Tuesday 29 September 2015



معامله ی حکومت باصطلاح وحدت ملی با طالبان دربغلان؛ پیش خیمه ی تحویل دهی شهرقندزبه طالبان شد
ابراهیم ورسجی
7-7-1394
روزگذشته، نوشته بودم که شهرقندزتوسط طالبان اشغال نشده بلکه توسط ستون پنجم پاکستان دردورن حکومت باصطلاح وحدت ملی برای طالبان تحویل داده شده است!!! امروز، وقتیکه ، دراخبار ساعت هشت صبح، از شبکه ی تلویزیون طلوع ، اخباردررابطه به اوضاع جنگی قندزراشنیدم، برایم ثابت شد که واقعن شهرقندزبرای طالبان تحویل داده شده است نه اینکه آن هاموفق درفتح آن شده باشند.مثلن،آقای امیری،خبرنگار شبکه طلوع که ازبغلان گزارش می داد؛یاد آورشد که: طالبان دربغلان مانع رسیدن قوای امنیتی – دولتی به سوی قندزشده اند!!! همچنان،این خبرهم توسط طلوع پخش کرده شد که رئیس جمهورغنی،امرحمله به قوای دولتی متمرکزدرمیدان هوای قندزعلیه طالبان نداده است.درحالیکه، طالبان به شمول لشکرطیبه ی پنجابی ، علیه نیروهای دولتی درنزدیکی میدان هوای قندز دست به حمله زده اند.
درزمینه ، پرسش بنیادی این است که چرامعاهده باطالبان دربغلان صورت گرفت؟ معاهده ی که کمک کرد به طالبان تا اکنون مانع رسیدن قوت های دولتی به قندز شوند!!! پاسخ این پرسش را باید آن مقامی دولتی بدهد که چنان معاهده ی را با طالبان امضاکرده است!!! اگرازآن مقام وهمکارانش پرسان نشود،به این معناست که حکومت باصطلاح وحدت ملی درحال سپردن کابل هم برای طالبان وپاکستان می باشد!!! مسئله ی که مخالفان طالبان ازهمه اقوام باید درباره ی آن فکرکرده وتصمیم بگیرند که فردا دیرخواهد شد!!! دراین راستا، ازغنی صاحب که بعدازتحویل دهی قندزبه طالبان توسط همکارانش، گفته بود که قندززیراداره است، پرسان می کنم که شهرقندز تباه وغارت شده وپرچم لشکرطیبه ی پاکستانی درکنارپرجم طالبان افغانی- پاکستانی درآن به اهتزازدر آمده است؛پس، زیراداره بودن قندزچه معنادارد؟ ازاین سخن معلوم می شود که غنی صاحب ازاداره تعریفی دارد مخالف علوم:اداره،سیاست وحقوق!!!
بهرحال، ازغنی صاحب می خواهم که ازنابغه بودن خود درهمه علوم به ویژه اداره آن هم اداره ی جامعه ی درحال مقابله باتروریسم دست شسته اجازه دهد که قوای امنیتی قندزرا ازپاکستانی ها پس بگیرند.درغیرآن،افغانستان مبتلا ب جنگ های گروهی شده غنی صاحب همراه تکنوکرات های نادان همکارش روانه ی همان جای می شوند که قبلن بودند؛ وبرخی هکارانش که درستون پنجم پاکستان مامورهستند روانه ی پشاور می شوند ؛ طوریکه، ازفروپاشی حکومت دکترنجیب الله فقید تا رسیدن طالبان به کابل، درپاکستان زیر اداره ی آی اِس آی،پشتوبازی علیه پشتون ها وهمه ی مردم افغانستان می کردند؛ باردیگردرپشاور پول غارت کرده ی خود آرام آرام خورده نشخوارمی کنند؛ ورنج های ناشی ازخیانت های راکه تاکنون مرتکب شده اند، مردم افغانستان تحمل می کنند!!! اینجاست که مسئولیت مردم افغانستان به خصوص آگاهان آن ها دوچند شده وادارشان می کند که برای نجات افغانستان ازچنگال تروریسم وتفنگ سالاریی غارتگرمبارزه ی سرسختانه نمایند!!! درغیرآن،آینده ی این وطن جفاکشیده را غمبارترمی بینم!!!

Monday 28 September 2015



عبدالله ، رئیس اجرائیه به چوکی های خالی سازمان ملل متحد سخنرانی کرد
ابراهیم ورسجی
7-7-1394
دراخبارهشت صبح روزه سه شنبه 7 میزان ، طوریکه رسانه های دیداری وشنیداری نشان داد ند، عبد الله ، رئیس اجرائیه ی دولت باصطلاح وحدت ملی درمجمع عمومی سازمان ملل متحد ، به چوکی های خالی سخنرانی کرد. مسئله ی که نشان داد سیاست خارجی بویژه روابط بین المللی افغانستان به این خاطرکه ما اصلن نه سیاست خارجی بلکه روابط بین المللی داریم ، تا چه حد ابتراست ووزیرومسئولان وزارت خارجه وسفیران کشورما نتوانسته اند به توسعه ی مناسبات بیرونی وطن مان کمک نمایند.ا معلوم است که درگذشته هم افغانستان بخاطرحکومت های نالایقش نتوانسته بود مناسبات گسترده ی باجهان داشته باشد ؛ ورنه ، کشورما با این وضعی که اکنون مواجه است ، روبرونمی شد. چراکه ، روابط خارجی وداشتن وزارت خارجه دردرون وسفارت خانه ها دریبیرون کشور، وسیله ی گسترش منا سبات درسطح منطقه وجهان می باشد.
بدبختانه ، در15 سال گذشته ، باوجود اینکه ، تاکید های بسیاری برحضورجامعه ی جهانی درافغانستان شد ، اما آنگونه که ادعاشد ومی شود ، جامعه ی جهانی حضورنداشت ؛ وهنوزهم حضورندارد.البته که ، برای نام ، جامعه ی جهانی حضورداشت ودارد ؛ ودرعمل ، چیزی که داشتیم وداریم ، یک حکومت فاسد - دست نشانده وکاربران نالایق وفاسد آن ؛ ونتیجه هم با زگشت تروریسم می باشد که درروزسخنرانی عبدالله ، رئیس اجرائیه درمجمع عمومی سازمان متحد ، طالبان شهرقند زرا اشغال وثا بت کردند که نه حکومت ولایتی درآن ولایت بود ونه هم حکومت مرکزی ابرازنگرانی کرد که قند زبد ست تروریستان افتاده است!!! روشن است که ، ازبی توجهی حکومت نسبت به افتا دن قند زبد ست طالبان ، بزرگترین فایده ی را که بردا شت ، طرف پاکستانی بود که همه روزه برخی حکومتی های شامل درحکومت باصطلاح وحدت ملی علیه آن شعارمی دهند وبرخی دیگرهم بدون شک ستون پنجم آن دردرون دستگاه دولتی می باشند که کله ی خود رازیرسا یه ی قبیله گرای پنهان کرده برای دشمنِ همان قوم وقبایلش کارمی کنند.
بهرحال ، نگاه من این است که چرا عبدالله ، رئیس اجرائیه به کرسی های خالی مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنرانی کرد؟ پاسخ این پرسش برمی گردد به شعارهای توخالی حضورجامعه ی جهانی درافغانستان ونا توانی حکومت کابل بویژه وزارت خارجه اش که بدست اماتورها وبچه اشلقی ها اداره می شود. بچه اشلقی های که غیرازجمع کردن پول ، نگهداری پول های باد آورده ی بزرگان شان وسفرهای تفریحی وسیاحتی- خوش گذ رانی بنام سفرهای دیپلماتیک ، کاری دیگری ندارند ، یاکاری دیگری ازآن ها ساخته نیست. ازاین سبب ، نظرم این است که برای مهارتروریسم وتوسعه ی اقتصادی وسیاسی درافغانستان ،همان گونه که جنگ ونبرد نیروهای دفاعی- امنیتی کارسا زمی باشد ؛ به همان اندازه حتا بیشترازآن ، داشتن یک دیپلماسی فعال ودقیق می تواند موثرواقع شود. درغیرآن ، سیاست کا ران نالایق به کرسی های خالی سخنرانی می کنند ووالی ها وزیرها هم درروزهای عید به بیرون برای سیاحت وفاحشه گری می روند ؛ وکشورهم برای مدت های طولانی عرصه ی نبرد وکارآزمایی تروریستان وبیرونی ها بویژه پاکستان با قی می ماند ومردم افغانستان هم با فقر، بیماری ، تروریسم ، اعتیاد ، گدای گری وفرارجوانانش به غرب مبتلاخواهد ماند!

Saturday 26 September 2015

مصاحبه تند وتیزخبرنگاربی بی سی بایک هوادارعربستان سعودی نخستین ومهم ترین وظیفه ژورنالیستی رابرجسته می کند

Posted on سپتامبر 24, 2015 in مطالب انتخابی, سرتیتر
saudi_arabia_4jh
منبع: پروپاگاندا
نويسنده: گلن گرین‌والد
تارنگاشت عدالت
۱۶سپتامبر ۲۰۱۵

جنایات مستمر عربستان سعودی و «همکاران ائتلافی» آن به شدت و -وحشتناک- بر ایالات متحده آمریکا و بریتانیا پرتو می‌افکنند، نه تنها به این دلیل که این دو کشور از هم‌پیمانان بسیار نزدیک رژیم عربستان اند، بلکه به این خاطر که با سخاوتمندی کامل، حاکم مطلقه عربستان را با اسلحه و اطلاعات امنیتی تأمین می‌کنند که برای از بین بردن مردم غیرنظامی یمن مورد استفاده قرار می‌گیرد.

دولت‌های آمریکا و انگلیس مملو از هواداران رژیم عربستان سعودی است. آیا هنوز کسی به خاطر دارد که ريیس‌جمهور اوباما سفر رسمی خود را به هندوستان (که دست بر قضا این کشور را به تحمل مذهبی و احترام به حقوق زنان دعوت می‌کرد) به ناگاه قطع کرد و به ریاض به نزد پادشاه مرده این کشور پرواز کرد تا همراه با بلندپایگان هر دو حزب آمریکايی در مراسم خاکسپاری او شرکت کند؟

«دانیل کواژینسکی» نماینده محافظه‌کار مجلس عوام انگلیس، یکی از این هواداران پروپا قرص رژیم عربستان سعودی غروب جمعه در برنامه BBC Newsnight میهمان بود و از طرف مجری برنامه «جیمز اُ-براین» بی‌رحمانه به خاطر پشتیبانی از جنگ عربستان سعودی در یمن و همین‌طور به خاطر پشتیبانی این رژیم توسط دولت انگلیس و شرکت‌های خصوصی تسلیحاتی مصاحبه و مؤاخذه شد.

BBC را می‌توان به حق در مورد مسايل عدیده‌ای متهم کرد ولی این مصاحبه یک نمونه بارز این امر بود که ژورنالیست‌ها چگونه باید از سیاستمداران و قدرتمندان بازخواست کنند. تمام این مصاحبه دیدنی است. «اُ-براین» چندین بار کوشش می‌کند تا «کواژینسکی» در مورد جنایات جنگی رژیم عربستان (که مورد پشتیبانی اوست) موضع‌گیری کند. ولی می‌خواهم یک نکته مشخص را برجسته کنم.

هر بار که کواژینسکی در مورد جنایات جنگی رژیم عربستان که مورد پشتیبانی تسلیحاتی دولت اوست، مورد سؤال قرار می‌گرفت، کواژینسکی طفره می‌رفت و در عوض می‌خواست بداند که چرا BBC در مورد حوثی‌های خبیث که عربستان با آن‌ها مبارزه می‌کند و عربستان مدعی است که آن‌ها از طرف ایران کنترل می‌شوند، گزارش نمی‌کند (عجیب است). «اُ-براین» چندین بار در مورد نقش بریتانیا در جنایات سعودی سؤال می‌کند و باز کواژینسکی طفره می‌رود و موضوع را عوض می‌کند که چرا در مورد ایران و حوثی‌ها گزارش نمی‌شود. «شما در نیوز‌نایت یک برنامه‌ دارید و در هنگام خبرگزاری شما کسی مجاز نیست سد راه شما شود. برنامه شما علیه ائتلاف کشورهای خلیج تنظیم شده … چرا در مورد کشتارهای … قبایل حوثی گزارش نمی‌کنید؟»

«اُ-براین»، پس از این تذکر که BBC در مورد خشونت حوثی‌ها هم گزارش کرده بود، هسته مرکزی توجه خود روی جنایات سعودی را این‌طور توضیح داد:
«در این تحقیقات مسأله بر سر این است که آیا سلاح‌های‌ انگلیسی در اعمال جنایات جنگی عربستان سعودی سهیم هستند … حوثی‌ها که هم‌پیمانان ما و مشتریان ما نیستند. برای انظار عمومی مهم نیست که ژورنالیست‌های انگلیسی در این مورد تحقیق کنند که آیا حوثی‌ها دست به این یا آن اقدام زده اند. ما به عربستان سعودی اسلحه می‌فروشیم.»

توضیح «اُ-براین» دارای یک پیام مهم است: وظیفه اصلی یک ژورنالیست باید این باشد سوءاستفاده را در کشور خود و بین هم‌پیمانان آن افشاء کند و کنترل نماید. همان‌طور که «اُ-براین» می‌گوید به نفع «منافع عموم» است که اقدامات بد دولت خودی مورد توجه قرار گیرد و نه این‌که به اقدامات دولت‌های غریبه پرداخته شود که در قبال آن نه مسؤولیتی وجود دارد و نه اصلاً می‌توان و یا تنها شاید بتوان تأثیر کمی روی آن گذارد.

باید این اصل برای همه کس روشن باشد. ولی متأسفانه عکس آن صادق است: بیش‌ترین بخش گزارش‌دهی در رسانه‌های غربی (و برای گزارش‌دهی در ایالات متحده آمریکا در مورد مسايل بین‌المللی به طور کل) تقریباً این‌طور است: هه! ببين دشمنان ما، آنجا، باز چه دسته گلی به آب می‌دهند!» مشکل بتوان آن را با اعداد و ارقام بیان کرد. ولی به عنوان فردی که بخش عمده توجه خود را روی رسانه‌های آمریکايی و بحث و گفت‌وگوهای «کارشناسان امور خارجی» متمرکز کرده، می‌توانم بگویم که ۹۵ درصد این گفت‌وگوها در مورد رفتار ناهنجار حریفان ما و تنها شاید ۵ درصد در مورد کژروی‌های ایالات متحده و هم‌پیمانان نزدیک آن است. یعنی درست مغایر موضع «منافع عمومی» که «اُ-براین» به درستی در مقام دفاع از آن برخاسته است.

در ابتدا تنها یک احساس بود، وقتی که یک موج عظیم اعتراضی علیه دولت ایران به خاطر دستگیری سه‌ماهه ژورنالیست ایرانی- آمریکايی «رکسانا صابری» پدید آمد (تا دادگاه تجدیدنظر ایران او را مورد برائت قرار داد). پیدایش خشم به خودی خود جالب توجه نبود: این‌که ژورنالیست‌ها از آزادی مطبوعات و همکاران خود دفاع می‌کنند، طبیعی و قابل ستایش است. جالب توجه این بود که دولت کشور خودی، یعنی ایالات متحده آمریکا ژورنالیست‌ها را سال‌های متمادی بدون اعلام جرم زندانی کرده، از جمله ژورنالیست آژانس خبری الجزیره که ۷ سال در گوانتانامو زندانی بود. ولی در این مورد سکوت مطلق حاکم بود. چطور می‌توان به عنوان ژورنالیست آمریکايی در مورد تضییق مطبوعات ایرانی دست به اعتراض زد و هم‌زمان با آن، تضییقات اعمال شده توسط دولت خودی را به کلی مورد اغماض قرار داد؟

این وقایع یک نقطه بحرانی را آشکار می‌کند: لذت‌بخش (و ساده) است که اعمال بد کشورهايی را که دولت‌های ما آن‌ها را خبیث می‌نامد، بزرگ‌نمايی کرده و لعنت کنیم. ولی بزرگ‌نمايی و محکوم کردن اعمال بد دولت خودی زیاد لذت‌بخش و در ضمن ساده هم نیست. ژورنالیسم بسیار پرارزش‌تر خواهد بود و به منافع عموم کمک بیش‌تری خواهد کرد، اگر شق دوم را دنبال کند و نه شق اول را. «اُ-براین» به این امر اشاره می‌کرد.

و تازه با حقیقت نیز منطبق است، زیرا ژورنالیست‌ها بهتر می‌توانند به عنوان سگ گله دولت‌های خود عمل کنند تا در مورد دولت‌های بسیار دور و متخاصم. ولی با این‌حال وقتی که مسأله بر سر اقدامات بد دولت‌های دیگر است، باز چشم می‌درانند، آن‌ها را بدنام می‌کنند، تحقیر می‌نمایند و از این طریق باعث تضعیف آن‌ها می‌شوند. در اصل همه دولت‌ها این‌طور رفتار می‌کنند. اسم این کار را هم پروپاگاند می‌گذارند. در اغلب کشورها شهروندان بیش‌تر در مورد اقدامات بد دولت‌های متخاصم اطلاع کسب می‌کنند ولی در مورد اقدامات بد دولت خودی خیلی کم آگاه می‌شوند. ژورنالیسم واقعاً مفید، درست این نکات تاریک را روشن می‌کند. ژورنالیسمی که آگاه می‌کند، نه ژورنالیسمی‌ که تبلیغات دولت خودی را تقویت می‌نماید.

دلایل زیادی وجود دارد که چرا همکاران ما ترجیح می‌دهند به کارهای بد دیگران بپردازند و نه کارهای بد طرف خودی. دلیل اصلی آن ماهيت استراتژیک آن است: وقتی که آمریکايی‌ها خود را با رفتار بد پوتین، کره شمالی، ایران و یا کشور خبیث جاری و بی‌عدالتی‌ها در آنجا مشغول می‌دارند، با چیزی مشغولند که نمی‌توانند روی آن تأثیر بگذارند، درست برعکس کارهای بد دولت خودی و بی‌عدالتی در جامعه خود. منحرف کردن دايمی افکار مردم به سوی اعمال بد خلق‌های دیگر هم اغواکننده و هم مخدوش کننده است و باعث ایجاد این برداشت می‌شود که رفتار بد (مثلاً دستگیری ژورنالیست‌ها) فقط در آن کشورها ممکن است و نه در کشور ما.

فاکتورهای روان‌شناختی نیز نقش مهمی ایفاء می‌کنند: انسان خود را بهتر احساس می‌کند وقتی که بتواند دیگران را محکوم کند. روی همین اصل وراجی‌های گزنده و تحقیر‌کننده یک ورزش مردمی شده است. وقتی که انسان بتواند دیگران را نقادانه محکوم کند، احساس آرامش می‌کند. از همین روست که در انجیل آمده «شاخ را از چشم خود بیرون کن، تا بتوانی تیغ را از چشم برادرت بیرون کنی.» به هرحال، خطاهای خود را مورد اغماض قرار دادن یک امر اغوا‌کننده کلی است، که بسیار مطبوع‌تر و ارضاکننده‌تر است.

هیچ‌یک از این قواعد عمومی نیست و نیاز به هشدار دارد. خوب است که انسان فعالیت‌‌ دولت‌های متخاصم را بشناسد. ما می‌خواهیم که کماکان از آن کشورها گزارش دهیم و ژورنالیست‌ها وقتی رفتار این دولت‌ها را زیر ذره‌بین قرار می‌دهند، وظیفه خود را انجام می‌دهند. اعمال بد کشورهای حریف نباید کتمان گردد و یا بی‌خطر جلوه داده شود، زیرا در آن صورت باز اغواکننده و پروپاگاند خواهد بود. و برخی از اوقات رفتار نادرست دولت‌های دیگر باعث ایجاد آن‌چنان فجایع بشری می‌گردد، که مقابله همگانی را لازم و موجه می‌نماید. در آن صورت می‌توان با تمام قدرت به آن پرداخت.

اما اساساً وظیفه ژورنالیست‌ها (و در این رابطه همین‌طور وظیفه شهروندان) افشای رفتار بد دولت خودی است و نه دیگران. نقل قول پايین از نوام چامسکی که سال‌ها متهم می‌شد بیهوده وقت زیادی را صرف اعمال بد دولت و جامعه خود می‌کند، لب کلام را ادا می‌نماید:
«تردید من عمدتاً متوجه ترور و خشونتی است که کشور من اعمال می‌دارد و آن‌هم به دو دلیل. اولاً، چون ما سرچشمه اصلی خشونت بین‌المللی هستیم.

ولی مضاف برآن، به یک دلیل مهم دیگر، زیرا من می‌توانم علیه آن اقدام کنم. و حتا اگر ایالات متحده آمریکا فقط مسؤول ۲ درصد این خشونت هم باشد، باز من در قبال این دو درصد مسؤولم. این یک ارزشیابی اخلاقی ساده است. یعنی ارزش اقدامات خودی وابسته به پی‌آمدهای قابل تصور و قابل پیش‌بینی آن است. قساوت‌های دیگران را محکوم کردن ساده است. این‌کار همان‌قدر دارای ارزش اخلاقی است که ما قساوت‌هایی را که در قرن ۱۸ رخ داد، محکوم کنیم.»

«محکوم کردن قساوت‌های دیگران» نه تنها ساده است، بلکه معامله به صرفه‌ای نیز هست، چه از نظر استراتژیکی، چه تبلیغاتی و یا روان‌شناختی و احساسی. به همین دلیل در سطح جهان مورد استفاده قرار می‌گیرد. این امر ده‌ها سال در آمریکا متداول بود و هنوز هم هست: اگر در مورد حمله، بمباران، پشتیبانی از مستبدان و شکنجه توسط دولت خود بنویسیم، فوراً از طرف یک ناسیونالیست مورد حمله قرار خواهیم گرفت که چرا در مورد روسیه نمی‌نویسیم. در غیر آن صورت باید انگ جاسوسی برای کرملین را تحمل کنیم. به همین دلیل وسواس فکری که برخی‌ها در غرب نسبت به اسلام و نه دولت‌های خود، به عنوان علت اصلی زور و خشونت نشان می‌دهند، قابل درک است. تاکتیک کار این‌طور است که با اشاره به شخص ثالث که مرتکب کارهای به مراتب بدتری می‌گردد، گناهان دولت‌های خود خُرد جلوه داده ‌شود.

ناب‌ترین قبیله‌گرایی در شکل کلاسیک و بدوی خود: ديگران همواره مقصر هستند! از منظر ژورنالیستی این رویکرد جبونانه و متناقض است: چشم‌وگوش آمریکايی‌ها و دیگر غربی‌ها ده‌ها سال است که با زبان اهريمنی‌ساز در بارۀ مخالفان آمریکا، از روسیه تا ایران و چین و مسلمانان، پر ‌می‌شود. در آمریکا نشستن و این نوع برداشت را که عموماً پذیرفته شده است، به خاطر منافع شخصی و خودپسندی تکرار کردن بی‌ارزش است، که نه نمایانگر جرأت گوینده است و نه این‌که اصولاً جالب است. آن‌چه که آمریکايی‌ها فاقد آنند (و خیلی تأسف‌‌آور است) توجه ژورنالیستی به اقدامات بد دولت خودی است. چالش مستقیم در مقابل خزعبلات تبلیغاتی که روزانه تولید می‌گردد تا آن‌ها طرف خودی را بی‌عیب و دلربا جلوه دهند.

این مصاحبه بسیار برجسته BBC نمونه درخشانی برای نمایش فضايل ژورنالیسم منتقد است و علاوه برآن، به وضوح نشان می‌دهد که ژورنالیسم وقتی که سخت‌ترین مسايل، یعنی اشاره به اعمال بد طرف خودی را مورد بررسی قرار می‌دهد و کسانی را که در کشور خود و یا در کشورهای نزدیک و هم‌پیمان آن قدرت را در دست دارند مورد مؤاخذه قرار می‌دهد، تا چه حد ارزشمند است.
https://www.youtube.com/watch?v=Gi5z4M5dm4o
نماینده پارلمان انگلیس دانیل کواژینسکی اکنون تهدید می‌کند که از BBC و تولید کننده آن «یان کاتز» به خاطر این مصاحبه به دادگاه شکایت خواهد کرد. او به ویژه از این نظر خشمناک است، زیرا «کاتز» پس از مصاحبه مدارکی را در توئيتر قرار داده که ثابت می‌کنند کواژینسکی برای سفر به عربستان سعودی از طرف وزیر امور خارجه این کشور «هدیه» دریافت کرده بود. اغلب این‌طور است که پرسروصداترین قهرمانان جنگی، خیلی حساس و زودرنج از آب درمی‌آیند.
گلن گرین والد که در ۶ مارس ۱۹۶۷ در نیویورک به دنیا آمد یک ژورنالیست، بلاگر، نویسنده و وکیل دادگستری آمریکايی است که با تنظیم و انتشار اسنادی که ادوارد اسنودن در سال ۲۰۱۳ در اختیار او گذارده بود همراه با مصاحبه‌ای با اسنودن در روزنامه گاردین شهرت جهانی یافت.

https://propagandaschau.wordpress.com/2015/09/16/glenn-greenwald-ein-scharfes-bbc-interview/#more-14854

امتیاز بدهید:

Friday 25 September 2015


چامسکی: دانشگاه بنگاهی تجاری شده است

Posted on سپتامبر 23, 2015 in نقد و بررسی, سرتیتر

chomski_90j

سخنرانی «نوام چامسکی» دربارۀ وضعیت رو به زوال دانشگاه‌
ترجمۀ میلاد محمدی
منتشر شده در ترجمان
متن پیشِ رو سخنرانی‌‌ای است که نوام چامسکی آن را در فوریۀ سال ۲۰۱۴ برای جمعی از اساتید دانشگاه‌های آمریکا، از طریق اسکایپ، ‏ ایراد کرده است. این متن را «رابین سوردز» آماده کرده و پرفسور چامسکی آن را ویرایش کرده است


استخدام حق‌التدریسی اساتید
پدیدۀ استخدام حق التدریسی، بخشی از مدلی تجاری است؛ به‌نوعی شبیه به استخدام کارمندان والمارت است؛ کارمندانی که از مزایا محروم‌اند. اساتید دانشگاه، امروزه بیش از پیش، براساس مدل والمارت، یعنی به‌شکل حق‌الزحمه‌ای استخدام می‌شوند. ‏مدل استخدام ِتجاریِ کمپانی‌ها به‌گونه‌ای طراحی شده است که هزینه نیروی‌کار را کاهش دهد و در عوض، بهره‌کشی از نیروی کار را افزایش دهد. وقتی دانشگاه‌های آمریکا‌ به کمپانی تجاری تبدیل شود –که در طول یک نسل، به‌صورت مطلق و سیستمیک، تجاری شده است– مدل والمارتی نیز در آن پیاده می‌شود. این اتفاق بخشی از فرآیندِ یورش نئولیبرال‌ها به مردم است.

مدل تجاریِ آن‌ها کاری می‌کند که چیزهایی که بیشترین اهمیت را دارند به کم‌اهمیت‌ترین‌ها تبدیل شوند. متولیانِ این کمپانی‌–دانشگاه‌ها (و در دانشگاه‌های دولتی، قانون‌گذاران) در پی آن هستند که هزینه‌ها را پایین نگه دارند و اطمینان حاصل کنند که نیروی کارشان رام و مطیع است. روش آن‌ها برای انجام این کار، استخدام اساتید به‌صورت حق‌التدریسی و موقت است. استخدام موقت، کلاً، در دوران نئولیبرال‌ها افزایش می‌یابد و دانشگاه‌ها نیز از این قضیه مستثنا نیستند. ایدۀ نئولیبرال‌ها این است که جامعه را دوپاره کنند؛ گروه اول همان جماعتی هستند که گاهی «پلوتونومی۱» خطاب می‌شوند (پلوتونومی اصطلاحی است که ‌بانک‌ها از آن استفاده می کنند؛ وقتی که می‌خواهند به سرمایه‌گذاران خود مشاوره دهند که ثروت خود را کجا سرمایه‌گذاری کنند). پلوتونومی طبقه‌ای است که در رأس هرم ثروت در جهان قرار دارد و اگرچه این رأس معمولاً در کشورهایی مثلِ آمریکا متمرکز است. گروه دوم «پرکاریت۲» نامیده می‌شود که باقی مردم آن را شکل می‌دهند؛ گروهی با زندگی‌های متزلزل.

این ایدۀ نئولیبرال‌ها گاهی به‌نحو کاملاً آشکاری بیان می‌شود. وقتی که «آلن گرینسپن۳» می‌خواست در سال ۱۹۹۷، در کنگره از شاهکارِ اقتصادی‌ای سخن بگوید که داشت آن را اداره می‌کرد، صراحتاً اذعان کرد که یکی از مبانی موفقیت اقتصادی، تحمیل‌کردن چیزی است که خودش آن را «ناامنی بیشتر کارکنان» می‌نامید. او گفت، هرچه کارکنان وضعیت ناامن‌تری داشته باشند، جامعه سالم‌تر خواهد بود؛ چون وقتی که کارکنان وضعیت بی‌ثباتی داشته باشند، درخواست می‌دهند تا حقوقشان افزایش پیدا کند، اعتصاب نمی‌کنند

هرچه کارکنان وضعیت ناامن‌تری داشته باشند، جامعه سالم‌تر خواهد بود.

و درپی به‌دست آوردن مزایای بیشتر نیستند؛ در این صورت است که با شادی و انفعال، به اربابان خود خدمت می‌کنند و این امر تأثیر مثبتی دارد؛ چون به سلامت اقتصاد و کمپانی‌ها کمک می‌کند. در آن‌زمان، هرکس که سخنان گرینسپن را می‌شنید، آن را بسیار منطقی می‌دید.

چرا که در آن زمان، هیچ‌کس واکنشی به این حرف‌ها نشان نداد و همه او را ستایش کردند. در حال حاضر نیز در دانشگاه با همین معضل روبه‌رو هستیم. سؤال آن‌ها این است: چطور ناامنیِ بیشتری برای کارکنان ایجاد کنیم؟ چطور دهان آن‌ها را ببندیم؟ چطور کاری کنیم که با حقوق ناچیز کار کنند و این را موهبت بدانند که اجازه دارند به‌مدت یک‌سال دیگر، تحت شرایط رقت‌آور، کارکنند؟ چطور می‌توانیم کاری بکنیم که آن‌ها به‌دنبال افزایش حقوق نباشند؟ به‌نظر نئولیبرال‌ها، این راهی است برای اینکه کارآمدی و سلامت در جامعه افزایش پیدا کند. بنابراین، از آنجایی‌که دانشگاه دارد روزبه‌روز بیشتر به مدل تجاری ِکمپانی‌ها نزدیک می‌شود، تحمیل کردن تزلزل و بی‌ثباتی به دانشگاه به راهکاری اساسی تبدیل شده‌است.

انعطاف‌پذیری اصطلاحی است که برای کارکنان کارخانه‌ها بسیار آشناست. بخشی از امری که «اصلاح نیروی کار» نامیده می‌شود، تلاشی است که نیروی کار را انعطاف‌پذیرتر کند. انعطاف‌پذیرکردن به این معناست که استخدام و اخراج افراد آسان‌تر شود و سود و کنترل به حداکثر خود برسد. انعطاف‌پذیری در اصل خوب است، اما ایدۀ آن فقط تبدیل به ابزاری شده است تا نیروی کار را کنترل کند و بر آن سلطه داشته باشد.

این‌هایی که گفتم، فقط یکی از جنبه‌های تجاری‌شدن دانشگاه‌ها بود. جنبه‌های دیگری نیز درکار است که دانشگاه را به صنعت‌های خصوصی شبیه می‌کند؛ نمونه‌ای از این شباهت افزایش شدیدِ لایه‌های مدیریتی و بوروکراتیک است. اگر بخواهید افراد را کنترل کنید، نیازمند سطوح بی‌نهایتی از نیروی مدیریتی هستید. بنابراین، در صنایع آمریکایی، بیشتر از هرجای دیگری در جهان، لایه‌های مدیریتی یکی پس از دیگری وجود دارند؛ لایه‌هایی که شاید اتلاف منابع اقتصادی به نظر برسند اما برای کنترل و تسلط ضروری هستند. همین مسئله درخصوص دانشگاه‌ها نیز صادق است. در ۳۰ تا ۴۰ سال گذشته، تعداد مدیران نسبت به اساتید و دانشجویان به‌نحو قابل‌توجهی افزایش یافته است (تعداد اساتید نسبت به دانشجویان ثابت باقی‌مانده است.) «بنیامین گینزبرگ۴»، که جامعه‌شناس بسیار مشهوری است، کتابی در این خصوص دارد با عنوان افول اساتید: ظهور دانشگاهِ مدیرمحور و اهمیت آن۵.

گینزبرگ در این کتاب ماهیت تجاریِ سطوح مدیریتی گسترده و لایه‌های متعدد آن در دانشگاه‌ها را بررسی می‌کند و با نگاهی جزیی‌نگر، حقوق‌های کلان این مدیران را ارزیابی می‌کند. رؤسای

چطور باید به جوانان تعلیم داد؟ راه‌های بسیاری وجود دارد: یک راه این است که آن‌ها را زیر بار بدهی شهریه‌های دانشگاه لِه کنی.

دانشکده‌ها یا دپارتمان‌ها اغلب از میان کسانی انتخاب می‌شوند که قبلاً عضو هیئت علمی بوده‌اند؛ این افراد معمولا چندسالی به محیطی خارج از دانشکده می‌روند و در مشاغلی خدمت می‌کنند که صرفاً جنبۀ مدیریتی دارد. آن‌ها بعد از چندسال، درحالی به دانشکده بازمی‌گردند که به مدیرانی حرفه‌ای تبدیل شده‌اند؛ اما نکته اینجاست که آن‌ها اکنون بیشتر یک مدیر هستند تا یک استاد؛ از این رو، برای خود معاون و منشی استخدام می‌کنند و منشیِ معاون و منشیِ منشی و همین‌طور الی آخر…؛ در نتیجه، ساختاری گسترده و کامل ایجاد می‌شود که تماماً با مدیران و دم و دستگاه‌های مدیریتی شکل گرفته است.

استفاده‌کردن از نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر سابقه‌ای به درازای عمر بنگاه‌های خصوصی دارد و اتحادیه‌ها و سندیکاها در واکنش به همین مسئله تشکیل شده‌اند. در دانشگاه، کارکنان حق‌التدریسی و دانشجویان مقاطع عالی همان نقش نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر را دارند. هزینۀ این اقدامات را باید دانشجویان و افرادی بپردازند که در این مشاغلِ آسیب‌پذیر فعال‌اند و زندگی آن‌ها وابستۀ به آن است. بااین‌حال، این یکی از ویژگی‌های استانداردِ جامعۀ تجارت‌محور است که هزینه‌ها را بر دوش مردم می‌اندازد. در واقع، اقتصاددانان به‌نحو تاکتیکی در این مسئله سهم دارند.

مثلا تصور کنید که مشکلی در حساب بانکی خود دارید. به بانک زنگ می‌زنید و تلاش می‌کنید تا مشکل را حل کنید. همگی می‌دانید چه اتفاقی می‌افتد. ابتدا پیامی ضبط‌شده برایتان می‌گذارند که می‌گوید، ما عاشق مشتری‌هایمان هستیم؛ فهرست راه‌حل‌ها از این قرار است…. حالا شاید چیزی که به‌دنبالش هستید در این فهرست باشد و شاید هم نباشد. اگر برحسب تصادف، موردی را که دنبالش بودید بیابید و انتخابش کنید، نوبت انتظار دوم فرامی‌رسد؛ باید به موسیقیِ انتظار گوش کنید. هرچند لحظه یک‌بار هم سروکلۀ صدایی ضبط‌شده پیدا می‌شود که می‌گوید: «لطفاً منتظر بمانید؛ از شکیبایی شما سپاسگزاریم». سرانجام، بعد از گذشت مدت‌زمانی قابل‌توجه، با شخصی طرف می‌شوید که می‌توانید سؤالی بسیارکوتاه از او بپرسید.

این همان چیزی است که اقتصاددانان آن را «کارآمدی» می‌خوانند و این بخشی از مشارکت اقتصاددانان در پیدایش وضع فعلی است. سیستم با استفاده از ابزارهای اقتصادی، هزینۀ نیروی کار بانک را کاهش می‌دهد و البته این هزینه را بردوش شما می‌اندازد. این هزینه‌ها بر دوش بی‌نهایت انسان واقعی قرار می‌گیرد، اما در محاسبات علم اقتصاد، این هزینه‌ها را هزینه حساب نمی‌کنند. وقتی به‌طرز کار جامعه نگاه می‌کنیم، این پدیده را همه‌جا می‌بینیم. همین پدیده در دانشگاه‌ها نیز دارد اتفاق می‌افتد؛ پدیده‌ای که برای آموزش عالی مضر است، اما نکته اینجاست که هدف اقتصاددانان آموزش نیست.

با این‌حال وقتی قدری بیشتر تأمل کنیم، می‌بینیم که فاجعه عمیق‌تر از این حرف‌هاست. اگر به سال‌های ۱۹۷۰ بازگردیم، درمی‌یابیم که وضع فعلی تا حد زیادی

افزایش شدیدِ لایه‌های مدیریتی و بوروکراتیک دانشگاه را به صنایع خصوصی شبیه کرده است.

نشأت‌گرفته از همان زمان است. در آن زمان، نگرانی شدیدی وجود داشت در خصوص تأثیر سیاسی ِ فعالیت‌های اجتماعی‌ای که در دهه ۱۹۶۰ انجام می‌شد؛ دوره‌ای که از آن با عنوان «زمانۀ خرابکاری» یاد می‌شود. در واقع، آن زمان عصری بود که در کشور داشت نوعی فرهنگ شکل می‌گرفت و همین خطرناک بود. مردم در آن‌ زمان در فعالیت‌های سیاسی برای احقاق حقوق گروه‌های مختلف (زنان، طبقۀ کارگر، کشاورزان، جوانان، سالمندان) شرکت می‌کردند. لیبرال‌ها این افراد را «گروه‌های دارای منافع خاص» می‌نامیدند. این تلاش‌ها به واکنشی آشکار منتهی شد. طیف لیبرال در همان زمان کتابی منتشر کرد با عنوان: بحران دموکراسی، گزارشی درخصوص قابلیت مدیریت دموکراسی‌ها۶، این کتاب را «مایکل کروزیر۷»، «ساموئل هانتینگتون۸» و «جویی واتانوکی۹» نوشته بودند که «کمیتۀ سه‌جانبه۱۰» آن را منتشر کرده بود؛ نهادی متعلق به لیبرال‌های انترناسیونالیست که بعدها مدیران دولتِ «کارتر» از همین طیف برخاستند.

مسئلۀ این افراد چیزی بود که خودشان آن را «بحران دموکراسی» می‌نامیدند. به‌نظر آن‌ها دموکراسی بیش‌تر از حدّ لازم وجود داشت. در دهۀ ۱۹۶۰، «گروه‌های دارای منافع خاص» بر دولت و جبهه‌های سیاسی فشار بی‌امانی وارد می‌کردند تا بتوانند حقوق خود را استیفا کنند، اما آن‌ها منافع کمپانی‌ها و بخش خصوصی را فراموش کرده بودند. نباید فراموش کنیم که منافع این گروه «منافع ملی» است. کمپانی‌ها قرار است دولت را اداره کنند؛ به‌همین خاطر، لیبرال‌ها ترجیح دادند راجع به آن‌ها سکوت کنند. اما «گروه‌های دارای منافع خاص» داشتند مشکل ایجاد می‌کردند و ما بایستی دموکراسی متعادل‌تری می‌داشتیم. حوزۀ عمومی باید منفعل و دل‌مرده می‌شد. دغدغۀ خاص لیبرال‌ها دانشگاه‌ها و مدارس بود. به‌نظر آن‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس وظیفۀ تعلیم را به‌خوبی انجام نمی‌دادند و فعالیت‌ها و جنبش‌های اجتماعی نیز گواهی بر این مسئله است. (جنبش حقوق سیاهپوستان، جنبش ضدجنگ، جنبش فمینیستی، جنبش زیست محیطی) جوان‌ها به‌خوبی شست‌وشوی مغزی نشده بودند!

چطور باید به جوانان تعلیم داد؟ راه‌های بسیاری وجود دارد: یک راه این است که آن‌ها را زیر بار بدهی شهریه‌های دانشگاه لِه کنی. بدهی یک دام است؛ خصوصا بدهی دانشجویان، که حالا بسیار عظیم شده است و رقمش بسیار بیشتر از بدهیِ کارت‌های اعتباری است. بدهی دامی برای مابقی زندگی شماست. قوانین جوری تنظیم شده‌اند که از طریق شهریۀ ‌دانشگاهتان تا پایان عمر گرفتار بمانید. اگر شخصی در کسب و کارش بدهی زیادی بالا بیاورد، می‌تواند اعلام ورشکستگی کند، اما اشخاص هرگز نمی‌توانند، از طریق اعلام ورشکستگی، از شر بدهی وام شهریه‌شان خلاص شوند.

بیاید نگاهی به وضع دانشگاه‌ها درسایر مناطق

استفاده کردن از نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر امری است که سابقۀ آن به درازای عمر بنگاه‌های خصوصی می‌رسد و اتحادیه‌ها و سندیکاها در پاسخ به همین مساله ظاهر شده‌اند. در دانشگاه کارکنان حق التدریس و دانشجویان مقاطع عالی همان نقش نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر را دارند.

جهان بیاندازیم: در بیشتر نقاط جهان، تحصیلات عالی رایگان است. در کشورهایی با استانداردهای آموزشی سطح بالا مانند فنلاند، که همیشه از لحاظ استانداردهای آموزشی در اوج است، آموزش عالی رایگان است. حتی در کشور کاپیتالیستیِ ثروتمند و موفقی مانند آلمان هم تحصیلات عالی رایگان است. مکزیک نیز، که کشوری فقیر است و با دشواری‌های اقتصادی روبه‌روست، استانداردهای آموزشی بسیار مقبولی دارد و آموزش عالی در آن رایگان است. حتی در همین‌جا، در ایالات متحده نیز، در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، آموزش عالی تقریبا رایگان بود. برای نمونه، من را در نظر بگیرید که در سال ۱۹۴۵ به یکی از دانشگاه‌های آیوی لیگ رفتم؛ دانشگاه پنسیلوانیا. شهریه‌ام فقط ۱۰۰ دلار بود و گرفتن کمک هزینۀ تحصیلی نیز بسیار ساده بود. آن زمان برای اینکه به دانشگاه بروی لازم نبود پول زیادی بدهی. نوۀ من هم‌اکنون دانشگاه می‌رود و باید برای پرداخت شهریه‌اش کار کند. افزایش شهریه، در واقع، تکنیکی انضباطی است.

تکنیک دیگر برای تعلیم دانشجویان، قطع کردن ارتباط میان استاد و دانشجوست: کلاس‌های بزرگ و اساتید موقتی‌ که زیر بار فشار کاری خود گرفتارند؛ اساتیدی که به‌سختی می‌توانند با حقوق خود سر کنند و از آنجایی که هیچ امنیت شغلی‌ای ندارند، نمی‌توانند حرفۀ خود را به‌درستی انجام دهند، نمی‌توانند روبه‌جلو پیش بروند و حقوق بیشتری بخواهند. تمامی‌ این‌ها تکنیک‌های انضباطی و کنترلی هستند؛ چیزهایی که قبلا در کارخانه‌ها شاهد آن بودیم.

آموزش عالی باید چطور باشد
بیش از هرچیز، باید این ایده را کنار بگذاریم که زمانی یک «دوران طلایی» داشتیم. مسائل در گذشته، متفاوت و از بعضی لحاظ بهتر بودند، اما از کمال فاصلۀ زیادی داشتند. برای نمونه، دانشگاه‌های سنتی بی‌نهایت سلسله‌مراتبی بودند و مشارکت دموکراتیک در تصمیم‌گیری‌ آن‌ها بسیارکم بود. یکی از اهداف فعالان اجتماعی دهۀ ۱۹۶۰ این بود که دانشگاه‌ها را دموکراتیک کنند؛ مثلاً یکی از مطالبات این بود که دانشجویان بتوانند در هیئت‌رئیسۀ دانشکده‌ها نماینده‌ای داشته باشند یا این که بتوانند کارمندان را تشویق کنند تا در تصمیمات دانشکده مشارکت داشته باشند. این تلاش‌ها با نوآوری دانشجویان به سطحی از موفقیت دست یافت. بیشتر دانشگاه‌های امروزی میزانی از مشارکت دانشجویان را در تصمیمات دانشکده لحاظ می‌کنند. بنابراین، یکی از اهدافی که باید آن را پیش‌تر ببریم، ایجاد نهادهایی است که دموکراتیک‌تر باشد تا افراد بتوانند در آن مشارکت بیشتری داشته باشند.

این مطالبات رادیکال نیستند، بلکه از قلب لیبرالیسم کلاسیک نشأت می‌گیرند. اگر آثار یکی از چهره‌های شاخص لیبرالیسم کلاسیک مثل «جان استوارت میل» را بخوانید، می‌بینید که او این ایده را امری بدیهی می‌داند که محل کار باید به‌دست کسانی اداره و مدیریت شود که در آن کار می‌کنند و این کار نشانۀ آزادی و دموکراسی است (نگاه کنید به اصول اقتصاد سیاسی اثر جان استوارت میل، جلد ۴). در ایالات متحده هم وقتی به‌عقب بازمی‌گردیم، گروه‌هایی مثل «شوالیه‌های کار۱۱» را می‌بینیم که یکی از اهدافشان ایجاد نهادهای تعاونی‌ای بود که بتوانند جای سیستم حقوق‌محور را بگیرد. هدف آن‌ها این بود که یک سیستم صنعتیِ تعاونی ایجاد کنند. یا مثلا «جان دیویی» را در نظر بگیرید که جریان غالب در فلسفۀ اجتماعی قرن بیستم بود. یکی از ایده‌های دیویی این بود که نه تنها آموزش در مدارس به‌سمت استقلال خلاقانۀ دانش‌آموز پیش برود، بلکه کارگران کارخانه‌ها نیز به‌سمت چیزی حرکت کنند که او آن را «دموکراسی صنعتی» می‌نامید. دیویی می‌گوید تا زمانی که نهادهای ضروری جامعه (مانند نهادهای تولیدی،

بیشتر دانشگاه‌های امروزی حدی از مشارکت دانشجویان را در تصمیمات دانشکده لحاظ می‌کنند. این یکی از اهدافی است که باید آن را پیش‌تر ببریم: ایجاد نهادهایی دموکراتیک‌تر که افراد در آن مشارکت دارند.

تجاری، حمل‌ونقل، رسانه) به‌صورت دموکراتیک کنترل نشوند، سیاست در جامعه زیر سایۀ کسب و کارهای بزرگ قرار خواهد گرفت (جان دیویی، نیاز به حزبی جدید۱۲، ۱۹۳۱). این‌ها ایده‌هایی بدیهی و ابتدایی هستند که در تاریخ آمریکا و لیبرالیسم کلاسیک ریشه دارند و باید به ماهیت ثانوی طبقۀ کارگر تبدیل شوند و در دانشگاه‌ها اعمال شوند.

برخی تصمیمات در دانشگاه وجود دارد که نمی‌توانیم در خصوص آن‌ها شفافیت دموکراتیک به خرج دهیم؛ مانند مواردی که باید حریم شخصی دانشجو را حفظ کنیم، اما در فعالیت‌های عادیِ دانشگاه دلیلی وجود ندارد که استقبال نکنیم از اینکه مشارکت مستقیم دانشجویان در مسائل به امری قانونی تبدیل شود. در دپارتمان من، ۴۰ سال است که یکی از دانشجویان به نمایندگی از دیگران در جلسات دپارتمان شرکت می‌کند.

هدف آموزش
در خصوص هدف آموزش بحث‌هایی وجود دارد که سابقه‌اش به عصر روشنگری می‌رسد؛ زمانی‌که مسئلۀ آموزش و خصوصا آموزش عمومی (به‌معنای امروزی آن و نه فقط آموزش کشیشان و یا طبقات خاص) برای نخستین‌بار مطرح شد. در قرن‌های ۱۸ و ۱۹، دو مدل برای آموزش مطرح بود. مدافعان آموزش برای دفاع از رویکرد خود از تکنیک‌های خطابی تصویرپردازانه و استعاری استفاده می‌کردند. آن‌ها آموزش را به شریانی تشبیه می‌کردند که در آن آب ریخته‌اند؛ این همان چیزی است که ما امروزه به آن «آموزش برای سنجش» می‌گوییم. شما آب را درون شریانی می‌ریزید و بعد انتظار دارید که همان شریان آب را بازگرداند. اما این شریان پُر از سوراخ است و همۀ ما، که مدرسه را تجربه کرده‌ایم، می‌دانیم که می‌توانیم چیزی را که هیچ علاقه‌ای به آن نداریم برای امتحان حفظ کنیم تا امتحان را از سر بگذرانیم و یک‌هفته بعد، هیچ‌چیز از آن موضوع را درخاطرمان نداشته باشیم.

مدل شریانی این روزها «آموزش برای سنجش» یا «مسابقه برای برتری» نامیده می‌شود. متفکران عصر روشنگری نخستین کسانی بودند که با این مدل مخالفت کردند. در مدل دیگر، آموزش به‌ زهِ کمان توصیف می‌شود و در این مدل، دانش‌آموز به روش خودش پیشرفت می‌کند؛ شاید زه را تکان دهد، شاید از زهی به زهی دیگر رود و…. هدف این مدل آن است که به دانش‌آموز ظرفیت و اعتمادبه‌نفسی ببخشد تا بتواند خلاق و نوآور باشد. این‌دو مدل کاملا از یکدیگر جدا هستند و روشنگری به دنبال آن بود که مدل دوم را توسعه دهد، اما در نظام آموزش نئولیبرال، این مدل بار دیگر به فراموشی سپرده می‌شود.

این مطلب تلخیص و ترجمه شده است.

پی‌نوشت‌ها:
[۱] plutonomy
[۲] precariat
[۳] Alan Greenspan
[۴] Benjamin Ginsberg
[۵] The Fall of the Faculty: The Rise of the All-Administrative University and Why It Matters
[۶] The Crisis of Democracy: Report on the Governability of Democracies
[۷] Michel Crozier
[۸] Samuel P. Huntington
[۹] Joji Watanuki
[۱۰] Trilateral Commission
کمیتۀ سه‌جانبه نهادی غیردولتی بود که «دیوید راکفلر» آن را تأسیس کرد و در دهۀ۷۰ نفوذ سیاسی و اقتصادی بسیار زیادی داشت. [مترجم]
[۱۱] Knights of Labor
سازمان شوالیه‌های کار بزرگترین سازمان کارگری آمریکا در قرن نوزدهم بود که هدف ارتقای سطح زندگی اجتماعی و فرهنگی کارگران را دنبال می‌کرد و در عین حال با سوسیالیسم و آنارشیسم مخالف بود. یکی از درخواست‌های شوالیه‌های کار کاهش ساعات کار تا هشت ساعت در روز بود، سازمان گاهی به‌مثابه اتحادیه‌ی کارگری عمل می‌کرد و با کارفرمایان بر سر حقوق کارگران مذاکره می‌کرد. این سازمان در همان قرن نوزدهم دچار زوال شد. [مترجم]
[۱۲] The Need for a New Party

Tuesday 15 September 2015

انكار برتری غرب از سوی عرب‌ها و مسلمانان
الحیات / خالد الدخیل
iran-emrooz.net | Mon, 14.09.2015, 14:51

منبع: العربیه فارسی

اکثریت عرب‌ها و مسلمانان به برتری غرب در زمینه تمدن اعتراف نمی‌کنند. آنان تنها به برتری غرب در زمینه فنی و مادی اذعان دارند، اما منکر پیشرف و یا پیشتازی غرب در زمینه‌های فرهنگی و اخلاقی هستند.

در این میان نادیده‌انگاری‌ دست‌آوردهای سیاسی و قانونی غرب گاهی آگاهانه و گاهی ناآگاهانه است، و هنگامی که (عرب‌ها و مسلمانمان) به آنچه که تناقضات غرب می‌پندارند اشاره می‌کنند، با ناچیز انگاشتن این دستآوردها کلا منکر آن می‌شوند. ما می‌توانیم رد پای چنین نگرشی را به وضوح در هنگام اعتراف ما به توانمندی‌های صنعتی غرب مشاهده کنیم که در مقابل چنین اعترافی گفته می‌شود، غرب دچار انحطاط فرهنگی و فاقد انضباط اخلاقی است. اکثریت جریان‌ها و مکاتب فکری جهان عرب حول این نتیجه‌گیری توافق نظر دارند و تنها در زمینه توجیه، تعریف و یا جزئیات آن اختلافهای کمی با یکدیگر دارند.

هیچکس از خود نمی‌پرسد: چگونه یک فرهنگ انحطاطی و فاقد انضباط اخلاقی می‌تواند زیربنای این همه قابلیت‌های صنعتی عظیم شود؟

شاید به همین دلیل به مرور زمان مشخص خواهد شد که دیدگاه‌ها، توجیهات و نتیجه‌گیری‌های عربی و اسلامی در این رابطه کاملا افراطی هستند. موضعی که نشانگر ادامه تمسک دیدگاه عربی-اسلامی (شاید به استثنای مالزی و اندونزی) به گذشته‌ای است که بازسازی دوباره آن بدون ویرانگری امکان‌پذیر نیست. این دیدگاه تند هنگامی خطرناک‌تر می‌شود که بازگو کننده‌ی ناتوانی و بن‌بست در زمینه تمدن باشد و نه بازگو کننده یک موضع سیاسی منسجم و یا جهان‌بینی متمدن و یا پروژه‌ای جایگزین برای تمدن غرب باشد.

بهترین نشانه له له زدن صاحبان این دیدگاه تندرو، همصدا شدن بعثی‌ها، ناصری‌ها، سنی‌ها، شیعه‌ها، سلفی‌ها، اخوانی‌ها، ناسیونالیست‌ها و چپ‌ها در بدگویی از غرب و نیشخند زدن به ابتذال اخلاقی آن و تحقیر دست‌آوردهای سیاسی‌اش و یا انکار دربست آن است.

مشخصا چنین نگرشی است که علی خامنه‌ای، رهبر ایران، را با ابوبکر البغدادی رهبر باصطلاح دولت اسلامی (داعش) و حسن نصرالله، دبیرکل «حزب الله» لبنان و ابو محمد الجولانی، رهبر «جبهه النصره» و میشل عون رهبر «ائتلاف تغییر و اصلاحات» لبنان و بشار اسد دبیرکل حزب عربی سوسیالیستی بعث (شاخه سوریه) را همسنگر می کند.

پیشتر نیز رهبران دیگری، که اکنون در میان ما نیستند، در این سنگر جای داشتند مانند صدام حسین، حافظ الاسد، جمال عبدالناصر، عبدالكريم قاسم، عبدالسلام عارف، و دیگران. همچنین روحانیون سلفی و اخوانی از مکتب‌ها و با دیدگاه‌های متفاوت را باید به اینها افزود. و اخیرا عبدالملک الحوثی، رهبر حوثی‌ها نیز به این خیل پیوسته است. آنچه جالب توجه و دارای دلالت‌های بسیاری است اتفاق نظر فرصت‌طلبانه و وقیحانه همه این اشخاص در دشمنی با غرب است. آنها به صورت خونین در میدان‌های نبرد دینی و مذهبی عراق و سوریه بر اساس گرایش‌های فرقه‌ای با یکدیگر برخورد کرده و می‌جنگند بی‌آنکه از علنی کردن چنین جنگی و برافراشتن پرچم آن دچار شرم و حیا شوند.

بیاید تا با یکدیگر صحنه‌ای را که عمر آن بیش از یک قرن است بازنگری کنیم: در این صحنه رهبران سیاسی، روحانیون، روشنفکران، سرکردگان مکاتب فکری و دینی و هنری و رسانه‌ای حضور دارند که هجو و بدگویی غرب را پیشه خود ساخته‌، برتری تمدنش را پست و مبتذل می‌نمایانند. اما هدف آنان ارایه بدیل و جایگزین برای (تمدن غرب) نیست، بلکه این موضع همواره آنان را به سوی جنگ میان خودشان و یا توجیه نبردهای بی‌پایان سوق می‌دهد.

چه بسا از اینکه شبه‌اجماع بر سر نفرت از غرب و تحقیر دست‌آوردهای تمدنش، هیچگاه نتوانسته منجر به «وحدت» (عربی- اسلامی) شود، شگفت زده می‌شویم. این موضع همچنان وحدت را به جدایی و دوری هرچه بیشتر از اتحاد می‌کشاند و همواره و بطور متناقض توجیه‌گر جنگ‌ها و درگیری میان طرف‌هایی می‌شود که هیچگاه از بدگویی غرب خسته نشده و نمی‌شوند. به همان اندازه که میزان این بدگویی‌ها افزایش یافته، در مقابل دامنه اختلاف‌ها، دوستگی‌ها نیز گسترده‌تر شده است. شگفت‌تر آنکه به همان نسبت نیز بهانه‌ها و توجیهات جنگ‌افروزی میان دو جبهه بدگویان غرب افزایش یافته است.

این امر چه معنایی دارد؟ پیش از جواب دادن به این سؤال به منظور زمینه‌سازی یادآوری می‌کنم: بهار عربی (هر چند که به پایان نرسیده) در بسیاری از کشورهایی که در آنجا آغاز شده بود، به پاییز و شاید هم به زمستان مهلکی رسیده است. برای بسیاری‌ نقطه‌ای که بهار عربی به آن رسیده زمان بازگشت دوباره این بهار بر اساس نظریه توطئه و سناریوهای تقسیم منطقه است. تو گویی این منطقه ظرفی پر از شکلات و میوه است که در انتظار کسی از خارج است تا آن را پس از تقسیم میان دیگران پخش کند! آیا قذافی نیز در توطئه تجزیه پیش‌بینی شده لیبی سهیم بود؟ آیا بشار الاسد در تقسیم عملی کنونی در سوریه نقش دارد؟ آیا علی عبدالله صالح و عبدالملک حوثی در توطئه پاره پاره کردن یمن دست دارند؟ هواداران نظریه توطئه هیچ پاسخی برای این پرسش‌ها ندارند. البته نه اینکه جوابی برای این سؤال‌ها وجود نداشته باشد بلکه به این دلیل که بدگویان مشغول هجو کردن غرب و متهم کردن آن به توطئه‌چینی هستند.

سخن گفتن از توطئه بسیار آسان است زیرا هوادار آن را از سختی تجزیه و تحلیل و شجاعت انتقاد از خود و تحمل بار مسئولیت معاف می‌کند.

نکته دوم اینکه بیشترین و سرسخت‌ترین بدگویان غرب و تحقیر آن و مقاومت در برابرش را کسانی تشکیل می‌دهند که عقب‌مانده ترین از لحاظ سیاسی و متعصب‌ترین از لحاظ فرقه‌ای هستند، و در برخورد با عرب‌ها و مسلمانان و مشخصا ملتی که به آن منسوب هستند به وحشیانه‌ترین و خونبارترین رفتارها متوسل می‌شوند.

اجازه دهید از «داعش» چیزی نگوییم چون خود معرف خویش است. در این میان مثال کهنه‌تری از «داعش» وجود دارد که الگو و زمینه‌ساز آن شده است. این الگو همه صفات زشت، فرقه‌ای و وحشیانه را یکجا جمع کرده است. یعنی رژیم سوریه. مشخصه بارز این رژیم از هنگام به قدرت رسیدنش در سال ۱۹۶۳ تا کنون وحشیگری، خونریزی، غرب‌ستیزی، و ادعای پایداری در برابر غرب است. پس نباید برایمان چندان غیرمنتظره باشد که رئیس‌جمهوری کنونی‌اش کشور را به سوی زشت‌ترین جنگ داخلی در تاریخ که ۳۳۰ هزار کشته برجای نهاده و بیش از نیمی از شهروندان را وادار به مهاجرت کرده، بکشاند. پرزیدنت بشار اسد گستاخانه ادعا می‌کند که در حال جنگ با تروریسم است، و در همین راستا نیز «حزب الله» در باره مقاومت و طرح شعارهایی در این زمینه پرمدعاتر است و در ریختن خون عربی-اسلامی در لبنان، سوریه و عراق بر رژیم سوریه پیشی گرفته و تلاش دارد تا همین کار را در بحرین و یمن نیز انجام دهد. در این صورت چه کسی درصدد تجزیه و تقسیم سوریه است؟ آیا روس‌ها؟ آمریکایی‌ها؟ اتحادیه اروپا؟ سعودی و قطر و ترکیه؟ یا رژیم ایران و شبه‌نظامیان شیعه وابسته به آن؟ یا رهبری خود رژیم سوریه و همپیمانان داخلی و خارجی‌اش؟

سومین نکته قابل توجه اینکه اکثریت قریب به اتفاق جنگ‌زدگان و مهاجرین عرب که از فجایع جنگ‌های داخلی می‌گریزند نه به کشورهای عربی می‌روند و نه به ایران . آیا قابل تصور است ایران با اکثریت شیعه پناهجویان سوری با اکثریت سنی را بپذیرد؟ به همین دلیل آیا می‌توان تصور کرد که پناهندگان شیعه عراقی و یا علویان سوری به اردن یا سعودی بروند؟ وقتی که برخی از پناهندگان به اردن و لبنان رفتند با بدرفتاری و بدی امکانات و نبود خدمات و فقدان حقوق و احترام روبرو شدند. در حالیکه عرب‌ها بیش از هرکس درباره عزت و کرامت سخن می‌گویند اما درباره حقوق حرفی نمی‌زنند. با اینکه حزب «مقاومت و پایداری» (حزب الله) بیش از هر حزب دیگری بر لبنان چیره شده و از مهاجران این حزب در سال ۲۰۰۶ در سوریه به بهترین وجه پذیرایی شد، اما پارادکس مبنی بر منطق بدگویی و هجو عرب‌ها از غرب نشان می‌دهد که ترکیه، اروپا و آمریکا بهترین پناهگاه برای پناهجویان سوری است.

این نکات به وضوح نشان می‌دهد که بدگویی از غرب و ناچیز انگاشتن برتری‌اش بهانه‌ای برای گریختن از واقعیت و توجیهی بد برای خود و ناتوانی در تحقق موفقیت است. توجیهی است برای تعصب و کوته‌فکرانه دینی و فرقه‌ای و بیش از همه توجیهی برای استبدادگری است. هجو و بدگویی و تحقیر غرب به مرور زمان تبدیل به مکانیزمی سیاسی و ایدئولوژیک برای بازسازی فرهنگی پوسیده شده که زمان آن به پایان رسیده، اما استبداد و فرقه‌گرایی همپیمانش همچنان از آن تغذیه می‌کنند. آنچه مشخص نیست این است که آیا هجو و بدگویی از غرب و ناچیز انگاشتن دست‌آوردهایش به مرور زمان تبدیل به مانعی غیر قابل عبور برای عرب‌ها می‌شود؟ چگونه؟ پاسخ به این پرسش را هفته آینده خواهم داد.

Saturday 12 September 2015

محیط زیست درافغانستان؛ بویژه درکابل، روبه فاجعه دارد
این نویشته، پیشتردرنشریه ی انسان گرایی پخش شده است
ابراهیم ورسجی
22-6-1394
محیط زیست درافغانستان بویژه کابل؛ بیشترازهرزمانی دیگری رو به وخامت وکُشند گی گذا شته است. پرسمانی که ایجاب می کند به عامل ها و ریشه های آن پرداخته وبرای کاهش مصیبت های برخاسته از آن اندیشه، تدبیر، برنامه ریزی، وبه اجرای آن به طورجدی کارکرده شود.همچنان ، برای شناخت بهتر علت های رو به فاجعه گذاشتن محیط زیست درافغانستان بویژه کابل، لازم است که به گذ شته رفته نقش ویران کارانه ی حکومت ها وبی تفاوتی مردم درزمینه به بررسی گرفته شود. دراین راستا، نقش سازنده و ویران کارانه ی حکومت ها به این خاطربرجسته می شود که درنگهداری وبرهم زدن محیط زیست می توانند بازی دوگانه داشته باشند.دوگانه به این معناکه، هم می توانند تباه کاری هم سازندگی درمحیط زیست نمایند.
بدبختانه، حکومت های افغانستان درنگهداری محیط زیست هیچ ودرویران وآلوده کردن آن بسیارخوش خد متی کرده اند.مثلن، بهره برداری نگهدارنده ی محیط زیست ازمنابع طبیعی افغانستان نه تنها صورت نه گرفت، بلکه ضد آن بسیارافسارگسیخته کارشد ومی شود. روشن است که منابع آبی وسرمایه ی روی زمینی و زیرزمینی مانند: نفت،گاز، معدن ها، وجنگلات افغانستان وچگونگی بهره برداری ازآن ها می تواند هم نگهدارنده هم نابود کننده ی محیط زیست تمام شود.مسئله ی که کند وکاودرباره ی آن ،و نقش حکومت ها وحکومت شونده ها درنگهداری وبرهم زدن آن می تواند سرنوشت ساز تمام شود.درزمینه، برای روشنی اندازیی هرچه بیشتر، بهتراست که نخست به بحث درباره ی نقش ویران گرانه ی حکومت ها درتخریب محیط زیست پرداخته شود.
به طورنمونه، اکنون درجهان، ثابت شده است که دستگاه های صنعتی که همه زیر اثرواداره ی دولت ها می باشند، ناگوارترین اثررا برطبیعت ومحیط زیست گذاشته و می گذارند.ازاین رو، برای مهار ویران گری دولت ها ودستگاه های صنعتی شان برمحیط زیست، گروه های طرفدارمحیط زیست قد برافراشته مبارزه ی سختی را برای نگهداریی محیط زیست شروع کرده اند. پرسمانی که ازهرنگاه امید بخش می باشد. افسوس وصد افسوس که درافغانستان پیش ازاینکه انقلاب صنعتی صورت بگیرد ،حکومت های نابکاربا سیاست های نادرست وبالاترازتوان کشورهم محیط زیست را تخریب کرده اند هم راه را برای فروپاشی خود وبی حکومتی وآشوب دراین کشوردارای تاریخ اغلب ناشاد بازکرده اند. ازاین نگاه، به صراحت می توان گفت که محیط زیست افغانستان را حکومت های نابکار ، بی حکومتی ، آشوب و تروریسم دست پرورده شان بیش ازاندازه تخریب کرده اند.
درباره ی تخریب محیط زیست توسط حکومت های نابکارافغانستان، بهتراست با بازتاب سه مسئله موضوع کالبد شکافی شود:نخست، ناتوانی حکومت ها دربهره برداری ازمنابع آبی درتولید برق وانرژی، تا مردم برای گرمایش، پخته وپزودیگر نیازهای روزمره شان به قطع وبرید درخت ها، بته ها وجنگلات دست نه زنند. دوم،حکومت های افغانستان نفت وگازرا بجای حل مشکلات اجتماعی- اقتصادیی مردم ، درجهت بلند پروازی های سیاسی- قومی خود هزینه کردند. سوم ، بهره برداری حکومت های نالایق از گاز ونفت نه برای گرمایش خانه ها، پخت وپزورفع دیگرنیازهای شبانه روزی توسط مردم ، بلکه درمعامله ی مافیای با اتحاد شوروی ، بدون اینکه مردم ازمقدار درآمد ناشی ازآن بدانند، سلاح ومهمات خریداری واردوسازی برای نگهداری وادامه ی قدرت خاندانی- گروهی خود ومسئله ی پشتونستان کرد ند؛ ونتیجه راهم دیدیم که پشتونستان خواهانِ پاکستانی ، پاکستانی ی وفا دارازآب درآمدند و اردو ،اسلحه ومهمات خریداری شده ازاتحاد شوروی به قیمت نفت وگازدرجهت ایجاد پشتونستان توسط پشتونستان خواهان افغان، درسمت نگهداری حکومت درراستای منافع مسکو آن هم زیرسایه ی مداخله وحضورجنگی ارتش متهاجم سرخ، مهارخیزش جهادی های حمایت گیرازفرامنطقه ی ها ازطریق پاکستان، ویرانی کشور ونا بودی اردوی پشتونستان خواه درجهت منافع نظامی های پاکستانی بهره برداری شد که فروپاشی دولت بویژه اردو ، و ویرانی کابل را دربرداشت.ازهمه تباه کارانه اینکه، شمالی ودیگربخش های نا ویران شده ی کشوردرجنگ میان جهادی ها وحکومت وابسته به مسکو، درجنگ میان جهادی های عقب نشینی کرده ازکابل و طالبانِ تروریستِ مورد حمایت پاکستان ویران ودست نگری حکومت های دیروز وامروزافغانستان به این کشوروابسته به غرب وتضعیف بیش ازاندازه ی کشورما ووابستگی مرگبارش بدوستان بیرونی- کنونی اش را ببارآورد.
واقعیت این است که، اگرحکومت های دیروزافغانستان ازمنابع آبی ، نفت وگازموجود درکشوربجای سیاست ونظامی گری بالاترازتوان کشور، درگرمایش ، پخت وپز ورفع دیگردشواری های اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی مردم بهره برداری می کردند، ما امروز زندگی ومحیط زیست بهتری می داشتیم. دراین زمینه، یک خاطره دارم که یاد آوری ازآن خالی ازفایده نمی باشد وآن این که، درسال 1361، درقم بودم که شماری زیادی ایرانی ها دراطراف خانه ی آیت الله منتظری، معاون آیت الله خمینی، رهبرانقلاب ایران، تظاهرات ضد افغانی براه انداخته این گونه شعارمی داند: " افغان جنایت می کند ؛ منتظری حمایت می کند." من که قیافه ام همانند ایرانی ها ودرنزدیک دروازه ی خانه ی آیت الله منتظری ایستاد بودم وشعارهای ضد افغانی مظاهره کنند گان رامی شنیدم وآن ها نمی دانستند که افغان فارسی زبانم وروزهم پنجشنبه بود وفردایش آیت الله منتظری به حیث امام جمعه ی قم باید سخنرانی می کرد که کرد. روزجمعه درقم ماندم تا سخنرانی آیت الله منتظری رابشنوم. جناب آیت الله منتظری درخطبه های نمازجمعه خود موضع جالبی گرفت: نخست، ایرانی های مظاهره کننده علیه افغان ها رابشدت سرزنش کرد.دوم، ازمظلومیت افغان های آواره وکارگردرایران بخاطر رفتن کشورشان بزیرسایه ی اشغال شوروی وحکومت های نالایق آن ها سخن گفت وتاکید کرد که "افغانستان دارای گازمی باشد وافغان ها گازرا درپاکستان وایران شناختند." راستش من هم یکی ازهمان افغان های بودم که کاربرد گازرا درپخت وپزوگرمایش خانه ها درایران وپا کستان دیده بودم.
بهرصورت، آیت الله منتظری ازمسئله ی پرده برداشت که مرا واداشت تا بیشتربفهمم که حکومت های افغانستان درهزینه ومعامله ی مافیائی نفت وگازبا شوروی چه بازی ضد ملی کردند ومردم خود را پریروز وابسته به مسکو، دیروز نیازمند به پاکستان وایران وامروزگرفتار تروریسم صادرشونده ازپاکستان ووابستگی مرگبار به غرب، آشوب، بی حکومتی ومحیط زیست بسیارکُشنده کردند که شاهد آن می باشیم. درواقع، آیت الله منتظری ازاین واقعیت پرده برداشت که حکومت افغانستان با وجود داشتن منابع سرشارنفت وگاز درخاک خود، چنان نا بکاری ازخود نشان داده وبی مورد کارکرده بود که افغان ها اهمیت گازرا درایران وپاکستان شناختند. بنگرید! درکشوریکه گازدارد، مردم آن طرزبهره برداری واهمیت آن درگرمایش وپخت وپزرا درایران وپاکستان شناختند.به سخن دیگر،ناکارآمدی وحماقت سیاسی حکومت های افغانستان باعث شد تا گازونفت ، دو منبع انرژی دربخش های دفاعی- امنیتی بهوده هزینه ومردم مجبورشوند که ازچوب درخت ها ، بته ها وجنگلات درگرمایش وپخت وپز بهره برداری وطبیعت ومحیط زیست خود را ویران نمایند. ادامه دارد

Friday 11 September 2015

پاسخ توماس فریدمن به نامه 200 ژنرال آمریکایی
۱۱ سپتامبر خواب بودید، عربستان حامی اصلی تروریسم در خاورمیانه است!
thomas frideman

هفته پیش گروهی متشکل از ۲۰۰ ژنرال و دریادار بازنشسته آمریکایی با ارسال نامه ای به کنگره خواستار مخالفت نمایندگان با «برجام» شدند. این ژنرال ها استدلال کرده بودند این توافق می تواند به تقویت موضع ایران در منطقه منجر شود. آنها ایران را منبع شماره یک تروریسم در منطقه دانسته بودند و رد توافق هسته ای را در ثبات خاورمیانه موثر دانسته بودند.

توماس فریدمن روزنامه نگار و تحلیل گر مسائل سیاست خارجی در یادداشتی که در نیویورک تایمز منتشر شده به نامه این ژنرال ها واکنش نشان داده است. او عربستان سعودی را منبع اصلی ناامنی در خاورمیانه دانسته است. وی معتقد است صدور وهابیت از عربستان سعودی تکثر در اسلام را نابود کرده و زمینه بی ثباتی در خاورمیانه را فراهم کرده است. فریدمن اینکه ایران به عنوان منبع اصلی بی ثباتی در خاورمیانه معرفی شود را یک کلیشه عاری از حقیقت می داند و آمریکا را به خاطر حمایت از عربستان سعودی سرزنش می کند. پیش از این باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا نیز در مصاحبه ای که با فریدمن در مورد توافق هسته ای با ایران داشت به این موضوع اذعان کرده بود. رئیس جمهور آمریکا با اشاره به تکرار اتهامات از سوی کشورهای خلیج فارس در مورد اینکه ایران منبع اصلی ناآرامی در خاورمیانه است گفته بود این کشورها بهتر است مشکلات داخلی خودشان را حل کنند تا معضل بی ثباتی حل شود. وی مانند فریدمن این پرسش را مطرح کرده بود این دولت ها چه کرده اند که شهروندانشان به صف سازمان هایی مانند داعش و القاعده می پیوندند؟

به نظر می رسد این پرسش مهم برای سیاست خارجی دولت اوباما مطرح است و شاید بتوان آن را یکی از عوامل تاثیرگذار در مقاومت دولت اوباما در دفاع از توافق هسته ای با ایران دانست.

متن کامل ترجمه مقاله توماس فریدمن در نیویورک تایمز به شرح زیر است:

واشنگتن پست هفته پیش نامه ۲۰۰ ژنرال بازنشسته را خطاب به کنگره منتشر کرد که در آن نامه ژنرال ها از کنگره خواسته بودند توافق هسته ای با ایران را رد کند با این استدلال که این توافق تهدیدی برای امنیت ملی است. دلایل مشروعی برای مخالفت یا موافقت با این توافق وجود دارد اما استدلالی که در این ماجرا بیان می شود در مورد تهدیدات واقعی که از خاورمیانه متوجه آمریکاست به طرز بسیار خطرناکی گمراه کننده است و مستلزم این است مورد توجه قرار بگیرد.

این استدلال از سوی “توماس مکلنیرنی” معاون بازنشسته فرماندهی نیروی هوایی در اروپا بیان شده است. وی معتقد است”چیزی که در این مورد برای من ناخوشایند است این است که ایرانی ها عامل شماره یک و مهترین گروه اسلام رادیکال در جهان هستند وآنها تغذیه کننده این اسلام رادیکال در منطقه و جهان هستند و ما با اقدام خودمان توانایی ساخت بمب را به آنها می دهیم.” متاسفم جناب ژنرال اما بزرگترین تغذیه کننده اسلام رادیکال در جهان ایرانی ها نیستند حتی نزدیک به این عنوان هم نیستند، این عنوان به عربستان سعودی مشهورترین متحد ما اختصاص دارد.

در مورد ارتکاب ایران به تروریسم من توهمی ندارم. در سال ۱۹۸۳ من از نزدیک بمبگذاری انتحاری در سفارت ایالات متحده و پادگان های نیروی هوایی آمریکا در بیروت را پوشش خبری کردم. در مورد هر دواین اعتقاد وجود داشت که کارِ دست ساخته ایران، حزب الله است. با این وجود تروریسم ایران در برابر آمریکا یک واقعیت ژئوپلیتیک بوده است تروریسمی که مبنای آن جنگ توسط دیگران برای بیرون راندن ایالات متحده از منطقه است تا ایران بتواند سلطه اش را بر منطقه برقرار کند نه ما.

من از توافق هسته ای با ایران حمایت می کنم زیرا این توافق شانس ساخت بمب را برای ایران به مدت ۱۵ سال کاهش می دهد و این امکان را فراهم می کند که رژیم رادیکال مذهبی ایران بتواند از طریق ادغام در جهان میانه رو شود.

اما اگر گمان می کنید ایران تنها منبع ناآرامی در خاورمیانه است شما باید در ۱۱ سپتامبر خواب بوده باشید وقتی ۱۵ نفر از ۱۹ هواپیما ربا از عربستان سعودی آمده بودند.

هیچ چیز برای امنیت و مدرنیزاسیون جهان عرب و جهان اسلام در معنای عام از میلیارد میلیارد دلاری که سعودی ها از سال های ۱۹۷۰ خرج کرده اند خطرناک تر نیست تا تکثر در اسلام را نابود کنند، تا صوفی ها، سنی های میانه رو گرایش های شیعی را حذف و به جای آن وهابی گری سلفی شاخه ای از اسلام را که توسط حکومت مذهبی سعودی ارتقا داده شده و مورد حمایت قرار گرفته را جایگزین کنند. شاخه ای ناب گرا ضد مدرن، ضد زن، ضد غرب، ضد تکثر.

تصادفی نیست که چندین هزار سعودی به دولت اسلامی پیوسته اند یا سازمان های خیریه خلیج فارس حامی مالی داعش هستند. دلیلش این است که همه گروه های جهادی سنی دولت اسلامی، القاعده، النصره از منظر ایدئولوژیک فرزند وهابیتی هستند که در مساجد و مدارس از مراکش تا پاکستان و اندونزی توسط عربستان سعودی تربیت می شوند.

و ما آمریکایی ها هرگز آنها را بازخواست نکردیم زیرا ما به نفت آنها معتاد بودیم و معتادها هیچ گاه حقیقت را به فروشندگان مواد نمی گویند.

“حسین حقانی” سفیر سابق پاکستان در ایالات متحده کارشناس اسلام در موسسه “هادسن” می گوید:” وقتی که یک دشمن یا یک دشمن بالقوه را به عنوان بزرگترین منبع بی ثباتی توضیح می دهید از اغراق بپرهیزید.”

او می گوید:” این یک ساده سازی افراطی است. در حالی که ایران منبعی از تروریسم در حمایت از گروه هایی مانند حزب الله بوده بسیاری از متحدان آمریکا با حمایت از ایدئولوژی وهابیت که اساسا تکثر در اسلام را که از ۱۴ قرن پیش ظهور یافته نابود کرده است منشا تروریسم بوده اند. تکثری که از ”طریقت” بکتاشی در آلبانی سر برآورده و معتقد به همزیستی با سایر مذاهب از صوفی گرفته تا اسلام شیعیست.

حقانی می گوید از دهه ها پیش تلاشی برای همگون سازی اسلام دیده می شود که راه رسیدن به خدا را یگانه می داند. طبق این ایده راه کشتن دیگران باز شده است. این ایده خطرناک ترین ایده ای است که در جهان اسلام ظهور یافته، از عربستان سعودی آمده و مورد استقبال برخی از دولت ها از جمله دولت پاکستان قرار گرفته است.

به این گزارش مورخ ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۴ در تایم از بیروت توجه کنید:” سعودی ها میلیاردها دلار از پول نفتشان را به حساب ده ها سازمان اسلامی طرفدار خود ریختند. به آرامی دیپلماسی “دسته چک” را برای پیشبرد برنامه هایشان عملی کردند. انتشار هزاران سند در مورد سعودی های توسط ویکی لیکس جزئیات شگفت انگیزی را فاش می کند که چگونه هدف دولت سعودی در سال های اخیر نه تنها اشاعه گرایش سخت و بسته از اسلام سنی به عنوان اولویت نخست بوده بلکه هدف دیگر تضعیف رقیب اصلی اش یعنی ایران شیعه نیز بوده است.”

یا به گزارش بی بی سی در ۵ دسامبر ۲۰۱۰ توجه کنید:” هیلاری کلینتون وزیر خارجه ایالات متحده سال گذشته در یک سند منتشر شده طبقه بندی شده هشدار داد که حامیان مالی در عربستان سعودی بیشترین و مهم ترین منبع تامین مالی گروه های سنی تروریستی در سراسر جهان بوده اند. او در این سند می گوید متقاعد کردن مقامات سعودی برای تحقیق و بررسی این فعالیت ها به عنوان یک اولویت راهبردی یک چالش همیشگی بوده است.”

عربستان سعودی، متحد آمریکا در بسیاری از پرونده ها بوده و در آنجا میانه روهایی وجود دارند که از مقامات مذهبی تنفر دارند. اما این یک واقعیت است که صادرات اسلام وهابی ناب گرا یکی از بدترین وقایع برای جهان اسلام و تکثر در جهان عرب بوده است. تکثری که در اندیشه مذهبی، جنسیت و آموزش وجود داشته است.

جاه طلبی هسته ای ایران یک تهدید واقعی است باید جلوی آن گرفته شود. اما نه با اعتقاد به این کلیشه بی معنی که ایران تنها منبع ناامنی در منطقه است.

Wednesday 9 September 2015

مواضع چپ آلمان در برابر
هجوم پناهجویان به این کشور
یونگه ولت- ترجمه و تدوین رضا نافعی

11990619_431547817030035_7337593188734754509_n2مواضع چپ آلمان
بی ثبات کردن کشورها توسط کشورهای غربی میلیونها انسان را از میهنشان آواره می کند.
آنگلا مرکل صدراعظم آلمان با توجه به تعداد فزاینده پناهندگان به آلمان هفته گذشته گفت باید با علل مهاجرت مبارزه کرد. سارا واگنکنشت و دیتمار بارچ ، رهبران دوگانه ای که برای فراکسیون حزب » چپ ها» در نظر گرفته شده اند در یک برنامه ده ماده ای علت و عامل مصیبت را نشان می دهند. آنها در اطلاعیه خود که بخشی از آن در آخرهفته منتشر شد گفته اند:» کشورهای غربی تحت رهبری آمریکا با پشتیبانی از سازمانهای تروریستی و استفاده ابزاری از آنها مناطقی را سراسر بی ثبات کرده اند. باند های آدمکش، مانند داعش بطور غیر مستقیم مورد حمایت قرار گرفته اند و کشوهای همپیمان با آلمان نیز بدون مانع و مشکل پول و اسلحه در اختیار آنها می گذارند. میلیونها انسان را به مصیبت جنگهای وحشیانه و جنگهای داخلی گرفتار کرده اند». در اطلاعیه گفته شده انتظار می رود که از سوریه و نیز دیگرمناطق جنگ زده و بحرانی پناهجویان بیشتری در راه باشند. واگن کنشت و بارچ در اطلاعیه خود تصریح می کنند برای بهبود بخشیدن به موقعیت مردم در کشورهای خود و برطرف ساختن دلائل فرار آنها » ضروری است که سیاست جاری تغییر کند». برای مبارزه با علل مهاجرت باید آلمان بر سهم خود در برنامه مبارزه جهانی با گرسنگی بیافزاید و کمک های عمرانی به کشورهای رشد یابنده فورا به 0،7 درصد از در آمد ناخالص ملی فزونی یابد. افزون بر این امر پذیرش پناهجویان در آلمان به دولت مرکزی محول گردد.
آنچه روز یکشنبه برسرخط اخبار جرائد قرار گرفت این سخن واگن کنشت بود:» مسئول فرار میلیون ها انسان از زادگاه خود کسانی هستند که خاور میانه و نزدیک را با جنگ ها، ترورهای پهبادی (هواپیماهای بی سرنشین) و ارسال اسلحه ، با ایجاد بی ثباتی آگاهانه و با تعمد تبدیل به منبع آتش سوزی می کنند. اگر دولت آلمان ذره ای جرئت بخرج می داد، آمریکا را بعنوان عامل اصلی پیدایش غمنامه پناهجویان دست کم ملزم به پرداخت بخشی از هزینه ها می کرد».
http://www.jungewelt.de/2015/09-07/058.php
به‌اشتراک‌گذاری این:

Friday 4 September 2015

تروریسم وبحران اقتصادی مردم افغانستان راشکنجه می دهند
ابراهیم ورسجی
14-6-1394
این مقاله ؛ درهفته نامه ای اومانیسم / انسان گرایی هم پخش شده است
مردم افغانستان با دشواری های بی شماری دست وپنجه نرم می کنند، اما تروریسم وبحران اقتصادی این روزها بیشترازدیگردشواری ها به سراغ آن ها رسیده اند؛ ودلیل عمده ی خود نمای ومردم آزاری هردوپدیده ی جانکاه یاد شده ناتوانی وفساد حکومت به اصطلاح وحدت ملی می باشد.حکومتی که نه منتخب مردم بلکه نتیجه ی سازش میان دو دسته ی ناسازگارباهم می باشد که امریکا نظربه مصلحت خود آن را شکل داده است. درواقع، حکومت سازشی که نه توان نگهداشت منافع امریکا دروطن ما را دارد ونه عرضه واراده ی کاهش دشواری های بی شمارمردم به ویژه مهارتروریسم وبحران کمرشکن اقتصادی را. روشن است که، تروریسم به حیث یک عامل مهم بی ثباتی هم آدم کشی می کند هم مدیرآن، یا پاکستان به فشارهای اقتصادی برمردم افغانستان می افزاید.
ازاین که، ناتوانی وفساد گسترده درحکومت عامل درونی گسترش تروریسم می باشد؛ وازسوی دیگر، پاکستان پشت سرتروریسم سنگرگرفته است. پس، هردوعامل یاد شده به بحرانی کردن اقتصاد لرزان افغانستان تمرکزکرده اند. به طورنمونه، درفصل تابستان، بزرگ ترین منبع درآمد اقتصادی افغانستان میوه تازه می باشد که هم درپاکستان با زاردارد هم ازطریق آن کشوربه بازارجهانی می رود.چون، پاکستان دنبال فلج کاری همه جانبه درافغانستان می گردد؛ بنابراین،هم به گسترش تروریسم دراین کشور پرداخته هم با سد سازیی گمرکی مانع رسیدن میوه ی تازه ی کشورما به بازارخود وبا زارهای بیرونی شده ومی شود.
درزمینه، مایه غم واند وه این است که ، حکومت ناتوان - فاسد افغانستان نمی کوشد دربرابرپاکستان کارهمانند نماید.مثلن،هم بازارافغانستان پر ازمیوه تازه، داروهای وقت گذشته وگندم وبرنج کهنه ی پاکستانی می باشد هم کامیون های بزرگ وزن باربری- تجارتی آن کشور بدون مانع ازطریق افغانستان به بازارآسیای مرکزی رفت وآمد می کنند.درحقیقت، تروریست پروری وخراب کاری پاکستان دراقتصاد افغانستان وموضع سرخورده ی حکومت نا به سامان کشورما؛ سبب شده است که، آن کشوربیشترازپیش گستاخ شده به گستره ی تروریسم وتباه کاری دراقتصاد وطن ما بیفزاید. پرسمانی که ایجاب می کند حکومت افغانستان باکارآمد ساختن خود ازحالت سرخورد گی بیرون شده موضع سرسختانه ی را روی دست بگیرد.
دراین راستا، پرسش بنیادی این است که ، حکومت افغانستان چه کاری باید بکند تا هم تروریست پروری هم خراب کاری پاکستان دراقتصاد وطن ما روبه کاهش یا نیستی بگذارد؟ روشن است که ، هم پاکستان هم افغانستان تنگناهای دارند که می توانند با بهره برداری ازآن ها یک دیگررا زیرفشاربگیرند.اینجاست که ، باید توجه کرد که رقابت ودشمنی هردوکشورکه پاکستان آغازگر وافغانستان گرفتارموضع کمرنگ خود شده است، ایجاب این را می کند، تا نگریسته شود که کدام یک بیشترزیان وکدام یک بیشترفایده می برد، یا هردو طرف زیا نمند می شوند! مسئله ی که ایجاب می کند کمبودی ها وبرجستگی های دوطرف واکا وی شوند.می دانم که یکی ازمیدان های رزم آرایی میان کابل واسلام آباد، میدان سیاسی- بین المللی می باشد.میدانی که روشن است که پاکستان درآن ازپیش به حیث یک کشورتروریست پرورشناخته شده است. به این معناکه، افغانستان می تواند درمیدان نامبرده پاکستان را زمین بوس نماید.
افزون برکمزوری پاکستان درمیدان سیاست بین المللی، این کشوردردرون خود هم دشواری های بسیاری دارد.همچنان،افغانستان دشواری های درونی ای خود را دارد که بخشی ازآن وا بسته به خراب کاری پاکستان وبیشترین آن وا بسته به فساد وناتوانی حکومت کابل می باشد.اگردرهردومیدان، دشواری های افغانستان وپاکستان رده بندی شوند، روشن می شود که دومی بیشترازاولی تنگناها دارد.پس، بهره برداری ازتنگناهای دوطرف برمی گردد به هنروتوان سیاست کاران ومدیران شان.می دانم که پاکستان سیاست کاران ، مدیران ونظامیان دغلکار وافغانستان دارای سیاست کاران، مدیران ونظامیان ناتوان تردرمقایسه با آن می باشد. بهرحال، اگرتوانمندی سیاسی ها ومدیران پاکستانی وناتوانی همتایان افغان شان را جمع همکاری جامعه ی جهانی به دومی ونفرت آن ازاولی نمایم، روشن می شود که افغانستان میدان فراخ بازی دارد ومی تواند ازبسیاری دشواری های مردم خود بکاهد وبه دشواری های پاکستان بیفزاید.
باتوجه به گفته های بالا، سیاسی ها ، مدیرانِ هرچند کم توان- سرگردان ونظامی های روبه سامان دهی وسامان پذیریی افغانستان را به برنامه ریزی وانجام کارهای زیرتشویق می نمایم:نخست، به سیاسی ها ومدیران کم تجربه ی افغانستان می گویم که کمبودی ها وبرجستگی های خود ودشمن را بررسی نمایند.همچنان، به مدیران می گویم که بهبود درمدیریت پس ازخوانش تجربه ی بروکراتیک دیگران به نفع خود شان وکشورمی باشد.درحالیکه سیاسی ها ومدیران مسئولیت حل بیشترین بخش دشواری های درونی کشورما را بدوش دارند،اما نظا می ها با توجه به انجام مسئولیت دفاع ملی با رسنگینی را بدوش دارند.باری که هرسه گروه درتبانی باهم می توانند آن راحمل وبه بد خواهان بیرونی بیا موزانند که شعاردوستی ومبارزه علیه تروریسم درسخن ودشمنی وکمک به تروریستان درعمل بس است.دوم، سیاسی ها ، مدیران ونظامی های ما باید بدانند ما وارد عصرجهانی شدن شده ایم که درآن بازاریابی، موادخام ونیروی کارارزان قیمت سخن نخست را می گوید.همچنان، جهانی سازی به کشورها حتاکشورهای کوچک موقع وبهانه می دهد تا دراموردیگران دست اندازی نمایند.
ازاین رو، به نفع افغانستان می باشد که خود را وارد این عرصه نماید.روشن است که، دراین عرصه، پاکستان هم بخشی ازکالای مورد نیازمردم ما هم تروریسم را به حیث کالای که ما به آن نیازنداریم، دراختیاردارد.پس، حکومت افغانستان چگونه عمل نماید تا به آن کالای پاکستانی که به آن نیازدارد دسترسی وکالای تروریستی اش را درقلمروخود بی بازارنماید.دراین عرصه، افغانستان باید چهار کارزیررا بکند:نخست، برنامه ریزی اقتصادی نماید تا آن کالای پاکستانی مانند: برنج، گندم، گوشت، دارو، تکه باب و...را خودش دردرون تولید نماید.دوم، تا رسیدن به خود بسند گی، برای کاهش نیازبه کالای پاکستانی،ازدیگرکشورهای همسایه کالاوارد نماید.سوم، بازی با مسیرتجارتی.دراین رابطه، استفاده ازمسیرافغانستان به سوی آسیای مرکزی توسط پاکستان را مشروط به استفاده ی خود ازمسیرآن کشوربه هند وجاهای دیگر نماید.دراین صورت، موضع سازنده ی پاکستان به نفع هردوطرف وموضع منفی آن به زیان هردوطرف تمام می شود.چهارم، افغانستان درتفاهم با ایران وهند ازطریق چاه بهار،هم به بازارجهانی راه پیدا می کند هم دست رسی به کالای ارزان قیمت هندی پیداکرده پاکستان را درتنگنا قرارمی دهد.
ازجا نب دیگر، جامعه ی جهانی پاکستان را به حیث یک کشورتروریست شناخته است. پرسمانی که کمک می کند به افغانستان تا با پیش کش کردن شکایت علیه پاکستان درمحافل جهانی بویژه داد گاه لاهه بخاطرکالای صاداراتی- تروریستی اش به کشورما، آن را درتنگنا گرفته وادارنماید تا سیاست تروریست پروری اش را بازنگری وبه حسن را بطه میان هردوکشورهمسایه تن دهد.دراین رابطه، با وردارم که پاکستان درموضع ضعف است وافغانستان درموضع قدرت.به شرطی که ، حکومت ما نقطه ی قوت خود را درک وازنقطه ی ضعف پاکستان بهره برداری نماید. روشن است که، درافغانستان گروه های قومی جدای طلب وجود ندارند؛ برخلاف، پاکستان دارای چندین گروه قومی- جدای طلب می باشد.افزون برآن، طالبان پاکستانی هم وجود دارند که باکمک افغانستان ودوستانش می توانند درآن کشوربازارتروریسم را گرم نمایند.به سخن دیگر، بهره برداری ازجدای طلبان وطالبان پاکستانی علیه آن کشور؛ کمک می نماید به سرعقل آوردن نظامی های ماجراجوی پاکستانی.نظامی های که سیاسی های آن کشوربرابر به جامعه ی جهانی وافغان ها ازآن ها نفرت دارند. نفرتیکه بهره برداری درست ازآن می تواند کمک به مهارتروریسم وتوسعه ی اقتصادی درافغانستان نماید.

Thursday 3 September 2015

افغانستانِ باثبات،دموکراتیک ومنهای تروریسم؛ به نفع منطقه وجهان می باشد
ابراهیم ورسجی
13-6-1394
این مقاله، درهفته نامه ی اومانیسم / انسان گرایی هم پخش شده است
برای تروریسم زدایی ، باثبات سازی ودموکراتیک ساختنِ افغانستان ، زمان، سرمایه ونیروی بشری بسیاری هزینه شد،اما نتیجه ی درخورهزینه بدست نیامد.پرسمانی که بررسی ریز بینانه ای را می طلبد. درزمینه، مشکل عمده عا مل های زیرمی باشد که توجه به آن ها سود مند به نظرمی رسد: نخست، کمپ مبارزه علیه تروریسم دسته های را درکابل چوکی نشین کرد که نتوانستند دولت سازی وتامین امنیت برای مردم نمایند.دوم، ناسازگاریی منافع فرامنطقه ی ها بویژه امریکا با نوکرمنطقه ی ناخلفش، یعنی پاکستان، درد سرآفرین تمام شد.سوم، ضعف های اجتماعی- سیاسی- فرهنگی- اقتصادیی افغانستان وازهمه مهم ترناتوانی کرسی نشینان بارکرده شده توسط کمپ مبارزه علیه تروریسم برشانه های مردم افغانستان، بیشترازعامل های دیگر شرایط ناهنجارکنونی را رقم زد. پرسمان های که دراین نویشته به بررسی گرفته می شوند.
روشن است که، چه درسیاست ، چه درجنگ به ویژه جنگ علیه تروریسم، اشتباهات قدرت های بزرگ زیان های بزرگترواشتباهات قدرت های درمیانی وکوچک به اندازه ی خود شان دشواری ها ایجاد می کنند،اما، درهردوگونه اشتباهات، تاوان بزرگ را مردمانی می پردازند که سیاست های کشورشان دست خوش چنان بازی های شده ومی شود.مثلن، نادرستی وندانم کاری های سیاست کاران ومدیران گذشته ی دور و نزدیک افغانستان چنان زمینه سازی کرد تاکشور ما میدان بازیی بیرونی های دور ونزدیک شود؛و درادامه ی آن، بیرونی هاهم درپس جنگ علیه تروریسم ،دسته های استفاده جوی را به قدرت درکابل بالاکشیدند که دستاورد شان بازگشت تروریستان قوی ترازپیش می باشد.بهرحال، اکنون که چنان شده است، پرسش بنیادی این است که چگونه می توان کاری کرد که هم تروریسم ریشه کن شود، هم ثبات درافغانستان تامین وهم این کشوربه گهواره ی صلح ودموکراسی درمنطقه مبدل گردد؟
برای پاسخ بهترپرسش یاد شده، لازم است به مسایل زیرتوجه کرده شود:نخست، درعرصه درونی، خود افغان ها درک نموده وارد عمل شوند که منافع بازی گران جنگ علیه تروریسم با منافع افغانستان همسازنمی باشد.دوم، بازی گران جنگ علیه تروریسم درک نمایند که متحدان افغان شان نه توان دفاع ازمنافع آن ها ، نه توان کسب حمایت مردم افغانستان ونه توان مهارتروریسم را دارا می باشند.سوم، مبارزان فرامنطقه ی جنگ علیه تروریسم دریابند که ناسازگاریی منافع شان با منافع بازی گران منطقه ی بویژه پاکستان، به زیان خود شان وافغان ها تمام شده است.مسئله ی که برخورد درست با آن ایجاب فشارهای بیشتربرپاکستان درجهت تحقق دموکراسی ومهارتروریسم درکشورما را می نماید.ازسوی دیگر، سرسری گذشتن امریکا ازکنارتروریست پروری پاکستان علیه افغانستان، این ذهنیت را دراذهان گرایش های گونه گون افغانستان خلق کرده است که سردسته ی کمپ مبارزه علیه تروریسم باحمایت ازسیاست تروریسم پروریی نظامی های پاکستانی، به صادرکردن تروریسم ازطریق شمال افغانستان به آسیای مرکزی کمربسته است.مسئله ی که کمک کرده است به احیای نفوذ روسیه درآن سوی آمودریا، مانند دوره ی اتحاد شوروی متوفا.
اکنون که پاکستان درتروریست پروری دست بازپیدا کرده است،ازجانب دیگر، دردرون افغانستان، خرده - درشت قومندان های دوره ی جنگ علیه شوروی وجنگ های داخلی، توسط قدرت های منطقه ی تشویق شده اند تا کمربه جنگ علیه تروریسم پاکستانی بسته نمایند وسلاح ، مهمات وپول های کلانی هم دراختیارشان قرارگرفته است تا خوب ترجنگ نمایند.جنگی که حتا معاون اول رئیس جمهور هم کارهای دفتری خود را پشت سرگذاشته به ولایت فاریاب رفته است تا تروریسم طالبانی- داعشی- آی اِس آیی را ریشه کن نماید.درواقع،رفتن معاون اول رئیس جمهوربه ولایت فاریاب، نشان ازاین دارد که مردمی که به اورای داده اند ازش توقع دارند که دربرابر تروریسم ازآن ها حمایت نماید.روشن است که، شرکت معاون اول رئیس جمهوردرجنگ ازاین واقعیت پرده برمی دارد که حکومت مرکزی با توجه به کشمکش های درونی اش موفق درانجام وظایفش نیست.
بنابراین، ناتوانی وفساد گسترده درحکومت های مرکزی ومحلی،هم ازارزش واعتباررهبران دولت کاسته هم به قومندان های دیروز موقع داده است تا بنام جنگ علیه تروریسم هم جیب های خود را پرنمایند هم مانع شکل گیری نهاد های دموکراتیک وبازگشت صلح وثبات درافغانستان شوند.ازاین رو، به نفع حکومت کابل می باشد که هرچه زود تر باروی دست گرفتن سیاست کادری هم برای انجام کارهای دولتی نفرپیدا نماید هم دست به اصلاحات زده اعتماد خدشه دارشده ی مردم نسبت به خود را اعاده نماید.همچنان،به نفع حامیان فرامنطقه ی دولت بویژه امریکا می باشد که دست به دوکارزیربزند:نخست،افزون برقطع کمک های دفاعی برای پاکستان بخاطر جنگ دروغینش دروزیرستان شمالی که بنام تضعیف گروه حقانی به تقویت آن پرداخته است،نظامی های پاکستانی را بیشترازپیش زیرفشاربگیرد تا مرکزهای تروریست پروری علیه افغانستان درخاک خودش رابسته نماید.دوم،کمرنگی فشارامریکا برنظامی های پاکستانی وگسترش تروریسم درافغانستان؛ باعث شده است تا برخی گرایش های سیاسی- ایدئولوژیک درافغانستان به این فکرشوند که امریکا وپاکستان می خواهند داعش را ازطریق افغانستان به آسیای مرکزی صا درنمایند.مسئله ی که باعث نگرانی مردم افغانستان به ویژه درشمال وتحریک کشورهای آسیای مرکزی وروسیه شده است تا دست به کمک به کسانی بزنند که ادامه ی جنگ درکشورما را وسیله ی پول درآوردن وفربه شدن خود می دانند.
ازاین رو،هم به حکومت لرزان - فساد زده ی افغانستان هم به امریکا هم به پاکستان، ودیگربازی گران منطقه ی پیشنهاد می کنم که یک افغانستان باثبات،صلح آمیز، دموکراتیک ومنهای تروریسم، به نفع کشورهای منطقه وجهان می باشد.به این معناکه، اگربا مهار تروریسم، ثبات ،صلح و دموکراتیک سازی حکومت درافغانستان میسرشود،نه نیازی به فرستادن داعش یا طالبان به آسیای مرکزی باقی می ماند ونه مردم افغانستان ازحکومت کنونی بخاطرناتوانی وفساد گسترده اش دورمی شوند تا باعث سربازگیریی تروریستان شود.بنابرآن،به نفع سران حکومت افغانستان است که درجهت مهارتروریسم،نهادینه کردن حکومت قانون ، دموکراسی،آزادی رسانه ها، بهبود وضع زندگی وموقعیت حقوقی زنان کوشش نمایند.همچنان، به نفع غرب بویژه امریکا می باشد که پاکستان را سرعقل آورده وادارش نماید تا بجای کمک به تروریستان، کمک به مهارتروریسم ونهادینه کردن دموکراسی وحقوق بشردرخودش وافغانستان نماید.روشن است که کشورهای خارجی هراندازه سرمایه وزمان درافغانستان هزینه نمایند؛ بازهم بدون تحقق ارزش های یادشده،مانند دوره ی حکومت کرزی دستاوردشان کمرنگ خواهد بود.ازاین سبب،لازم است که جامعه ی جهانی مانع صادرات کالای تروریستی پاکستان به افغانستان شود.ازسوی دیگر،پاکستان درک نماید که مهارتروریسم وتحقق صلح درافغانستان برابراست به آغازتوسعه ی اقتصادی درهمه بخش های منطقه.مسئله ی که نکته ی پایان گذاشتن برسیاست های نادرست امنیتی وراه اندازیی برتری اقتصاد برنظامی گری را درآن کشورمی طلبد.دراخیر، یک باردیگربرای سیاسی ها ونظامی های پاکستانی می گویم که بازگشت امنیت درافغانستان برابر به بی امنیتی درپاکستان نیست؛وسران حکومت افغانستان هم باید افکاروسیاست های کهنه وشکست خورده درباره ی پاکستان را کناربگذارند.درغیرآن، مهارتروریسم وتامین صلح درافغانستان به یک هدف بدست نیافتنی تبدیل خواهد شد.

Wednesday 2 September 2015

جلوکاهش ارزش افغانی باید گرفته شود!
ابراهیم ورسجی
11- 6- 1394
درروزهای پسین،مردم شاهد کاهش شتاب زده ی ارزش افغانی دربرابرارزهای بیرونی به ویژه دالربودند؛کاهشی که ادامه دارد وباعث نگرانی ها،درحکومت وحکومت شونده هاشده است.روشن است که، ارزش پول یک کشورپیوند ناگسستنی با صلح وثبات وگونه ی سرمایه گذاریی بیرونی ها ودرونی ها وکارکرد حکومت درعرصه های تولید وتوزیع سرمایه وسرمایه گذاری دارد.مسایل یا پرسمان های که درآن ها کارکرد حکومت وسرمایه گذاران کمرنگ به نظرمی رسد. بهرحال، پرسش بنیادی این است که ، چرا پول افغانی این روزها این گونه شتاب زده روبه فرود نهاده است؟ برای پاسخ بهترپرسش یاد شده، لازم است به عامل های زیرانگشت گذاشته شود: نخست، دولت افغانستان در 15 سال گذشته نتوانست کارکرد موثری درعرصه های تولید سرمایه وسرمایه گذاری ازخود نشان دهد.دوم، کارکرد کمرنگ دولت درزمینه ؛ باعث شد که، اقتصاد افغانستان متکی به کمک های بیرونی وبه سخن دیگر،اقتصاد مصنوعی شود.
ازسوی دیگر، تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته وبجای رئیس جمهورمنتخب شکل گرفتن حکومت با پا درمیانی امریکا ، پایان کارکرد جنگی ناتو ونا به سامانی دستگاه دفاعی- امنیتی افغانستان، تروریستان وبادارشان، یعنی پاکستان را امید وارساخت که درحملات بهاری سال جاری که روبه خزان دارد، می توانند دولت را زمین گیرنمایند.مسئله یا پرسمانی که حسب خواست دشمن رقم نخورد؛ اما تا ثیرمنفی خود را بر اقتصاد بویژه کاهش ارزش افغانی به نمایش گذاشت.سوم، طوریکه دیده شد، سه مسئه ی دیگر، یعنی کاروباربزرگ درکابل به دالر ، کاربرد کلدار دربخش های جنوب وجنوب شرق وانتقال پول های مشروع ونامشروع پول داران افغان به بیرون، کمک کرد به کاهش پول افغانی.ازجانب دیگر، آن عده تازه به دوران رسیده های حکومتی که ازگنج باد آورده ی جنگ علیه تروریسم ومواد مخدرسرمایدارشده اند، ازترس گسترش تروریسم که خود شان درگسترش آن نقش بزرگ داشتند ودارند؛ دست به فروش دارای های سیاروثابت خود برای انتقال به بیرون زده اند.درواقع، این گونه خرید وفروش ها، جمع فرارسرمایه گذاران بومی عیربومی ونابکاری حکومت، کمک کرده است به فرود بی سابقه ی ارزش پول افغانی.
اکنون که چنین شده است، پرسش اصلی این است که دولت درجلوگیری ازکاهش ارزش افغانی چه کاری کرده می تواند؟ روشن است که کارکرد حکومت درزمینه پیوند نزدیک دارد با راه اندازی اصلاحات وکارآمد سازیی حکومت وحکومت گران تا اعتماد مردم وسرمایه گذاران را جلب کرده بتواند.اگرچه محمداشرف غنی ورئیس اجرائیه ی ازنظرقانون پا درهوایش، وعده های زیا دی برای حکومت داریی خوب وجلب سرمایه گذاران وبهبود اوضاع اقتصادی - امنیتی مردم دادند،اما دریازده ماه گذشته عملکردشان درسمت مخالف وعده هایشان سیرکرده است.پرسمانی که اثرات منفی آن بیشترازدیگربخش ها دراقتصاد وکاهش ارزش پول افغانی دیده می شود.
بهرحال، فکرمی کنم اگرسران حکومت دست به اقدامات زیربزنند؛ بدون شک، درگام نخست کمک به جلوگیری ازکاهش ارزش پول افغانی ودرگام دوم باعث تثبیت اوضاع سیاسی- امنیتی- اقتصادی کشورخواهند کرد:نخست، طوری برنامه ریزی نمایند که کمک به احیای منابع مالی درونی نماید.دوم، معلوم است که چنان برنامه ریزیی پیوند ناگسستنی با حکومت خوب وکارآمد دارد.سوم، کاربرد درست کمک های بیرونی درپروژه های درونی به گونه ی که همکاردرافزایش درآمد درونی وکاهش وابستگی به کمک های بیرونی شود.چهارم، جلوگیری ازکاربرد پول های خارجی به ویژه دالروکلدارپاکستانی درمعامله های تجاری وخرید وفروش های بزرگ.پنجم، آوردن بهبود درکارکرد گمرکات وبالابردن درآمد گمرکی.ششم، وقتیکه کارکرد گمرک ها بهبود یافت، صادرکردن تولیدات خودی ووارد کردن تولیدات بیرونی هم درست / شفاف می شود هم کمک درنگهداشت ارزش پول افغانی وموازنه میان واردات وصادرات می نماید.دراخیر، به صراحت می توان گفت که تثبیت ارزش پول افغانی کمک به ثبات سیاسی وتامین امنیت هم می نماید.درغیراین صورت،هم کمک های بیرونی کاهش میابد هم ادامه ی بحران مانع مهارتروریسم شده پول افغانی را به دهه ی 1990 سده ی بیستم می راند.پرسمانی که برای حکومت گران وحکومت شوند گان زیان بخش تمام خواهد شد.