ابراهیم ورسجی
6-6-1390
پیشترراجع به ناکامی پروژه ی دولت سازی درافغانستان که دراین تارنما"اندیشه" بازتاب یافت،پرداخته شد.درادامه ی آن،این نوشته دردوبخش تنظیم می شود.بخش نخست،به ناکامی پروسه/فرایندانتقال نظری وکارکردیی پدیده ی سیاسی- حقوقی- تاریخی دولت- ملت مدرنِ غربی درجهان اسلام ومقایسه ی موفقیت وکارکرد سالم وبیمارگونه ی آن در کشورهای اسلامی واثرات موفق،نیمه موفق وناموفق آن درهرجامعه ی مسلمان بطورکوتاه پرداخته می شود.دربخش دوم که بطورویژه به افغانستان منحصرمی باشد،کوشش به عمل می آیدتادرپیوندباگذشته ی دولت- ملتِ ناکارآمدِقبیلگی،درباره ی عامل های درونی وبیرونی که سبب شدند با وجودکمک های سیاسی،مالی وتسلیحاتی غرب ازبیشترده سال بدین سو،دولت- ملت ونهادهایی هرچندکمرنگ دولتی درکشورماسروصورت نگیرد،سخن گفته شود.درآغاز،لازم به نظرمی رسدتادررابطه باپدیده ی دولت- ملت ونمونه ی کارآمدوناکارآمدآن درسرزمین های اسلامی، بویژه افغانستان، پرداخته شود.دولت یادولت- ملت طوریکه ازنام آن برمی آید،یک پدیده ی مدرن/نومی باشدکه درآغاز،درپایان سده های میانه دراروپا،پابه عرصه ی سیاسی- حقوقی گذاشته وسپس ازآنجا، چه به شیوه ی تحمیلی- استعماری- مستعمرگی، وچه به شیوه ونمونه ی تقلیدی واردکشورهایی پیرامونی ازجمله،اسلامی گردیده است.
تاجائیکه به آغازسربرتافتن پدیده ی دولت- ملت دراروپاارتباط می گیرد،بایدسرنخ آن رادرپایان عصرمیانه وآغازعصرنوکه پایان سده ی پانزدهم وآغازسده ی شانزدهم می باشد،جستجوکرد.ازآغازعصرنووپایان سده های میانه بدین منظورنامبرده شدکه درسده های میانه یاجهان سنتی، چه دراروپاوچه درآسیاوافریقاازپدیده ی دولت- ملت به معنای مدرن/نووکنونی آن خبری نبودوهمه ی ملت هابنام ملت مسیح وملت اسلام یادمی شدندودولت هایی آن دوره نیزچه به گونه ی امپراتوری وچه به گونه ی پادشاهی های پاپی-فئودالی/بزرگ مالکی، امورخورابه پیش برده ودرآن هامقام های مذهبی- سلطانی سخن نخست رامی گفتندوازنقش واراده ی مردم ومرزبندی هایی سرزمینی- جغرافیایی سخنی درمیان نبود.اگرفرمان پاپ بزرگ درواتیکان منطقه ی کوچکی درشهرروم درایتالیایی کنونی، درسراسرسرزمین های مسیحی حالت کاربردی داشت ودراستانبول،خلیفه یاسلطان عثمانی، بهرمسلمانی ازهرگوشه وکنارجهان اسلام،شناسنامه/تذکره صادرمی کرد،درپیوندباهمان ملت- دولت مسیح- اسلام وجهان پیشامدرن/سنتی خوانایی وکاربرد داشت.
به گواهی تاریخ سیاسی جهان،وضعیت خلیفگی- سلطانی مسیحی- اسلامی که بابهره برداری ازدین وسنت استبدادوخودکامگی راجاویدانه ساخته بود،باموفقیت دراروپای مسیحی دیگرگون ودرسرزمین های اسلامی به همان گونه ی سنتی-استبدادی که رهنمای سیاسی- مذهبی تنهابه صورت کاذبانه ومزورانه دربرابرخدامسئول پنداشته می شدوبنام خدابربندگان خداستم روامیداشت،به گونه ی پایداروزورگویانه ادامه یافت.اگربه ریشه های پس ماندگی مسلمان هاوپیشرفتگی مسیحی هانگاهی انداخته شود،سرنخ همه شوربختی هاوپسماندگی هابهمان ستم وبیدادانسان ستیزوآزادی سوزفرمان روایان زورگووفاسدمذهبی نمابرمی گرددکه همه ی توان هاوظرفیت های مادی وفرهنگی- بشریی مسلمان ها رادرجهت منافع فرمان روایان وناتوان سازیی فرمان برندگان بکارمی بستندوزورمی گفتندوخودسری می کردند.
خوشبختانه،وضعیت دینی- سنتی- سده های میانه که توسط دکارت عصرتاریک درتاریخ بشرنامیده شد، درنتیجه ی برآمدن نهضت رنسانس/نوزایی که ریشه دربازخوانی فلسفه وتفکریونانی ودولت مداریی رومی داشت،رنگ باخت وجای خودرابه وضعیت نوین بخشید.وضعیت نوین هم،درحالیکه برای ملت های اروپایی ودرسرهمه ی آن ها،انگلیس،فرانسه،هالند،آلمان،بلژیک وپس مانده تراز آن ها،روسیه،نخست،پدیده ی دولت- ملت مدرن/نووسپس توان استعمارگری رابوجودآورد،وبرای دیگربخش های جهان ،استعمارومستعمرگی راپدیدآورد.رخ دادنامیمونیکه تاکنون کشورهای مسلمان نتوانستنداززیرسایه ی سیاه وشوم آن رهایی یابند.
تاجائیکه به انتقال نظریاتی وکاربردیی پدیده ی دولت- ملت درجهان اسلام چه به گونه ی استعماری- مستعمرگی یاتقلیدی ارتباط می گیرد،باصراحت می توان گفت که مسلمان هامانند دیگرامور،دراین امرهم تااندازه ی بسیاری شکست خورده اند!زمانیکه این شکست رادرافغانستان موردبررسی قراربدهیم،ازهمه بخش های جهان اسلام ترسناک تربه نظرمی رسد.ترسناک ازاین دیدگاه که بنیادذهنی ونظریی دولت- ملت که درغرب، ملت مسیح رابه ملت هایی ایتالیا،فرانسه،آلمان،انگلیس،سوید،بلژیک،روسیه،اسپانیاو...دیگرگون وشرایط نوین راپدیدارساخت،درجهان اسلام،بویژه افغانستان، نتوانست پایه بگیرد.افزون براینکه مسلمان هادراین پرسمان توفیقی بدست آورده نتوانستند،استبدادسنتی شاه وشیخ که بابه کشتارگاه کشانیدن فرزندان پیامبردر"کربلا"درجهان اسلامی ریشه دوانید،دین اسلام راپایه ی دولت نظامی- سیاسی – مذهبی نماقراردادکه تاکنون بنام دین ودرسرآن"امیرنامومنِ مومنان"نشسته وبرمومنان ساده وفریب خورده فرمان می راندوهستی مادی ومعنویی آن هابغارت می برد.درشرایط کنونی،رخ دادهایی شرف جویانه،عزت خواهانه،عدالت طلبانه وآزادی خواهانه ی جوانان عرب درکوچه،پس کوچه ها،شهرهاوپایتخت های سرزمین های عربی ازترابلسِ قذافی جنایت کاروآدم کشِ درحال مرگِ سیاسی- فیزیکی تامنامه ی شیخی- فسادپیشگی یاازمدیترانه تاخلیج فارس،کاخ های ستم وبیداگری رابه لرزه درآورده است؛درواقع، آغازی برانجام همان برداشت مسخ شده واستبدادزده ازاسلام می باشدکه بخش انعطاف پذیرآن رادرشرایط پساکربلایی، اموی هاوعباسی ها،تابع اراده ی خون ریزخودکرده بودندکه تاکنون به گونه های متفاوت ادامه دارد؛وبخش معترض آن راصفوی هاچنان مسخ کردندکه ازشکم گندیده ی آن، خمینی ولایت فقیه روضه خوان های بی فرهنگ وخرافات زده وآزادی سوزکنونی راپدیدارساخت.
بهرصورت،آنچه که برسرملت اسلام، اموی هاکه برآمدن آن هارا،آلبرت هورانی نویسنده وپژوهش گرعرب درتاریخ اسلام،به "هجوم بربرهابرامپراتوریی روم همانندمی داند،"واردکرده شد.قرن هاپیشترتوسط امپراتوروپاپ، برسر ملت مسیح نازل کرده شده بود.درهردوصورت،شاه وپاپ وشاه وشیخ،دین راابزارقدرت ومطیع سازیی مومنان پاک دل وساده اندیش ساختندکه تاکنون دربخش شاه وشیخ باقی،امادربخش شاه وپاپ، پایان داده شده است.تفاوت میان هردورخ دادبارکرده شده برهردودین الهی- توحیدی این است که درمسیحیت،رنسانس/نوزایی وبرآمدن بورژوازی/طبقه ی سرمایداروبازرگان شهری به سربرتافتن طبقه ی درمیانی کمک وشرایطی رابوجودآوردندکه رخت مذهب رااززیرپایی نظامیان،پاپ هایی کلیسایی وفئودال ها/بزرگ مالکان که تکیه گاه استبدادوخودسریی سیاسی- مذهبی به شمارمی آمد، برداشت.دیگرگونی که راه رادرجهت به میدان آمدن ملی گرایی وفروافتادن استبداسنتی- نظامی- فئودالی وبرآمدن دولت- ملت مدرن/نوهموارساخت.ازاین رو،رسیدن غرب به دولت- ملت مدرن رابایددربرآمدن نظریه ی ناسیونالیسم/ملی گرایی ودولت- ملت به مفهوم فرهنگی- زبانی- نژادی وسرزمینی،نه مذهبی- اعتقادیی که دین راپایه ی دولت براساس نظریه ی سیاسی- سنتی سده هایی میانه ی میداندومسلمان هاراپس مانده ودرچنگال بی رحم استبدادنگهداشته است، سراغ کرد.
درجهان غرب،درحالیکه باگسترش اندیشه هایی سیاسی- مذهبی اندیشمندانی مانند،مارتین لوترکشیش/ملایی نواندیشِ آلمانی وماکیاولی وهابز،نظریه پردازان اندیشه وفلسفه ی سیاسی نو،دولت- ملت هایی مدرن که درآغازهمه مطلق العنان/خودکامه ی کارآمدبودند،باجداسازیی حوزه ی کاردولت ازحوزه ی کارکلیساومذهب پابه میدان گذاشتند؛درجهان اسلام،نه دولت- ملت به مفهوم دینی شکل گرفته توانست ونه بابهره برداری ازتجربه ی غربی- استعماری، دولت- ملت مدرن توانست رونق پیداکند.اگرامروز،عرب هاوایرانی هاباخودکامگی خشن وبی منطق نظامی- مذهبی- سکولار پنجه نرم می کنند،وپاکستانی هادرآغوش استبدادِ دولت های خودکامه وناکارآمدملکی- نظامی آشوب زده،صومالی هادراغتشاش برخاسته ازنبوددولت وافغان ها درآشوبِ همراه باخوف وهراس ودولت نمایشی دارای زندگی ماشینی وهراس افگنی بهانه بخش به بیگانگان به سرمی برند،علت یاعلت هارابایددردوام خودسریی سیاسی- نظامی- مذهبی فرمان روایان بی منطق وزورگوسراغ کرد.فرمان روایانی که سرمایه های ملی رامی دزدندوبه شرکت های مالی- نظامی ونفتی سرمایداریی خون خوارجهانی باج میدهندتادرقدرت بمانند.
اگروضعیت سیاسی- نظامی- اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی کشورهای اسلامی رادررابطه باتقلیدوترویج تجربه ی غربی دولت- ملت به گونه ی موفق یاناموفق موردمطالعه قراربدهیم،واضح می شودکه آموزه های غربی به صورت نیمه کاره دربرخی کشورهاراه اندازی شده است.بطورنمونه،راه یافتن تجربه ی مدنیت غربی درترکیه ومالیزی موفقانه ودراندونیزی پس ازآن هاقرارمی گیرد.درجنوب آسیا،درحالیکه هندبانظام فاسدکاستی- چندلایه ی خودلنگان ولرزان به سویی جهان مدرن می شتابد،درهمسایگی آن،پاکستان وبنگله دیش بخاطرخیانت نظامیان وملایان به سویی انحطاط/سراشیبی می شتابند.درکشورهای عربی شیخی- سکولارمستبدکه ازمدیترانه تاخلیج فارس رادربرمی گیرد،بزرگ ترین مانع درراه رسیدن به دولت- ملت مدرن،قبیله ها،نظامیان،شیخ هاومذهب مسخ شده درقدرت می باشد.زمانیکه پدیده ی بنام اسرائیل راکه غرب برمنطقه بارکرده است،باعامل های نامبرده گردهم آوریم،دورنمایی برآمدن دولت- ملت مدرن رابایدتاریک ارزیابی کرد.
بهرحال،دراین کشورهاهم،نمونه های ازرشدفکری- سیاسی- مذهبی به چشم می رسدکه می توان به آینده خوش بین شد.بطورنمونه،درخیزش های استبدادبراندازملت های تونس ومصر،نظامیان که سالهااست دست شان به خون مردم سرخ می باشد،ازحمایت استبدادروبه زوال پرهیزورزیدندوزنان ومردان جوان تونسی ومصری درروزهای براندازیی خودکامه های بی منطق، نهایت پختگی وشایستگی ازخودبه نمایش گذاشتندکه ازآینده ی روشن حکایت می کند.برخلاف،درایران،لیبی،سوریه ویمن،نظامیان علیه مردم رزمیدندکه دردومی، "ناتو"،شاخه ی نظامی لیبرال دموکراسی غربی کارقذافی وارتش شخصی- قبیلگی اوراتمام ودربحرین که ارتش کارآمدنداشت،سربازان پاکستانی زیراداره ی پطرودلارعربستان به سرکوب مردم شتافتند.دراین گونه کارهای شرم آور،پاکستانی هاهنرمندمی باشند.بطورنمونه،درسیپتامبر1970،نظامیان پاکستانی زیرفرمان ژنرال ضیاءالحق به کمک ملک حسین شاه اردن،فلسطینی هاراقتل عام کردندکه بنام سیپتامبرسیاه شناخته می شودودرافغانستان،همان سربازان وملیشه های پاکستانی، بابرنامه ریزیی برخی شبکه های جاسوسی فرامنطقه ی وهزینه ی مالی عربستان وشیخ هایی جنوب خلیج فارس و کمک رژیم منحط و آخوندیی ایران،نخست،باراه اندازیی جنگ های گروهی- مذهبی،توان نظامی واقتصادیی کشورجنگ زده ی مارانابود،کابل راویران وسپس طالبان والقاعده راکه بیشترین شمارشان پاکستانی بودند،ایجاد،کمک و وضعیت کنونی رارقم زدند.
باتوجه به آنچه گفته آمد،درجهان اسلام،افغانستان،صومالی،عراق،سودان که پسینی درماه ژوئیه2011/سرطان1390خورشیدی به شمال وجنوب تقسیم شدوپاکستان،درحرکت به سویی دولت- ملت مدرن/نوین،بامشکلات ومانع های چندگانه روبرومی باشند.صومالی راسیاست دولت های غربی وقبیله سالاری- تفنگ سالاریی درونی پاشانید.عراق راکه رژیم خودکامه ی کارآمدداشت ومی شدآن راآهسته آهسته به سویی دموکراسی راند،جورج بوش وتونی بلیربه آشوب کشاندند.پاکستان رابه حیث عامل درونی، نظامیان،بروکرات ها وملاها،بارهابه سویی بی قانونی گریی منتج به حکومت های نظامی به پیش برده اندوبازهم می برند،وبه حیث عامل بیرونی،امریکاوانگلیس دوحامی همیشگی حکومت نظامیان، به شرایط غمبارکنونی رانده اند.
دراین میان،اوضاع افغانستان که دربیشترازسه دهه ی گذشته، امریکا اجازه دادکه پاکستان،عربستان وایران هرچه می خواهنددرجهت ویرانی این کشورجفاکشیده بکنند،ازهمه ی کشورهای استبدادزده وگرفتارآشوب درجهان اسلام سیاه ترووخیم ترمی باشد.وخامت اوضاع سیاسی،اجتماعی،نظامی،امنیتی،اقتصادی وفکریی افغانستان که به نبودنهادهایی کارآمددولتی دلالت می کند،ریشه درعامل های زیرین دارد:نخست،تاریخ سیاسی مسخ شده ووضعیت سیاسی- تاریخی زاده ی آن که کشوررادرگذشته ازداشتن دولت- ملت کارآمد محروم وبخاطرفرارازمسئولیت پذیریریی- تاریخی،مدعی هایی درمانده ی قدرت انحصاری درکشور، به نقدسیاسی- تاریخی اجازه نمی دهندوهمین گریزازنقداست که راه هرگونه رسایی به دولت- ملت مدرن رابسته است.وضعیتی که کشورراهمواره ازیک خودکامگی سیاسی- نظامی- ایلی- مذهبی وابسته ومزدوربیرونی به خودکامگی ایلی- ملی نمایی دیگرکه امروزش ازدیروزش وابسته ترونوکرترمی باشد،رهنمون شده است.دوم،پافشاریی پیروان ذهنیت ایلی- تباریی کنونی که تنها بردفترکاری شان درپایتخت نیمه حاکم می باشند، بخاطرنقدناپذیریی سیاسی- تاریخی، به بازخوانی گذشته ی ناشادکشوردرآینده می پردازندکه نمونه ی بارزآن رادروضعیت کنونی به گونه ی بحران های عمیق سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- مذهبی باوجودحضورپرشمارسربازان خارجی مشاهده می نمائیم .گذشته ی سیاهی که دیگرهرگزقابل تکرارنمی باشد.سوم،کرخت وایستا ودورازسیاست وپرسمان هایی مربوط به سرنوشت این جهانی نگاه داشتن مردم بخاطر ادامه ی قدرت ورهبریی سیاسی دردست قبیله های ویژه که همواره استعدادوطن فروشی وگرفتن عصای قدرت رابجایی مردم ازکشورهای خارجی داشتندودارند.چهارم،درشرایط کنونی،تضادمیان منافع امریکاوکشورهای منطقه راجع به آینده ی افغانستان.پنجم،گونه گونی قومی وراه نیافتن ملی گرایی سرزمینی درکشوربخاطرتبار- قبیله گرایی حاکمان دیروزوامروزواقلیت بودن مدعیان اکثریت وزیرساخت فرهنگی- تاریخی- زبانی فارسی/دری/خراسانی کشوروتلاش شکست خورده وبی نتیجه ی فرمان روایان مزدورگذشته واکنون درراستای ملی گرایی قبیله سالارِمخالف زیرساخت نامبرده،ازعامل های می باشندکه اجازه ندادندونمی دهندکه دولت- ملت به معنای وسیع درگذشته ونهادهای هرچندکمرنک دولتی درشرایط کنونی درکشورسروصورت بگیرد.پنجم،وجودفراخ ودرازِوزارت اقوام وقبایل ونبودتعریف روشن از قبیله وقوم درافغانستان.این هاعامل های می باشند که به حیث مانع های برآمدن دولت- ملت مدرن درافغانستان به بررسی گرفته می شوند.ادامه دارد.