."
اومی گوید:"این بت سازی نوین ،این پرستش پول مطرود است."آن اقتصادی که طرد می کند مطروداست.""نابرابری اجتماعی که خشونت می آفریند مطروداست." از زمانی که پاپ به رهبری جهان کاتولیک انتخاب شده این نخستین موعظه ای است که از او منتشر می گردد و بخش عمده آن از تقریرات شخصی خود اوست. بر اساس گفته او : «عیسی مسیح را باید از آن قالب های خسته کننده ای که او را در آن محبوس ساخته ایم رها سازیم."(2)مسئله ی رهانمودن عیسی مسیح ازقالب های مورد نظرِپاپ فرانسس؛درواقع،ادامه تفسیرهاوتعبیرهای ازمسیحیت می باشد که پیشترالهیات رهای بخش درامریکای لاتین کرده بود.دررابطه به جنبش الهیاتِ رهای بخش،واقعیت این است که پس ازاصلاحات درکلیسای کاتولیک رومی درسال1962که درآن،پاپ ودستگاه روحانی اش منشورجهانی حقوق بشررابرسمیت شناختند،شماری ازکشیش ها / ملاهایی امریکای لاتین به تفسیرنوومردم گرایانه درمسیحیت انجیلی دست زدند.
بطورنمونه،کشیشانی برجسته ی چون برادران بوف دربرازیل،گودیزردرپیرو،پونینودروینزیویلا،نودزدرکلمبیا،روشنفکرانی بودند مجهزبه گفتمان اومانیستی وانسان دوستانه ی مارکس.روشنفکرانی مبارزی که جنبش رهای محرومان وستم دیدگان را پایه گذاری کردند.ازاینکه،پاپ فرانسس ازکشورآرژانتین می باشد،ازپیش آشکارشده بود که بخاطرتماس وهم تباری اش باپیشگامان الهیات رهای بخش منطقه درقالب سنتی ای کلیسای کاتولیک دیگرگونی ایجاد می کند.مسئله ی که ازهمان روزنخست رسیدن اوبه مقام پاپ یارهبریی کلیسای کاتولیک روشن شده بود.همچنان،این مسئله نیزروشن شده بود که تاثیرالهیات رهای بخش برپاپ فرانسس،بدون واکنش درمیان محافظه کاران مسیحی نخواهد بود.ازاین رو،زمانیکه پاپ منشورخودعلیه نظام سرمایداری را اعلام نمود،نیروهای دست راستی وابسته به حزب جمهوری خواه امریکا که زیرعنوان گروه "چای"سازمان یافته وبرمجلس نمایند گان امریکانیزحاکم می باشند،پاپ فرانسس رابه مارکسیست بودن متهم کردند.پاپ فرانسس که توسط گروه دست راستی ای"چای"به مارکسیست بودن متهم شده بود؛درردِ اتهام یادشده،این گونه پسخ داد که"مارکسیست نیست،امابامارکسیست های تماس وگفت وگوداشته است که انسان های خوبی بودند."درحقیقت،تاکید پاپ فرانسس برمارکسیست های خوب، برخاسته ازتفاهم وهم سوئی می باشد که پیشترمیان مارکسیست های بریده ازکمونیسم لنینی-استالینی یاکمونیسم روسی وروحانیون مبارزوعدالت خواه امریکای لاتین بوجود آمده بود. روحانیونی که پاپ فرانسس،یکی ازآن هامی باشد.
درواقع،درامریکای لاتین،الهیات رهائی بخش دست به بازنگری درمسیحیت انجیلی زده باگذارازکله ی تاریخ وتفسیرمذهبی هزارساله ی کلیسای کاتولیک،به انجیل اصلی ومنش وروش عیسی- مسیح متوسل شده اند ومارکسیست های منطقه هم بابازنگری درکمونیسم استالین زده به جوهراندیشه ی انسان گرایانه ی مارکس نایل شدند.دوبازنگریی که دین برابری-عدالت خواهانه ومارکسیسم انسانی شده رادرکنارقرارداده بخش بزرگ امریکای لاتین را اززیرسلطه ی سرمایداریی امریکائی-اروپایی بیرون کردند.ازاینکه،هم دین اصلی وهم اندیشه ی اولیه ی مارکس،برعدالت تکیه دارند؛به گونه ی که هوگوچاویزِمارکسیست،حضرت مسیح راسوسیالیست خوانده بود،بازنگری درهردو،کمک به این کرد که درسنگردشمنی باسرمایداری قراربگیرند.جالب این است که مارکسیست های امریکای لاتین حتامارکسیست های اروپای درمیراثِ دین بد انگارانه ی مارکس هم بازنگری کردند.بطورنمونه،مارکسیست ها براین نگرش مارکس که دین تریاک توها است،دین وجدانِ دنیای بی وجدان است،خط بطلان کشیدند.ازسوی دیگر،ازاین که ملاهای الهیات رهائی بخش ازجمله شخص پاپ فرانسس به زندگی ساده ودوری اززندگی اشرافی مانندِ بزرگ مالکان وسرمایداران روی آورده اند،خود به خود این سخن مارکس که"اگرهفده اصل مسیحیت را ازیک کشیش/ملابگیری آن قدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش رابگیری"،رنگ باخته است.به این خاطرکه تنها درباره ی پاپ ها وکاردینال های دوره ی مارکس،پیش وپس ازاوچسپ پیدامی کند تاملاهای الهیات رهائی بخش بویژه شخص پاپ.
ازهمه مهم تراینکه،کاتولیسیسم ومارکسیسم دربرخی موارد به ریشه ها وتصمیم های مشترک می رسند.بطورنمونه،دراین زمینه،علی عزت بگوویچ،رئیس جمهورسابق بوسنی هرزگوین ویکی ازاندیشمندان مسلمانِ بالکان می نویسد:زمانی که مارکسیسم بناباشد درزندگی عملی پیاده شود،عناصرغیرماتریالستی وغیرمارکسیستی هم باید درآن دخیل شود.دربعضی موارد،حتی خود مارکس به سختی می تواند آموزش های خود رادرکشورهای سوسیالیستی امروزه بشناسد.یک واقعیت مبین باید دراین جامورد توجه قرارگیرد وآن این است که کشورهای پروتستانی که دردورانِ اصلاح گری،خود را ازرهبانیت کاتولیسیسم وصوفی گری نجات دادندعمد تاازمارکسسم هم مصئون ماندند.امادرکشورهای نو لاتینی وعقب افتاده،اندیشه های مارکسیستی بسیارموفق بودند.کشورهای پروتستان کمونیسم رابه همان دلایلی که کاتولیسیسم رارد کردند،مردود شمردند.بنابراین،مابه این نتیجه ی معما گونه می رسیم که کمونیسم قدرت خود را ازمنابعی چون کاتولیسیسم وصوفی گری می گیرد.ازمنظرخشک ماتریالیسم تاریخی،نمی توان درباره ی روابط اجتماعی عادلانه ویاغیرعادلانه سخن بگوئیم؛صرفاًدرعمل چنین صحبتی ممکن است.به استناد چنین دیدگاهی، روابط عادلانه وغیرعادلانه مطرح نیست،آنچه مطرح است روابط قابل دفاع وغیرقابل دفاع است.توجه داشته باشیم که"عدالت"بحثی اخلاقی است،و"قابل دفاع"اصطلاحی میکانیکی وفیزیکی.تازمانیکه سرمایداری بامبنای فنی وبه کلام مارکسیستی یعنی نیروهای تولیدی خود سازگاراست،نظام خود راحفظ خواهد کرد، ودرهمین حال،نظام حاکم نیزتوجیه پذیرمی باشد،واصول اخلاقی نقش قاطعی ندارد.این نقش ازآنِ نیروهای عینی است؛نتیجه حاصل اینکه همه بدی های نظام سرمایداری،تازمانیکه بانیروهای تولیدی سازگاری دارد،،پذیرفته ولازم است.(3) درواقع،این برداشت مارکسیسم ازسرمایداری فرقی باسازش کلیسا باچنان نظامی که اکنون پاپ فرانسس علیه آن شوریده است،ندارد.
دراین راستا،یک واقعیت دیگرهم خود نمائی می کند که ازهرنگاه جالب به نظرمی رسد وآن اینکه، مارکسیسم باالهیات رهای بخشِ امریکای لاتینی کنارآمده است که پاپ فرانسس ازشکم آن برخاسته است.برخلاف،سرمایداریی پروتستانی پاپ رابه مارکسیست بودن متهم کرده است.درواقع،برآمدن پاپ فرانسس ازشکم الهیات رهائی بخش وکنارآمدن مارکسیسم باآن ومخالفت سرمایدارن دست راستی- امریکای باآن هانشان میدهد که هم پاپ وهم مارکسیست هاازسابقه ی همفکران شان چه سیستمی وچه ایدئولوژیکی فاصله گرفته اند.بطورنمونه،همه گان کم یا بیش آگاهی دارند که کلیسای کاتولیک وپاپ هاوکاردینال- کشیش های آن امپرتوریی مذهبی ای خود رابازکات وصدقات نهادهای سرمایداری به پیش می بردند.سرمایداریی که تاپسین لحظه علیه عدالت وتهی دستان مبارزه کرد.ازسوی دیگر،مارکسیست هاهم بیشترازنیمه سده مداح وچاپلوس حکومت های تمام خواه بویژه استالینیزم بودند که بنام تامین عدالت آزادی راشکم سیرکوبیده بودند وهنوزهم وفادارانش درچین،کوبا،کوریای شمالی،زیمبابویه وویتنام چنان می کنند.بهرحال،جوهردین عدالت خواهی باپایه ی یگانه پرستی وجوهرمارکسیسم،ماده گرائی تاریخی- الحادی می باشد که درفضای متخاصمِ جنگِ دین وبی دینی گرفتارآمده موقع نمی دادند که هردودرمسایل اجتماعی- اقتصادی ودیگربحران های دست وپاگیربشریت باهم گفت وگووسازش نمایند.
همان گونه که اندیشه هاسیال وانسان هااثرپذیرواثرگذارمی باشند،گذرایام مارکسیسم وکلیسای کاتولیک راواداشت که ازقطب بندیی ایدئولوژیک کاسته به دشواری های پیشِ روی جامعه ی بشری بپردازند.ازدیدعلی عزت بگوویچ:قطب بندی ایدئولوژیک درکشورهای پدیدارشده که نفوذ کاتولیسیسم ازلحاظ تاریخی قوی تربوده است.دراینجا نهضت میانه روی سخت،اسفناک ونامطمئن بوده است.این کشورها به یک معنا ناتوان ازپیمودن راه سوم بوده اند.ایتالیا،فرانسه،اسپانیا،وپرتغال هنوزنمونه های جامعه های قطب بندی شده هستند.افکارعمومی دراینجا به طورمصالحه ناپذیری بین احزاب ونهضت های مسیحی- راست ومارکسیستی- چپ- تقسیم شده اند.نهضت های مرکزی ومیانه یا تقریبا محدود اند یا کاملا نابود شده اند.مشهورترین جزمیت تاریخ- کاتولیسیسم وکمونیسم- دراینجا رودرروی هم قرارگرفته وبادرگیرشدن دربرخوردی که برنده ندارد خود را ازنفس انداخته اند.درست قبل ازجنگ داخلی خود،حزب های چپ اسپانیا9/51درصدِ آرا،راستی ها24/43درصد وگروه های مرکزی ومیانه86/4درصد کل آرا رابه خود اختصاص دادند.ایتالیای امروزین تقریباً به قطب بندی کامل"تناسبی اسپانیا"رسیده است.چنین وضعی درفرانسه هم حاکم است.
واگرای درونی این دونوع جزم گرای رابه تبع وجود مجموعه ای ازنشانه ها می توان دید.یکی ازاین نشانه ها دیالوگ بین مارکسیسم وکاتولیسیسم است که دراواسط دهه ی شصت باملایمت وآرامی راه افتاد.چنین دیا لوگ های خاص تفکراروپایی واززمره روابط مبنی برجبهه های اید ئولوژیک بین مارکسیسم ومذهب است که بی وقفه وبا اعطای امتیازمتقابلِ آنان برای یک قرن ادامه پیداکرده است.این نوع دیالوگ ها حاکی ازشکست درسازمان دادن زندگی به مقتضای یک اصل واحد است.مارکسیست ها مجبورشدند ازفورمول کلاسیک خود مبنی برآنکه"مذهب افیون توده ها است"عقب نشینی کنند،وکاتولیک ها پذیرفتند که اهداف مارکسیستی خواهان توسعه نظم عادلانه است.
درجریان یکی ازدیالوگ های بین مارکسیسم- کاتولیسیسم که توسط جامعه"پاولوس گزلشفت"سازمان داده شده بود،مقاله زیرارائه شد:"عشق مسیحی به بشریت وهومانیسم مارکسیستی".درجلسه سالزبورگ،نویسنده ی مشهورمارکسیست به نام روژه گارودی(که پسانتر مسلمان شد)گفت:تولد مسیحیت اولین بارباخود جذبه ای برای جماعت بدون مرزیعنی کلیتی که همه کلیت های دیگررا دربرگیرد- ایجاد کرد....بزرگ نمایی عشق مفهومی که ازطریق آن انسان خود رابه کمک دیگران وباآنان خلق می کند وسازمان میدهد،بالاترین تصوری است که انسان ازخود وغرض زندگی خلق کرده است.پالمیرتوگلیانی،رهبرحزب کمونیست ایتالیا تاکید نمود که مارکسیسم باید نگرش خود نسبت به مذهب راتغییرداده وازمارکسیست ها خواست تاهرچه زود تربا این ضرورت خود راآشنا کنند.دربخش نامه های مربوط به دستگاه پاپ،به اندیشه هایی برمی خوریم که کاملاًبرای کلیسای کاتولیک جدید است.شناسایی ارجحیت مالکیت اجتماعی برمالکیت فردی،حق دخالت مقامات دولتی دراقتصاد،حق اصلاحات ارضی وملی کردن به اقتضای تامین منافع جامعه،وحمایت ازمشارکت کارگران درمدیریت کارخانه ها،وامثال آن.
درشورای بیست ودوم کلیسا- شورای واتیکان دوم- گرایشات سنتی مبنی برمحکومیت مارکسیسم حذ ف شد.به استناد گزارشات مربوطه،این شورا پذیرفت که موضع شدیداًمعنوی مسیحیت غیرقابل دفاع است.کاردن چاردن می گوید:"به نظرمن،دنیازمانی با امیدهای مسیحیت خود راتطبیق میدهد که مسیحیت هم خود را با امیدهای دنیا تطبیق داده باشد.صرفاً ازاین طریق ممکن است این دنیا راخدای کرد."آیا این به معنای اسلامی کردن مسیحیت نیست؟همان طوریکه بعضی ازنشانه های تحولات فرانسه ثابت می کند،گرایش ها درهم پیچیده وبافته شده است.خیلی اززمانی نگذشته که درسال1977،شورای دائمی اسقفی فرانسه اعلامیه ویژه ای به نام مارکسیسم،انسان وایمان مسیحیت منتشرکرد.اسقف های فرانسوی دراین اعلامیه شکست سیاست های اجتماعی لیبرالیسم راتایید کرده وپذیرفتند که"مارکسیسم مشتمل بربخشی ازحقایقی است که نمی توان نادیده گرفت."تنهایک سال قبل، جرج ماچائیس،رهبرحزب کمونیست فرانسه،در"درخواست لیون"خود اعلام کرد که:"هدف ما این است که کمونیست ها ومسیحیان رابه آشنای باهم واداریم تاراه همسانِ احترام به اصالت خود راپی گیرند،وشانه به شانه هم درمبارزه برای ساختن یک جامعه انسانی تربه پاخیزند."
مسئله ای مورد بحث رابا وضوح می توان درایتالیا مشاهده نمود.پس ازسال ها مواجهه ی سازش ناپذیر،حزب کمونیست تصمیم به برداشتن گامی منطقی- ولی غیرمنتظره- گرفت،که خواهان"مصالحه تاریخی"باشد.اگرملاحظات مادرست باشد،این درخواست صرفاً یک حرکت تاکتیکی بااهداف زود گذرنیست.این پیشنهاد مخلصانه است که ازآگاهی نسبت به فقدان راه وچاره ای دیگرناشی می شود.این درخواست به مسیحیان خطاب شده بود، وقابل خطاب به هرکسی دیگرنبود.بعدازانجام محاسبات وسامان گرفتن بحث ها،همه نیروهای دیگرنا پدید شدند،وصرفاً دونیرودرصحنه باقی ماندند.بانگاه ازخارج،این دو(دموکرات مسیحی ها وکمونیست ها)هستند؛وبانگاه از داخل،مذهب وماتریالیسم،ایتا لیا تجربه ای برای آینده ی بخش وسیعی ازدنیا خواهد بود."کمونیسم اروپایی"مصطلح تجلی گرای نوعی آن جوامع قطبی شده درکشورهای کاتولیک اروپایی،چون ایتالیا،فرانسه واسپانیااست.این پدیده ای جدیدی است،اماکاملاًواضح است که مساوی کمونیسم منهای دیکتاتوری وبه علاوه ای دموکراسی است.این گشایش راهی ازچپ افراطی که درون سد های جزمیت محصورشده بود-به سوی مرکزاست.تحت فشارواقعیت،کمونیسم موضع جزم خود راتعدیل نمود وضرورت اندیشه های ماهیتاًآرمان گرایانه ای چون آزادی وتکثرگرای را پذیرفت.این تحول به کمونیسم اروپایی معنای روشنی ازمصالحه داد.تفاوت بین کمونیسم اروپایی و"مصالحه تاریخی"این است که درمورد اول مابایک کمونیسم تعدیل ویااصلاح شده روبروهستیم،ودرمورد دوم باکمونیسم ومسیحیت به عنوان دونیروی برابر."راه میانه"درکشورهای غالباً پروتستان- یعنی غیرکاتولیک- خود رادرقالب نفوذ فزاینده ای احزاب مرکزگرا درزندگی آن ملت ها متجلی کرد.این کشورهاحکومت صرفاًمسیحی وصرفاً کمونیست رامردود می شمارند؛وگرایش جاودانه ای نسبت به راه حل های میانه روانه نشان داده اند.این گرایش بویژه در درخواست فزاینده نسبت به سوسیال دموکراسی مشهوداست.کشورهای پروتستان درسوسیال دموکراسی راه حلی رایافته اند که به طورسنتی کشورهای کاتولیک خواهان آن در"مصالحه تاریخی"خودهستند.سوسیال – دموکراسی،که دراروپا به معنای مصالحه بین لیبرالیسم ومداخله اجتماعی است،وبین سنت مسیحیت اروپایی ومارکسیسم است دردوران پس ازجنگ درحال گسترش درسراسردنیا است.(4) درحالیکه، مسیحیت کاتولیکی اصلاح شده وکمونیسم انسانی شده درجهت تحقق عدالت اجتماعی وبرابریی انسان هابه سوسیالیسم دموکراتیک زیرعنوان"مصالحه ی تاریخی"توافق کرده اند؛پرسش بنیادی این است عالمان وسیاست کاران مسلمان چه می کنند وچه باید بکنند؟
باید ها ونباید ها پیشِ رویی عالمان وسیاست مدارانِ مسلمان
اگربه گونه ی مقایسه ی مطالعه نمایم،روشن است که درجهان مسلمان هادرموقعیت بسیاربدی قرارگرفته اند.موقعیتی ناگواری که دررسیدنِ مسلمان هابه آن، بیشترازاستعمارکه تئوری توطئه توسط سیاست مدارانِ فاسد ونالایق به آن متوسل می شود،خودِ مسلمان هابویژه سیاست کاران وعالمان دینی شان کوتاهی بدوش دارند.وقتیکه ازکوتاهی سیاست کاران وعالمان دینی درزمینه سخن به میان می آید،لازم است برای روشنی اندازیی بیشتر،نقش منفی ای هردوگروه نمایش داده شود که چگونه مسلمان ها رادر این موقعیت غمبارنشانده اند؟ دراین راستا،ایجاب می کند که نخست ازپیشرفت دیگران ودوم ازپس رفت مسلمان هاسخن گفته شود.شایان توجه است که، نمی خواهم مسلمان ها رابابخش پیشرفته ی جهان که اغلب به مسیحیت پروتستان پیوند می گیرد،بلکه به بخش پس مانده ی جهان چه مسیحیت کاتولیکی وچه غیرِآن مقایسه نمایم.واقعیت این است که، دربیشترازنیم سده ی گذشته که استعماررخت بربسته بود ومستعمره ها خود گردان شده بودند،بسیاری کشورهای خود گردان شده خود را دگرگون وبه توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی دست یافتند.دستاوردی که کشورهای مسلمان به کمترین اندازه ی آن دست یافتند آن هم بسیارشکننده.درواقع،وضع کشورهای اسلامی ازلیبی تاافغانستان بازتاب دهنده ی خوبی برای چنان وضعی شکننده می باشد.وضعی ناگواریکه درفروپاشی برخی کشورهای مسلمان ودرنظامی گری وکشتاردربرخی دیگربویژه سوریه ومصرخود رانمایش می دهد.
ازاین رو،لازم است که هم به سراغ عامل های چنان وضعی شتافته وهم برای بیرون رفت ازآن سخن گفته شود.واقعیت این است که مسلمان هادرزمانیکه اروپایی هادرقرون وسطافرورفته بودند،وضعی بهترازآن هاداشتند.بدبختانه،بیرون شدن اروپا ازقرون وسطاهمزمان شد باخرابی وضع مسلمان هایاتکرارقرون وسطای اروپادرجهان اسلام.بنابرآن،باکمی تفاوت همان شرایطی که باعث قرون وسطای اروپاشده بود،خود رادرجهان اسلام تکرارنمود.بطورنمونه،استبداد نظامی- مذهبی وسرکوب خرد واندیشه وفلسفه توسط استبداد ومذهب کلیسای،باعث تارک اندیشی وسده های میانه دراروپاشده بود که بارنسانس/نوزایی ،اصلاح دینی وروشنگری کنارزده شد که دستاورد آن جدای دین ازدولت یاسکولاریسم وبرآمدن سامانه ی مدرنِ کشور- ملت وجهان نومی باشد.وقتیکه سامانه ی کشور- ملت غربی دربعدِ ملی باعث توسعه ی فن آوری ودرنتیجه توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی ودربعدِ بیرونی به استعمارمنجرشد؛درواقع،نیروی رادرسطح جهانی تولید کرد که کمک کننده به ماندن مسلمان هادرسده های میانه ازگونه ی شرقی اش گردید.
بادرنظرداشت گفته های بالا،مسلمان هادرسردوراهی قرارگرفتند:نخست،ماندن درسده های میانه.دوم،رسیدن به کشور- ملت وازاین طریق به جهان مدرن.آرزوی که تاکنون جامه ی کاری به تن کرده نتوانسته است.اگردرنیم کره ی غربی یاامریکای لاتین،مسیحیت کاتولیکی درسازوارگی بامارکسیسم انسانی شده می کوشد به نمونه ی تازه ی ازدولت رفاه وتوسعه ی اقتصادی- دموکراتیک برسد که تاکنون دستاورد هم دارد،ودرشرق دور،ازاسترالیا، تاچین،کشورها باشتاب توسعه ی فن آوری وسیدن به کشور- ملت ودولت رفاه را پی گیری می کنند وتا اندازه ی موفق هم شده اند،نشان ازاین دارد که درمیان بسیاری ملت هاعلاقمندی به توسعه وپیشرفت مادی وفرهنگی چقدرشتاب گرفته است.اروپا وفرزند آن یعنی امریکای شمالی که ناف شان باتوسعه گره خورده بود ودرواقع امام جهان نومی باشند ، درشرایطی کنونی می کوشند برتریی خود رادرجهان مانند گذشته نه تنها نگهدارند بلکه آقایی بردگران هم داشته باشند.
درواقع،به پیشرفت مادی وفرهنگی کشورهاهرنام ولقبی که بدهیم،این واقعیت ازهمه برجسته ترخود نمائی می کند که کشورهای که پیشترگلیم خود را ازموج بیرون کرده اند درهمه حالت هامی کوشند برتریی خود بردیگران راحفظ نمایند.درچنان جو وفضای، بی چاره کشورهای مسلمان که نه پاپ شان درنگرش مذهبی- این جهانی خود بازنگری می کند ونه هم مارکس شان آماده است که ازتاریخ درس عبرت بگیرد! بهرحال،اینکه پاپ هاومارکس های مسلمان آماده ی بازنگری درگذشته ی خود نیستند باید دقت نمایند که روند پُرشتاب تاریخ به هیچ صورت منتظرآن هانمی ماند.ازاین رو، برای سیاست کاران،دین کاران،فرهنگیان وروشنفکران مسلمان لازم است که بخاطر رسیدن به کشور- ملت وبدین طریق نایل شدن به دولت مدرن وتوسعه ی اقتصادی همراه باعدالت وآزادی،بکارهای زیردست بزنند:نخست،رنسانس / نوزائی به انسان اروپای اختیارداد که سرنوشت خود رادرباوروبی باوری به آسمان تعیین نماید.پرسمانی که درفرهنگ سیاسی- اجتماعی غرب بنام هومانیسم /اسنان باوری یاانسان محوری نامیده می شود.دوم،اروپا بااصلاح مذهبی،جریان خفقان آمیزفکری- دیگراندیش ستیزی رابه چالش گرفته دوباوری وچند باوری راجایگزین یک باوریی کلیسای کرد که ازگریبانِ آن سکولاریسم/ این جهانی اندیشی وجدایی نهاد دین ازنهاد دولت سربرآورد.سوم،نهضت روشنگری عقل،خرد وفلسفه راودرواقع اندیشیدن را ازچنگال مذهب وکلیسا رهانمود.تحولی که کمک به برآمدنِ فلسفه، علم های سیاست ،حقوق و...کرده به برآمدن سامانه های سیاسی- دموکراتیک انجامید.درادامه ی آن بود که درسده ی نزدهم،علم جامعه شناسی،سوسیالیسم،نهضت احیای مذهبی،لیبرالیسم ،مارکسیسم وملی گرائی سربرافراشته به گسترش اندیشه های نودرجهان چه پیشرفته وچه پس مانده کمک نمودند.
وقتیکه روند تحولات جامعه ی مدرن چنان خیزها وافت هاومسیرهای پُرفرازوفرودی راطی کرده وبه وضعیت کنونی اش رسیده است،می توان درک کرد که مسلمان هاباچه دشواری های روبرومی باشند؟ دشواری های که درپیدایش آن هاهمه ی مسلمان هابویژه سیاست مداران ودین کارانشان کوتاهی بدوش دارند.دررابطه به دشواری های کنونی مسلمان هاکه ازقاهره تاکابل به گونه ی برجسته ی خود نمائی کرده ومسلمان آزاری می کنند،درنیمه ی پسین سده ی نزدهم برخی اندیشمندانی دینی مانند:سیدجمال الدین اسد آبادی،محمدعبده،سرسیداحمدخان،نامق کمال،عبدالرحمن کواکبی،آخوندخراسانی و...هشدارداده خوستاربازنگری درتفسیرمتن های دینی درجهت سازگارکردن آن هاباجهان نوشده بودند که دوعامل زیرمانع ازتحقق آن شد:نخست،دستگاه عالمان سنتی یادین کاررسمی.دوم،حکومت های مستبد وتاریخ زده که بقای خود را درنگهداریی وضع موجود می دانستند.وضعی که تمدن روبه جهانی شدن غربی آن رابرروی موج نیستی نشانده بود.به سخن دیگر،دین کاران سنتی وسیاست مدارانِ طمعکارکمک کردند به این که مسلمان هاعقب بمانند تاآن هابه فرمان روائی خود ادامه بدهند.فرمان روائی که وضع غمبارکنونی کشورهای مسلمان دستاوردِ آن می باشد.
بنابراین،اگرمسلمان هامی خواهند ازاین وضع ناشاد بیرون شده به سوی جهان نوگام بردارند،ناچارند که بدواقدام زیردست بزنند:نخست،درعرصه ی دینی- فرهنگی،بکوشند که علم وفلسفه ازچنگال مذهب وفقه سنتی رهاشود.دوم،برای دست رسی به حکومت داریی خوب،به دموکراسی وحقوق بشرموقع بدهند.دررابطه به اصل نخست،باید گفت که آزادی علم وفلسفه اززیرسلطه ی مذهب وفقه، هم مذهب وفقه راپویا می سازد وهم رشدعلمی-فلسفی ببارمی آورد.دوتحولی که کمک به تکرارتجربه ی اصلاح دینی ونهضت روشنگریی اروپا درجهان اسلام کرده هم دولت ها را ازچنگال ذهنیت دینی ای زمان گذشته رهامی سازد وهم مذهب را ازاین که دست پاک سیاست مداران وحکومت های فاسد باشد،نجات میدهد.تجربه ی که گونه ی ازسکولاریسم انگلیس نه لائیسیسم فرانسوی رادرجهان اسلام به نمایش گذاشته وضعی ایجاد می کند که دین ودولت دوش بدوش هم به توسعه ی مادی ومعنوی جامعه ی اسلامی کمک نمایند.درصورت متوسل شدن مسلمان هابدواقدام یادشده،دوکامیابی زیررابدست می آورند:نخست،ازجهان سنتی شان که درآن درزیرسلطه ی بی رحم استبداد نظامی- مذهبی زندگی می کردند ومی کنند بیرون می شوند.به عبارت دیگر،به کشور- ملت مدرن می رسند که توسعه ی مادی وفرهنگی دستاوردِ آن می باشد.دوم،تفکردینی خود را نوسازی می کنند.درواقع،وقتیکه تفکردینی نوسازی شد،جوهردین بالامی شود که به گفته ی ابوزید"عدالت وکرامت انسانی" می باشد.پرسمانی که آشتی ای پاپ ومارکس راسبب شده است.درغیرآن،به گفته ی محمدارکون که "عالمان نه ازایمان که ازعقیده دفاع می کنند"،ازآن دورمانده برای مدت های درازی گرفتاردین داریی سنتی ای عدالت گریزِتفرقه انگیزوروشنفکریی دینی وروشنفکریی دین ستیز می مانیم.دین داریی سنتی- عامیانه ای که درآن ازاین سخن رسول الله که"بهترین مردم مفیدترین شان به بشریت می باشند،خبری نیست"وبه گفته ی برتولت برشت"بی عدالتی راجایگزین قانون کرده است"ودستاورد آن حکومت تمام خواه- خود کامه- عدالت ستیزِ ولی فقیه درایران ،تروریسم طالبان افغانی- پاکستانی وحکومت های تمام خواه- عدالت گریزعربستان وشیوخ امارت های خلیج فارس، می باشد.ازسوی دیگر،ماندن درجهان سنتی ونرسیدن به جهان مدرن دستاورد هائی ناگواری دارد که نمادهای آن رادرمصر،لیبی،سوریه،یمن،عراق،افغانستان،پاکستان،صومالی ،سودان،بنگله دیش و...می بینیم.دستاوردهای غم انگیزی که درسطح جهانی ،کشورهای مسلمان راتنهاهم سویه ی مغلستان،برما،کوریای شمالی وبوتان ساخته است که مایه ی شرمساری وسرافگندگی برای سیاست مداران،نظامیان وعالمانِ دینی- غیر دینی ای آن ها می باشد.
پانویس ها:
1-مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون،ترجمه:ازباقرپرهام ص ص411و412
2-انتشارغافلگیرکننده ی مانیفیست پاپ علیه سرمایداری
اشپیگل آنلاین-ترجمه ی رضانافعی
www.aayande.wordpress.com/2013/11/26/علیه-پاپ-مانیفیست-کننده-غافلگیر-انتشار/#more-3611
3-اسلام میان دودیدگاه شرق وغرب،تالیف:علی عزت بگوویچ،ترجمه:سیدحسین سیف زاده
دفترمطالعات سیاسی وبین المللی،چاپ اول1374ص ص296-297
4-همان ص ص319-323