Friday 30 September 2016

سکولاریسم هندی: برآیند دین وسیاست

نویسنده : صباح مفیدی
در جوامع شرقی، هرگاه سخن از سکولاریسم به میان آید معمولاً آنچه به اذهان متبادر می‌شود جدایی مطلق دین و سیاست یا ضدیت با دین است، مسئله‌ای که جواهر لعل نهرو در ۱۹۶۱ به تبیین آن برای مردم هند پرداخت. غافل از اینکه این مطلق‌انگاری فقط بخشی از مباحث مربوط به سکولاریسم را به خود اختصاص داده است و مفهوم دولت سکولار دمکراتیک نمی‌تواند به معنی جدایی کامل دین و سیاست باشد. این دو، دست‌کم به خاطر کسب رأی فردی مذهبی، به‌طور مداوم در تعامل بوده‌اند. در واقع جدایی دین و دولت شاید تا حدودی در برخی کشورها تحقق یافته باشد، اما هیچ‌گاه جدایی کامل دین و سیاست تحقق نیافته و با وجود دین و حتی اندک افراد دیندار این مسئله تحقق نخواهد یافت. سیاست حوزه‌ای وسیع‌تر از دولت و سازمان حکومت را در برمی‌گیرد. چنان‌که در ضد دینی‌ترین حکومت‌ها همچون کشورهای کمونیستی نیز نمی‌توان فرض کرد که هیچ ارتباطی بین دین و سیاست نیست. حتی اگر ابراز نارضایتی دینداری در محفلی کوچک باشد. طبق اغلب تعاریف، این‌گونه دولت‌ها، سکولار و دمکراتیک نیستند چون تلاش آن‌ها تنها به یک رکن دموکراسی یعنی برابری آن‌هم نه سیاسی معطوف بوده و به آزادی و احترام متقابل به افکار و ادیان مختلف توجه نشده است. به هر حال همین فضای کوچک تداخل دین و سیاست کافی است تا بدانیم جدایی مطلق این دو ممکن نیست و اغلب مشکل در محدودساختن تعریف سیاست بوده است. لذا در اکثر کشورهای سکولار واقعی همچون هندوستان، با وجود جدایی دین و دولت و حفظ بی‌طرفی دولت همچون نهادی مستقل، تأثیر دین در سیاست به طرق مختلف مانند وجود احزاب دینی و استفاده سیاسی احزاب و سیاستمداران از دین دیده می‌شود.
عوامل مختلفی در تغلّب نگرش مطلق‌انگارانه بر ذهنیت افراد در برخی کشورهای اسلامی مؤثر بوده‌اند که شاید مهم‌ترین آن‌ها خود سیاست و وضعیت سیاسی بوده است. بی‌توجهی به بافت اجتماعی جامعه و سنتی‌بودن آن و نشسته خزیدن در مدرنیته بدون توجه به بنیادهای به‌خصوص فرهنگی و عواقب آن از سوی سیاستمدارانی که نسیم مدرنیته را حس کرده و خود هنوز دارای ذهنیتی سنتی بودند ازیک‌طرف و تکیه مخالفان آن‌ها بر بنیادهای سنتی جامعه برای حفظ جایگاه اجتماعی و اصرار بر احیا و بقای آنچه اکنون پذیرش اجتماعی آن در خطر بود و دوری و ناآگاهی از تحولات بیرونی از سوی دیگر، از دلایل پیدایش این نگاه بوده است. حال آنکه سیاستمداران حاکم و مخالفان آشنای با وضعیت دنیای بیرون و آنان که تحولات را درک و فهم کردند، حتی با وجود مذهبی‌بودن خویش، نگاهی ملایم داشته و پیام‌آور دیدی میانه بین دوراهی دین و سیاست برای جامعه خویش شدند. شاید از مهم‌ترین نمونه‌های بارز مبارزه بر پایه سنت و دین که به دولتی سکولار دمکراتیک منجر شده هندوستان و در سال‌های اخیر تونس بوده‌اند که در اینجا به دلیل قدمت و اهمیت این بحث در هندوستان و ادعای تعریفی متمایز به سکولاریسم به‌ویژه از نگاه رهبران این کشور می‌پردازیم.
این گفته نویسنده هندی، راجیو بهارگاوا که «جدایی کامل دین از سیاست برابر است با نبود آزادی مذهبی و حضور تبعیض مذهبی»[۱] شاید اساس نگرش هندی به سکولاریسم باشد. تعدد دینی، خشونت دینی، ترس از تسلط یک دین و نهایتاً تبعیض مذهبی و نبود آزادی و حقوق مذهبی در طول تاریخ معاصر هند، سیاستمداران این کشور را به سویی سوق داد که ضمن داشتن دولتی بی‌طرف، از جدایی مطلق دین از سیاست بپرهیزند تا فضایی برای فعالیت گروه‌های دینی همچون حقی مدنی برای پیگیری مطالباتشان در عرصه سیاست با رعایت اصول دموکراتیک فراهم شود. این نگرش، سکولاریسم را مفهومی برای اخلاق سیاسی می‌داند و بر ارزش آن در ارتباط سازنده‌اش با دموکراسی مدرن و شهروندان برابر تأکید می‌کند. از یک‌سو، فاصله بین نهادهای دینی و دولتی برای صلح مدنی، تحمل همدیگر و رعایت حق همه گروه‌ها از سوی دولت لازم می‌نماید؛ و از سوی دیگر، آزادی دینی خود از دلایل اصلی این جدایی دین و دولت است. آزادی‌ای که مانع از به انحصار درآوردن نهاد دولت و جفا در حق دیگری شده و لازمه دولتی دموکراتیک است؛ بنابراین، سکولاریسم همچون وجدان دموکراسی، ضمن مهار دین در حریم خویش، منکر اهمیت فرهنگی آن به لحاظ تاریخی و اجتماعی نیست؛ و نه‌تنها ضد دین نیست بلکه از آن به‌ویژه در ارتباط با اخلاقیات استفاده می‌کند.
در هندوستان، بی‌طرفی دینی دولت همچون میراثی از بریتانیا تا حدود زیادی باقی ماند و تحت رهبری گاندی و نهرو، سکولاریسمی بومی بر پایه ویژگی‌های آن جامعه تداوم یافت و استوار گردید. سکولاریسم در کانتکست این کشور که مدرنیته هنوز نتوانسته نظام‌های اعتقادی را از بین ببرد، معنی متفاوتی یافته است. به گفته آرورا، «سکولاریسم در هندوستان به‌طور وسیع به معنی رفتار برابر با فرق دینی و فراهم‌کردن حمایت اجتماعی و برنامه‌های رفاهی برای اقلیت‌های دینی» است.[۲] بُعدی از این نگرش هندی، سکولاریسم را همچون شکلی از پلورالیسم با بنیادهای متافیزیک و نه همچون جایگزین‌کردن ارزش‌های دینی با ارزش‌های غیردینی[۳] و بُعد دیگر آن اعتقاد به هویت مدنی برای همه هندی‌ها را ملاحظه می‌کند.
از یک‌سو، در آیین هندو، جدایی دین از سیاست وجود ندارد، اما این با نگرش اسلامی غالب متفاوت است. این پیوند در میان مسلمانان اغلب به سمت انحصار قدرت سیاسی بدون آزادی‌های دموکراتیک فرهنگی، دینی و فکری سوق یافته است. با وجود نشانه‌هایی از پذیرش تکثر در اسلام، چیرگی با نگرشی بوده که دین را نزد خدا فقط اسلام و گاه یک فرقه اسلامی می‌داند. در حالی که مدافعان منشأ هندویی سکولاریسم قائل به اتحادی بین دین و سکولاریسم به‌خصوص در رابطه با تکثرگرایی هستند و با جستن برخی مشخصه‌های سکولاریسم در هند باستان، پیوند دین و سیاست را به‌سوی چیرگی نگرش تکثرپذیر، اتحاد و احترام متقابل و تأثیر دین بر اخلاق در سیاست سوق داده‌اند تا انحصار غیردموکراتیک قدرت سیاسی.[۴]
از سوی دیگر، اگرچه هندی‌ها قائل به ریشه‌های تاریخی-هندویی برای سکولاریسم خویش هستند، اما تحت تأثیر سنت لیبرال دموکراتیک غرب بوده‌اند. نگرش آن‌ها به این سنت نزدیک‌تر بوده و از سنت کمونیستی که تأکید بر دشمنی با دین دارد و چنانچه اشاره شد نمی‌توان آن را در چارچوب سکولاریسم قرارداد، متمایز است؛ و تعریف اسمیت (D. E. Smith) بهتر این قرابت را نشان می‌دهد: «دولت سکولار دولتی است که آزادی فردی و جمعی دین را تضمین کند، با افراد همچون شهروند بدون توجه به دینشان رفتار کند، اساساً با دین ویژه‌ای مرتبط نباشد، نه در پی تقویت و نه تخریب دین باشد.»[۵] لذا ارتباط با دنیای غرب و شناخت جامعه سنتی خویش، آن‌ها را به‌سوی نگاهی معتدل سوق داد و تناقضی بین دولت سکولار و سنت مذهبی هندو ندیدند. این درهم‌تنیدگی دین و سیاست بیشتر تحت تأثیر گاندی بود که نگاهی اجمالی به دیدگاه‌های وی و نهرو پایه‌های سکولاریسم هندی را بیشتر مشخص می‌سازد.
دین در سیاست ماهاتما گاندی، پدر معنوی سکولاریسم هندی، بر ضد بریتانیا نقش مهمی داشت. اگرچه قهرمان اتحاد هندو-مسلمان بود اما فراخوان وی برای مدارای دینی و یونیورسالیسم اغلب بر عقاید هندویی متکی بود.[۶] وی خود را یک هندوی سناتانی (سنتی) می‌نامید و همچون اصلاح‌گر و تئولوگ هندوئیسم عمل کرد. با وجود این، تعریف متفاوتی از دین داشت و دیدگاه‌هایش بر اساس استعلاگرایی دینی و فراتر از هندوئیسم بودند. او همه ادیان را گرامی می‌داشت و می‌گفت که «احترام من به همه ادیان همانند احترام به دین خودم است» و «چون یک هندوی سناتانی هستم، می‌خواهم یک مسیحی، یک بودایی و یک مسلمان باشم.»[۷] ارزش‌های اخلاقی را روح ادیان می‌دانست و به این واقعیت رسید که حقیقت در انحصار هیچ شخص یا گروه اجتماعی نیست. چنین برداشتی از دین به رشد اعتقاد به سکولاریسم در وی منجر شد.
فلسفه سیاسی، سیاست و ایده‌های سیاسی گاندی از دین جدانشدنی و بر پایه آن بودند. او قاطعانه خواست دین را به درون سیاست بکشاند: «… برای من سیاستی عاری از دین وجود ندارد. [...] سیاست بی‌بهره از دین تله مرگ است زیرا روح را می‌کشد.»[۸] وی می‌گفت «آن‌هایی که می‌گویند دین هیچ ربطی به سیاست ندارد نمی‌دانند که معنی دین چیست.»[۹] برای وی دین منبع ارزش مطلق و پایه زندگی اجتماعی و سیاست عرصه نفع عمومی بود، بدون اولی، دومی فرومایه است. از نگاه وی، برای یک انسان مذهبی ضروری است که در سیاست مشارکت داشته باشد: «حیطه کامل فعالیت‌های انسان امروزه کلی تقسیم‌ناپذیر را تشکیل می‌دهد. شما نمی‌توانید کارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی را به بخش‌های نفوذناپذیر تقسیم کنید…»[۱۰] باوجود این، او به دین دولتی یا حمایت دولت از هر دینی اعتقاد نداشت و از دخالت دولت برای مذهبی‌کردن افراد ناخشنود بود و دین را مسئله‌ای شخصی می‌دانست. وی روشن ساخت که این برای محدودساختن نقش دولت به «رفاه سکولار» و اجازه‌ندادن به آن برای دخالت در زندگی دینی مردم است. به نظر وی، «دولت هیچ ربطی به دین ندارد. دولت به دنبال [مسائل] سکولار شما مانند رفاه، بهداشت، ارتباطات، روابط خارجی، پول و غیره خواهد بود نه دین شما و من.»[۱۱] در حالی که تأمین آزادی مذهبی را وظیفه دولت می‌دانست. بدین‌گونه بلافاصله پس از استقلال گفت: «دولت بدون شک باید سکولار باشد. هر کس در آن باید حق اعلام و تبلیغ دینش را داشته باشد بدون مانع یا ممانعت تا آنجایی که شهروندان از قانون عمومی و مشترک این سرزمین پیروی کنند.»[۱۲] بنابراین، سیاست برای وی فراتر از دولت و سازمان حکومت بود و سکولاریسم برای وی جدایی دین از دولت بود، نه از سیاست.
برعکس گاندی، برای نهرو مذهبی‌بودن نشانه عقب‌ماندگی اجتماعی بود. او منتقد گاندی و استفاده‌اش از ابزارهای دینی جهت مقاصد سیاسی بود. با توجه به مواجهه‌اش با توده‌های هندی، احساس خیلی منفی‌ای درباره نقش دین در امور انسانی داشت. موضع نهرو در مورد دین و سکولاریزاسیون، مدرن و عقل‌گرایانه بود و ریشه مارکسی و لاکی داشت. همچنین ایده‌آل‌گرایانه بود و بیشتر ایده‌های روشنگری اروپایی را منعکس می‌کرد تا واقعیت جامعه و سیاست در هندوستان، اما به‌تدریج بر اساس وضعیت متفاوت هندوستان، موضع وی تغییر کرد و دیدگاه‌هایش را اصلاح کرد. در سال ۱۹۳۱ طی پیامی، کنگره ملی هند را به ملاحظه قطعنامه حقوق اساسی شامل «آزادی افکار و بیان و عمل هر دین و مذهبی» و برابری شهروندان نزد قانون بدون توجه به تفاوت‌های به‌خصوص دینی و بی‌طرفی دولت نسبت به ادیان توصیه کرد که پایه اصول مربوطه در قانون اساسی هند مستقل شد.[۱۳] در سال ۱۹۴۵، نوشت: «من متقاعد شدم که حکومت آینده با هیچ دینی نمی‌آمیزد، اما به همه فرق دینی آزادی خواهد داد.»[۱۴] پس از استقلال، او بر تأسیس یک دولت سکولار همچون عملی دینی به‌ویژه برای اجتماع اکثریت تأکید کرد زیرا بدین‌گونه آن‌ها رفتاری مناسب و عادلانه در برابر دیگر اقلیت‌های دینی خواهند داشت. در ۱۹۶۱ او نوشت: «… برخی از مردم فکر می‌کنند که این [کلمه سکولار] چیزی مخالف دین است؛ که صراحتاً درست نیست… این دولتی است که به‌طور برابر به همه ادیان احترام می‌گذارد و فرصت‌های برابر به آن‌ها می‌بخشد.«[۱۵]
بدین‌گونه هندوستان سکولاریسم و حقوق دینی-فرهنگی قانونی را برای غلبه بر تضادهای دینی پیشااستقلال اتخاذ کرد. مؤسسان قانون اساسی آن، سکولاریسم را همچون نشانه مدرنیته، تکثرگرایی، همزیستی، عقل‌گرایی و چندفرهنگ‌گرایی جامعه ملاحظه و بی‌طرفی را برای دولت ضروری دانستند؛ برآیندی از اندیشه‌های گاندی و نهرو. سکولاریسمی بر مبنای اصل احترام برابر به همه ادیان و فرهنگ‌ها بنیاد نهادند و دخالت دولت به‌عنوان نهادی بی‌طرف به دخالت مثبت محدود شد؛ یعنی ایجاد فرصت برابر برای همه هندی‌ها و تضمین آزادی آن‌ها. سکولاریسم سیاسی‌ای که به تنظیم رابطه انسان با انسان نه با خدا پرداخته و حمایت از اقلیت‌ها در مقابل اکثریت عددی دموکراسی اکثریتی و حفظ صلح بین اجتماعات را دنبال کرده است. لذا، به گفته بهارگاوا، در هندوستان درجاتی از دخالت دولت سکولار در امور دینی برای ایجاد برابری بین گروه‌ها و اجتماعات دینی اجتناب‌ناپذیر بوده است.[۱۶] خلاصه اینکه، سکولاریسم هندی با تعریف تا حدودی متفاوت، معمولاً به تکثر دینی و برابری مربوط می‌شود و مفهومی بنیادی برای تحقق اخلاق سیاسی است. جدایی دین از سیاست کامل نیست، با وجود جدایی دولت و دین یا حداقل دخالت مثبت دولت به نفع اقلیت‌ها. نگرشی که برآیندی از دین و سیاست است.
منابع:

[۱] Rajeev Bhargava, ed. Secularism and its Critics, Nineth Impression (New Delhi: Oxford University Press, 2010), 25.
[2] Vishal Arora, Religion and Politics in India, 2008. At: http://Vishalarora.co.in
[3] Fenella Cannell, The Anthropology of Secularism, 2010. At: www.annualreviews.org.
[4] See: Mani Lal Bose, Social and Cultural History of Ancient India, second revised, (New Delhi: 1998).
[5] Bhargava, 2010, 117.
[6] See: Sabah Mofidi, the Political Function of Religion in Contemporary India (Delhi: Swastic Publications, 2015).
[7] Vishanath Prasad Varma, the Political Philosophy of Mahatma Gandhi (Agra: Lakshmi Narain Agarwal, 1972), 63.
[8] Ibid, 76.
[9] Ibid, 73
[10]K. C. Chaudhry, Role of Religion in Indian Politics (1900-1925) (Delhi: sundeep Prakashan, 1978), 240.
[11] Cannell, 2010.
[12] Ibid.
[13] Ibid.
[14] Bhargava, 2010, 422.
[15] Ibid.
[16] T. N. Madan, Secularism and Fundamentalism in India, Sixth impression (New Delhi: Oxford University Press, 2011), 261.
منبع: نشریه چشم انداز ایران شماره ۹۹

Wednesday 21 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

پاسخ به پرسش اخیر
ابراهیم ورسجی
آقای جمشید یما امیری ، ازمن ده پرسش کرده است که نه پرسش اورا پاسخ داده ام واکنون پاسخ پرسش دهم اورا می دهم؛ واین است پرسش دهم یا اخیریی او:دراین خصوص، پیشنهاد شما چیست؟ معلوم است پیشنهاد من تاحدی زیادی درهمان نه پرسش ایرایه شده است؛ بهرحال، دراین بخش، تنها جمع بندی خود را پیش کش دوستان می کنم.
دراین راستا، می خواهم بگویم که جریان های چپ ومذهبی افغانستان گذشته ی قابل باز سازی ندارند ؛ البته نه ازنظر مادی ونه ازنظرفکری. به این خاطرکه، توانی ای فکری شان نگذاشت که سخن های بزرگان بیرون مرزی خود را بخوانند ودرک کنند. مسئله ی که بازسازی فکری- سیاسی شان را درشرایط کنونی زیرپرسش می رود.مثلا، درباره ی جریان چپ ، تاحدی که من مطالعه کرده ام، شماری کمی افراد را یافتم که بسیار سرسری نوشته های حزب توده ی ایران را خوانده ودرک کرده باشند.ازاین رو،احسان طبری که کتاب کژراهه رانوشته اشاره های به ضعف های چپ افغانستان هم کرده است.دریک مورد، طبری گفته است که چپ افغانستان نتوانستند نوشته های مارابخوانند ودرک نمایند.
شایان یاد آوری می باشد که ، همین گونه انتقاد ها را جماعت اسلامی پاکستان واخوان المسلمون / برادران مسلمان مصری ، از جریان های مذهبی افغانستان به خصوص ازجمعیت اسلامی وحزب اسلامی کرده اند. مثلا، بعد ازپیاده شدن ارتش سرخ به افغانستان، نهضت اخوان / برادران 7 دکتر متخصص استخوا را به پشاوراعزام وبه آن ها دستورداده بود که جنگ جاری درافغانستان ، جنگ قدرت های بزرگ است وکاری کنید که دست وپای زخمی ها قطع نشود.همین که اخوان جهاد ، جهادی های افغانستان را جنگ قدرت های بزرگ نامیده است، معلوم می شود که چه نگاهی درزمینه داشت ودارد؟
بطورنمونه، قاضی حسین احمد رهبروقت جماعت اسلامی پاکستان درلاهور به نویسنده گفت که بعد ازپیاده شدن ارتش سرخ به افغانستان ، عمرتلمسانی مرشد اخوان یک گروه هفت نفری متخصصان استخوان را به پشاور اعزام کرده بود که ریاست آن ازدکتراحمد ملط بود.دکترملط بیمارستان جراحی استخوان را درپشاور بکارانداخت ودرعین حال مسئولیت بررسی به اخوانی شهرت یافته های افغانستان را نیزداشت.
بعدازشش ماه بررسی،دکترملط به مرشد خود نوشت که رهبران افغان های مشهوربه اخوانی ریاکاران وفساد پیشگانی هستند که جز پول ،خود فروشی ، قدرت خواهی وجنگ های درون گروهی هنری دیگری ندارند.ازاین رو، با این ها نمی توان کارکرد.با رسیدن شکایت نامه ی دکترملط به مصر، مرشد اخوان به اودستورداد که بیمارستان را به جماعت اسلامی تسلیم وبه قاهره برگردند.این است برداشت اخوان ازاخوانی های افغانستان.سال ها بعدازآن، قاضی حسین احمد رهبرجماعت اسلامی درلاهور با شکایت ازرهبران حزب وجمعیت، به نویسنده گفت که دوستان ما درفساد وقبیله گرای غرق شده اند.
بعد بازتاب نگاه اخوان وجماعت اسلامی درباره ی مشهور به اخوانی های افغانستان ، بهتراست که نظر امام خمینی ، رهبر انقلاب ایران راهم درباره ی آن ها بازتاب دهم.معلوم است که مصروف شدن جمهوری اسلامی ایران درجنگ با عراق؛ باعث شد که به افغانستان کمتر توجه نماید.مصروفیتی که باعث شد که نظامی های پاکستانی با پول های امریکا وعربستان درافغانستان ازاخوانی های افغانی نوکرسازی نماید وخوب هم نوکرسازی کرد. بله، ایران زمانی ازجنگ با عراق رهاشد که اتحاد شوروی مصروف عقب نشینی ازافغانستان بود؛ وبا رهاشدن ایران ازجنگ با عراق، بیاد دارم که دراسلام آباد غم باریده بود که شیشه ی انحصارگری نظامی گری وملاگریی پاکستان رادرافغانستان ریز ریزمی کند.
بطورنمونه ، درجریان شکل دهی حکومت جهادی ها درراولپندی در15 فوریه ی 1989 برابر به 25 ماه دلو1367 که همزنان شده بود با اخیرین روزحضورسربازان شوروی درافغانستان،جمهوری اسلامی یک هیات ازگروه های شیعه ی افغانستان مقیم ایران را به راولپندی فرستاد تاسهم خود را درحکومت جهادی ها بگیرد ودرجریان رای دهی ازاستاد ربانی حمایت کند. جالب این است که ، استاد ربانی را سفارت عربستان این گونه فریب داد که ما تورا رئیس جمهور می سازیم؛ پس، ازپیوستن گروه های شیعه ی طرفدار ایران درشورای پندی حمایت نکن! ربانی هم که تاگوش فریب خورده بود، حمایت نکرد ومقام وزیر سرحدات را درحکومت جهادی های دست ساخت سازمان های جاسوسی پاکستان وعربستان بدست آورد.
ازهمه خنده داراینکه، پاکستان که به کمک عربستان ، مانع پیوستن شیعه ها درشورای راولپندی شده بود، با پرداخت سه ونیم میلیون کلدار، رئیس هیات را خرید که ازاونام نمی برم. بعدا که ازدوستان شیعه ی خود به خصوص شخص آقای مزاری که دوست شخصی ام بود پرسان کردم که چه شد درراولپندی وایرانی ها چه می گویند؟ با خنده برایم گفت که به امام خمینی گزارش دادند که اخوانی های افغانستان مقیم پاکستان با شرکت شیعه های هم وطن شان درحکومت مورد نظرشان مخالفت کرده اند وچه باید بکنیم؟ امام خمینی گفته است که رهبران جهادی مفسد هستند وکمونیست ها ملحد. پس، اشکالی ندارد اگر ازمسلمان های مفسد دربرابر ملحدان حمایت شود.این است تعریف امام خمینی ازاخوانی های افغانستان مسخ شده دردالر امریکا وریال عربستان وشیطنت های رذیلانه ی نظامی های پاکستانی.درواقع، بعد ازبیان نگاه اخوان وامام خمینی درباره ی اخوانی های افغانستان ، بهتراست که درک شود که چه گفتند وچه کردند؟
بادرنظرداشته گفته های بالاوویرانی کابل توسط جهادی ها وطالبان شدن بسیاری خلقی ها وتکه پاره شدن پرچمی ها براساس گرایش های قومی، باورنمی کنم که درنسل اول چپ وراست افغانستان، توان بازنگری وایجاد نیرونوبرای آینده یافت شود. بهرحال، نسل اول حتا نسل دوم چپ وراست فرسوده شده است. بازهم درشماری ازآن ها توان بازنگری واعتراف به خطاها ونوکاری یافت می شود.ازاین رو، به چپ ها پیشنهاد می کنم که داستان الهیات رهای بخش امریکای لاتین را بخوانند که چگونه مارکسیست های اصلاح شده وروحانیان ترقی خواه دست بدست هم داده کمک به سوسیالیسم دموکراتیک درمنطقه کردند. شایان ذکراست که ، خواندن تجربه الهیات رهای بخش را نه تنها به چپ ها بلکه به اخوانی های بیمارافغانستان هم پیش کش می کنم تا درک نمایند که غلط کرده اند ومی توانند با استفاده ازآن تجربه نوگرایی مذهبی پیدا کرده کمک به رفع بحران ژرف افغانستان ورهایی اسلام ازچنگال بی رحم تروریسم طالبانِ دست پرورده ی نظامی گری وملاگریی پاکستان کنند.
دراخیر، هم بیاد چپ ها هم بیاد راست مذهبی می دهم که کتاب های: اسلام وسکولاریسم، اسلام ، غرب ودموکراسی واسلام، غرب وحقوق بشررا نوشته پخش کرده ام ودرهرسه کتاب یاد کرده ام که اسلام مبتنی برفقه شاه وشیخ با سکولاریسم ، دموکراسی وحقوق بشر، به پیش رفته نمی تواند.برخلاف ، اسلام مبتنی برقرآن می تواند با کمی تغییر سکولاریسم، دموکراسی وحقوق بشر وبرابری زنان ومردان را پذیراشود.همچنان، به اسلام گرایان مسخ شده ونامسخ شده پیشنهاد می کنم که کتاب سکولاریسم، به خصوص فصل های دین ومدرنیته ، روشنفکری وپیشرفت ودین وپست مدرنیسم را بخوانند.ممکن است کمک شان نماید تادرشرایط نوبا بازنگری مبارزه ی تازه ی را شروع کنند.درغیرآن، کاری ازدست شان ساخته نیست. بله، درادامه ی فکرکهنه شان تنها طالبان وداعش ازآن ها ساخته می شود.برای چپ هاهم پیشنهادمی کنم که هرسه کتاب یاد شده را بخوانند.افزون برآن، چپ ها باید درک نمایند که با شعارطبقه ی کارگر درجامعه ی دهقانی- قبایلی افغانستان نمی توان به سوسیالیسم وکمونیسم رسید.بله، با تقویت دموکراسی، به خصوص سوسیالیسم دموکرایتک وحقوق بشر وطبقه ی درمیانی وبهبود وضع زنان وکمک به کاهش فقر وجهل ، می توان به سوسیالیسم دموکراتیک وعدالت اجتماعی مورد نظر اسلام البته اسلام قرآنی نه اسلامی فقهی- شیاهی- شیخی ، دست یافت.

Tuesday 20 September 2016

گردهمای امسال اعضای سازمان ملل ؛ دراطراف بحران آوارگان می چرخد


ابراهیم ورسجی
31 سنبله 1395
روزسه شنبه 20 سیپتامبر 2016 برابر به 30 ماه سنبله 1395 ، گردهمانی سالانه ی سازمان ملل درنیویارک آغازبکارکرد.معلوم است که درهرسال موضوع مهم درجهان ، موضع بحث سران اعضای سازمان ملل می شود. چون، امسال ، موضوع بسیارمهم ودردناک ؛ مسئله رنج آوری آوارگان درجهان می باشد.ازاین رو، جایگاه خاص خود را درروزنخست گردهمای سالانه ی اعضای سازمان ملل پیداکرد.ازاینکه مقر سازمان ملل ، شهرنیویارک ، درولایت های متحده ی امریکا می باشد، معلوم است که سخنرانی آغازین را رئیس جمهور امریکا نماید؛ وطبق معمول، سخنرانی آغازین را بارک حسین اوباما، رئیس جمهورامریکا ایراد کرد.
دراین راستا، بارک حسین اوباما، رئیس جمهورامریکا، درسخنرانی آغازین خود،مسئله ی آوارگان،خطر بنیاد گرای درمذاهب، نژاد پرستی وبرتری نژادی وخطرهای دیگری ناشی ازآن ها را درسخنرانی خود ابرازکرد.جالب این است که، همزمان با آغازگردهمای سالانه ی سران اعضای سازمان ملل، امریکا وسازمان ملل، یک گردهمای سران جهان درباره ی آوارگان را هم درامریکا براه انداخته اند. نویسنده که سخنرانی اوبا ما وسخنرانی جستین ترودو،نخست وزیرکانادارا درهردو گردهمای شنفتم، برایم واضع شد که در کمک برای آوارگان، کاناداد نمره اول وامریکا نمره دوم را گرفته است.اینکه اروپا می تواند نمره سوم را بگیرد یانه باید منتظرماند!
بهرحال، با تا یید گردهمای سران درباره ی آوارگان توسط امریکا وسازمان ملل، جادارد که موضع نهایت انسانی حکومت کانادا زیر رهبری آقای جستین ترودو وحزب لبرالش را ستایش نمایم! ستایش به این خاطرکه،ازماه دیسامبر سال گذشته تاکنون، حکومت لیبرال کانادا، 31 هزارآواره ی سوریه را پذیرفته است.افزون برپذیرش یاد شده، حکومت کانادا، کمک های انسانی برای آوارگان سوری درترکیه واردن ودیگرآوارگان درجهان کرده است.مزید برآن، نخست وزیرکاناداد، درگردهمای سازمان ملل وگردهمای سران برای حل مشکل آورگان، تاکید کردکه آماده ی پناه دهی وکمک های بشر دوستانه برای آوارگان می باشد.
اکنون که موضوع آوارگان به موضوع نخست بحث گردهمای سران اعضای سازمان ملل وگردهمای سران درگردهمای آوارگان درامریکا بالاکشیده شده وامریکا وکانادا آماده کمک های بشردوستانه برای آوارگان شده اند، دیده شود که اروپا که دروازه های خود را بروی آوارگان بسته است، چه می کند؟ معلوم است که بخاطر نزدیکی جغرافیای،اروپا هدف نخست آوارگان می باشد.ازسوی دیگر،قدرت های بزرگ اروپا ی به جز آلمان، استعمارگران دیروز بسیاری کشورهای آواره سازبودند ومی باشند.
بطورنمونه، نگاهی به تاریخ سیاسی کشورهای تولید کننده ی آوارگان می اندازم تاروشن شود که اروپا بدون مسئولیت درتولید آوارگان نمی باشد.مثلا، افغانستان، عراق، سوریه، صومالی، یمن ، لیبیا وچند کشورافریقای که بیشترین شمار آوارگان رادارامی باشند، مستعمره های انگلیس، فرانسه وایتالیا بودند.ازاین رو،ازنظرمسئولیت ، اروپای ها در تولید آواره ها، کوتاهی بدوش دارند.معلوم است که فرانسه وانگلیس به حیث پایه گذاران حکومت های مستبد درخاورمیانه درتولید آوارگان مسئولیت دارند ؛ وامریکا ازاین نگاه مسئول است که هم ازهمان حکومت های مستبد حمایت کرد هم درکمک به بنیادگرای وتندروی مذهبی افغانستان دربرابر کمونیسم روسی ، به حمایت پاکستان وعربستان رفته درهمان نقطه ی آغازیعنی افغانستان، کمک به تندروی مذهبی کرد وازشکم همان تندروی مذهبی- قبیلگی بود که طالبان والقاعده بیرون شدند.
ازهمه ترسناک تر اینکه ،امریکا بعد ازفروپاشی ای اتحاد شوروی وحکومت دست نشانده اش درکابل، سرنوشت افغانستان را به دست نظامی های پاکستانی و تندروان مذهبی افغان طرفدارش سپرد..دراین راستا،نظامی های پاکستانی اول کابل را ویران کردند وبعدا طالبان والقاعده را تولید کرده کمک به رویداد یازده سیپتامبر 2001کرده پای امریکا را درجنگ علیه تروریسم به افغانستان کشانده با بازسازی القاعده وطالبان، جنگ امریکا علیه تروریسم را ناکام وکمک به افزایش شمارآوارگان افغانستان درمرزهای اروپاکردند.درخاورمیانه هم، امریکا به گونه ی ناسنجیده درعراق مداخله کرده کمک به برآمدن داعش کرد.مسئله ی که اکنون دونالد ترامپ آن را به حیث نقطه ضعف رقیب خود / خانم هیلاری کلنتن ساخته می خواهد که ازآب گل آلود ماهی بگیرد.جالب این است که ، موسس وضع کنونی عراق داعش ساز،جورج بوش از حزب ترامپ می باشد نه ازحزب هیلاری کلنتن. بهر حال، موضع خشن ترامپ درباره ی آوارگان برایش موقع نمی دهد که ازآب گل آلود ماهی بردارد.درزمینه،مسئله خنده داراین است که ترامپ از غلطی کشور خودش درپیوند با عربستان چیزی نمی گوید.
افزون برآن علطی، امریکا می دانست ومی داند که عربستان وامارات متحده عربی منبع مالی- تسلیحاتی تمام سازمان های تندرو وتروریست مذهبی - سلفی ازلیبیا تا افغانستان می باشند، اما مانع کمک آن ها برای تروریستان نه شد.درعین زمان، رقابت مذهبی ایران وعربستان درسوریه، عراق ، یمن ولبنان،؛ باعث شد ه است که تروریسم سلفی درمنطقه تقویت شود.امریکا افزون براینکه مانع عربستان وشیخان نفتی متحدش درکمک رسانی به تروریستان سلفی نشد، خطر ایران را بزرگتر ازخطر تندروی مذهبی مورد حمایت عربستان وشیخان عرب گرفته زمینه سازی برای تروریزه شدن سرزمینی فراخی ازلیبیا تاافغانستان کرد.
ازاین رو، به نفع همه ی اعضای سازمان ملل به خصوص امریکا ، کانادا واروپا می دانم که مسئله ی آوارگان را ریشه ی مورد بررسی قراردهند ؛ وفایده ی این گونه بررسی این است که هم کمک جهانی برای این مسئله را جلب می کند هم مردمان جهان را متوجه عامل اصلی بحران آوارگان می سازد.دراین صورت ، جهان هم درجهت کمک رسانی برای آوارگان هم کمک رسانی برای حکومت داری خوب در کشورهای آوار داریا آواره سازآماده می شود. یعنی حکومت های تروریسم ساز وآواره ساز مرکز توجه جهانی واقع شده کمک درجهت رفع بحران آواره سازی وحل مشکل روزمره ی آوارگان می نماید.
بطورنمونه ،حکومت های نا کام وغیر مسئول درجهان اسلام هم تروریسم مذهبی خلق کردند هم کمک به بحران آوارگان کردند. جالب این است که ، قدرت های بزرگ بجای پرداختند به ریشه بحران کشورهای دارای بیشترین آواره به کمک همان حکومت ها رفتند. مثلا، سوریه در تولید آوارگان نمره اول وافغانستان نمره دوم می باشد.امریکا بجای توجه به مسئله فقر وتروریسم به کمک فاسد ترین حکومت درجهان ، یعنی حکومت افغانستان شتافت.حکومتی که هم مولد تروریسم می باشد هم مولد آوارگی هم مولد مواد مخدر درجهان. درسوریه ، روسیه بدفاع ازحکومت فاسد وستمگر بشار اسد وامریکا به کمک مخالفان تروریستش شتافتنه بیشترین شمار آوارگان را تولید کردند.
با توجه به آنچه که گفته شد،ازامریکا وروسیه واروپا، می خواهم که به مسئله آوارگان از افغانستان تا لیبیا توجه کرده به رفع بنیادی عامل های آواره ساز ی بپردازند.درزمینه،معلوم است که این حکومت داریی خوب است که تروریسم وجنگ را به حیث عامل های آواره سازریشه کن می کند نه حمایت ازحکومت های مولد تروریسم وآواره سای.دراین بازی، به نفع اروپامی باشد که مشوق امریکا وروسیه شود تا ازافزایش شمارآواره ها درمرزهای خودش بکاهد.همچنان، به نفع اروپامی باشد که اسلام هراسی را درقلمرو خود مهارنماید.زیراکه، اسلام هراسی کمک به تندروی مذهبی وتروریسم داعشی، القاعده ی ، طالبانی وبوکوحرامی درکشورهای مسلمان می کند.به سخن دیگر،تروریسم مذهبی درکشورهای مسلمان ، اسلام هراسی را بهانه ساخته هم جوانان ساده دل مسلمان در غرب وشرق را درجهت سیاست ضدانسانی خود استعمال می کند هم علیه ارزش های انسانی مانند: دموکراسی،حقوق بشر، برابری زنان ومردان وحکومت قانون بنام ارزش های ضداسلامی وغربی تبلیغ وکمک به توحش واستبداد می نماید به گونه ی که تاکنون کرده است.گردهمای امسال

Sunday 18 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

بخش دهم
ابراهیم ورسجی
28 سنبله 1395
درپاسخ ها وپرسش های قبلی، تا پرسش نهم را پاسخ داده ام، اما پرسش کننده پرسیده است که درباره اتاق فکر که دریکی ازپرسش ها آمده بود ، پاسخ نداده ام. با وجود اینکه ، در زیرمجموعه ی فرهنگ وجامعه ، در پیوند با اتاق فکر ابرازنظر کرده ام، بازهم دراین نویشته مجددا به آن می پردازم. واقعیت این است که ، درهیچ کشوری چه پیشرفته وچه پس مانده ، پدیده ی بنام اتاق فکر وجود وفعالیت ندارد؛ اما انجمن ها ونهاد های فکری- فرهنگی نوگرا وسنت گراهستند که فعالیت دارند.
بهر رو، قابل ذکر می دانم که درهر جامعه ی سه مرکز یا پا یگاه قدرت مادی وفکر فعالیت دارند: کاخ ریاست جمهوری با زیر مجموعه های ار تش، پولیس وشبکه اطلاعاتی- امنیتی؛ دانشگاه ، کلیسا ومسجد.نگاهی بتاریخ امپراتوریی مقدس روم ، روشن می سازد که کلیسا همان کاخ ریاست جمهوری بوده است. برخلاف، درخلافت ها وامارت ی مسخره ی بنام اسلامی،مسجد مرکز مداحی وچاپلوسی برای تقدیس خلیفه ها وخرسازی عوام وتکفیرنو اندیشان بوده است.
ازاین نگاه که ، در جهان پیشرفته ، سکولاریسم ولائیسیته / جدای میان دولت وکلیسا ، درجامعه های پروتستان وکاتولیک ، جدای انداخته است،کلیسا مصروف امر اخلاقی وکاخ ریست جمهوری مصروف رهبری کشور ودانشگاه مصروف تولید اندیشه وتطبیق وتوزیع آن درجامعه می باشد. شایان ذکراست که، نهاد های نو اندیشی هم در متن وکناره ی هردو یا هرسه نهاد یاد شده به تولید ، توزیع وانتقال اندیشه مصروف می باشند.
برخلاف،درکشورهای اسلامی که پس مانده اند، ریاست جمهوری بازور ارتش وپولیس وجاسوسانش ،مسجد ها ودانشگاه ها را هم کنترول وسمت دهی می کند.ازاین رو،مسلمان ها توان تولید اندیشه که خیر، حتا توان مصرف اندیشه ی نو راهم ندارند.اگر استبداد بی منطق شاهان وشیخان تاکنون ادامه یافته است،نتیجه دست اندازی های ترسناک شاهان وشیخان در امور مسجد ها ودانشگاه ها وسنگ اندازی شان درمسیر تولید وگسترش اندیشه ی نومی باشد.
بهر حال،افغانستان ؛ پس مانده ترین بخش همان جهان اسلام پس مانده درمقایسه با غرب می باشد. ازاین رو، توان مصرف اندیشه راهم نداد. پس،می توان گفت که داشتن اتاق فکر درافغانستان یافکردرباره ی آن هم خوب است هم آرمانی.ازافغانستان به حیث پس مانده ترین بخش جها اسلام یاد کردم، به این خاطرکه، نه کاخ ریاست جمهوری دیروز وامروزش کارکرد ومی کند ونه دانشگاه ها ومسجد هایش.همین که حکومت های افغانستان بدون کمک هند برتانیه، شوروی وامریکا زنده مانده نمی توانستند ونمی توانند، دال برناتوانی مرگبارشان بود ومی باشد.
شایان ذکراست که، مانند کاخ ریاست جمهوری افغانستان ، مسجد ها ودانشگاه های افغانستان هم کارکرده نتوانستند ونمی توانند. بطورنمونه، اکنون، ریاست جمهوری افغانستان دارای 352 هزار سرباز وافراد نظامی می باشد ؛ وبه همین شماریاکمترازآن، پلیس ها وامنیتی هادارد ونمی تواند دربرابر سه تا پنج هزار طالبان موفق درمهارتروریسم شود! افزون برآن، هم مساجد ها دارد هم بی شمار ملاهادارد.همان گونه که سربازانش موفق درمهارتروریسم نیستند، ملاهایش نمی تولنند مساجدرا از شر طالبان سازی نجات دهند.معلوم است که مانند، کاخ ریاست جمهوری ومساجد، دانشگاه های افغانستان هم کارموثری کرده نمی توانند. مثلا، شما به کتاب فروشی های کابل بروید، نمی توانید تولید فکری دانشگاه های افغانستان را ببینید! یک نهاد دیگر بنام اکادمی علوم هم درکابل فعال است، اما کارکردش ازکارکرد دانشگاه هاهم کمرنگ تراست.
باتوجه به آنچه که گفته شد، می توانید هم وضع تفکررا درافغانستان بفهمید هم نیاز بداشتن اتاق یا اتاق های فکرنورا درک نمایید! ازاین رو، من بدوکارزیر تاکید می ورزم: نخست، نوآوری ودیگرگونی دربرنامه وسامان دانشگاه ها؛ دوم، ایجاد انجمن ها ونهاد های روشنفکری زیرنام اتاق فکریا اتاق های فکرنو تا به نقد وضع فرهنگی جامعه ، نقد تفکر بیمارحاکم بردانشگاه ها، اکادمی نام نهاد علوم ووارد کردن فشار درجهت بهبود وضع آن ها بپردازد تاتوان تولید اندیشه یا مصرف آن را پیدانمایند.معلوم است که دربرابر اتاق یا اتاق های فکرنو، دوگرایش مقاومت می کنند:نخست، پشتونیست های تاریخ زده که خودرانمی شناسند؛ دوم، بنیادگرایان مذهبی - مسجدی- دانشگاهی.اگر نگاهی به کارنامه روزانه اشرف غنی که مدعی تحصیلات بالا درامریکامی باشد وطرفدارانش اورا نابغه ی هم نامیده اند، بیدازید، برایتان روشن می شود که پشتونیزم تاچه حد مانع وارد شدن فکر وسیاست نودرافغانستان می باشد! ازهمه خنده داراینکه ، بنیادگرایی قبیله زده وطالبان گراهم برادرخانده ی پشتونیسم عقب گرا- تاریخ زده می باشد.
خوشبختانه که، انفجار اطلاعاتی وبه میدان آمدن نسل نو، وضعی دلگرم کننده ی ایجاد کرده است که هم پشتونیزم هم بنیادگرای هم تروریسم طالبانی برادرخانده اش را دیریازود زباله می نماید.ازپشتونیسم وبنیادگرای به این خاطریاد کردم که هردوشان نه تنها مخالف فکرنومی باشند، بلکه کمک به عقب ماندگی افغانستان وبتاهی دوسوی مرزدیورند به کمک اترش جنایت کارپاکستان کرده است.ازهمه مسخره اینکه ، بجای مهار تباه کاریی تروریسم دراین سوی مرز دیورند، تلاش دارد درزیرفرمان نظامی های جنایت کارپاکستانی، همان تروریسم را به شمال افغانستان وآن سوی رود آمو صادرنماید.برنامه جنایت کارانه ی که هم مانع ایجاد وکارکرد اتاق فکرنومی شود هم افغانستان را به عصر بوق می راند!

Friday 16 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

بخش نهم
ابراهیم ورسجی
28 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن ده پرسش کرده است که هشت پرسش اورا پاسخ داده واینک به پاسخ پرسش نهم وی می پردازم ؛ واین است پرسش نهم او:ما به تغییرودگرگونی درکدام یک ازعرصه های زیربیشتر ازسایرین نیازداریم:عرصه ی اقتصادی،عرصه ی سیاسی، عرصه ی دین وعرصه ی فرهنگ واجتماع؟
دررابطه به پاسخ پرسش یاد شده باید این گونه آغازکنم که آن پرسش چند پهلومی باشد که پاسخ گسترده ی را می خواهد. معلوم است که اجتماع عرصه ی می باشد که همه پرسش ها وپاسخ ها درمتن وکناره ی آن صورت می گیرد ؛ ومهم ترین عنصربافت دهنده ی اجتماع هم فرهنگ، ست ودین می باشد. به این معناکه، بدون تغییردرفرهنگ، سنت ودین، تغییر چه مثبت وچه منفی دراجتماع نمی تواند رونماشود. پس، بهتراست که آوردن تغییر را ازعرصه ی فرهنگ، سنت ودین بیاغازم.
دراین راستا، لازم است بنگریم که اروپا که مدرنیته / نواندیشی وپیشرفت را با دیگرگونی درکدام بخش آغازکرد؟ معلوم است که اروپا، دگرگونی را درفرهنگ، سنت ومذهب شروع کرد وبه رهبری جهان رسید.ازاینکه ما اروپا راکه ادامه ی آن امریکا می باشد، به حیث نمونه ونماد پیشرفت دیده پس ماندگی خود را محک می زنیم، بهتراست که نگاهی به نقطه آغازتغییردرآن بیندازیم. روشن است که درآغازتغییر دراروپا، رنسانس / نوزایی ودرادامه ی آن نهضت اصلاح مذهبی، انقلاب سیاسی، نهضت روشنگری و انقلاب کبیرفرانسه آمدند وعصرنورا رقم زدند.
ازاین رو، اگرمادرجامعه ی افغانستان یا هرجامعه ی مسلمان خاوری خواسته باشیم که تغییر بیاوریم، ناچاریم تجربه ی اروپا وامریکا را تکرار، یا ازآن بهره برداری کنیم. بهره برداریی پیچیده ودشوار! پیچیده ودشوارازاین نگاه که ، ما ازآن تحول بزرگ پنج سده پس مانده ایم. به این معناکه ، باید پنج سده به عقب برگریدم. بهرحال، ضروری هم نیست که ما تجربه اروپا وامریکا را ریز ریز بفهمیم وتطبیق کنیم. تطبیقی که ممکن به نظرنمی رسد.ازاین رو، لازم است که دوکارزیررا بکنیم:نخست، تجربه یاد شده را خوب بشناسیم؛ دوم، متناسب با وضع فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی- سیاسی خود ازآن بهره رداری کنیم. به سخن دیگر، شناخت خوب تجربه اروپا وشناخت خوب وضع فرهنگی- اجتماعی مان کمک زیاد می کند برای ما تا تحول درفرهنگ واجتماع خود بیاوریم.درغیرآن، همان غلطی های را تکرارمی کنیم کمک به شکست مدرنیسم ناقص روسی وبرآمدن سنت گرایی وحشی یا تروریسم طالبان کردند.
روشن است که دربهره برداری ازتجربه ی اروپا، درک دوومسئله زیاد مارا کمک می کند:نخست، رنسا نس/ نوزایی؛ دوم، نهضت اصلاح مذهبی.معلوم است که نوزای پل زد میان فلسه یونان وجمهوری روم ووضع اخیر سده های میانه درایتالیا ، ونهضت اصلاح مذهبی شروع کرد به کوبیدن سنت گرایی و برداشت های خشن وگذشته گرا ازدین مسیحیت درآلمان وکشورهای مسیحی دیگر.معلوم است که اولی عقلانی گری را آورد ودومی نواندیشی دینی را ببارآورده درواقع هردو کمک کردند به شروع جهان مدرن. بعدازآن ها، انقلاب های سیاسی حکومت های خود سررا تابع قانون کردند.دراین راستا، روح القوانین منتسکیو ، دولت را میان سه قوای مجریه ، مقننه وعدلیه تقسیم کرد وقرارداد اجتماعی روسو،رابطه دولت با ملت را قانونی واولی را تابع اراده ونظردومی ساخت.
درکشورهای اسلامی که بسیار پس مانده اند وافغانستان پس مانده ترین شان می باشد، روشن است که دولت های خود سر ازدین داریی قشری- عقل گریز وسنت گرایی قبیله زده بهره برداری به ادامه توحش وحفظ پسمانده گی مردم کردند ومی کنند که بحران وتروریسم مذهبی ازافغانستان تا لیبیا نتیجه ی آن می باشد. درواقع، رویداد های کشورهای اسلامی از شرق افریقا تا افغانستان درمرکز آسیا که در آشوب وتروریسم غرق شده اند ، نشان می دهد که دولت های غیرمسئول وتحجرفرهنگی ودینی وسنتی ونگاه به عقب نه به آینده، باعث مصیبت شده اند؛ ومعلوم است که برآمدن ازآن ایجاب نقد گذشته ونگاه روشن و آینده نگررا می کند وهردو عامل یاد شده هم برمی گردد به نوزایی فرهنگی واصلاح مذهبی که دراروپا تجربه شدند ومیوه دادند.
ازاین رو، من برای آوردن تغییردر افغانستان درگام نخست توجه به دیگرگونی فرهنگی دارم بعد توجه به دیگرگونی های اجتماعی- اقصادی - سیاسی و...ودیگرگونی فرهنگی هم به یک نهضت نواندیشی نیادارد.نهضتی که هم تجربه غرب را بداند هم فرهنگ افغانستان را بشناسد هم دانای دینی داشته باشد. به این معناکه ، باداشتن دانایی دربخش های یاد شده است که می توانیم تغییرفرهنگی آورده وضع نورا رقم بزنیم. وقتیکه ازتغییر فرهنگی سخن می گویم، روشن است که درفرهنگ ، دین وسنت هم جای می گیرند. یعنی وقتیکه تغییر فرهنگی آمد، درنتیجه ، تغییر درنگرش دینی هم صورت می گیرد. اگرنوگرای های گذشته درافغانستان بی میوه تمام شدند، برمی گردد به نادانی نوخواهان نسبت به تجربه ی غرب وسرسری انگاری شان نسبت به فرهنگ وسنت دراین کشور.
افزون برآن، این مسئله هم قابل تذکرمی باشد که نو اندیشان ساده انگار افغانستان فکرکرده بودند که دین عامل عقب ماندگی می باشد وتا نا بود نشود، پیشرفت نمی آید. برداشتی نادرستی که هم مدرنیسم خام روسی ای جاری درافغانستان را نابود کرد هم کمک به برآمدن تندروی وتروریسم مذهبی ای طالبان وتشریف آوری امریکا وناتو بنام جنگ علیه تروریسم کرده بجای نابودیی تروریسم کمرتروریسم وقبیله گرای را بست. خطای ژرفی که بیرون شدن ازآن کار وزحمت وزمان زیادی را می طلبد.
بنابرآن،من نه دین را عامل عقب ماندگی می دانم نه جامعه ووضع اجتماعی وفرهنگی افغانستان را. پس ، این سوال پیدامی شود که مشکل درکجابود که باعث وضع غمبارکنونی شد؟ روشن است که فهم نادرست یک اندیشه ی مترقی ازهمان اندیشه شیطان درست می کند ؛ همچنان که ، فهم درست وعمل درست به آن ترقی وتحول ایجاد می نماید ؛ و این گونه غلط فهمی ها وغرض ورزی های جاهلانه را هم درچپ ها هم درمذهبی های افغانستان برجسته می توان مشاهده کرد.افسوس که تاکنون چپ ها ومذهبی ها نه فهمیده اند که غلط اندیشی ها وغلط کاری های آن ها برای مردم فاجعه بارتمام شده است! اگربسیاری افرادی هردوگرایش به شمول ملی گرانمایان شکم پرستانه در سردستارخان غرض ورزانه ی سرمایداری چه درارگ وچه دریاست اجرائیه نشسته ونان می خورند وخوب هم می خورند؛ دقت کنند، درک می کنند که خلاف سخن ها واندیشه های قبلی خود کارونان می خورند! آن هم به قیمت فقر وبیماری ورنج های روبه افزایش مردم افغانستان . ازچگونگی غیرمسئولانه نان خوردن ها وجیب پرکردن های آن ها ، دریافت من این است که به پای ان خط رسیده اند. به پا پان خط رسیدنی که باعث ناامیدی دربخش های پاک مانده چپ وراست وملی گرانماهای دیروزهم شده است.
بهرحال، تجربه ی تلخی را افغانستان پشت سرمی گذارد. تجربه ی که درک واستفاده ی درست ازآن، کمک می کند به برآمدن یک نهضت فرهنگی- روشفکری. درواقع، همین نهضت فکری وفرهنگی می باشد که آینده ی روشنی را برای مردم افغانستان رقم خواهدزد. بله، رقم زدن آینده خوب وابسته به عامل های زیرمی باشد:نخست، چپ گرای، ملی گرانمایی ومذهب گرای سیاسی- ایئولویک دیروز نیازمبرم دارد که گذشته ی خود رادرست فهم و نقد کند؛ دوم، کوشش کند که فرهنگ افغانستان را خوب شناخته بسترسازی درآن برای پذیرفتن فکر واندیشه نو نماید. وقتیکه برای فکرنو درفرهنگ افغانستان بسترسازی شد، تحول فرهنگی به میان می آید. تحولیکه نگاه به مذهب وسنت را دیگرگون وزمینه سازی می کند به بازشدن دروازه افغانستان به سوی جهان نو ؛ وجهان نو هم با ساختن دولت مدرن درافغانستان رقم می خورد. به این معناکه، فکرنو وتفکرنو، تغییر درفرهنگ میاورد وتغییر درفرهنگ جامعه را تغییر می دهد ؛ وجامعه تغییر کرده به توسعه ی اقتصادی وسیاسی نایل می شود.

Wednesday 14 September 2016

فراخوان : کمک های 140 میلیارد دالری امریکا ومتحدانش به افغانستان ؛ چگونه مصرف شدند که دستاورد ندارند؟


ابراهیم ورسجی
بیست وششم سنبله 1395
مردم افغانستان می دانند که 14 سال و هشت ماه و14 روزازعمر حکومت های کرزی- غنی می گذرد. دراین مدت ، امریکا واروپا ،هند ، چین وچند کشور دیگر در حدود 140 میلیارد دالریا بیشترازآن برای افغانستان کمک کرده اند، تا هم دولت سازی شود هم تروریسم مهار شود هم مهاجرین بر گشتانده شوند هم بهبودی در اوضاع اجتماعی - سیاسی- فرهنگی - اقتصادی وامنیتی این کشور جنگ وتروریسم وهیرویین زده صورت بگیرد. روشن است که دستاورد ها نمایان گر کمک های صورت گرفته نمی باشند؛ ووضع لرزان حکومت ها از کرزی تا غنی ، نشان می دهد که نه دولت سازی شد نه امنیت تامین شد نه تروریسم مهارشد نه مهاجرین برگشتانده شدند ونه بهبودی دراوضاع سیاسی ،اجتماعی ،اقتصادی وامنیتی افغانستان رونما شده است. افزون برآن ها، افغانستان به کشوردرجه اول تولید کننده ی موادمخدر ودارای شماری زیادی معتاد تبدیل شده است. به این معناکه ، کمک ها برای افغانستان تاثیرنداشته و بی اثر تمام شدن کمک ها را رئیس سیگار / کمیته ی بررسی کمک های امریکا برای افغانستان که تاسال 2014 ازکمک 110 میلیارد دالریی کشورش پرده داشت نیز تایید کرده است (1)
شایان یاد آوری می دانم که درپخش پیشترفراخوان ، مقدارکمک های بیرونی برای افغانستان 116 میلیارد برآورد شده بود، اما اطلاعات تازه نشان می‌دهد که تاسال 2014 ، تنها آمریکا 110 میلیارد دالرکمک کرده بود که کمک‌های آن را درسال های 2015 و2016 را ده میلیارد گرفته جمعا کمک‌های آن کشوررا 120 میلیارد دالر وکمک های دیگرکشورها ازسال 2002 تاکنون را 20 میلیارد برآورد کرده همه کمک‌های بیرونی به افغانستان را از سال 2002 تا کنون، 140 میلیارد دالر برآورد کردم. با درنظرداشت کمک‌های هنگفت یاد شده وهزینه شدن منابع مالی درونی درکنارآن، این پرسش به میان میاید که چرا 140 میلیارد دالریا بیشترازآن به افغانستان ازبیرون وارد شد ومنابع درونی هم درکنارآن مصرف شد ودستاوردی قناعت بخشی فراچنگ مردم این کشور جنگ زده نه شده است؟ افزون برآن ، حکومت افغانستان چنان لرزان وبی روحیه شده است که بدون ادامه کمک های مالی ، نظامی وسیاسی کشورهای عضو ناتو، یک هفته هم به عمر خود ادامه داده نمی تواند! همین که ، رئیس جمهور ورئیس اجرائیه ، بتاریخ 18 و19 ماه سرطان برابر به 8 و9 ماه ژوئیه به ورشو / مرکزلهستان رفتند تا ازاعضای ناتو تضمین ادامه کمک تا سال 2020 را بگیرند ، نشان ازاین دارد که سخنی در پیوند به خود گردا نی وخود بسند گی افغانستان درمیان نیست وحکومت دست نگر اعضای ناتومی ماند وبدون کمک آن ها زمین بوس می شود.
ازاین نگاه که در 14سال هشت ماه و14 روز گذشته، کمک 140 میلیارد دالری حتا بیشترازآن به حکومت افغانستان صورت گرفته وبدون تضمین کمک ناتو به عمر خود ادامه داده نمی تواند وبهبودی هم درزندگی مردم نیامده است، نشان می دهد کمک های بزرگ بیرونی ها ومنابع درونی غارت شده وکشور برای آینده ی بلند مدت نمی تواند به امنیت ، استقلال / خود گردانی وجود بسندگی نایل شود. شکست رسواخیزی که ایجاب می کند هم درباره غارت شدن کمک های بیرونی هم غارت منابع درونی بحثی مختصری کرده به دوستان وهم وطنان عزیز فراخوان دهم تا بررسی نمایند که با وجود این مقدار کمک بزرگ ، شکست بزرگ چگونه واقع شد وآ یا راه بیرون رفتی ازبحران وورشکستگی ای سیاسی - اداری- اقتصادی وخطرروزافزون تروریسم ، گسترش مواد مخدر وافزایش شمارمعتادان ، بیکاران، گداگران وفراریان به سوی کشورهای غربی، پیش رو هست یا نه؟
ازاین نگاه که ، مسأله ی وابستگی بلند مدت به آمریکا وکشورهای غربی درمیان می‌باشد ؛ پس ، بهتراست که درباره ی کمک های شوروی وامریکا ودستاوردهای آن ها برای افغانستان بحث مقایسوی نمایم. درزمینه ، برای اینکه بحث بد را زا نکشد، تنها ازدستاورد شوروی دردوره نیکیتاخروشچف (1955-1964) برای افغانستان یاد می کنم. مقا یسه ی مقد ماتی نشان می دهد که نیکیتا خروشچف بامصرف یک میلیارد دالر برای افغانستان دارای دستاورد بود ؛ وامریکا ومتحدانش با مصرف کردن 140 میلیارد دالربی دستاورد یا دارای دستاورد ناچیزمی باشند. ازاینکه ، افغانستان قبلا وا بسته به شوروی بود، بهتراست که ازتا ثیرمثبت اقتصادیی وابستگی به شوروی نشانه های ارایه وآن گاه ازکمک های بزرگ وبی تا ثیر امریکا واروپا یادی نمایم. نیکیتا خروشچف در"خاطرات خود" می گوید : من با بولگانین که رئیس هیات مان بود؛ درسال 1955 ، درجریان بازگشت از سفرمان به هند ، به افغانستان رفتیم. ما توسط شاه افغانستان دعوت شده بود یم که نشست کوتاهی درکابل داشته باشیم. در کابل ، درجریان گفت وگو با شاه ووزیرانش درک کردیم که کشوری ازنگاه اقتصادی پس مانده افغانستان به چه نیازدارد؟ دروقت گفت وگوبا شاه ووزیرانش ، درک کردیم که افغانستان می خواهد بر مشکلات خود غلبه کند. همچنان ، واضح بود که امریکا هم تلاش داشت به افغانستان کمک کند. البته با این هدف که ، ما را باگسترش پایگاه های نظامی خود درهمه بخش های این کشور محاصره نماید. امریکا دربدل پول تقاضای رخنه گری سیاسی داشت وهرنوع پروژه ها را درنظرداشت؛ مانند سرک سازی، اعتباربخشی ها و...اما کمک های آن بشردوستانه نبود. معلوم بود که کمک های امریکا درمحورمنافع ثروتمندان بود نه درمحورمنافع کم درآمد ها. وکمک های بیرونی امریکا برای سود بخشی برای خودش بود ومی خواست ازدشواری های افغانستان بهره برداری کند....ما د یده بود یم که انحصارگران ، سرما یداران ، استعمارگران ونظامی گران امریکایی در دیگرکشورهایی آسیای چه کرده بود ند؟ کمک ها برای پیوستن کشورها در پیمان های نظامی سیتو وسنتو کرده بود ند. امریکا برای شامل کردن هند هم در نهاد های یاد شده کوشش کرده بود ،اما سیاست ترقی خواهانه ی جواهر لال نهرو به رد آن پرداخته بود، وهند به حیث کشور مستقل ازبلاک های نظامی باقی ماند. دروقت سفر ما به هند، امریکا تلاش داشت که پا یگاه نظامی درافغانستان کمای کند.
برخلاف، ما برای افغانستان دستگاه نان پزی- سیلوساختیم. نهاد های تعلیمی وراه سازیی چند ین صد کیلومتری کرد یم. سرک ها برای افغانستان دارای اهمیت سیاسی واقتصادی بود ند ومی باشند؛ البته بخاطر رسیدن به سرحدات ایران. باورمن این است که سرمایه ی که ما درافغانستان هزینه کردیم بهوده نرفت. ما اعتماد افغانستان را کمای کرد یم واین کشور بدامن امریکا نه افتاد. اگرافغانستان دوست مانمی شد،امریکا با کمک های نام نهاد - بشردوستانه اش دشواری های برای ما خلق می کرد که برای دفع آن باید هزینه های زیادی می کردیم. هزینه های که کمک های ما برای افغانستان درقیاس با آن ها ریختن قطره دربحرمی باشد. یعنی با ید مصرف های زیادی برای تقویت سرحدات مان دربرا بر رخنه گری امریکا می کرد یم (2).
پس، پرسش بنیادی این است که دستاورد مصرفِ در حدود یک میلیارد دالرِ خروشچف درافغانستان چیست وذخیره کاری او برای شوروی چه معنا دارد؟ روشن است که ذخیره کاری خروشچف برای شوروی پیوندی به این فراخوان ندارد، اما درپیوند با دستاورد کمک های او برای افغانستان ، به گونه ی مختصراین گونه می توان برآورد نمود: سرک های پخته کابل وسرک ها ی پخته ازکابل تا سرحدات شمال وجنوب وغرب وشرق ومیدان های هوای،ساختن چند مجتمع مسکونی- مکروریانی درکابل، ساختن چند بند برق وساختن تونل سا لنگ وسیلو درکابل، دستاورد کمک خروشچف برای افغانستان تا سال 1964 میلادی- 1343 خوشیدی بود.
اکنون که ، ازدستاورد کمک یک میلیارد دالری خروشچف برای افغاستان سخن گفته شد، لازم است که تمرکز به بی دستاورد شدن کمک های 140 میلیارد دالری امریکا ومتحدا نش در 14 سال و8 ماه و14 روزگذشته نموده فراخوان را تکمیل و دوباره پخش نمایم. معلوم است که افغانستان با کمک یک میلیارد دالری خروشچف دارای زیر ساخت های اقتصادی وذخیره گاه های مواد خوراکی شد. برخلاف، با 140 میلیارد دالرکمک های امریکا ومتحدا نش نه تنها چیزی نوی ساخته نه شد، بلکه سه میراث بزرگ شوروی، یعنی سرک های تخریب شده ی کابل ، تونل سالنگ وسیلوی مرکزی نیمه ویران درنتیجه ی جنگ های گروهی هم باز سازی نه شدند. ازاین رو ، بهتر است که از کمک کننده های بیرونی باوجود بی اثریا کم اثرتمام شدن کمک هایشان قدردا نی کرده به غارتگران درونی ای کمک های آن ها نفرین کرده و ازکارهای کمی هم که صورت گرفته یادی کرده خواستار پاسخ دهی آگاهان افغانستان به این پرسش شوم که چرا کمک های بزرگ یاد شده دستاوردی ندارند ومقصراصلی کی ها هستند؟ درواقع ، ویران ماندن هرسه میراث بزرگ یاد شده وگسترش تروریسم وصاحب قصرها ، ساختمان های تجارتی، میلیاردرومیلیونر و... شدن عده ی کم وشناخته شده ودرفقر وبیماری واعتیاد وبیکاری فرورفتن مردم افغانستان و فرار نسل نو آن به سوی غرب، همه کوشش ها وکمک های غرب را ضرب صفرمی کند.
برخلاف، اگر کرزی وغنی اصرارکنند که چند هتل وسالون عروسی درکابل ساخته شده است، برای آن ها می گویم که هتل ها وسالون های نمایشی از پول های غارت شده ازکمک های بیرونی ها، درآمد مواد مخدر وغصب زمین های دولتی وغیر دولتی بفروش رسیده دربازارسیاه توسط مافیای حکومتی وخود فروشان ووطن فروشان ساخته شده که ربطی بدستاورد حکومت های آن ها ندارند.آری! جمع آوریی پول‌های افغانی بدون پشتوانه توسط صندوق بین‌المللی پول ، کاردرست بود که آمریکا برای تضعیف تفنگ داران باکمترین هزینه کرد.طرفه اینکه ، درآن هم تکنوکرات های نادان دزدی های خود را کردند.مثلا،قیمت هزارافغانی قبلی را برابر به یک افغانی تازه چاپ شده تعیین کردند آن هم نوت های هزارافغانی را جمع کردند نه کمترازآن را.همچنان ، ده‌ها مرتبه پول‌های جمع شده را دوباره به سرای شهزاده و..برده خرید وفروش کرده ذخیره اندوزی کردند.درقیمت خرید پول‌های قبلی، معلوم است که یک میلیون افغانی نو برابر به هزارمیلیون افغانی کهنه عرضه شد.درآغازهم معلوم بود که افغانی نو پنجاه افغانی برابر به یک دالر بود. پس ، می‌توان گفت که در چاپ پول نو وگرد آوریی پول کهنه ، بیست میلیون دالرهم هزینه نه شده است. درحالیکه ، سالانه افغانستان حداقل پنجصد میلیون دالر درگمرکات خود تلفات داشته است. بنابرآن، کارنامه ی حکومت های کرزی وغنی صفریا کمی بالاترازصفرمی باشد.کارنامه ی آن هارا کمی بالاترازصفربخاطرانتقال برق به کابل ازآسیای مرکزی را که مورد نیازشدید خود نیروها وکشورهای غربی بود، گرفتم.به سخن دیگر، اگرنیاز شدید غربی ها نبود، همین انتقال هم صورت نمی گرفت. انتقالی که با هزینه های زیاد نگهداری همراه می باشد. برعکس، اگربالای منابع آبی کشورکارمی شد،بدون شک ، دروضع بهتری قرارمی گرفت!
افزون براینکه ، کارنامه حکومت های آن هاصفرمی باشد،این پرسش هم درمیان است که اصلاً وجود دولت زیرسوال رفته است، یا اصلاً دولت سازی نه شده است ودولتی درمیان نیست.مثلا،لازم است که کمی درباره موجودیت دولت درمرکز وولایت ها تماس بگیرم.درزمینه ،وضع دولت که درکابل برای همه روشن است. پس، بهتراست که کمی به عقب برگشته بنگرم که درولایت ها وضع حکومت های محلی چگونه است؟.چه خوب است که مسأله نبود دولت ازدید بانک جهانی یا منبع همه کاره ی واریزشدن کمک ها بازتاب داده شود. بانک جهانی:دولت دستاوردی درانکشاف ولایت ها ندارد. طی پنج سال اخیردرتقویت سیستم‌های ولایتی افغانستان،کارهای موثری صورت نگرفته است وعمده ترین دلیل آن عدم موجودیت پالیسی واضح درمورد ساختاراداری دولت می باشد.این مطلب را رولاند وایت،متخصص انکشاف نهادهای زون جنوب آسیا دربانک جهانی، درمصاحبه ای اختصاصی که با آژانس خبری پژواک درکابل داشت بیان نمود. وی بر اساس سروی / بررسی ای که بانک جهانی در سال 2007 درافغانستان انجام داده است، گفت که ساختاراداری مطلوب واستراتژی برای رهنمای اجرا آت درسطح ولایت ها وجود ندارد.
براساس گزارش بانک جهانی،بررسی یاد شده به هدف ارایه معلومات درمورد ماهیت عرضه ی خدمات ولایتی ، برملا ساختن مشکلات سیستم‌های ولایتی، ایجاد یک چارچوب ساده وقابل تطبیق جهت مذاکرات وگفت وگومیان حکومت ودونرها / کمک کننده ها وغیره ترتیب شده است. درحال حاضر،افغانستان دارای 34 ولایت، 364 ولسوالی،34 شهرمرکزی وحدود 40020 قریه است. به گفته ی رولاند وایت، اکنون ، سیستم‌های اداری ولایت های افغانستان با مشکلاتی چون تضاد، تناقض، نابرابری وغیرمنصفانه بودن درامورمواجه می‌باشد ونیازشدید به آوردن اصلاحات دار. وی به عنوان مثال گفت که در حال حاضر، عرضه ی خدمات چون تعلیم،صحت،آب رسانی وسرک سازی درولایت ها ،ازطریق وزارت ها ازمرکزانجام می پذیرد، اما والیان ولایت ها درامورآن ها مداخله می نمایند وتنظیم همچون کارها را مربوط به ادارات ولایتی میدانند.
به گفته ی موصوف، مداخله والیان درقسمت تطبیق پروژه ها واستخدام شماری ازکارمندان غیرمسلکی درریاست های وزارت ها ، باعث ایجادمشکلات وعدم حساب دهی شفاف گردیده است. همچنان،درگزارش بانک مذکور آمده است که تخصیص بودجه ای ولایت با ولایت دیگر متفاوت وغیرعادلانه می‌باشد که این موضوع نیزباعث ایجاد مشکلات وفشارهای قابل ملاحظه درسطح ولایت ها می گردد. به نقل از منبع تخصیص ، بودجه ولایت ها باید براساس نفوس تطبیق شود که تاکنون چنین نه شده است. براساس گزارش بانک جهانی، نابرابری‌ها ومشکلات،ضعف وناتوانی دولت درولایت ها، باعث شده است تا قومندان های محلی وملیشه ها تبارزنمایند وباعث ایجاد مشکلات درتامین امنیت، حاکمیت وانکشاف افغانستان گردد. به گفته همان منبع، نبود منابع شهری کافی، عدم موجودیت سیستم فعال برای اجرا آت ، کمبود انرژی برق وسیستم های مخابراتی فعال،یکی دیگر از چالش های است که تقویه سیستم‌های اداری ولایت هارا به مشکل مواجه کرده است.درگزارش بانک جهانی،جهت رفع مشکلات یاد شده وتقویته سیستم‌های اداری ولایت ها پیشنهادهای هم صورت گرفته است.غرض رفع مشکلات باید ادارات تطبیق کننده اصلاحات اداری درولایت ها تاسیس شوند.درمورد تخصیص بودجه ی ولایت ها، باید دقت بیشتری شود.مسئولیت عرضه ی خدمات بخش‌های صحت ،معارف ، آب رسانی ،معارف وسرک هاازمحدوده وزارت ها خارج وبه شهرداری ها ،وشوراهای انکشافی ولایتی واگذار شود.شوراهای انکشاف محلی ،نهادهای است که به ابتکار وزارت احیا وانکشاف دهات وهمکاری مالی جامعه ی جهانی جهت تطبیق برنامه همبستگی ملی درسراسرکشور وشماری زیادی ازقریه ها تاسیس شده است.دولت باید درقسمت اصلاحات اداری ورفع مشکلات ولسوالی ها نیزتوجه نماید وبرنامه انتخابات شهرداری ها را آغازنماید. یک کمیته ی بین‌الوزارتی غرض ایجاد هماهنگی درامورولایت ها تاسیس وهمچنان تمویل کنند گان مالی افغانستان نیزجهت تمرکز شخصی برموضوعات ولایتی گروه‌های نظارتی را تاسیس نمایند (شبکه اطلاع رسانی افغانستان 8 میزان 1386 برابر به 30 اکتوبر 2007).
دربالا تذکرداده شد که ، بودجه ولایت ها باید براساس نفوس تعیین وتوزیع شود؛ همچنان، تذکرداده شد که بخاطرضعف اداره ی ولایت ها، قومندان ها وملیشه تقویت شده اند.دراین شکی نیست که هردوعامل یاد شده کمک کرده‌اند به آشوب وگسترش تروریسم. تا جای که من مطالعه کرده وآموخته ام، مسأله نفوس شماری وتعیین واحد های اداری وتعیین بودجه براساس آن‌ها ازمسایلی حساسی می‌باشند که سرنوشت امروزوفردای افغانستان به آن‌ها گره خورده است.زیراکه، مردم شماری وتعیین واحد های اداری براساس نفوس وتعیین بودجه براساس نفوس، تشت اکثریت گرایان دروغین را ازبام بزیر می اندازد.متاسفانه، تمامیت خواهان مزدور که حکومت شان دربیشتر ازدونیم سده ی گذ شته به کمک کهنه استعمارگری ،استعمارسرخ وارتجاع مذهبی پاکستان واکنون بخاطرجنگ علیه تروریسم توسط ناتو در ارگ کابل حفظ شده است، به هیچ صورت آماده نیستند که حق خود را درکنارحق دیگران بخواهند.اگرناتو دردولت سازی درافغانستان شکست خورد وتروریسم طالبانی- پاکستانی شاخ کشیده است، برمی‌گردد برتمامیت خواهی ای تمامیت خواهان درسیاست نوکرمنشانه ی دیروز وامروزشان افغانستان.
بطورنمونه، هم ازتوزیع متعصبانه ی بودجه توسط کرزی سخن می‌گویم هم ازعلت های ناکامی آمریکا ومتحدانش دردولت سازی که بانک جهانی خیلی خوب به آن اشاره کرده است.خوب است که درباره توزیع غیرمنصفانه ی بودجه نظر احمدرشید، پژوهش پاکستانی را بازتاب دهم. احمد رشید: درسال 2006، بخش بیشترکمک های بین‌المللی به چهار ولایت تریاک کارودچارخشونت( ارزگان، زابل، قندهار وهلمند) درجنوب تخصیص یافت وباقی کشوررا درمحرومیت وخشم گذاشت.کمک های آمریکا یا یو اِس اید / بزرگترین کمک کننده هم که به 119میلیون دالرمی رسید،هدایت به همین چهارولایت شد.اما نتا یجی دربرنداشت ویا بخاطرنبود امنیت کمترین نتایج را داشت ومانع کمک کننده ها دربخش توسعه هم شد. ورنه، انگلیستان وکانادا بسیارپول انکشافی داشتند که نتوانستند درهلمند بکاراندازند ( 3). دراین شکی نیست که ، قوم وقبیله گرای درسیاست وتعیین بودجه اکثریت ولایت هایی افغانستان را محروم ساخته است، اما ولایت های : بدخشان، بامیان ، غور، بادغیس، دایکندی، کنرونورستان ، مستحق ترین ولایت ها بودند و می‌باشند که درحق شان جفای دوچند شده است.اگردربدخشان، کنر ونورستان طالبان شاخ کشیده‌اند ودرغورزن ستیزی بیداد می‌کند ودردایکندی همسایه ارزگان، زادگاه کرزی ، فقر بیداد می کند، ازتکنوکرات های کرزیی با ید پرسان شود که بسیار خوب تکنوکراسی را تطبیق کرده اند. تکنوکراسی ای که تکنوکرات های آن حماقت وتعصب خود را درتوزیع بودجه به نمایش گذاشتند!
ازاین رو، به صراحت می‌توان گفت که توزیع غیرعادلانه ی کمک‌های خارجی برای افغانستان ، دودستاورد منفی داشت: نخست، تکنوکرات های نادان که سازمان های جاسوسی سند تکنوکراسی برایشان داده بودند نه تحصیل وتجربه شان ، با گرایش های متعصبانه ی سمتی وبا توزیع نادرست بودجه خواستند که پایگاه مردمی درزادگاه شان پیداکنند. برخلاف ، نخست ، طالبان به کمک پاکستان پایگاه مردمی دروغین شان را آشغال وآن هارا در اداره ها وخانه هایشان درکابل محصورساختند؛ دوم، مردم دیگربخش های افغانستان که ولایت هایشان آرام بود، درفقر وناتوانی باقی ماندند.؛ وفراورده ی این‌گونه سیاست را دیدیم که اشرف غنی ازنهایت بی پایگی درمیان مردم درانتخابات به ژنرال دوستم روی آورد ؛ ودوستم هم‌اکنون اورا تنها گذاشته ودر فاریاب وجوزجان دنبال برنامه ی سمتی خود می گردد.دراین زمینه ، به آگاهان افغانستان به خصوص به آگاهان ازبیک ها ، پیشنهاد می کنم که به بایگانی بخش پشتوی صدای امریکا وبی بی سی دردوره ی حکومت طالبان رجوع کرده نگاه اشرف غنی را درباره ژنرال دوستم بدرستی دریابند. بله، برنامه قبیلگی کرزی وبرنامه سمتی غنی باعث شد که دوستم نفردوم کشور در23ماه و26 روزمعاونت اول ریاست جمهوری خود تنها 33 یا 37 روز دردفترش کارکند.
اکنون که ،از توزیع سمتی- قبیلگی بودجه ملی وبی نتیجه بودن آن سخن گفته شد، لازم است که ازساخته نه شدن دولت که بانک جهانی هم ازآن یاد کرده است سخن بگویم. معلو است که کارشناس بانک جهانی تا سال 2007 را بررسی کرده است که آن وقت اوضاع کشور به گونه ی کنونی بحرانی وتروریست زده نه شده بود.علت آرامش قبل ازطوفان تا سال 2007 این بود که پاکستان که بعدازاشغال عراق درسال 2003 توسط آمریکا متوجه بازسازیی طالبان شده بود، تا آن وقت بازار تروریسم را درافغانستان زیاد گرم نکرده بود. تا جای که من راجع به سیاست افغانی پاکستان آگاهی دارم، می‌توانم بگویم که اشغال عراق توسط آمریکا ، پاکستان را باورمند ساخت که آن کشور درجهت دولت سازی درافغانستان جدی نیست؛ همچنان، پرویزمشرف به سیاست ژنرال ضیا ءالحق روی آورد که گفته بود که دیگ رادرافغانستان به اندازه گرم کنید که سرازیرنشود، یعنی باعث خرابی اعصاب رهبران شوروی نشوید! همین سیاست را مشرف درافغانستان براه انداخت . یعنی باز سازی طالبان وتقویت تروریسم شان آهسته آهسته تا اعصاب جورج بوش وبارک اوباما خراب نشود.
طوریکه دیده شد، پاکستان با سیاست گام به گام، طالبان را باز سازی وفربه کرد. مثلا، درسال 2004 یک سال بعدازاشغال عراق توسط امریکا، طالبان افغان را بازسازی کرد ودرسال 2006 طالبان پاکستانی را برای تقویت طالبان افغانی ازپشتون های مناطق قبایلی خود ساخت وتا سال 2007 ، یعنی زمان بررسی بانک جهانی ازشکست پروژه ی دولت سازی درافغانستان،تروریزه کاری افغانستان توسط طالبان را گسترش داد. درچنان شرایطی نابسامانی، عامل های زیر هم به کمک پاکستان وطالبان زیرفرمانش شتافتند: نخست ، ناتوانی کرزی ویارانش درسازماندهی امورکشوری ولشکری؛ دوم ،کاهش اعتبار حکومت کرزی بخاطر ناتوانی درعرضه ی خدمات ؛ سوم ، بالارفتن سطح فساد وغارت گریی حکومتی ها وازهمه مهمترناتوانی وفسادگسترده ی دستگاه عدلی. نابکاری وفسادیکه باعث شد دربخش های مرزیی نزدیک به مرز مشترک با پاکستان، مردم بخاطر حل وفصل اختلافات باهمی - مالی- ملکیتی شان به دادگاه های صحرایی طالبان مراجعه کنند.
ازاین رو، به صراحت می‌توانم بگویم که بیشترازتروریسم طالبان ، فساد ونابکاری حکومت کرزی ودودستگی حکومت کنونی به گسترش نابسامانی وآشوب درافغانستان کمک کرده است. وریشه های نابسامانی وفساد هم معلوم است وبرمی گردد به نبود سیاست کادری وخویش خوری ها وواسطه بازی ها در بکارگماری افراد نالایق وفاسد. نالایقان وفاسدا نی که کمک کردند در شکست دولت سازی ، غارت کمک‌های بیرونی ومنابع درونی .درمنابع درونی هم یک قلم مهم غایدات کشور درآمد گمرک ها می باشد.مطالعه ی که من کرده‌ام وبررسی های کمک کننده های بیرونی نشان می‌دهند که افغانستان ازشروع بکارحکومت کرزی تا کنون سالانه حد اقل پنجصد میلیون دالر زیان مالی درگمرکات خود داشته است ؛ ویک مهره مهم این فساد گمرکی هم طالب عمر زاخیل وال ، فرد نادان درباره مسایل مالی ووزیر مالیه کرزی بود. متاسفانه ، حکومت داری خوب رئیس جمهورغنی هم این نادان وفساد پیشه را اول مشاوراموراقتصادی وبعدا سفیردرپاکستان گماشت. بهرحال ، اگر غارت منابع درونی وبیرونی وتلفات گمرکات را جمع رشوت ها ی بی سابقه درادارات ومحاکم ودادستانی وپولیس وبخش های دیگرحکومت های کرزی- غنی نمایم، این نتیجه فراچنگ می‌شود که جنازه دولت داری ومهارتروریسم درافغانستان برداشته شده است.معلوم است که برداشته شدن جنازه ی دولت داری دستاورد های زیر را داشت ودارد: نخست، معرفی شدن افغانستان به حیث فاسد ترین کشور جهان؛ دوم، درجه اول کشور تولید کننده ی مواد مخدر درجهان؛ سوم، کشوردارای بیشترین معتاد وبیکار درجهان ؛ چهارم ،کشوردارای بیشترین آواره ها درجهان ؛ پنجم، کشور دریافت‌کننده ی بیشترین کمک‌های جهان ، یعنی دریافت‌ کننده ی 140 میلیارد دالر کمک‌های آمریکا وکشورهای غربی ، هند ، چین و...ششم، کشوری تبدیل شده به پایگاه تروریسم وتندروی مذهبی بومی وغیر بومی ؛ هفتم ، نابکاری حکومت وفربه شدن تروریسم وتندروی مذهبی درافغانستان این فرصت را برای پاکستان داده است که هم بخاطر کمک دروغینش درجنگ علیه تروریسم ازامریکا کمک بگیرد هم از رشد روزافزون مواد مخدر درافغانستان بزرگترین سهم را بردارد ؛ وحکومت فاسد افغانستان جمع ستون پنجمش دردرون آن ، هم تروریستان پاکستانی رادرافغانستان تقویت کرده‌است هم جیب ژنرال های مفسد ومکار پاکستانی را پروجیب مردم افغانستان را خالی کرده است.
زمانیکه ، هم کمک‌های بزرگ آمریکا ومتحدانش هزینه یاغارت شده است ، هم بازسازی صورت نگرفته وافغانستان درفقر، بیکاری، فساد اداری وتروریسم فرورفته است؛ پس ، بهتراست که از نهاد های بارزهزینه کننده وغارت کننده ی کمک های یاد شده هم یادی کنم . آشکار است که نهاد های زیرهزینه کننده یا غارت کننده ی کمک‌های خارجی ومنابع درونی می باشند:
نخست، دستگاه ریاست جمهوری کرزی وتیمش وتیم های معاو نانش درگام نخست ؛ دستگاه ریاست جمهوری غنی ودستگاه اجرای عبد الله ومعاون ها وتیم های حکومتی شان درگام دوم ، مصرف کننده های کمک های بیرونی ها ومنابع درونی می باشند؛
دوم، تکنوکرات های بی خبر ازاداره وسیاست که با معاش های بلند دالری شان هم غارت و ذخیره اند وزی شخصی کرده ا ند هم درامردولت سازی شکست خورده ا ند هم کمک به فربه شدن تروریسم کرده بی مغزی وکته شکمی خود را به نمایش گذاشته اند ؛
سوم، مصارف 352 هزارسربازکه این تعداد به نیم هم نمی رسد ؛ همچنان، نمایش بیشتر شمار پولیس ها وامنیتی ها که بیشترین پول های هزینه شده بنام آن ها به جیب های وزیران ،قراردادی ها ، دلال ها ومقام های بالای حکومتی رفته وتعداد کمی سربازان هم با شکم های گریسنه وتن های بی پوشاک وپناه گاه های نامناسب علیه تروریسم جان فشانی کرده اند.معلوم است که امریکا از120 میلیارد دالرکمک هایش برای افغانستان ؛67 میلیارد دالررا به نیروهای دفاعی پرداخته است.اینکه نیروی متناسب با کمک های یاد شده نیست وبه نیروهای کمترهم کمک هاداده نه شده وبجای آن ها کمک ها به جیب وزیران ودلالان وقراردادی ها واریزشده است! باوجود چنان استفاده جوی های، سپاس ازنیروهای دفاعی که با شکم های گرسنه وتن های نیمه پوشیده وپایگاه های نامناسب وتنخواه های ناچیزدربرابر تروریسم رزمیده اند!
چهارم ، اعضای پارلمان که از معاش های بلند دالری ودلالی هایشان درحکومت وبیرون آن همه مطلع هستند؛
پنجم، شورای عالی صلح که همه اعضای آن معاش های بلند دالری دارند.؛
ششم ، شورای ملاها وشورای عالی صلح وشخص کرزی وزدو بند های آن ها با طالبان، وفرقه های قادریه ونقشبند یه ی پیرگیلانی ومجددی به بهانه ی کمک تصوف در کاهش نفوذ بنیاد گرایی وتروریسم طالبان ، بیشترین درآمد وهزینه از منابع مالی مردم وکمک های خارجی را برای خود کرده اند (4)؛
هفتم، نهاد کاران غیر دولتی دزد- جاسوس وغارتگر ونرم افزارنا تو وتخصیص گیرهای بزرگ،کمیسیون باصطلاح مستقل حقوق بشر،کمیسیون انتخابات که در15 سال گذ شته یک انتخابات درست هم برگزارکرده نتوانست ؛ و 4020 انجمن های نام نهاد جامعه مدنی ، وبه همین تعداد حزب های مزدوروروند های سبزوسیاه وسرخ و... که همه نقش نرم افزار ناتو را داشتند ودارند؛ جز فساد ودلالی کاری برای مردم افغانستان نکرده ا ند.آری! در چاپیدن کمک های یاد شده سهم های بزرگ ودرمیانی خود را داشتند ودارند؛
هشتم ،غارت گران وذخیره کنند گان پول های دزدی کرده شده وانتقال داده به دوبی و...که تنها مقدارپول های انتقال- ذخیره شده - سرمایه گذاری کرده شان در دوبی به بیست میلیارد دالر تخمین زده می شود.
بعد ازمعرفی نهاد نماها واشخاص حقیقی وحقوقی مصرف کننده ی کمک های بیرونی ومنابع درونی افغانستان ، ازهمه ی آگاهان ، فرهنگیان ، روشنفکران ، استادان ، نویسندگان ، حقوق دان ها، روزنامه نگاران واشخاص به شمول کرزی ، غنی ، عبدالله ومعاون هایشان به حیث افراد، سردسته های گروه های جهادی، قومندان های جهاد یی مشهور به جنگ سالار، تکنوکرات های بی خبرازاداره ، وزیران بازنشسته وبرحال ، دانشجویان ، انجمن های زنان واصناف و...می خواهم که درباره کمک 140 میلیارد دالری امریکا ومتحدانش وهزینه های بی دستاورد آن ها ومنابع درونی وباز سازی های که شده است ،ابرازنظر نموده کمک کنند تا هم به مردم افغانستان بگوئیم که برایتان چه گفته شد وچه کرده شد؟ همچنان ، برای امریکا ومتحدانش وسازمان ملل وشورای اروپا وکشورهای همسایه ی افغانستان بگوئیم که درافغانستان با وجود سرازیر شدن کمک های هنگفت ، کاری نه شده است ، ونابکاری حکومت وفقر روزفزون مردم به نفع تروریسم وبحران تمام شده است که اگر چاره اندیشی نه شود،فاجعه دامن مردم افغانستان را که گرفته بدون شک دامن گیرکشورهای منطقه وجهان هم خواهد شد!

پانویس ها:
1- Sigar: we built Afghanistan ,they can't afford.John Sopko,the inspector general for Afghanistan reconstruction explains how so much tax payers money was wasted? June 17,2015,by Sheila Macvicar.
America.aljazeera.com/ watch/shows/compass/2015/6/17/John-Sopko-Sigar.html#.
2-Khrushchev Remebers ,with an introduction,comentary and notes
By Edward Crankshaw,translated and editated by strobe Talbott,copy right@1970 by little brown and company (inc.) Library of Congress catalog card no.70-144137 pp,507-508
3-Ahmed Rashid,Decent Into Chaos.
The United States Failure of national building in Pakistan,Afghanistan and central Asia,viking,first published in 2008 by viking penguin,a member of penguin group (U S A) inc.1098754321,copy right@Ahmed Rashid,2008.p.386
4-www.washingtonpost.com/world/ Asia_pacific-/a-us-Afghan-plan-to-buy-off-militants-may-be-failing

Monday 12 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش هفتم
22سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن ده پرسش کرده است که به شش پرسش اوپاسخ داده ام واینک به پرسش هفتم اوپاسخ می دهم ؛ واین است پرسش هفتم وی:برخی معتقد هستند که مشکل افغانستان ریشه درمسایل فرهنگی وقبیله ی دارد وتاتغییری درباورهای انسان های این سرزمین بوجودنیاید،تغییر درعرصه های سخت افزاری ناممکن ودشواراست.شماریشه معضل افغانستان را درکجامی بینید؟
اگنون که پرسش پرسش کننده بازتاب داده شد، به پاسخ او پرداخته می شود.معلوم است که پرسش مطرح شده دوبخش دارد:نخست، ریشه فرهنگی- قبیلگی مشکل؛ دوم، نگاه من به ریشه معضل افغانستان.نگاهی به مشکلات جامعه های پس مانده وروبه پیشرفت که تمایل به حل مشکلات خود داشتند ودارند؛ روشن می سازد که ریشه مشکلات درهمه جامعه ها تاحدی فرهنگی می باشد یامشکلات ریشه درفرهنگ آن ها دارد وافغانستان دراین مشکل یا مشکلات تنها نیست.
باتوجه به مشکلات مانع ساز درسرراه توسعه وپیشرفت جامعه های روبه پیشرفت، ازهمان آغازتحرکات درسمت نوسازی، دومسئله خود نمای کرده بود: نخست، راه ها وشیوه های نوسازی؛ دوم، استبداد روشنفکری ازبالابه پایین تا بزور برخی مانع های فرهنگی وسنتی ازسرراه تحول وتوسعه نوگرایانه برداشته شوند. یعنی فرهنگ یامانع فرهنگی بزورحذف کرده شود.
نگاهی به تجربه مدرنیته / نواندیشی ومدرنیسم / نوسازیی دولت های مدرن اروپای هم نشان می دهد که یک دوره استبداد روشن فکری یاروشن رای را طی کرده اند.دراین راستا، کارکرد حکومت های مستبد روشن رای مهم است.معلوم است که کارکرد دولت های مستبد روشن رای قرارزیربود:ساختار اداری- بروکراتیک،انقلاب صنعتی، ایجاد زیر ساخت ها،تغییر بنیادی درنظام های آموزشی وحقوقی، ایجاد ارتش های نو وتغییر زورکی روش ها ومنش ها وطرزدید ونگاه مردم ها . ودرباره ی قدرت های مدرن اروپایی، یک مسئله ی دیگر مهم تمام شد وآن اینکه ازطریق استعماروفتوحات هم طلادزدی کردند وهم مواد خام ارزان ونیروی کارارزان وبازار مصرف کالای خود را درمستعمرات یافتند.معلوم است که دولت های مستبد روشن را ی کارهای یادشده را کردند وبه مرور زمان بود که احزاب سیاسی،جامعه مدنی وانقلاب مشروطه ی انگلیس، انقلاب کبیرفرانسه وانقلاب امریکا و چندعامل دیگر رونماشده دولت های مستبد روشن رای را بدولت های دموکراتیک تبدیل کردند.
روشن است که درکارهای انجام شده توسط دولت های مستبد روشن رای، سه مسئله پیش خیمه ی بیساری تحولات شدند:انقلاب صنعتی، تغییر درسامانه ی فرهنگی واستعمار ودزدی دارای های پخته وخام پس مانده هاوظهورطبقه ی سرمایدار وطبقه ی کارگر.اگر سوسیالیسم وکمونیسم ولیبرالیسم وجامعه شناسی ونهضت اصلاح مذهبی درسده ی نزدهم سربلند کردند، همه ناشی از فربه شدن طبقه سرمایدار، فقرطبقه ی کارگر،بی دینی ، رشد طبقه ی درمیانی وجامعه ی مدنی وشهر های بزرگ زاده ی سرازیر شدن روستائیان به آن ها که کمک کردند به به میدان سیاست آمدن توده ها ودموکراسی وحکومت های تابع اراده ی مردم وتضعیف دولت های مستبد روشن رای.
درواقع ، ظهور تحولات یاد شده دراروپا وانتقال آن به امریکا باعث شد که نوگرای درکشورهای مستعمره خود نمای کند. بررسی اتتقال فکرنو ونوگرای ازغرب به مستعمرات درافریقا وآسیا وامریکای لاتین نشان می دهد که نیمه دوم سده ی نزدهم دوره ی شروع به نو سازی در بخش های یاد شده ی جهان مستعمره می باشد.مثلا، درمنطقه ی ما، درسال 1885، انگلیس ها درهند حزب کنگره را ساختند وروس ها به خان نشین های آسیای میانه هجوم آورده آن هاراتابع مسکوساخته تغییر درفرهنگ آن ها آوردند.درایران یا فارس، میرزاتقی خان امیرکبیر، نوسازی فرهنگی واداریی ایران را روی دست گرفت که منجربه مرگش شد ؛ درهند، سرسید احمد خان با تشکیل دانشکده ی محمدیه که اکنون بنام دانشگاه علی گر مشهوراست، نو سازی فرهنگ مسلمان هارا روی دست گرفت.ومصر به حیث ولایت ترکیه عثمانی نوسازی راقبلا با حمله ناپلئون شروع کرده بود وخود ترکیه ی عثمانی هم زیرفشار اروپابخاطر حضورش درآن قاره، هم به نوسازی هم به ارتش سازی برای دفاع ازخود دست زده بود.
دررابطه با افغانستان ، مشکل عمده این است که درسال 1880،انگلیس وروسیه تزاری توافق کرده هم نام این بخش ازخراسان را افغانستان گذاشتند هم عبدالرحمن خان را حاکم ساختند.درواقع، زندانی سربازی را با زندان بانی عبدالرحمن خان ساختند وزندان بان هم درمدت 21 سال حکومت خود اجازه تشکیل یک مکتب به شیوه نورا نداد حتا مدارس دینی را هم موقع رشد ونمو نداد.اینکه برخی احمقان باصطلاح تاریخ دان وسیاست دان عبدالرحمن را بنیاد گذار دولت مدرن می دانند، دولت مدرن را نمی دانستند وتاکنون هم نمی دانند.ازهمه خنده داراینکه ، حبیب الله پسر زندان بان هم غیر از فحاشی وزن باره گی به مدارس نو توجه نکرد .بله، چند مدرسه برای باسواد ساختن کاتب ها ساخت.مزیدبرآن، به محمود بیک طرزی اجازه پخش سراج الاخباررا دارداد که درآن نگرای به گونه ی خام یافت می شد وامان الله پسر ش هم دردوره استقلال بی پایه خود درمعارف کارقابل توجهی نکرد وتنها بی حجابی زنش مشکل ساز شد که به خیزش علیه حکومتش درمشرقی وجنوبی وبه براندازی حکومت او توسط حبیب الله کلکانی منجر شد وبا براندازی حکومت کلکانی،حکومت نادررا انگلیس ها شکل دادند.ازهمه خنده داراینکه، از1929 تا 1953، نادر وبازماندگانش چز ساختن چند مکتب کاری نکردند ودانشگاهی هم که ساختند کیفیت دانشگاه به معنای ایران وهند وروسیه را نداشت.
آری ، بارفتن انگلیس ازنیم قاره وظهورپاکستان درمرزهای شرقی افغانستان،حکومت هاشم خان مسئله دیورند را باپاکستان خلق کرد که دردوره شاه محمود خان دامن زده شد و با نخست وزیر شدن داوودخان درسال 1953 شدت گرفت.درحقیقت، نزاع با پاکستان، حکومت داود خان را به زیرسایه ی مسکو راند ودرسال 1955، خروشچف به کابل آمده با سیلو سازی، مکتب سازی، زیرساخت سازی ومیدان هوای سازی برای افغانستان کمک کرد.ازاین رو، دروازه ی فرهنگ منجمد وقبیلگی افغانستان به روی بیرون باز شد وهمزمان با آن بود که تفکر کمونیسیتی هم وارد افغانستان شد.درباره بازشدن دروازه فرهنگ سنتی افغانستان بروی دنیای بیرون،درواقع، دومرحله داریم: بازشدن نسبی فرهنگ بروی دنیای بیرون دردوره ی امان الله ورفتن افغانستان به ساحه نفوذ شوروی با نخست وزیر شدن داوود خان که این هم نتیجه ی دشمنی با پاکستان بود نه نوخواهی ظاهرشاه وداوود خان.
بهرحال،یک مسئله درباره حکومت های افغانستان درست میاید وآن اینکه مردم را درجهل نگاه می کردند تا حکومت کرده بتوانند. برخلاف،رفتن انگلیس ازهند وبی بادار شدن محمد زای ها ودشمی شان با پاکستان ورفتن شان بزیرساحه نفوذ استراتژیک شوروی منجر به نوفکری ازگونه کمونیستی شد ونوفکری الحادی- کمونیستی هم نوفکری اسلامی راباترجمه های ایرانی از نوفکریی اسلامی مصری ها ونوشته های خود ایرانی وارد کشور ماکرد.به سخن دیگر،نظام فرهنگی - تعلیمی افغانستان درحد تولید فکر نبود.ازاین رو، رخنه گری فکر کمونیستی از بیرون وواکنش فکر اسلامی دربرابرآن هم ازبیرون صورت گرفت ومنجربه تکان فرهنگی دربدنه فرهنگی - قبیلگی افغانستان شد.دراین راستا، مسئله مهم این است که تغییر سیاسی آسان وزود رس وتغییر فرهنگی زمان گیر ودشوارمی باشد.
ازاین رو، دیدیم که تفکر کمونیستی- روسی وتفکراسلامی مصری وایرانی وتاحدی پاکستانی ازطریق ترجمه های ایرانی وفرستادن محصلان به کشورهای بیرونی وارد افغانستان شد که دستاوردش قدرت گرفتن کمونیست ها ازطریق کودتاهای ماه سرطان 1352 وماه ثور1357وتهاجم ارتش سرخ درماه جدی 1358 وخیزش جهادی ها به کمک امریکاوعربستان ازطریق پاکستان وناتوانی رهبران جهادی درسیاست کردن وویران کردن کابل وتولید طالبان توسط پاکستان به پول عربستان وحمایت های سیاسی امریکا وانگلیس ازآن ها وتحول آن ها به تروریستان توسط ارتش پاکستان که وضع ناگوارکنونی را رقم زد. درواقع ، تغییر جهاد وبرخی جهادی های نادان به تروریسم وتروریستان طالبانی از روی حماقت وشکم پرستی شان بود که جنگ امریکا علیه تروریسم وجمهوری اسلامی دروغین ودموکراسی وحقوق بشر دروغین کنونی را به میدان آورد. خلاصه اینکه درهمه تغییرات یاد شده هم فرهنگ سنتی هم نوکریی رهبران سیاسی ومذهبی به قدرت های بیرونی موثر واقع شدند.
دراین باره که من ریشه مشکل افغانستان را درکجامی بینم؟ بررسی ای که دربالا صورت گرفت،می تواند تاحدی زیادی روشنگر واقع شود.باوجود آن،نظر خود را مختصرا ارایه می کنم.درزمینه، فکر وبرداشت من این است که ، افغانستان موفق نه شد که دوکارزیررابکند:نخست، به شیوه ترکیه وایران اتاترکی ورضاشاهی ، تغییر بزور ازبالا بزیررا ایجاد نمااید . دوم، حکومت هاکه قبیلگی بودند،چپ ها ومذهبی های افغانستان هم نتوانستند فکر نو چه اسلامی وچه کمونیستی را هضم کنند؛ ونتیجه این شد که،حکومت های آن ها بد ترازحکومت های قبلی کارکردند که وضع کنونی دستاورد شان می باشد.ازاین رو، نظرمن این است که جنگ ها وانفجار اطلاعاتی کمک کرده اند به تغییر ژرف فرهنگی.به این معناکه، مادیگر مانع فرهنگی درمسیر نوخواهی مان مانند گذشته نداریم. پس، کاریکه باید بکنیم این است که گذشته ی چپی ومذهبی خود را نقد کرده دسته های فاسد ووطن فروش را زباله وطرح نو دراندازیم ؛ ودرطرح نو هم ، بهتراست که نوفکری دینی را جمع دموکراسی وحقوق بشر وکثرت گرای کرده جریان نوی فراقومی - مذهبی را بسازیم که درآن اکثریت مردم خود را ببینند.وتنها ازاین طریق است که می توانیم وارد جهان مدرن شویم.درغیرآن، به گفته ی شاعر:اگراین مکتب است و این ملا / وضع طفلان خراب می بینم!


Saturday 10 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش ششم
20 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن هشت پرسش کرده است که به پنج پرسش او پاسخ داده ام واکنون به پرسش ششم او پاسخ می دهم ؛ واین است پرسش ششم او:کتاب های ازشما درزمینه اسلام ودموکراسی واسلام وسکولاریسم به چاپ رسیده است.آیا اسلام ودموکراسی قابل جمع است وآیامی توان دین را ازسیاست جداکرد؟
پس ازبازتاب پرسش ششم آقای امیری ، اکنون به پاسخ آن می پردازم. شایان یادآوری می باشد که پرسش ششم او دراصل دوپرسش است نه یک پرسش . یعنی ازامکان جمع شدن اسلام با دموکراسی وامکان جدا کردن دین ازسیاست پرسیده است. بهرحال، به پاسخ آن ها می پردازم.آری ! من نه تنها کتاب های اسلام، غرب ودموکراسی، اسلام وسکولاریسم، بلکه کتاب: اسلام، غرب وحقوق بشرراهم پخش کرده ام. توجه شود که کتاب های اسلام ودموکراسی واسلام وحقوق بشر، غرب را هم درکنارعنوان های خود دارند ؛ وعلت این کنارهم آوردن این است که ، حکومت های مستبد مسلمان وبنیاد گرایان وملاهای سنت گرای باسواد ونیمه باسواد، دموکراسی وحقوق بشر را غربی ومخالف اسلام می دانند.ازاین رو، ازغرب هم درکنارعنوان کتاب های نامبرده یاد کرده ام.اگرچه شاهان وشیخان وبنیادگرایان، سکولاریسم را هم غربی می دانند، اما من غرب را درکنارسکولاریسم نیاورده ام.
درپاسخ پرسش های یاد شده، این گونه ابرازنظرمی کنم که ما تفسیر یگانه ی ازاسلام نداریم ، یعنی تفسیر ها وبرداشت های چند گانه ازاسلام داریم وبه اندازه ی تفسیر ها، مذهب ها وگرایش ها داریم. بطورنمونه، دراسلام سنی، حنفی، حنبلی، شافعی ، مالکی وزیدی را داریم .ازسلفی یاد نکردم، زیراکه سلفی همان حنبلی دیروز ووهابی امروز می باشد، ودرتفسیرشیعه ازاسلام،جعفری، علوی، اسماعیلی ودروز وچندین گروه دیگرراداریم.ازنظر نماد هاهم، نگاه کنید که دریک طرف گرایش ها یافقه های یاد شده، آغاخان را داریم ودرطرف دیگری آن آیت الله خامنه ی وملک سلمان عربستان را ؛ ودرسطح گروه های مشهوربه اسلام سیاسی- تروریستی ،حزب الله لبنان، اخوان مصر، حماس فلسطین، جماعت اسلامی نیمه قاره ی هند، داعش، القاعده، بوکوحرام وطالبان راداریم که بنام تطبیق شریعت اسلامی کشتاروتوحش می کنند!
بادرنظرداشت فقه ها، گرایش ها ونمادهای گونه گون یاد شده است که می توان ازجمع شدن وناشدن دموکراسی با اسلام سخن گفت. به عبارت دیگر، درباره جمع شدن ونا شدن اسلام با دموکراسی، میان دومسئله باید فرق گذاشته شود: نخست، امکان جمع میان قرآن ودموکراسی؛ دوم، امکان جمع میان فقه ها ودموکراسی. تا حدی که من تاریخ مسلمان ها واندیشه های سیاسی وفقهی مسلمان ها وسیاست های آن هارا مطالعه کرده ام، برایم دومسئله روشن شده است وآن اینکه ، حکومت ها هم فقه ها وملاهارا ابزارکرده اند هم برای ادامه ی حکومت داری های غیرمسئولانه ی خود، به دشمنی با دموکراسی برخاسته اند.برخاستنی که نه تنهارابطه با اسلام ندارد بلکه درخصومت با اسلام هم می باشد.
ازاین رو، به صراحت می گویم قرآن با دموکراسی کمترین مشکل را دارد؛ درحالیکه فقه ها وحکومت ها وبنیاد گرایان مسلمان با دموکراسی عمیقا دشمنی دارند.مثلا، قرآن بر اصل های شورا وعدالت ونبود جبردردین تاکید دارد؛ تاکیدی که مسلمان ها درتاریخ خود علیه آن عمل کرده ومی کنند. یعنی حکومت ها وملاها وبنیاد گرایان مسلمان هم بادموکراسی هم با اصل اسلام که درقرآن آمده است سازگاری ندارند. پس، گفته می توانم که اسلام شاه وشیخ وبنیاد گرایان با دموکراسی نمی سازد. برخلاف ، اسلام قرآن با دواصل شورا وعدالت ونبود اجباردردین داری وبی دینی، با سوسیالیسم دموکراتیک همسازمی شود نه با دموکراسی سرمایداری زده ی غربی که دست بالادارد وفقررا تقویت وشماری کمی را تاحدی فربه کرده است که ازسیری می میرند.
دررابطه به امکان جداکردن دین ازسیاست یا دولت که بنام سکولاریسم مشهورشده است، باید بگویم توجه بدومسئله ضروری می باشد:نخست، اصل سکولاریسم؛ دوم، برداشت غلط وتحریف شده ی که ازسکولاریسم درکشورهای اسلامی رایج شده است.معلوم است که، اصل سکولاریسم ، جداکردن کلیسا ازدولت درغرب واحترام به دین وباورهای مردم بود.واین جداکردن اصلا برای تامین حقوق مردم بود که پاپ ها بنام خدا هزارسال علیه آن موضع گرفته هم دین را ابزارکرده بودند هم به بردگی انسان ها کمک کرده بودند.خلاصه اینکه ، دراین تعریف، لائیسیته درزبان فرانسوی وسکولاریسم درزبان انگلیسی ، تنها جداکردن دین ازدولت است نه جداکردن دین ازسیاست.
به این خاطرکه،جداکردن عقاید وباورهای فرد وجامعه ازسیاست ممکن نیست.ازاین رو، ما فرد وجامعه ی سکولار- لائیک نداریم ، بلکه دولت یا دولت های سکولار- لائیک داریم.ازبدرخ دادها، همان گونه که درکشورهای اسلامی ، اسلام توسط شاه وشیخ وبنیاد گرایان جنگی - تروریست زاده ی سیاست های آن ها، تحریف شده است؛ سکولاریسم هم توسط سیاسی ها ونظامی های قدرت طلب تحریف شده ازجدای دین ودولت واحترام به دین توسط دولت ودولت مداران، به ضدیت بادین مشهور شده است که خلاف واقع می باشد.ازاین نگاه، اتاترک، بنیاد گذار ترکیه کنونی بسیارقابل سرزنش می باشد. به این لحاظ که، اوبود که بنام مبارزه با خلافت عثمانی با دین رزمید وسکولاریسم را دشمنی با دین معرفی کرد.
ازاین رو، بدوستان فسبکی ام ودیگرخوانند گان این نوشته پیشنهاد می کنم که کتاب " اسلام ومدرنیسم" ، نوشته دکتر فضل الرحمن ، استاد دانشگاه شیکاگورا که بزبان اردوهم ترچه شده است، بخوانند.درآن کتاب ، آمده است که دین ستیزی اتاترک سبب شد که درسال 1940 میلادی، امام برای مساجد ونمازجنازه خوان برای تدفین مرده ها درترکیه یافت نشود.ازاین سبب ، عصمت انونو، جانشین اتاترک، مدرسه های امام - خطیب را ساخت که تولید آن همین مولوی فتح الله گولن، مولوی ریش تراشیده ی مقیم کالیفورنیای امریکا می باشد که اکنون اردوگان اخوانی علیه او بنام درگیری اش درکودتای 15 ژوئیه، اعلام جنگ کرده است.اگرچه من با جنگ اردوگان وگولن کاری ندارم، اما می گویم که هردو عالی جنابان، زاده ی سیاست های دین ستیزانه ی اتاترک بنام سکولاریسم می باشند. سکولاریسمی که درترکیه دارد می میرد؛ وفکرنمی کم که کسی جنازه اش را هم بخواند.
بهرحال، داستان سکولاریسم درترکیه را به این خاطر یادکردم که شروع غلط وانجام غلط ودستاورد غلط داشت. اینجاست که ، بحث اصلی سکولاریسم باید به میان بیاید وسازگاری وناسازگاری آن با دین ویا جداکردن دین ازسیاست.طوریکه گفته شد، می گویم که دین وعقاید افراد وجامعه هارا نمی توان ازسیاست شان جداکرد ؛ وسکولاریسم هم به معنای جداکردن دین ازسیاست نه که به معنای جداکردن دین ازدولت می باشد. جامعه پس مانده ی افغانستان که با سکولاریسم به معنای جدای دین ازدولت فاصله زیاد دار؛ اما درامریکا یا امام جهان مدرن بنگرید که چگونه جورج بوش را تولید کرد واکنون دونالد ترامپش هم با مسلمان ها هم با لاتینی ها وسیاهان جنگ های نژادی ومذهب ستیزانه براه انداخته است. یاد آوری ازامریکا وجور بوش ودونالد ترامپش به این خاطراست که بحث دررابطه ی دین وسیاست ودین ونژاد، بحثی دشواری می باشد. بازهم برای دفاع ازجوهردین که اخلاق است وجداکردن فقهش ازدولت وخادم مردم ساختن دولت وسیاست ، ضروری می باشد زیراکه، هم دین هم سیاست هم دولت درصورتیکه برای قدرت خواهی درآمیخته شوند، فاجعه می آفرینند. فاجعه ی که باکارکرد جورج بوش وکارکردهای دوستانش یعنی القاعده، طالبان، داعش، بوکوحرام وحکومت وهابی عربستان خود را نمایش دادند.ازاین رو، هم جداکردن دین ازدولت ضروری است هم ازسیاست های ضد انسانی که فقر، ترور وتوحش را درجهان دامن زده است؛ ونتیجه اش هم می شود سکولاریسم انسانی، نه اتاترکی- استالینی.

Friday 9 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

بخش پنجم
ابراهیم ورسجی
19 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن هفت پرسش کرده است که به چارپرسش اوتا حد توان پاسخ داده ام وبه پاسخ پرسش پنجم وی می پردازم ؛ واین است پرسش پنجم که ازمن کرده است:شما ازدرانداختن طرح نوصحبت می کنید،راه سومی که پیشنهاد می کنید، چیست؟
دررابطه با پرسش پنجم آقای امیری ، می گویم که من نه گفتم که طرح نوارایه می کنم ، بلکه گفته ام که درباره طرح باید فکروکارکرده شود ، یا درباره طرح نو فکرکنیم وتوقعی نداشته باشیم که چپ وراست جنگی وفاقد برنامه تغییرفکروموضع داده به حل مشکلاتی بپردازند که خود شان ایجاد کرده اند.بله، مشکلات را کسانی حل کرده می توانند که خودشان ایجاد کرده اند؛ به شرطیکه به نقد خود پرداخته واعتراف هم نمایند که غلط کرده بودند ودرصدد تصحیح آن می باشند.
متاسفانه ، چنین روحیه وذهنیت را درچپ وراست دیروزکه اکنون هم جسته وگریخته شاخ ودندان نشان می دهند، نمی بینم.افزون براینکه نمی بینم، شاهد این هستم که هنوزهم درفکر فرشته سازیی خود وشیطان سازیی رقیبان ودشمنان خود می باشند.به گونه ی که درچهارپاسخ قبلی گفته ام،بازهم می گویم که چپ وراست افغانستان هم فرسوده شده اند هم آماده ی نقد ازخود نیستند.روشن است. وقتیکه فرد یا گروهی آماده نقد ازخود نباشد ودرعین زمان ازدشمن یا رقیب خود شیطان سازی نماید، راه حل ندارد.
ازاین رو، من توقعی ازچپ وراست جنگی- ویران کار افغانستان که عمرش دروابستگی به قدرت های بیرونی گذشته است؛ ندارم ، وازاین لحاظ است که هم منتقد آن ها می باشم هم جویای طرح وبرنامه ی نو.تذکردادم که من شخصا طرح وبرنامه ی نوآماده شده ندارم امادرباره ی آن همواره فکرکرده وفکرمی کنم.افزون برآن،ساخت وارایه ی طرح وبرنامه ی نو را ازتوان یک شخص درشرایط کنونی افغانستان بیرون می دانم.پس ، لازم است که درزمینه گروهی فکرکنیم.ازسوی دیگر،درافغانستانی که هم گرفتار فاسد ترین حکومت ووابستگی مرگباربه امریکا وتروریسم پاکستانی وتندروی بی منطق مذهبی وگرایشات سخت قومی می باشد، ساختن طرح وبرنامه ی نو دشوارهم می باشد.
بهرحال ، باید درباره ی آن فکر وکارکرد.چون یک نسل نو بی باور به چپ وراست جنگی وحکومت فاسد ودموکراسی وحقوق بشر دروغین رایج درافغانستان به میان آمده است، فکرمی کنم که زمینه دارد مساعد برای طرح نو می شود ومواد خام آن هم فراوان میسر است.درباره ی طرح وبرنامه ی نو، نظرمن این است که به کارهای زیرباید دست بزنیم:نخست،گروه سازی کنیم وموادخام آن را دراختیارهم داریم؛ دوم، درباره اصلاح وتقویت حکومت کنونی هم تا فراهم شدن بدیلش باید فکرکنیم.اگرچه نشانه ها حاکی ازاین است که ، این حکومت قابل اصلاح نمی باشد.بهر حال، باید درزمینه فکرجدی کرده شود؛سوم، تفکرنو ازمسئولیت حزب سیاسی مخالف ارایه کنیم.زیراکه ،تصویررایج ازحزب سیاسی مخالف غلط وبی نتیجه می باشد.
بطورنمونه ، درافغانستان ، تا کنون ، حزب مخالف قانون مند یاوجود نداشته است واگر وجود داشته است، برانداز بوده است نه بدیل حکومت های ناکام.ازاین رو، کمک کرده است به ادامه ی جنگ وبحران . پس، فکرما باید متمرکزشود درحول ارایه فکرنو ونگاه نو نسبت به کارکرد حکومت وحزب های سیاسی مخالف.بله، فکرنو دربسترفرهنگ رشد ونمومی کند وفرهنگ هم آهسته آهسته تغییرمی کند.خوب است که تغییرات بنیادی درفرهنگ ما رونماشده است .تغییراتیکه کمک می نمایند در جا انداختن فکر واندیشه ی نو.البته که فکر واندیشه نو با وجود تغییر های رونماشده درفرهنگ، مخالفان وموافقانی درافغانستان دارد.مثلا، بنیاد گرایان وتمامیت خواهان قومی وتروریستان طالبانی درافغانستان، دشمنان اصلی فکرنومی باشند.زیراکه، فکرنو دروغ های تاریخی ودینی نماشان را برملا وبه حاشیه تاریخ وسیاست پرت شان می کند.
ازاین رو، من راه اندازی فکرنو را زمان گیری ودرباره اش مبارزه نوگرایانه ی فکری- فرهنگی می کنم که ادامه دارد وکتاب های: اسلام وسکولاریسم، اسلام، غرب ودموکراسی واسلام، غرب وحقوق بشررا نوشته پخش کرده ام وکتاب های اسلام، غرب وتروریسم وزبان وجهانی شدن را هم آماده نشردارم. نشریه انسان گرای ووب های اندیشه وانسان گرای هم درزمینه راه اندازی شده اند.ازهمه مهترایکه که ، هراندازه که سیاست انسانی شود، به همان اندازه محیط فرهنگی آماده پذیرش فکروبرنامه ی نو می شود. پس، بهتراست که درباره ی انسانی کردن سیاست بیشترفکرکنیم .درزمینه، گام نخست باید مردمی کردن وانسانی کردن حکومت وکثرت گرا کردن آن وایجاد حزب سیاسی مخالفی می باشد که ازبراندازی دور ودرفکر اصلاح حکومت وبدیل آن شدن را بیاموزد.
دراین راستا، حزب سیاسی مخالف باید درک نماید که مخالفت برابر به مخالفت نه بهترکارکردن ازحکومت ها معنای خود را ازدست داده است. پس،بهتراست که برداشت نو ازوظیفه ومسئولیت حزب سیاسی مخالف ارایه داده شود وآن این است که حکومت وکارکرد روزانه اش به نقد گرفته شود واین گونه کارسیاسی کرده شود که نشان داده شود که حزب سیاسی مسئولیت اصلی خود را درجهت ساندگی انجام می دهد نه براندازی وتضعیف حکومت؛ البته حکومتی که تمایل به اصلاح گری داشته باشد نه حکومت کنونی که درحال ارزش زدای هاوتفرقه انگیزی ها می باشد.معلوم است که ، وظیفه ی حزب سیاسی مدرن این هامی باشند:نخست، آموزش وپرورش سیاسی- فرهنگی مردم تا ازحقوق خود دفاع وحکومت را پاسخ کرده بتواند؛ دوم،فراهم کردن رهبری درشریط زمین بوس شدن حکومت یا رهبری دولت.نگاه کوتاه به تاریخ احزاب سیاسی راست وچپ افغانستان روشن می سازد که مااحزاب سیاسی ای انجام دهنده ی دومسئولیت یاد شده را نداشتیم واگرمی داشتیم وضع مان این گونه رقت بارنمی شد. پس، برنامه ی مورد نظرمن ارایه فکرنو دربسترفرهنگ کشوروکوشش درجهت ساختن حزب سیاسی دارای دوویژگی بیان شده می باشد.درغیرآن، به گفته ی شاعر: اگراین مکتب است و این ملا / وضع طفلان خراب می بینم!

Thursday 8 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش چهارم
19 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن 7 پرسش کرده است که سه پرسش اورا پاسخ داده ام واکنون پرسش چهارم وی راپاسخ می دهم ؛ واین است پرسش چهارمش:به باورشما،اشتباهات جریان چپ وراست درافغانستان چه بوده است؟ کدام یک ازاین دوجریان سیاسی- ایدئولوژیک به افغانستان زیان بارترتمام شده است؟
درپیوند به پرسش چهارم آقای امیری که درواقع دوپرسش می باشد، قرارزیر پاسخ عرضه می کنم: دررابطه به اشتباهات جریان های چپ وراست، باید بگویم که بدون توجه به رابطه های دوستانه وخصمانه ی آن ها باحکومت ها درآغاز کارهای سیاسی- ایدئولوژیک شان ،بحث ناقص یانیم کاره می ماند.درزمینه ، می توانم بگویم که چپی ها اکثرا کارمندان بالارتبه حتا درسطح وزیروبچه های کارمندان دولتی درحکومت های شاهی وجمهوری مطلقه بودند ؛ برخلاف، راستی ها یا اسلامی ها درپیوند باکارمندی دولت ازسطح استاد ومعلم وکارمند بالا نبودند.مزید برآن، قرارداشتن حکومت های افغانستان درساحه نفوذ استراتژیک اتحاد شوروی؛ باعث شده بود که شاه ورئیس جمهور نسبت به چپ ها مهربان ترباشند. برخلاف، اسلامی ها چنان رابطه ی با حکومت هانداشتند. بنابرآن ، هم مورد بدگمانی هم زیرفشاربیشتر حکومت های شاهی وجمهوری قرارگرفتند.فشارهای که کمک به خشن ترشدن شان هم کرد.
دراین راستا، کودتای سرطان 1352 وحکومت جمهوری داوود خان وچپ ها، هم راست هارا زندانی وکشتارکرد هم آن هارا بدامن پاکستان انداخت.همچنان، حکومت جمهوری وچپ های طرفدارش با دامن زدن به نزاع مرزی با پاکستان وکمک رسانی به پشتون ها وبلوچ های مخالف پاکستان وراندن اسلامی ها به پاکستان ابزاری خوبی را دراختیارآن کشورگذاشتند.ابزاری که علیه خود شان واتحاد شوروی بسیارخوب بکار انداخته شد.
ازاین رو،برابر به برآورد من ، ازهردوجریان اشتباهات سبک وسنگین صورت گرفت.مثلا، چپ ها کمک به حکومت ها درسرکوب راستی ها یامذهبی ها را به نفع خود می دانستند وراستی ها هم چپی هارا متحد حکومت ها تلقی می کردند.مسئله ی که با پیوند خلقی هاوپرچمی با حکومت جمهوری حتا سهم داشتن درکودتا وتشکیل آن نماد پیدامی کند.اگرچه شاید چپ ها این کاررا تاکتیک بنامند، اما من آن را اشتباه می دانم.افزون برآن،همین رابطه وعکس آن درباره ی راستی ها جمع ناتوانی حکومت هادررسمیت دادن حزب های سیاسی ، کمک کردند که چپ وراست افغانستان مسئولیت حزب سیاسی مخالف را درک نکرده به تلاش های کودتای وگرفتن قدرت ازطریق کودتا ، وقوع کودتای ماه ثور 1357وتوحش امین وتره کی ومتعاقب آن پیاده شده ارتش سرخ وجنگ سرد قدرت های بزرگ را باعث شود.خلاصه اینکه، پیوندهای مغرضانه ی چپ باحکومت های نابکار- غیرمسئول وسیاست تکفیری راست ونابرد باری ایدئولوژی - سیاسی هردوگرایش نه تنها اشتباه بلکه ازنظر سیاسی تباه کاری بود.
دررابطه به اینکه ، کدام یک ازاین جریان ها یا چپ وراست برای افغانستان زیانبارترتمام شده اند؟ بازهم برمی گردم به پیوند هردو جریان باحکومت ها ونافهمی شان درباره ی مسئولیت حزب سیاسی مخالف ونابرد باری ایدئوۀوژیک آن ها.درواقع ، همان رابطه ونابرد باری می باشد که سطح کم وزیاد زیان رسانی به مردم را تعیین می کند.مثلا، راستی ها کمک چپ ها به تهاجم ارتش سرخ به افغانستان را زیان رسانی بزرگ آن ها به افغانستان می دانند؛ وبرعکس، چپ ها ویران کردن کابل را زیان رسانی بزرگ راست ها به کشورمی دانند.
نگاهی به اتهام وضد اتهام هردو طرف به یک دیگر، وبیان نا درست کمبودیی یک دیگر، روشن می سازد که درسخنان هردو طرف بخشی ازحقیقت یافت می شود.ازنظرمن، ازاینکه دراین پرسش ازایدئولوژی هم سخن درمیان است، فکرمی کنم سرسری انگاری هردو طرف به ایدئولوژی های شان جمع رفتن ایدئولوژی درحلقوم قومیت وقبیله گرایی وقدرت طلبی افراطی هم دیده می شود. مسئله ی که ایجاب می کند مختصرا نظر جامعه شناسانه درزمینه را فراموش نکنم.
ازنگاه جامعه شناسی، وقتیکه درجامعه های چند قومی وپس مانده که افغانستان پس مانده ترین آن هامی باشد،ایدئولوژی به بن بست می کشد یا شکست می خورد، گرایشات قومی درجایش قرارمی گیرند.بطورنمونه ، درپسین روزهای حکومت نجیب الله ، دیده شد که خلقی ها وپرچمی های پشتو زبان به سوی حزب اسلامی وپرچمی ها- خلقی های دیگر قومیت ها به جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی شتافتند وازبیک ها که حزب جهادی نداشتند، درمحور دوستم زیر عنوان جنبش ملی اسلامی جمع شدند.
ازنگاه من ، گرایش های یاد شده ونو عروسی های نا مشروع چپ ها وراست ها درزیرسایه ی قومیت، نشان داد که هم مشکل فرهنگی داشتند هم درک ناقص ازایدئولوژی های کمونیستی ، اسلامی وناسیونالیستی.ازسوی دیگر، گرایشات یاد شده وپیوند خلقی ها وافغان ملتی ها با حزب اسلامی وبعدا با طالبان زیر سایه ی ارتش پاکستان، این حقیقت تلخ رانیز نمایان ساخت که همه پشتونستان خواهان دیروزوامروز منافقان وفرصت طلبانی بیش نبودند ونیستند.به این خاطرکه، پشتونستان خواهی را زیرپاکرده زیرنظر ارتش پاکستان علیه غیر پشتون ها به خصوص تاجیکان به دشمنی برخاستند.ازاین رو، جریان های سیاسی - ایئولوژیک چپ وراست را هم ازنظر پیوند شان باحکومت های شاهی وجمهوری هم ازنظر کارکرد حکومت های خود شان برابر مقصر می دانم.اگرچپ ها به این برداشت من ناراض شوند، برای آن هامی گویم که شما دوبرتری داشتید که مذهبی ها نداشتند:نخست،شما یک ساختار دولتی را به ارث گرفته بودید؛ دوم، شما با اتحاد شوروی وحدت ایدئولوژیک داشتید.برخلاف، جهادی ها یاراستی هاچنان وحدت ایئولوژیک را با امریکا که هرگزنداشتند وپاکستان عربستان هم بعدازرسیدن شان به کابل، دردولت سازی نه تنها کمک شان نکردند بلکه اول با هم جنگ شان انداختند وبعدا طالبان را والقاعده را ساختند و غیرپشتون های آن هارا به هندوکش فراری ساختند وپشنو ن هایشان را یا روانه ی پشاوریا اعضای طالبان ساختند.مزید برآن، پاکستان وعربستان بخاطر همزبانی تاجیک ها وهزاره هابا ایران، بدشمنی با آن ها برخاستند.دشمنی ای که تاکنون ادامه دارد؛ وایران هم هزینه های را که درسوریه کرد، درافغانستان نکرد!

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش سوم
18 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری ، ازمن هفت پرسش کرده است که بدو پرسش او پاسخ دادم واکنون به پرسش سومش پاسخ می دهم ؛ وپرسش سوم اوهم این است:آیا بقایای جریان چپ وراست معتقد به تغییر ودگرگونی درباورهای خود هستند وآیا حاضرند واقعیت های دنیای مدرن را طوریکه هست بپذیرند؟
درباره پذیرش وعدم پذیرش واقعیت های دنیای مدرن وتغییر باورهای جریان چپ وراست افغانستان نسبت به آن ها ،باید بگویم که چه به پذیرند یا نه پذیرند، تغییری دروضع مدرن ایجاد نمی شود. به این معناکه ، جهان مدرن به پیش می رود وجهان پسمانده که چپ وراست وابسته به آن می باشد،درپس ماندگی خود باقی می ماند.هدف این است که ، جهان مدرن کاری کرده است که پس مانده ها چه چپ وچه راست ناچاراست برای پیشرفت خود ازآن بهره برداری نماید.
دراین بهره برداری ، لازم است که برخی باورها درهردوگرایش چپ وراست عوض شوند.مثلا، وارد شدن به جهان مدرن نیازمبرم به شناخت ازخود ، انتقاد ازخود وشناخت ازغرب ومدرنیته / نواندیشی ونقد دقیق آن دارد.مطالعه ی که من درباره تفکر چپ وراست کرده ام ؛ نشان می دهد که هم ازکاروان مدرنیته بسیار پس مانده اند هم آماده ی نقد ازخود نیستند.
بطورمونه ، گذشته گرای درچپ ورا ست با قوت ادامه دارد.یعنی چپ ها هنوزهم قبله آمال شان اتحادشوروی می باشد واحیای خلافت یا حکومت اسلامی ودراصل اسلام حکومتی،اندیشه محوری راست یا سنت گرایان مذهبی درافغانستان و... می باشد.ازنظرعملی- کیفی، معلوم است که نه شوروی جامعه ی آرمانی بود ونه جامعه ی خلافتی راست مذهبی افغانستان آرمانی بود.وقتیکه می گویم که نه شوروی آرمانی بود که چپ می پندارد ونه خلافت های تاریخ گذشته ی راست چیزی برای گفتن درشرایط کنونی دارند، به این معنا نیست که امریکا مدینه فاضله است وباید مورد تقلید چپ وراست واقع شود.
طوریکه گفته شد، چپ وراست اگرمی خواهند وارد جهان نو شوند، باید نقد ازخود را هوشمندانه شروع کنند وبعدا نقد ازتمدن ومدنیت غربی را روی دست بگیرند.منظورم ازنقد خودی چپ وراست درگام اول و نقد غرب درگام دوم، این است که تا ضعف وکمبودی خود را نه شناسی ضعف وکمبود دیگران هم نمی شناسی یانمی توانی بشناسی.به این معناکه، نه چپ گرایان ونه راست گرایان ونه تمدن غرب قبل ازنقد قابل پذیرش می باشند.
دررابطه به غرب که امریکا در سرآن جای گرفته است،مسئله ی جالب وقابل نقداین است که رهبران احزاب سیاسی ای آن کله مردم را به دموکراسی وآزادی های فردی گرم کرده اند ودرمیدان عمل رای ازفقیران وپول ازسرمایداران می گیرند وکارهم به نفع سرمایداران وبزیان فقیران می کنند.مسئله ی که قابل قبول نیست.اما همین موضوع هم یک کمبودی امریکامی باشد.کمبودیی که درمقایسه با کمبودی های چپ وراست افغانستان وکشورهای دیگربسیارکمرنگ می باشد.
بهرحال، من هم به حیث منتقد غرب ومدرنیته هم منتقد چپ وراست وباورهای متحجرشان، به این باورهستم که هردوگرایش بسیار ازکاروان جهان نوعقب مانده اند.مزید برآن ، هم گذشته گراهستند هم دردوره های حکومت شان بدرجه های متفاوت تباه کاری کرده اند.مثلا،افغانستان را درنظرمی گیرم.روشن است که درافغانستان هم چپ هم راست امتحان بسیاربد داده اند.
اگرچه بقایای چپ ویران کردن کابل توسط راست را بزرگ ساخته ازویران گری خود انکارمی کنند، اما من تباه کاری راست درکابل وتولید طالبان توسط آن را ادامه ی تباه کاریی چپ می دانم.همین که ، صدها خلقی وپرچمی به خصوص اولی ها بدلیل های قومی ونادانی ایدئولوژیک وتعصب قبیلگی طالب شدند وریش های کلان گذاشتند وجنایت کردند، نشان داد که شکم های کلان ومغزهای کوچک داشتند.همچنان، وقتیکه راست ها یا جهادی ها بخاطرجنگ شان علیه شوروی به دالر امریکای هم برای طالبان جاده سازی کردند هم شریک درحکومت منحط کرزی درغارت گری شدند؛ درواقع، ثابت کردند که تقوی مدنی ودینی دارند.دراین راستا، من درحالیکه منتقد چپ وراست می باشم، براین حقیقت چشم بسته نمی کنم که حکومت چپ ها ازنظرمالی درمقایسه با حکومت های جهادی ها وطالبان وحکومت کنونی کمترین فساد راداشت.
درواقع، فساد کم درحکومت چپ وفساد بی مهاردرحکومت جهادی ها وغارتگری جهادی ها درحکومت منحط کرزی وحکومت کنونی بیانگراین است که اخلاق جدا ازدین هم وجود دارد.مثلا، من به حیث شهردارکابل،به آدرس ببرک کارمل ونجیب الله ، خانه وساحه تجارتی نیافتم؛ برخلاف، سران جهادی تاحدی که درباره دارای های غیراسلامی شان اطلاع دارم هم فساد گسترده مالی داشتند ودارند وهم شمارخانه ها وساحه های تجارتی شان ازصد هاهم می گذرد.
بهرحال، این به گذشته تعلق دارد نه به آینده. به این خاطرکه، تقوی مالی کارمل ونجیب وفساد مالی رهبران وفرماندهان جهادی وتروریسم مذهبی طالبان پدیده های می باشند که کمک به آینده چپ وراست نمی کنند.بله، چیزیکه به آ ینده ای چپ ها وراست های افغانستان کمک می کند این است که گذشته ی خود را نقد کنند واعتراف کنند که درویرانی کشور سهم بزرگ گرفته اند.وقتیکه اعتراف کردند، مسئله آینده شان مطرح می شود.برای آینده ی بهترهم ، نیازبه انجام کارهای زیردارند:نخست، هم چپ هم راست افراد ودسته های کثیف قبلا فعال درصف های خود را باید کناربزنند؛ دوم، وضع نو را بانگاه نو بررسی کنند؛ سوم،بدانند که کمونیسم وسوسیالیسم مکتب های اقتصادی هستند نه ایدئولوژی که درجای دین قراربگیرند.درواقع، دین ساختن سوسیالیسم وکمونیسم توسط چپ ها سبب شد که تکفیر شوند وغیرمستقیم کمک کردند به کته شدن راست مذهبی یا شبه مذهبی تباه کار.ازهمه خنده داراینکه، بسیاری چپ های افغانستان اکنون درمهمان خانه ها یا خانه های کهنه سالان کشورهای سرمایداریی زندگی می کنند که دیروزعلیه آن ها بنام امپریالیسم شعارمی داند وشماری ازآن هاهم خدمه های شبکه های جاسوسی آن ها شده اند وبه حکومت کرزی هم درفساد وغارتگری کمک کردند یا درفساد آن شریک شدند.تناقضی که نشان می دهد که چه چپ نادان وکم خردی درافغانستان چپ گری می کرده است؟
همچنان، راست مذهبی باید بداند که دین ایدئولوژی سیاسی نیست که درجهان سیاست واقتصاد همه کاره گی کند. همه کاره گی که درافغانستان تباه کاری کرد، کابل را ویران کرد ، راه سازی برای پیشرفت طالبان کرد وسرانجام با طالبان دریشی پوش شریک شده کمک های بزرگ جامعه ی جهانی برای بازسازی افغانستان را غارت کرد.ازاین رو، نشان دادند که نه به اید ئولوژی خود وفا دارهستند ونه کشورافغانستان برای آن ها قدروارزشی دارد.
ازاین سبب، دراخیر، برای بقایای چپ وراست افغانستان که عزم مبارزه یا ادامه مبارزه ی قبلی شان را دارند، پیشنهاد می کنم که دست به کارهای زیربزنند: نخست، اعتراف کنند که چپ گرای وراست گرای نادرست شان کمک در ویرانی افغانستان کرده است؛ دوم، ازمردم افغانستا ن معذرت خواهی کنند.درواقع، معذرت خواهی هم قدرشان را نزد مردم بالا می برد هم بسترفعالیت های فکری وسیاسی برایشان فراهم می کند؛ سوم،بینش آینده نگر وگذشته گریز انتخاب کنند. زیراکه، تنها با انتخاب بینش وکنش آ ینده نگرمی باشد که می توانند درافغانستان آینده داشته باشند.آینده نگریی که هم کمک شان درشناخت ونقد تمدن غربی می کند هم کمک به نقد خود شان می کند هم پل زده می توانند میان فرهنگ سنتی افغانستان وجهان نو.درغیرآن، ازیک گمراهی به گمراهی دیگررفته کمک به گذشته گرای وتندروی وتروریسم مذهبی می کنند به گونه ی که تاکنون کرده اند.

Wednesday 7 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش دوم
آقای جمشید یما امیری، ازمن هفت پرسش کرده است که پاسخ پرسش نخستینش را داده ام که درصفحه فسبکم ودروبلاک های اندیشه وانسان گرای بازتاب داده شده است.درادامه ی پاسخ به پرسش نخستین آقای امیری، اینک پاسخ پرسش دوم اورا می دهم؛ وپرسش دومش این است:شما ازمنتقدان جریان های چپ وراست افغانستان هستید، چرا به این جریان ها بی باورهستید؟ درباره جریان های چپ وراست افغانستان ، باید بگویم که آن ها را به مشکل می توانم جریان های فکری بنامم. به این خاطرکه، نه توان تولید اندیشه را داشتند ونه توان مصرف کردن آن را.
بطورنمونه ، خلقی ها که توان خواندن کتاب های کمونیستی نوشته شده وترجمه شده توسط حزب توده ی ایران را نداشتند ودرمیان پرچمی ها افرادیکه بتوانند نوشته ها وترجمه های یاد شده را بخوانند بودند اما کمتر خواندند یا هرگز نخواندند.درمیان اسلامی ها که سه گرایش بودند:فارغان دانشگاه ازهر ودانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل، فارغان ومحصلان دانشگاه های کابل وپلتخنیک ومولوی ها یا ملاهای تولید مدارس درونی وپاکستانی.
همچنان، گرایش های یاد شده اغلبا سنتی ودانشگاهی هایشان نیمه نوگرا بودند ومزید برآن، ستم های نظام جمهوری ونظام ترسناک خلقی وادار به پناهنده شدن در پاکستان کرد شان. پاکستانی که درسنت گرای ومنافقت سر شیطان را خشک تراشیده است. به این معناکه،اسلامی ها هم سنت گرابودند هم وابسته به شبکه های مذهبی- اخوانی- ملاگری وامنیتی پاکستان شدند.درصف مخالف شان ، یعنی خلقی ها وپرچمی ها هم تناقض فکریی شهری وروستای هم وابستگی به مسکو سخن نخست را می گفت.
ازاین رو،هم چپی ها هم راستی ها یا مذهبی های افغانستان را ازنظر فکری توخالی وازنظر سیاسی- مالی وابسته به قدرت های سرخ وسیاه وارتجاع منطقه می دانم نه جریان های فکری چپ وراست به معنای فرهنگ واندیشه ی سیاسی نو یامدرن. پس، بهتراست که باندها بنامم شان تا احزاب سیاسی یا جرایان های فکری. روشن است که در تبدیل نه شدن آن ها به جریان های فکری وسیاسی ، اول ظاهر شاه ، ودوم ، داوود خان مقصر بودند که ازترس نخواستند فعالیت های سیاسی را قانونمند ساخته کمک به برآمدن حزب های سیاسی مدرن درافغانستان نمایند. به سخن دیگر، همان گونه که حکومت های شاهی وجمهوری قبیلگی بودند، حزب نماها یا جریان نماهای سیاسی رقیب یا جانشین شان هم قبیلگی وباندی شکل گرفته وادامه دادند.
وقتیکه ساختار های باندیی گروه های چپ وراست، با کودتای سیاه کار ثور وتوحش تره کی - امین مواجه یا همراه شد، نتیجه پیاده شدن ارتش سرخ به افغانستان وواریز شدن دالر وریال به پاکستان وپرشدن جیب های خالی سردسته های گروه های جهادی ودرمخمصه قرار گرفتن کارمل به حیث عروسک دست مسکو وقهرمان شدن جهادی های دست ساخت ارتش پاکستان انجامید.
ازاین رو، چپی ها شدند نوکر وخدمه ی ارتش سرخ وجهادی های اغلبا پوک وبی تقوی در ذهن وفکر عامه ورسانه های غربی شدند قهرمان. به این معناکه، بزرگترین استحاله فکری- سیاسی- فرهنگی- اجتماعی در داخل ومحیط هجرت افغانستانی ها صورت گرفت.
من در شروع با اندیشه نهضت جوانان مسلمان همنوا بودم وبسیار کتاب خوان هم بودم؛ درپشاور دریافتم که بازی خطرناکی با کشور وخون مردم افغانستان صورت گرفته است. ازاین رو،رابطه گروهی خود را با جمعیت اسلامی وحزب اسلامی قطع ورفتم به دانشگاه پنجاب در دانشکده ی علوم سیاسی در بخش فوق لسانس شدم دانشجو.اول استادان دانشکده مرا پشتو زبان فکر کرده زیاد برایم ارزش ندادند.چون، پشتوزبان ها را بی استعداد فکرمی کردند. اما وقتیکه دریافتند که از فارسی زبان های افغانستان هستم،بسیار با من دوست شدند.
بطورنمونه، یک استاد برام گفت که سید جمال را رها وسید احمد خان را دنبال کن واستاد دیگرکه تحصیل کرده ی امریکا هم بود ، برایم گفت که همه شهر های افغانستان را دیده است ومی داند که مدرنیسم کمرنگ رایج شده درافغانستان روسی است ودرصورت پیروز شدن جهادی ها ، افغانستان به عصر سنگ بر می گردد. یک استاد دیگر هم که فارسی زبان وقزلباش بود، همه روزه برای من کتاب های نورا معرفی می کرد تا بخوانم.
آری، برای آن استادیکه به من از سرسید احمد خان سخن گفته بود، گفتم که منظور شما خطر بنیاد گرای برای آینده ی افغانستان می باشد و استادیکه به من گفته بود که پیروزی جهادی ها افغانستان را به دور حجر می برد؛ برایشان گفتم که می دانم که چنان عقب گردی درکمین مدرنیسم کمرنگ افغانستان نشسته است. وآن هاهم خوشحال بودند که من پیام شان را گرفته ام. وقتیکه من از دانشگاه فارغ وبه پشاور برگشتم، اولین کارم ازدواج ودومین کارم پخش نشریه وژورنالیست شدن بود.
دراین راستا،درجریده ی دوهفتگی ام که " جریده ی پیام اسلام" نام داشت، شروع کردم به پخش برداشت ها ونظر یاتم. پیشترازآن، ازطریق مطالعه نوشته های مصری هاکه توسط مترجمان ایرانی ترجمه شده بودند،دریافته بودم که سویه فکری اسلامی های آن کشور درچه سطحی می باشد وبا سفربه ایران ودیدن رویداد های بعد ازانقلاب،تاحدی ایران را شناخته بودم وبا فهم زبان اردو یا زبان هندی با دبیره ی عربی- فارسی، اسلامی های هند وپاکستان را هم شناختم. درباره ی اسلامی های افغانستان گفتم که نه توان تولید اندیشه را داشتند ونه توان مصرف ادیشه وچپی های افغانستان هم همین گونه بودند.
ازاین رو،شدم منتقد هردوجریان. وقتیکه حکومت دکترنجیب الله دراثر نزاع های درون گروهی زمین بوس شد وجهادی ها به کابل تشریف آورند، من 48 مین شماره ی جریده ی خود را پخش کرده بودم ومی دیدم که رهبران جهادی راضی وناراضی درموترهای پژوروشان وهمراه کاسه لیسان شان روانه ی کابل شدند.درواقع ، شور وهلهله ی بالاشده بود که فکرمی کردم دروازه بهشت درهمین جهان برای آن ها بازشده است.جالب این بود که ، سفرهای هوای میان کابل وپشاور شروع شد، وروزی دوست بسیار خوبم ، علی دانشیار به خانه ی کرای ام آمد وبرایم گفت که آمرصاحب مسعود خواهش کرده است به کابل بیایم وفردایش در هواپیمای نظامی وارد شدم که ژنرال حمید گل ، رئیس قبلی آی اِس آی هم درگوشه ی نشسته است ؛ وروانه ی کابل شدم.
بتاریخ 8 جوزای 1371، آمر صاب من وچند نفری دیگررا در بند قرغه دعوت کرد ورفتم آنجا که ژنرال های حزب وطن ومعاون شبکه جاسوسی عربستان هم تشریف داشتند وبحث هایمان برای سه ساعت ادامه یافت ورفتیم سرمیزنان.درجریان صرف طعام، برای آمر صاحب گفتم که با شما پنج دقیقه گپ خصوصی دارم که پذیرفت ورفتیم درگوشه ی وبرایش گفتم که شما واستادربانی کاندید نبودید؛ پس، چرابه کابل آمدید؟ اکنون که آمده اید، بکوشید که کابل تخریب نشود واگر تخریب شد، جهاد شما می شود ضزب صفر. وبرایش گفتم که برای اینکه کابل خراب نشود، کارهای زیررا بکن: نخست،با امریکا تفاهم کن تا پاکستان وعربستان کابل را ویران نکنند. زیراکه ، آن ها حکومت پشتون هارا می خواهند نه حکومت تاجیک هارا البته ازترس ایران؛ دوم، اگر امریکا را متقاعد ساخته نتوانی، تهران، دیهلی نو ومسکو را ازدست نده؛ سوم هم، درباره تقسیم پنجا پنجادرصدی نهادهای دولتی با حکمتیارفکرکن وگفت وگومان پایان یافت.
فردای آن روز،دانشیار به اتاق من درهتل آریانا آمده گفت که چه کردی وچه گفتی که شب آمرصاحب خواب نکرد ودروقت چای صبح گفت ورسجی را نمی گذارم که به پشاوربرود وباید بماند وبامن کارکند. راستش من اولین نفری ازمهاجرین برگشته بودم که روانشاد مسعود برایم خانه دولتی فراهم کرد وگفت که من نفرروان می کنم که فامل وکودکانت را بیاورد! برایش گفتم که خودم می روم وبرمی گردم که پذیرفت.
مردی بزرگی بود، امابرای سیاست ساخته نه شده بود.من اول برنامه لنین برای نظام سازی در روسیه ودوم برنامه مارشال تیتو برای نظام سازی دریوگوسلاوی را برایش تشریح کردم؛ بدبختانه، ازکنارسخنانم سرسری گذشت یا تفکردوام دار چریکی برایش موقع نداد که درباره ی گفته های من توجه کند. من که جهادی هارا درپشاور دیده بودم ، می دانستم که استعداد مامورین عادی راهم بزرگان شان نداشتند. ازاین رو، وقتیکه شهردارکابل شدم، اکثریت جهادی های نادان وغارتگررا ازاداره ی شهرداری بیرون کردم وآن هاهم رفتند نزد استاد وآمرصاحب شکایت کردند وآن هامراخواستند که جهادی ها رابیرون نکن ومن هم گفتم که من سیاست وتاریخ سیاسی خوانده متاسفم که با شما همکار شده ام. زیراکه، ازجهادی ها اداره ساخته نمی توانید!
ازاین رو، انتقادهای من به جهادی ها شدت گرفت وبعداز نیمه روزها،چپی ها وموی سفیدان دوره ی ظاهرشاه ودوره ی داود خان به شهرداری می آمدند وهرچه غم وغصه ازتباه کاری جهادی ها داشتند بیان می کردند ومی رفتند.درچنان روزهای،ساختار اداری بیمار مانده ازداوودخان ونجیب الله ومقررات شان را مطالعه می کردم وبه حیث شاگرد تاریخ و علوم سیاسی دریافتم که آن ها هم چیزی نبودند، اما ویرانگری جهادی ها ضرب المثل " خدابیامرزد کفن کش سابقه" را برجسته کرده است!
دراخیر، به صراحت می گویم که جهادی ها ادامه ی چپ ها وطالبان ادامه ی جهادی ها بودند ومی باشند.ازاین نگاه که منتقد شان شدم، بهتراست که ازیک گفت وگوی دیگردررابطه به موضوع هم سخن بگویم. مثلا ، روزی درپشاور، مرحوم پوهاند اصغرخان برایم تلفون کرد که بیاکه جای هردومان مهمان هستیم ورفتم خانه ی میزبان که شوهر برادرزاده او ودوست دوره ی شهرداری ام وازگروه پرچم بود و درمیان مهمان ها چند نفرخلقی وپرچمی سرسختانه به جهادی ها حمله می کردند ومن هم با خنده سخنان شان را می شنیدم. خدا بیامرزاصغرخان ، برایشان گفت که ورسجی ازمهاجرین دوره جهاد است وشما بی رحمانه به جهادی ها حمله می کنید! آن ها گفتند که این سخنان را دردفتر شهرداریی کابل هم برای ورسجی گفته بودیم وحالا تکرارمی کنیم. پوهاند اصغرخان به من گفت که به این ها سخن بگو! براساس خواهش اصغر خان ، برای رفقا گفتم که حکومت شما مایکروب بود وجهادی ها یا برادر ها بیماری. افسوس که داروی کشنده مایکروب پیدانه شد تا این بیماری را درمان کند ؛ وهمان بیماریی بی درمان طالبان را تولید که کارنامه ی بدترازجهادی های آن ها را می بینیم؛ وآن ها با صدای بلند همراه باخنده گفته های مرا پذیرفتند. دوسال بعدهم، من کتاب دوجلدی" جهاد افغانستان وجنگ سرد قدرت های بزرگ" را پخش کردم ودرآن بازتاب دادم که چپی ها وراستی های افغانستان ، چیزی نبودند جز ابزار جنگ سرد قدرت های بزرگ وویرانی افغانستان ؛ وطالبان هم چیزی نیستند جز جاده صاف کن غالبان !

Monday 5 September 2016

درافغانستان ،ملت وجود نداشت که با خاک سپاری مجدد حبیب الله کلکانی،گرفتاربحران هویت شود

ابراهیم ورسجی
افغانستان یک ملت نیست که با خاکسپاری تازه ی امیرحبیب الله کلکانی بحران هویت پیدانماید.واقعیت این است که ملت به معنای جامعه ی شهروندان که ازشکم انقلاب کبیرفرانسه سربرآورد،درکشورهای استعمارزده یا ساخته ی دست استعمار یافت نمی شود.طرفه اینکه ،درفرانسه وآلمان هم درشروع ملت سازی آنچنانی، تصفیه کاری های قومی یا نیست کردن خرده نژادها بی رحمانه صورت گرفت.اگرامروز،درهما فرانسه وآلمان و...اسلام هراسی به جان مسلمان ها افتاده است وهمه ی مسلمان هارا تروریست وداعش می نامد،نشانگراین است که ملت وهویت ملی ای پذیرای چندگانگی موجودیت ندارد.بله،فرانسه ، انگلیس ، روسیه یا پدران استعمار کهنه درآسیا وافریقا، کشورهای مصنوعی ساختند که نتیجه وبازتولید آن ها،حکومت های مستبد، تبعیض های قومی- مذهبی- بنیادگرایی- تروریسم مذهبی وبحران کنونی ازلیبی تا افغانستان می باشد.
برای اینکه بحثم طولانی نشود، برافغانستان تمرکزمی کنم.واقعیت این است که استعمار انگلیس وروسیه درجنوب ومرکزآسیا شاخ می زدند وازیک مسئله نگران بودند وآن اینکه مرکزقدرت اروپا است ودرآن جرمن ها تنها کسانی هستند که مسکو ولندن را سیلی کاری می کنند.دراین راستا، وقتیکه درسال 1870 میلادی،بسمارک ، شخصیت نظامی ودیپلمات برجسته ی جرمن،ریاست های فئودالی - بزرگ مالکی "پروس" را بنام امپراتوری جرمنی رقم زد،ترس ووحشت درلندن ومسکو، آفرید! ازاین رو، هردوغلو کهنه استعمارگری خراسان بزرگ را تکه- پاره ودرسال 1880 ده سال بعدازبرآمدن آلمان بسمارک، زندانی سربازی رابا زندان بانی عبدالرحمن خان بنام افغانستان به حیث منطقه ی حایل میان خود ساختند.زندانی که زندان بانش یعنی عبدالرحمن تنها به اجازه ی هندبرتانیه می توانست با روسیه ی تزاری رابطه برقرارکند.جالب این است که ،درزمان زندان سازی روسیه وانگلیس به زندان بانی عبدالرحمن، مدرنیسم ازطریق مدارس نو وارد مستعمرات می شد؛ برخلاف، زندان بان برای مدت 21 سال نگذاشت که یک مدرسه درافغانستان ساخته شود.ازهمه خنده داراینکه، پسرش فاحشه اش یعنی امیر حبیب الله تنها مکتب برای با سوادکردن کاتبان یاماموران ساخت.
درهمین دوره، یک آدم نیمه با سواد بنام محمود طرزی که درسوریه ی زیر اداره عثمانی کمی نوگرای ترکی آموخته بود، به کابل آمده ازطریق دادن دخترانش به پسران امیر مفسد،درظاهر نوگرای ودراصل قوم گرای را دامن زد.قومی گرایی درستیز بازبان وفرهنگ فارسی درجهت تقویت زبان پشتو.درحالیکه خودش پشتونمی دانست وبه فارسی مقاله می نوشت.روشن است که امیران افغانستان همه جاهل بودند، اما تفرقه قومی را دامن نزدند.بله، روشنفکرنمای طرزی به تفرقه قومی- زبانی دامن زدکه محصولش قربانی شدن امان الله دامادش وبازگشت انگلیس با حاکم ساختن نادرخان بود.برای من خنده داراین است که ، برخی نیمه باسواد های افغانستان که تاریخ نویس وروشنفکرحکومتی شدند،عبدالرحمن را پدرافغانستان مدرن ونواسه اش امان الله را مدرنیست معرفی وامیرحبیب الله کلکانی را دزد وسقاو نوشتند تاملت سازی نادرخانی- هاشم خانی- داودخانی- تره کی خانی- امین خانی-ملاعمرخانی- کرزی خانی نمایند!مثلا،عبداحی حبیبی، افغانستان بعدازاسلام،غبار، افغانستان درمسیرتاریخ،صدیق فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر را نوشتند.بله،آن ها ودیگر همکاران شان تاریخ را درمسیرافغانستان مصادره کردند.ورنه،افغانستان همان زندان روسیه ی تزاری وهندبرتانیا وبعداز هند برتانیه وروسیه،زیر سایه اتحاد شوروی ماند وبا ازبین رفتن شوروی،زندان نگهداشته شده ازعبد الرحمن تا نجیب الله زمین بوس شد.اگر چه پاکستان خواست که با طالبان وریال های عربستان ودالرهای امریکا،زندان عبدالرحمن را بازسازی نماید.خوشبختانه،خیزش فارسی زبان ها مانعش شد. ازسوی دیگر،تروریسم طالبان والقاعده ،امریکا را بنام جنگ علیه تروریسم به افغانستان آورد.
اگرچه بقایای عبدالرحمن وطالبان ریشو وبی ریش با هدایت لندن وواشنگتن واسلام آباد یک قانون اساسی تمرکزدهنده ی قدرت دردست کرزی را ساختند وسخن ها ازوحدت ملی ودموکراسی وحکومت قانون گفتند.
خوشبختانه که ،آگاهان سیاسی نسل دیروز و امروزدریافتند که ملت سازی دروغین است وطالبان غیرریشودرحال دعوت ازطالبان ریشو برای احیای زندان عبدالرحمن خان می باشند.مصرف کردن کمک های خارجی درولایت های طالبان خیزقندهار،ارزگان،زابل وهلمند توسط کرزی ومحروم ماندن دیگر ولایت ها از بازسازی ،خیزش جنبش روشنای هزاره هاوخیزش تاجیکان برای خاکسپاری مجدد امیر حبیب الله کلکانی واعتراض های دیگروابراز نظرهای عصبانی -قوم- قبیله گرایانه ی عبدالرحمن خانی ها وعذرخواهی برخی ازآن ها ازطالبان دردوحه وفاتحه خوانی گرفتن برای ملاعمر دست ساخت ارتش پاکستان درکابل،نشان دادند که افغانستان با ملت شدن فاصله ی بسیاری دارد.بهر حال،آن ها چه بخواهند وچه نخواهند،افغانستان شاهد دورخداد می باشد:نخست،فربه شدن روحیه ی قومی؛دوم،انفجار اطلاعاتی که تاریخ سازی های رسمی را زباله کرده ومی کند.ازاین رو،درنبود ملت وهویت ملی وبحران هویت،من طرفداراین هستم که احترام متقابل میان اقوام وقبایل افغانستان تقویت شود وکوشش شود که حکومت تابع اراده ی مردم شود.درغیرآن،تفرقه وتروریسم ادامه دهنده ی دور باطل رفتن از زیر سایه ی یک قدرت خارجی بزیرسایه ی قدرت دیگر می باشد که ازهند برتانیه تا شوروی وازشوری تا طالبان پاکستانی - انگلیسی وحکومت لرزان کنونی درزیرسایه امریکا نمادآن می باشد!