Saturday 28 December 2013

فاجعه ی ششم جدی،شکستِ رسواخیزِسیاست مدارانِ افغانستان


ابراهیم ورسجی
7-10-1392
ما مردمانِ جهان سومی اکثرن عادت کرده ایم که به بسیاری رخدادهای ویرانگری که زندگی مان را جهتِ فرودی یازوال بخشیده است،نگرش توطئه آمیزداشته باشیم.توطئه آمیزبه این معناکه، خود مان درویرانگریی خانه یاکشورمان کوتاهی نداشته وبیرونی هاهمه کاره دررخدادهای می باشند که زندگی فردی وجمعی ما را وارونه شکل داده اند.دراین راستا، رخدادِ ششم جدی1358، یکی ازفاجعه با رترین رخ دادهای می باشد که ازآغازآن تاکنون،افغان ها تنهابه سرزنش عامل بیرونی آن یعنی اتحادِ شورویی سابق پرداخته به خود زحمت نداده اند که نگاهی به درون یابه عامل های درونی ای آن هم بیندازند.به سخن دیگر،ماچنان درگردونه ی تئوریی توطئه گیرافتاده ایم که وقتی برای بررسی ای ناتوانی های خود مان پیداکرده نمی توانیم یا اصلن نمی خواهیم درزمینه اندیشه نمائیم.جالب این است که کارل پوپر،دانشمندِ انگلیسی- اتریشی تبار،تئوریی توطئه را"خرافات سیاسی"نام نهاده است.به این معناکه، سیاست کاران جهان سومی که سیاست کاران افغانی ازپس مانده ترین شان می باشند،بسیارموفقانه خرافات سیاسی رابکاربرده اند ومی برند.ازهمه خنده دارتراینکه، تمام سیاست کارانِ جهان سومی که در چرخانیدن بهترِسیاست واداره ی کشورهایی خود موفقیتی ندارند، دربیرون دشمن تراشی می کنند تا در درون کشورهای خود مردم را فریب داده برناکامی های خود پرده کشی نمایند.درواقع،همین پرده کشی بردشواری های برخاسته ازناکامی های سیاست کاران درحل پرسمان های ملی است که تئوری توطئه نام گرفته وبسیارکاربرد پیداکرده است.
بطورنمونه،حکومتِ آخوندیی ایران، تمام شکست ها وناکامی های خود درحل دشواری های مردمِ زیرفرمانِ خود را به گردنِ شیطان بزرگ، امریکا،می اندازد،پاکستان همه مشکلات داخلی خود را برخاسته ازتهدید هند که گویا این کشوررابرسمیت نه شناخته است می اندازد،حکومت فاسد ودرمانده ی کرزی هم همه دشواری ها وناکامی های خود رابدوشِ تروریسم حمایت گیرنده ازپاکستان، وکشورهای عربی همه ناکامی ها وستمگری های حکومت های خود رابه تهدید اسرائیل واکنون تروریسم اسلامی ای دست پرورده ی خود منوط می سازند.برخلاف،درکشورهای غربی هرگزدیده نشده ونمی شود که حکومتی یاسیاست مداری دشواری ها وشکست وریخت های خود را بدشمنان بیرونی چسپ زده شانه خالی نماید.ازاین رو،تئوری توطئه درغرب رنگ باخته است.ازطرف دیگر، درکشورهای غربی؛ چون دموکراسی باپذیرش حزب مخالف طول عمرسیاست مداران درقدرت رازمان بندی نموده است، نیاز به این نمی افتد که سیاست کا ران وقتی برای توطئه چینی دردرون ودشمنی تراشی دربیرون هزینه نمایند.
بادرنظرداشت آنچه گفته شد،می خواهم رخ داد ششم جدیی سال1358راباتمرکزبه خطاکاری وناکامی سیاست مدارانِ وقتِ افغانستان به بررسی بگیرم، تاسرزنش اتحاد شوروی که بسیاردرباره ی آن سخن گفته شده است ومی شود.ازاین رو، رخ دادِ ششم جدی،ازدونگاه قابل بررسی می باشد:نخست،ادامه ی دورباطلی رفت وآمدِ زمام دارانِ افغانستان ازنوکریی یک قدرت بزرگ به نوکریی قدرت بزرگ دیگر.دوم،حماقت سیاسی محمد داودخان دربرخورد با مناسبات دوجانبه میان افغانستان واتحاد جماهرشوروی ومسئله ی پشتونستان.برای همه آگاهان افغانستان روشن است که ازنیمه ی پسین سده ی نزدهم به بعد،این پرسمان برای همه سیاست کارانِ جهانِ پس مانده خود نمائی کرد که دراروپا، یک پدیده ی بنام کشور- ملتِ مدرن برآمد کرده است که درقلمروسرزمینی ای خود به توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی دست یافته ودربیرون هم سلطه ی خود رابردیگران بارکرده است که ازآن بنام استعماریاد کرده می شود.طرفه اینکه،همزمان باچنان درک وشناختی، بسیاری کشورها حتاکشورهای مستعمره آمادگی گرفتند که ازدستا وردهای جهانشمول کشورهای غربی بهره برداری نمایند.
دراین زمینه، اگرماکشورمان را درمقایسه باکشورهای آسیای مرکزی که زیرسلطه ی روسیه ی تزاری- بلشویکی رفته بودند، ترکیه وایران که بزیریوغ استعمارنرفته اند،هند وپاکستانِ استعمارزده ارزیابی می نمائیم، برمی گردد به این اصل که، سیاست کارانِ افغانستان باوجود نوکری به هندِ بریتانیا،نتوانستند فهمی ازتحولات درونی جامعه ی انگلیس،حتا هند ِ مستعمره پیدانموده ازآن درجهت بیرون کردن کشورخود ازقرون وسطا ووارد کردنِ آن به جهان نوبهره برداری نمایند.نویسنده علت عمده ی این غفلت یاندانم کاری راکمتردرنادانی زمام داران وبیشتردرترس آن ها ازاین که اندیشه های نو به کشوروارد شده مردم را هشیارمی نماید تاعلیه حکومت های ستمگروواپس گرائی خود برخیزند،سراغ می نماید.روشن است. چنان برداشتی ازسیاست وحکومت کردن وبرای ادامه ی آن نادان نگهداشتن مردم،هم ادامه ی دورباطلی نوکری به بیرونی ها وهم ادامه ی حکومت های جابر- نادانی می باشد که دستاوردی جزستمگریی حکومت گران وپس ماندگی مادی وفرهنگی مردم نمی تواند داشته باشد.واقعیت تلخ این است که،ماندن درچنان سیاستی وپافشاری برادامه ی آن، تنها دونتیجه می تواند داشته باشد:نخست، رفت وآمد اززیرسلطه ی این قدرت بزرگ بزیرسلطه ی قدرت بزرگ دیگر.دوم،نرسیدن به کشور- ملتِ مدرن که وضع کنونی افغانستان زاده ی آن می باشد.
طوریکه نتیجه نشان داد،تاحضوراستعمار بریتانیا درهند،حکومت های افغانستان دست نشانده ی آن بودند.وقتیکه هند وپاکستانِ خودگردان جای استعمار بریتانیا راگرفتند، زمام داران نامردمی وناتوان افغانستان که اکنون فاشیست های قبیلگی ازآن فرومایه ها قهرمان سازی می کنند، بجای کوشش درجهت ایجاد کشور- ملتِ خود گردان،نوکریی اتحاد شوروی را اختیارکردند تاحکومت داریی واپس گرایانه ی خود را نگهداری وادامه دهند.چون هدف ازتعویض بادار،حفظ قدرت خانوادگی وشخصی بود، تاکمک به توسعه وگام برداری درجهت کشور- ملت شدن؛ وازوسوی دیگر،اتحاد شوروی دارای ایدئولوژیی کمونیستی ای جاذب برای نسل نوبود.جاذ به ی که درمحیط فرهنگی- سیاسی ای افغانستان خود نمائی کرده پیروانی برای خود پیداکرد.بدبختانه،محمد داود که به کمک افسران نظامی ای وابسته به سازمان های کمونیستی ای خلق،پرچم وگروه کار، کودتا وغصب قدرت کرده بود.زمانی که دریافت که کمونیست های خلقی- پرچمی،تلاش ها برای قبضه کردنِ قدرت را آغازیده اند،بایک چرخش احمقانه با تعویض قبله ازمسکوبه واشنگتن گرایش یافت.پرسمانی که درمسکوجدی گرفته شد.
برای نویسنده،گرایش داودخان به تغییروفاداری ازمسکوبه واشنگتن،ازدونگاه دارای اهمیت می باشد:نخست،سیاست مدارانِ هوشمند درنزدیکی باقدرت های بزرگ وودوری گزینی ازآن هانهایت احتیاط رامی نمایند تابه کشورخود زیانی وارد نه نمایند.دوم،درداخل چنان پایگاه مردمی ای حکومت خود راگسترش می دهند که ازهمه آسیب های واقعی واحتمالی درونی وبیرونی بدوربمانند.شایان توجه است که نزدیکی به شوروی پس ازرخت سفربستن استعمارانگلیس وبرآمدن هند وپاکستان درجغرافیای منطقه، ریشه دردوره ی نخست زیریی داودخان وتااندازه ی پیشترازآن دارد.دراین راستا، به حکومت داریی محمد داودخان ؛ بخاطری بیشتر توجه بیشتر مبذول می شود که هم زمینه سازنفوذ مسکووهم جاده صاف کن اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شده است.ازاین رو،باید به آن ریزبینانه پرداخته شود.البته براین پایه که درروابط بین المللی،کشورهاچنان به قدرت های بزرگ نزدیک نمی شوند که راه بازگشت برایشان باقی نباشد.
بنابراین،ایجاب می کند که کمی به گذشته برگردم.واقعیت این است که گردش حکومت ها وحکومت گران درجامعه ی افغانستان هرگربانبض وفرهنگ جامعه سازگارنبوده است وهمین ناسازگاری یک عامل نوکریی حکومت گران به بیگانگان وافتادن کشوردردورباطلی قدرت های خارجی ازهند بریتانیا تااتحاد شوروی ،پاکستان وطالبانش واکنون امریکاوکرزی اش می باشد.نگاهی به گذشته ی بازیی ناپاک سیاسی حکومت گران افغان ومناسبات بیرونی شان نشان میدهد که درسال1941،اوج جنگ جهای دوم،گاندی ونهرو،یک حرکت اعتراضی علیه استعمارانگلیس زیرنام"ازهندوستان برو"براه انداختند که اعصاب لندن راخراب کرده بود.ازاین که،لندن زیرشدید ترین فشارآلمان هتلری بود،برای آرام ساختن اوضاع هند، بافرستادن یک هیئت به دهلی به گاندی اطمنان داد که اگرازتحرک ونافرمانی دست بردارد"پس ازجنگ به کشورشان خود گردانی میدهیم."
درچنان شرایطی، هاشم خان،نخست وزیرودرواقع پادشاهِ ستمگروبی منطقِ کشورما، نامه ی به لندن فرستاده خواستارالحاق منطقه ی پشتون نشین ولایت سرحد،یا7ایجنسی ای درظاهر خود مختاری زیراثر"ایف سی آر"یامقررات کیفریی مرزی"به افغانستان شد.دربرابرخواست هاشم خان ازانگلیس،محمدعلی جناح،رهبروبنیاد گذارپاکستان،هم زمان بااعلام خود مختاریی پاکستان، درمنطقه، همه پرسی براه انداخت که مردم به پاکستان رای دادند.جالب این است که حکومت افغانستان هرگزبه مردم خود حق انتخاب نداده بود،اما باسلب حقوق اتباع هند برتانیا ،خواستارپیوستن آن هابه حکومت وحشتبارخودهم شد.خواستی که توسط پشتون های آن سوی دیورند،باسردمهری پاسخ داده شد.پس ازآنکه،چنان خواستی توسط انگلیس وهمه پرسی محمدعلی جناح،پاسخ سرد خود را دریافت نمود،دوپرسمان درسیاست افغانستان خود نمائی کرد:نخست،ازاین که بادارحکومت گران مزدورِ حاکم برافغانستان، یعنی بریتانیا ازمنطقه رفته بود ،باید برای ماندن درحکومت بادارنوپیدا می کردند.دوم،تخمه ی دشمنی باپاکستان را بخاطرپرسمان پشتونستان برزمین ریختند.
ازاین که ،حکومت افغانستان بدون حمایت باداربیرونی برمردمِ این کشور حکومت کرده نمی توانست،هاشم خان دوماه درواشنگتن،خوابید وتضرع کرد تا به حیث نوکرپذیرفته شود که توسط امریکامورد سرمهری واقع شد.علت کم علاقگی امریکابه خواست هاشم خان این بود که درآن وقت، هم امریکا وهم اتحاد شوروی، مصروف رخنه کردن دردهلی وپکن،دوکشوربزرگِ آسیایی بودند.ازاین خاطر که قدرت های بزرگ بادهن بزرگ لقمه شان بزرگ است ،باید به سوی چین وهند می نگریستند، تاپاکستان وافغانستان.اماچرخش سیاسی درسطح بازیی قدرت های بزرگ چنان صورت گرفت که، چین اول به شوروی نزدیک شد وپسانتربه مسکووواشنگتن پاسخ رد داد، وهند به سوی مسکوچرخش پیدانمود.ازجانب دیگر،درشرایطی که هند مصروف نظم بخشی به فروپاشید گی وضع داخلی خود بود وپاکستان هم ازطریق ترکیه مصروف کوشش درجهت جابازکردن درواشنگتن بود،خانواده ی حاکم بر افغانستان، هاشم خان مستبد وخودسر راکنارگذاشته شاه محمودخان راجایگزین آن نمود تاازخود چهره ی انسانی تردرجهان نشان بدهد وهمچنان درداخل کوششی درسمت اقناع طبقه ی تازه برآمدِ تعلیم یافته گان وروشنفکران کرده بتواند.
دراین راستا،شاه محمودخان که هم در جنایت های هاشم خان علیه مردم شریک بود وهم نخست وزیرِبظاهردموکرات شده بود،فضای سیاسی- فکریی کشوررابطورنسبی بازکرد.هدف ازدموکراسی نمائی شاه محمودخان این بود که؛ چون درهند وپاکستان، دموکراسی وانتخابات به حیث میراث انگلیس راه افتاده بود؛افغانستان هم چیزی باید دربازارسیاست نوین جهانی می داشت.ازهمه مهم تراین که،امریکا، درعرصه ی جهانی آزادی ودموکراسی راعلیه کمونیسم مستبدِ استالینی علم کرده بود؛ازاین رو،حکومت افغانستان هم خواست که ازاین طریق امریکابه نوکری قبولش نماید.درآن زمان،اگرچه نمایان شده بود که امریکا،افغانستان رافراموش نمی کند؛اما ازاین که هند به سوی مسکوگرائیده بود،پاکستان مورد توجه کاخ سفید واقع شد.پس ازآنکه پاکستان موقعیت خود را درامریکا استوارساخت،کوشش حکومت افغانستان درجهت جلب توجه امریکابه سوی کابل، به این پرسمان گره خورد که، نزاع مرزی باپاکستان کنارگذاشته شود. روشن است که دراین زمینه،لندن هم مشوق واشنگتن بود.زیراکه،پیشتر، ازموضع پاکستان دررابطه به مرز"دیورند"حمایت کرده بود.
پس ازآنکه، پاکستان موضع خود را دربلاک غرب استوارترساخت،حکومت قبیلگی کابل درسردوراهی قرارگرفت:نخست،پایان دادن به نزاع مرزی باپاکستان وکسب حمایتِ امریکا وانگلیس،بادارقبلی اش.دوم،تن دادن به وابستگی به مسکو.دراین سمت،درسال1953-1332،دستگاه سلطنتی-قبیلگی افغانستان که هم ازخیزش جریان جدیدی روشنفکری درداخل کشورترسیده بود وهم نزاع باپاکستان سبب عدم رضایت بلاک غرب به عضویت بادارقبلی اش یعنی انگلیس شده بود،بابالاکشیدن داودخان درمقام نخست وزیری،اصل دومی یا دوستی با مسکورادرپیش گرفت.در گرایش به سوی مسکو،توسط حکومت نامردمی افغانستان، پرسمانِ کسب حمایت برای حکومت گرانِ نوکرمنشِ استفراغ شده توسط بادارقبلی، برمنافع ملی کشوربرتری داشت، وداودخان هم تاکه توانست دوکارزیررا انجام داد:نخست،دردرون کشور،بابازگردانی روش حکومت داریی هاشم خان،آزادی خواهان وروشنفکران راسرکوب کرد.جالب این است که،داودخان با داغ کردن نزاع باپاکستان درپرسمان مرزدیورند،کله ی باسوادان پشتون رادرپشتونستان خواهی گرم وروشنفکران فارسی زبان راسرکوب وزندانی کرد.دوم،درروابط خارجی،وابستگی به مسکورا ازکله تاناخنِ کشورگسترش داد.
ازپیش آشکاربود که، اتحاد شوروی مانند انگلیس نبود که به نوکرانِ سیاسی ای نشسته دربالای طبقه ی حاکمه بسنده کرده دنبال نوکرانِ وفادارتریا ایدئولوژیک یاکمونیست شده نگردد.دراین راستا،مسکو درسطح سیاسی باحکومت ودرسطح فکری- ایدئولوژیک درمیانِ فرهنگیان وجامعه ی کم خونی روشنفکریی افغانستان دست به فعالیت گسترده ی فکری- ایدئولوژیک زد که حزب توده ی ایران هم بخاطراشتراک زبانی- فرهنگی میان تهران- کابل،وسیله یاکمک کننده واقع شد.زمانیکه ده سال دوره ی نخست وزیریی داودخان کشوررا ازپاتاکله دروابستگی به شوروی غرق کرد وتنش باپاکستان باعث افزایش فشارآن کشوربرمسیرِ تجارتی افغانستان ازطریق بندرکراچی شد،دستگاه محافظه کار- قبیلگی حکومتِ ظاهرشاه، دوپرسمان زیررا درک نمود:نخست،خطروابستگی ای روزافزون به مسکووتلاش های گرایشات کمونیستی درمرکزهای فرهنگی ای کم خون افغانستان.دوم،اوج گرفتن گرایشات اسلامی ورقابت آنها باکمونیست ها وانتقاد محافل آخوندی- قبیلگی ای نزدیک به حکومت ازسیاست مسکونوازیی رژیم پادشاهی.زمانیکه هردوپرسمان یاد شده بافشارپاکستان دردوره ی حکومت ایوب خان برمسیرتجارتی افغانستان همراه شد، ظاهرشاه ودارودسته اش، محمد داود را مرخص ودرظاهرحکومت مشروطه درپیش گرفتند.اگرچه حکومت ده سالِ پسینِ ظاهرشاه رانمی توان حکومت مشروطه نامید،اما، ازاین که فضای سیاسی- فکری را تااندازه ی بازترکرده بود،بهترازحکومت های قبلی- خاندانی بود.
باآغازدوره ی مشروطه یاقانون اساسی از1342تا1352،اگرچه قانون نوشد وفضای سیاسی هم درمقایسه بادوره ی نخست وزیریی داودخان بازترشد. اما،ازاین که ظاهرشاه با وجود تصویب شورای ملی،قانون احزاب سیاسی را توشیح نکرد.درواقع، پادشاه باامضانکردن قانون احزاب سیاسی، زمینه سازی کرد به این که، جریان های سیاسی- قانونی بزیرزمین رفته بازیی سیاسی غیرقانونی نمایند.درعین زمان،حکومت ظاهرشاه مناسبات خود باپاکستان را بهبود بخشیده تلاش های بسیاری بکارانداخت تا مورد توجه امریکا وقع شود.مثلن،سیدقاسم رشتیا درخاطرات خود نوشته است که،"درسفری که پادشاه به امریکا داشت واوهمراهش بوده است،شاه درگفت وگوباجان ایف کینیدی،رئیس جمهورامریکاگفت که دموکراسی رادرافغانستان راه انداخته است."رئیس جمهورامریکا،به شاه افغانستان از"دشواری های کارکرد دموکراسی سخن گفته است."ازطرح پرسمان دموکراسی توسط شاه نزد رئیس جمهورامریکا،چنین برداشت می شود که دموکراسی شاهی وسیله ی برای جلب کمک امریکابوده است تابه حیث یک شیوه ی سازنده ی حکومت داری درکشور.
بهرصورت،این گونه دغل کاری را طبقه ی حکومت گرِناتوان وفاسد افغانستان یک بارنه بلکه بارهاکرده است تاحکومت داریی غیرملی شان ادامه پیدانماید.دررابطه باجلب کمک امریکا درجهت کاهش نفوذ مسکو،اسناد ومدارک نشان میدهند که ازدوجریان برخاسته دردوره ی قانون اساسی، یعنی کمونیست ها واسلامی ها،خاندان حاکم ازدومی بسیارهراس داشته است.به این خاطرکه،گمان کرده بود که کمونیست ها بی دین اند ودرجامعه ی مذهبی- قبیلگی ای افغانستان پایگاه مردمی پیداکرده نمی توانند.برخلاف،مذهبی های سیاسی می توانند پایگاه مردمی پیدانموده زمین رادر زیرپای حکومت گرم نمایند.دراین گونه برداشت ازکمونیست ها ومسلمان های مبارز،یک درستی دیده می ویک نادرستی.درستی این که واقعن کمونیست ها درمیان مردم افغانستان رخنه کرده نمی توانستند ومسلمان هامی توانستند رخنه نمایند.امانادرستی ای آن این است که، کمونیست هابخاطروابستگی کشوربه شوروی،ازقبل برارتش ونهادهای امنیتی مسلط شده بودند ودرکودتاهم هنرمندی داشتند ومی توانستند به کمک مسکوحکومت نامردمی ای افغانستان راسرنگون نمایند که کردند.
همین که درده سال دوره ی قانون اساسی،تنها نوراحمداعتمای ازنزدیکان داودخان ونوکرمسکو توانست چهارسال صدارت کند وچهار نخست وزیر دیگرکمترحکومت کردند،نشان میدهد که باوجود دوری ظاهریی ،ظاهرشاه خاطرداودخان راگرامی می داشت تانگذارد حکومت قانون درکشورنهادینه شود.وقتیکه کمونیست ها واسلامی ها درسیاست افغانستان سربرافراشتند،واقعن سلطه ی خاندانی مورد تهدید قرارگرفت.تهدیدی که ظاهرشاه و داود شاه تحمل آن رانداشتند.ازهمه جالب تراینکه،هردو،تهدیدی اسلامی ها راجدی ترازتهدیدی کمونیست هاگرفته بودند.مثلن،برخوردی خشنی که حکومت ظاهرشاه دربرابرتظاهرات ضد کمونیستی ای مولوی هادرسال1351نشان داد،دربرابرهیچ گونه تظاهراتِ کمونیست ها نشان داده نشده بود.واین گونه برخوردها؛اغلبن، برای جلب توجه مسکوصورت می گرفت که ازرخنه اسلامی هادرمیان50میلیون مسلمان دربخش جنوب سرزمین خود نگران شده بود. درواقع،مسکو، داودخان وظاهرخان دریک نقطه باهم کنار آمده بودند که تهدیدی اسلامی های افغانستان به هرسه طرف بود.درچنان شرایطی که کمونیست ها درافغانستان پایه ی ملی پیداکرده نمی توانستند واسلامی ها تهدید جدی رامتوجه خاندان شاهی ومنافع شوروی کرده بودند،بهترین مهره ی مورد نظر مسکوبرای کمک به کمونیست ها واهداف شوروی درافغانستان، داودخان بود.ازاین رو،کودتای26سرطان1352واعلام جمهوریت،درجهت نگهداری منافع خاندان محمد زائی ومنافع شوروی درافغانستان صورت گرفت.
درحالیکه مسکووخاندان محمدزائی، منافع خود رابرتری می دادند،برخی کمونیست های نظامی وملکی افغانستان اشتهای کمونیستی هم داشتند.مثلن،چندماه قبل، ژنرال عبدالقادر،یکی ازکودتاچیان 26سرطان و7ثور،درگفت وگوبایکی ازخبرنگاران بی بی سی فارسی گفته بود که:"اوورفیقانش بخاطرسوسیالیسم دست به کودتا زده بودند وپیش ازکودتا بامیوندوال تماس گرفتند که شانه خالی کرده وبعدن به ملاقات داودخان رفتند که باصطلاح یک سوسیالیست تمام عیاراورایافتند ودرکودتا کمکش کردند."نویسنده دراین امرشک وتردیدی ندارد که درمیان افسران جوان وجوانان وابسته به جناح های کمونیستی افغانستان، احساساتی نیکی نسبت به وطن وبهبود اوضاع اقتصادیی کشور دیده می شد.اما،ازاینکه،فهم ودانش سوسیالیستی ازجامعه واقتصاد درمیان آن ها وبزرگانشان ناچیزبود،فریب خوردند.بطورنمونه،درکجای داودخان و خانواده اش که به کمک انگلیس بقدرت رسیده بود وخودش یکی اززمین داران بزرگ افغانستان بود،سوسیالیسم یافت می شد؟واقعیت این است که داودخان یکی ازقدرت پرست ترین وفرصت طلب ترین سیاست کارانِ سده ی بیستم افغانستان بود که برای رسیدن بقدرت ونگهداری آن هم سوسیالیست می شد وهم دموکرات ودراخیرهم بااستاد ربانی بخاطر سازش بااسلامی هادروازه ی گفت وگورا بازکرده بود.ازآن همه فریب کاری هاروشن شده بود که درعمل جزنگهداری منافع شخصی وخاندانی کاری دیگری نمی کرد ونکرد.ازنظرنوکری به بیگانگان هم، خودش نوکرمسکووبرادرش نعیم خان تادم مرگ نوکرانگلیس بود.
ازاین رو،جمهوری مطلقه ی محمد داودخان زاده ی تفاهم خاندان شاهی درجهت سرکوب اسلامی ها ومهارکمونیست هاونگهداریی حکومت خاندانی بود که آینده ی آن توسط کمونیست ها ومبارزان مسلمان زیرسوال رفته بود.ازبدِ رخدادها،جمهوریی مطلقه ورئیس جمهورمطلق العنان وخود سرکه به کمک نظامی های کمونیست بقدرت رسیده بود وبه کمک آن هاجنبش اسلامی راسرکوب کرده بود،پس ازتامین سلطه ی خاندانی وسرکوب مبارزان مسلمان،دست بدوکارزیرزد:نخست،ازاینکه مسکوراآماده درجهت پشتونستان خواهی خود نمی دید به بازنگریی مناسبات خود با آن ونزدیکی باغرب ومتحدان منطقه ی اش دست زد.ناآگاه ازاینکه کشوهای بزرگ به کشورهای کوچک ودوست کمک درتوسعه ی اقتصادی شان می کنند نه بلند پروازی های سرزمینی ای آن ها .دوم،چون مبازران مسلمان را ازنفس انداخته بود و تنها کمونیست هابه حیث تهدید برایش باقی مانده بودند.تهدیدی که بهرحال باید مهارمی شد.دراین راستا،طوریکه ازقبل زمینه سازی کرده بود،درهفته ی اول ماه ثور1357،تلاش ورزید که مانندِ اسلامی ها، کمونیست ها راهم درجهت پایدارساختن حکومت محمدزائی ها سرکوب نماید که دراثرهدایت مسکوونفوذ آن درارتش،حکومت مطلقه اش سرنگون وگام نخست درجهت اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی برداشته شد.
پس ازآن که گام نخست درجهت اشغال افغانستان با سرنگونی جمهوریی مطلقه ی داودخان وزمینه سازیی او برداشته شد،نوبت برداشتن گام دوم برای تره کی وامین رسیده بود.تره کی وامین درواقع خدمات بزرگی برای دشمنان کمونیسم ومردم افغانستان کردند.بطورنمونه،کمونیست ها درآسیا وافریقا،دردوپرسمان بسیارموفق بودند:نخست،قبضه کردنِ قدرت ازطریق کودتا وسرکوب مخالفان.دوم،سرگرم کردن مردم ازطریق کارهای صوری وعوام گرایانه مانندِ خانه سازی برای بی خانه های کم درآمد،توزیع زمین درمیان بی زمین ها وتااندازه ی گسترش آموزش وپرورش.واقعیت این است که جامعه ی افغانستان چه درزمان کودتای ثوروچه اکنون به خدمت درزمینه های یادشده نیازمبرم دارد وکارهای های هرچند سرسری هم می توانست وتواند پایگاه مردمی ای سیاست کاران دغلکار وعوام فریب راگسترش بدهد.بدبختانه،بجای انجام کارها درزمینه هایی یادشده،خلقی ها وپرچمی ها بویژه اولی مصروف کشتاروسرکوب وحشییانه ی مردم بویژه مخالفان مسلمانِ خود شدند.کشتاری که جبهه ی اسلامی ها رافربه ومردم را دلسرد ساخت تامواد خام برای مجاهدین شوند. دربیرون هم ، دشمنان کمونیسم را امیدوارساختند که پیش زمینه های خیزش های مردمی راخود نوکران مسکودرافغانستان فراهم کرده اند.جالب این بود که تره کی وامین نه تنهامبارزان مسلمان،بلکه کمونیست های رقیب خود راهم سرکوب وزندانی کردند.ازهمه خنده دارتر،اعلام جهاد تره کی احمق علیه مبارزین مسلمان بود.بنگرید! برپایه ی این سخن نغزفارسی که"خودش را درشهرمسلمان هاجای نمی دهند،اما می خواهد خرش رادرخانه ی قاضی شرع بسته کند." تره کی بی شرمی را ازحد گذشتاند! درواقع، پاسخ بی شرمی تره کی راجهادی ها به گونه ی گسترش جهاد علیه حکومت وحشت بارش دادند؛ وگسترش جهادهم درگام نخست، کشته شدن تره کی توسط شاگردش، ودرگام دوم، اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی درجهت حفظ منافعش ومشروعیت زدائی ازحکومت کارمل بود.
بادرنظرداشت آنچه گفته شد،به صراحت می توان یاد آورشد که دراشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، پیشتروبیشترازرهبرانِ اتحادشوروی متوفی، باید داودخان ورهبران جناح های خلق وپرچم بویژه تره کی وامین رامحکوم یاسرزنش کرد.به این خاطرکه،سیاست کاران باهرایدئولوژی وگرایشی فکریی که داشتند ودارند نمی توانند منافع ملی کشورخود را نادیده بگیرند واگرنادیده بگیرند، هم منفورمی شوند وهم حکومت داری شان مورد تهدید واقع می شود.پرسمانی که تاریخ ناشاد دوسده ی پسینِ کشورما نمادِ آن می باشد.واقعیت جانکاه این است که، بازتاب ساختارقبیلگی سیاست کاران مانند رئیس قبیله که رقیب رابرنمی تابد، درسیاست های کشوری خود را به گونه ی عدم سازش باهمی درجهت مشارکت قدرت وتن دهی به حکومتِ قانون وبدترازهمه به شکل کمک گیری ازبیگانگان بخاطری قدرت گیری،نگهداریی قدرت وسرکوب مخالفان گه به صورت کودتا، گه به صورت اشغال بیرونی، وگه به گونه ی کشتارترسناک مخالفان درونی، خود را دریاست افغانستان نمایش داده است.سیاست هاوروش هایی ضد ملی ای که دستاورد آنها نرسیدن به کشور- ملتِ مدرن وادامه ی دورباطلی رهای اززیرسلطه ی یک قدرت خارجی ورفتن بزیرسلطه ی قدرت خارجی دیگرمی باشد که تاکنون ادامه یافته وافغانستان رابه یک کشورمصنوعی مبدل کرده است که حکومت وسیاست کارانش درنبود کمک های اقتصادی،سیاسی ونظامی ای باداران بیرونی نابود می شوند.ازاین رو،مسئولیت تاریخی ای فرهنگیان، روشنفکران ومبارزان باهرگرایشی است که دست بدست هم داده بکوشند افغانستان را ازاین دورباطل که درآن گیرافتاده است، بیرون نمایند.

Monday 23 December 2013

نگاهی به ملت،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی


هرآنچه سخت واستواراست، دود می شود وب هوامی رود!
کارل مارکس
اگرملتی ازطریق اختناق وسانسور"محفوظ" بماند،آنچه نجات داده می شود شاید ارزش نجات دادن رانداشته باشد!
کارل کوهن
ابراهیم ورسجی
2-10-1392
نگاهی به ظهورکشور- ملت مدرن دراروپا
این نوشته درسه بخش فراهم شده است:نخست،نگاهی به برآمدنِ کشور- ملتِ مدرن دراروپا.دوم،نگاهی به ملت،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی.سوم،آیا درافغانستان چیزی به نام هویت ملی- افغانی داریم ؟ برای همه آگاهانِ علوم سیاسی واجتماعی بویژه جامعه شناسی ای سیاسی روشن است که، پدیده های ملی گرائی،ملت،هویتِ ملی وقومی وبسیاری پدیده های خرد وریزدیگرکه روزمره با آن ها سروکارداریم وبه برخی مهروبه برخی دیگرنفرت می ورزیم، پدیده های اروپائی وبرخاسته ازاندیشه های سیاسی مدرنِ غربی می باشند.ازاین رو،مطالعه وکاربرد درست ودقیق آن ها، شناخت ژرفِ تاریخ اندیشه های سیاسی - اجتماعی- فرهنگی بویژه اندیشه وجامعه شناسی- سیاسی ای مدرن اروپایی ازدوره ی رنسانس/نوزائی تاکنون را ایجاب می کند؛ درغیرآن،به سرهم بندی کردن های بی مورد یا التقاطی می رسیم که کاربرد آن ها خالی ازدشواری نمی باشد.به سخن روشنتر،تمام نابسامانی ها وکشمکش های موجود درکشورهای اسلامی برخاسته ازچنان سرهم بندی های نادرست ودراغلب موارد بهره کشانه وستمگرانه - نمایشی می باشد که باعث چند دستگی ، پس ماندگی وبدبختی جامعه های مسلمان شده است.
زمانی که می گویم، فهم وشناخت ملی گرائی،ملت وهویت ملی وبسیاری پدیده های مدرنِ دیگرپیوسته به فهم وشناخت تاریخ اندیشه وسیاستِ مدرنِ اروپائی می باشد؛ اولترازهمه،ایجاب می کند که میان دوپدیده ی زیرتمیزبگذاریم:نخست،سیاست های قومی – زبانی- فرهنگی ای امپراتوری های عصرکهنه ونو.دوم،کشور- ملت مدرن وکشور- ملت پوشالی که بسیاری کشورهای پس مانده ازجمله افغانستان ازپسینی به شمارمی آید. روشن است که، امپراتوری ها چه قدیم وچه نو،اغلبن چندین ملیتی- قومی- مذهبی بودند؛ درحالیکه کشور- ملت های مدرن ازنظرمحتوای قومیتی- مذهبی دروضعیتی پس ازامپراتوری ها قرارمی گیرند.به این معناکه،کشور- ملت های نو اغلب چند قومی- مذهبی البته نه به اندازه ی امپراتوری های کهنه ونومی باشند که دراین راستا،می توان ازامپراتوری های چندین ملیتی- قومی -مذهبی مانندِ امپرتوریی ایران وروم باستان،امپرتوریی مسیحی ای پیشامدرن وامپراتوری های اسلامی- امویان- عباسیان- ترک های عثمانی،مغل ها- صفوی ها، وامپراتوری های مدرنِ انگلیس،فرانسه،اسپانیا،هالند،پرتگال وحلقه ی پسینی آن ها،یعنی اتحاد شوروی یاد آوری کرد.
بطورنمونه،امپراتوری های روم وایران پیش ازاسلام، هم فراخنای بزرگ سرزمینی داشتند وهم دارای چندگانگی ای قومی- مذهبی بودند.شایان یادآوری است که، امپراتوری های قدیم بجای تمرکزقدرت،سرزمین های پهناورِزیرفرمان خود را درهمسازی باقدرت های سه گانه ی بزرگ مالکی ،مذهبی وامیران یاشاهانِ محلی اداره می کردند.موضوعی که ازاروپا تا آسیا وافریقا تفاوت آشکارداشت.مثلن، دراروپا ، قدرت امپراتوردرشیوه ی اداره ی سرزمینی،خواست بزرگ مالکان،ملایان وشاهان محلی رارعایت می کرد.عین مثلث، دردوره ی امپراتوری مسیحی کلیسائی وپسا کلیسایی اروپاهم باکمی تفاوت کاربر داشت.به این معناکه، امپراتوران، شاهان محلی، بزرگ مالکان وکلیسا ها را درکنارخود داشتند که این سه گانگی مرکزهای قدرت اجازه نمی داد تمرکزقدرت ازخط قرمیزبیرون شود.برعکس، درآسیا وافریقا، امپراتوران،هم شاه بودند،هم پاپ بودند وهم بزرگ مالک.به سخن دیگر،قدرت امپراتور،مثلثی "زور، زروتزویر" را دردست خود داشت.ازاین رو،پال کنیدی،دانشمند کانادائی درجلد اول کتاب"ظهوروافول قدرت های بزرگ" می گوید:یک سلطان ابله درامپراتوری عثمانی"به قدری اختیارات تامه ومستبدانه داشت که می توانست یک شبه تمام امپراتوری رافلج سازد.درحالیکه یک پاپ، درامپراتوری مقدس روم، قادرنبود این کاررا درمورد قاره ی اروپا انجام دهد(ص37).پس، بسیاردرست است که مارکس وبسیاری دانشمندان غربی، این گونه حکومت داریی متمرکزرا استبداد آسیائی نامیده بودند که تاکنون دربسیاری کشورهای شرقی کاربرد خاص خود را دارد.
اکنون که ازاستبداد آسیای نامبرده شد،لازم است که درزمینه کمی توضیح داده شود.شایان یادآوری است که، برای خود داری ازبدرازاکشیدن نوشته،تنهابه بازتاب ویژگی های استبداد آسیای پرداخته می شود وویژگی های استبداد آسیایی هم عبارت اند از:مالکیت دولت برزمین، فقدان محدودیت های{حدود}قضای،جای گرفتن مذهب بجای قانون، فقدان اشرافیت موروثی،اجتماعات روستای منفرد ومنزوی،برابری برده وارهمگانی،غلبه زراعت برصنعت،بیگاری همگانی درامورآب رسانی وآب یاری،خشک ونیمه خشک بودن اقلیم،عدم تحرک یا ایستای تاریخی.(1)اگراروپای مدرن به سوی دموکراسی وکشور- ملت پیشترازقاره های افریقا،آسیا وامریکای لاتین گام برداشته است،برمی گردد به مثلث امپراتور،پاپ وسلطان که به تمرکزگرائی موقع نداد.برخلاف، درآسیا وافریقا ونیم کره ی غربی،امپراتوران هم بزرگ مالک وبزرگ مالک سازبودند وهم شاه سازوبالا دست برمسجد. و این شیوه ی حکومت داریی باقدرت نامحدود به آن ها فرصت داد که خدا گونه سامانه ی استبداد آسیائی را مطابق گفته ی اندیشمندان غربی بویژه کارل مارکس، ایجاد نمایند.
با درنظرداشت آنچه که گفته شد،اروپا،بابهره برداری ازمرکزیت های سه گانه ی قدرت گام نخست را درجهت حکومت مشروطه ودموکراسی برپایه ی دارایی برداشت که گام دوم آن، دموکراسی= یک نفریک رائی بود که دستاورد لیبرالیسم وسوسیال دموکراسی می باشد.اما، درشرق،امپراتورها بخاطراستوارسازیی شیوه ی سیاسی- اقتصادیی استبدادِ آسیائی، هم توانستند چنان مثلثی را دوربزنند وهم به گونه ی درازمدت تاب بیاورند.تاب آوریی که نتیجه ی آن دوچیزبود:نخست،به نفع کهنه استعمارگریی غربی جاخالی کردند.دوم،جمع میراث سیاسی- اداری استبداد آسیائی واستعماراروپائی، دولت های مصنوعی بنام دولت های ملی را درشرایطی پسااستعماری تحویل مستعمرات داد که وضع پس مانده از نمونه ی استبداد آسیایی تازه فراورده ی آن می باشد.واقعیت این است که، اروپا،باپشت سرگذاشتن مفهوم مذهبی ملت که برپایه ی باورهای مذهبی- کلیسائی استواربود ومعنای امت مسیح راتداعی می کرد؛گام بلندِ نظری وعملی به سوئی کشور- ملت، یعنی جامعه ی قومی- فرهنگی- سرزمینی برداشت.فرایندی که با رنسانس/نوزائی، اروپای پساسده های میانه ی را باعبورازکله ی تاریخ هزارساله ی کلیسا، به دموکراسی یونان باستان وجمهوریی روم باستان پیوند زد که تاکنون ادامه یافته واگرتجربه ی اتحادیه ی اروپائی موفق شود،کشور- ملت رابه قاره- ملت ارتقامی بخشد.به این معناکه اروپاهمان گونه که درساختن کشور- ملت واستعمارشرقی هاپیشگام بود، دردورزدن کشور- ملت ورسیدن به ملتِ قاره ی ازگونه های فد رالی- کانفد رالی هم پیشگام می باشد.
بهرحال،اینکه اروپا، ازکشور- ملت می خواهد به سوئی قاره- ملت گام بردارد، نشان ازدوچیزدارد:نخست،جنگ ها وکشمکش های برخسته ازکشور- ملت یاملی گرائی تندرو، برایش آموخته است که به تجربه ی بالاترازآن اندیشه نماید.دوم،باتوجه به بی حرمتی های که پس ازجنگ دوم جهانی توسط مسکوواشنگتن برایش شده است،می خواهد قدرت نمائی کند.عین قدرت نمائی را روسیه ی پوتین بخاطربی حرمتی های که توسط امریکا دیده است، روی دست گرفته است.واقعیت این است که، استبداد روسی ای پوتین هم دستاورد یاپیامد مبرمی آسیب های سیاسی،روانی دهه ی1990سده ی بیستم می باشد که دربسترپنج مصیبت بزرگ درآن کشورشکل گرفته است:فاجعه ی ایدئولوژیک یاشکست کمونیسم روسی،فاجعه ی سرزمینی یا پانزده پارچه شدن اتحاد شوروی،فاجعه سیاسی یافروپاشی سلطه ی روس هابراقمارشان،فاجعه ی اقتصادی وازهمه بارزتر،فاجعه ی سیاست خارجی که روسیه درسطح یک کشورجهان سومی درسیاست جهانی اُفت کرد.
درواقع،روسیه بدوعلت زیردچارچنان فاجعه ی شد:نخست،به گونه ی اروپای غربی مسیرکشور- ملت راپشت سرنگذاشته بود تاآزادی ودموکراسی رابه آغوش بکشد.دوم،بسیارایدئولوژی زده شد.ایدئولوژیی کمونیستی ای که تئوریی آن برای سده ی 19آن هم برای کشورهای پیشرفته ی صنعتی اروپائی غربی شکل گرفته بود وبرای سده ی بیستم آن هم درروسیه ی فئودالی کمترکارائی داشت.دررابطه به نظریه ی کشور- ملت مدرن اروپائی وناکامی روسیه درهمراهی باآن،باید گفت که اروپائی غربی پس ازجنگ های30ساله از1618تا1648که ر یشه ی مذهبی داشتند،باامضای قرارداد وستفالی در1648،دولت ملی - مطلقه ی مدرن راشکل داد،یا دولت مطلقه ی مدرن قبل ازانقلاب های اجتماعی سده های 17و18آمد وجاده صافی کرد برای کشور- ملت.درحقیقت،دولت های مطلقه درداخل اروپا، وحدت سرزمینی،توسعه ی ملی گرائی،ارتش وبروکراسی ای ملی، نظام مدرنی عدلی ایجاد کرد،شاه راهها وراه آهن ساخت تاتجارت توسعه یابد؛وپس ازآن بود که فضای فرهنگی وسیاسی بازشد وسرانجام به انقلاب اجتماعی انجامیده آهسته آهسته پشت سرآن دموکراسی آمد.دموکراسی ای که هنوزهم ملت روسیه آرزوی آن رامی کند واستبداد پوتینی نمی گذارد که به آن نایل شود.درحقیقت، اروپای مدرن با دست زدن به رنسانس/ نوزایی که دموکراسی یونان باستان وجمهوریی روم باستان رابه نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه پیوند زد، به کشور- ملت دموکراتیک مدرن رسید.ودراین رسائی هم، اندیشه ورزان مدرنِ علم های سیاست وحقوق ازماکیاولی گرفته تالاک،منتسکیو، ژان جاک روسو،هگل،مارکس و...همگی نقش بسیاربزرگی بازی کردند.
اگراین بخشِ نوشته رابطورکوتاهی جمع بندی نمایم،این نتیجه بدست می آید که دولت مطلقه ی مدرن وکارنامه شان جاده صافی کردن برای ملی گرائی، ملت وکشور- ملتِ دموکراتیک مدرن. وکشور- ملت هم ازاین نگاه قد برافراشت که ماکیاولی درشهریاروگفتارهایش تااندازه ی زیادی موضع پاپ راتضعیف وموضع شاه راتقویت کرده بود.ازاین رو، درسال1558،43سال پس ازنشرشهریارِ ماکیاولی،پاپ آن راکفری اعلام کرد.پس ازماکیاولی،هابزدرکتاب لویاتان یاخدای میرا،تمام صلاحیت های خدا درزمین را به شاه مختص کرد که سبب فرارش ازانگلیستان وپناه گزینی اش به هالند شد.البته که، لویاتان هابز،باعث شکل گیریی حکومت استبدادی درانگلیستان نشد وانگلیس هاهم باکشتن یک شاه وتقویت آزادی های فردی و حکومت قانون ، شاه ضعیف وملت قدرتمند را بوجود آوردند.پس ازاین دواندیشمند،لاک،منتسکیووروسو،بانشرکتاب های روح القوانین وقرارداد اجتماعی،نظریه ی کشور- ملت مدرنِ باملت قوی ودولتِ پیروآن راتقویت وبرای ملتِ تصمیم گیرنده ودولتِ تابع اراده ی آن جاده صافی کردند کشور- ملت های مدرن کنونی ادامه ی آن می باشد.
دراین روندِ پُرفرازوفرودِ رسیدنِ اروپابه کشور- ملت، دوپرسمان برای غیراروپای هاجانکاه وجالب می باشد:نخست،دولت های مطلقه وکشور- ملت های اروپائی، درگام نخست، درشرق، به گونه ی قدرت های استعماری وارد شدند که برای شرقی هاجانکاه تمام شد.دوم،استعماراروپائی باخود فرهنگ مدرن،ملت ،مرزهای مشخص سرزمینی،حاکمیت ملی،قانون اساسی وحکومت تابع اراده ی مردم رانمایش داد که بسیارجاذ به آفرینی کرد.ناگفته نماند که استعماراروپائی درشرق پدیده ی رابضد خودش به نام ناسیونالیسم یاملی گرائی پدید آورد که درفردای جنگ جهانی دوم مردمان کشورهای مستعمره را به دولت ملی رسانید.دولت های ملی ای که شماری بسیاری ازآن ها دردوزمینه به غلط راه پیمائی کردند.نخست، درآوریل1955، درشهرباندونگِ اندونیزیا،شماری ازرهبران کشورهای تازه مستقل شده واقعن ازنظرشعاری موجودیت خود را درعرصه ی جهانی به نمایش گذاشتند.دوم،دربخش ملت سازی که درغرب،ملی گرائی با دموکراسی،سکولاریسم وحکومت قانون همراه بود،بخاطرتمایلات استبدادی لغزش کردند که نتیجه ی آن دوچیزمی باشد:نخست،حکومت های مستبد ضد ملی ای درظاهرملی گرا.دوم، رهاشدن ازچنگال استعمارکهنه وافتادن بدامن استعمارنوکه درقالب کمونیسم روسی ودموکراسی سرمایه سالارامریکائی عرض اندام کرده بودند.اینجاست که دولت های ملی تازه مستقل شده درگردونه ی سیاست های قدرت های بزرگ افتاده ازعامل های اصلی ای شکل دهنده ی ملت وهویت ملی وتلاش درجهت رسیدن به کشور- ملت خود داری یا فرارکردند.
نگاهی به ملت ،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی
چنان که گفتیم، پروژه‌هايِ ملّت ‌سازي پديده‌هايِ دورانِ مدرن در تاريخِ اروپا هستند. دولت‌ـ ملّت‌هايِ مدرن، از سويی، برپايه‌يِ ايده‌هايِ انسان‌ باوري و فرد باوري پديد مي‌آيند که پايه‌گذارِ دموکراسي و آزادي‌هايِ فردي‌ اند، و، از سويِ ديگر، بر پايه‌يِ مفهومِ خواستِ همگاني (volonté générale ; general will)، که پايه‌گذارِ دولتِ مدرن و شالوده‌يِ توجيهِ عقليِ فرمان‌فرماييِ آن است. و امّازيرساختِ مادّيِ دولت‌ـملّتِ مدرن را انقلابِ صنعتي فراهم مي‌کند.انقلابِ صنعتي پديد آورنده‌يِ ساختارِ اجتماعي و اقتصاديِ جامعه‌يِ بورژواييِ مدرن است که نهادهايِ سياسيِ دولت‌ـ ‌ملّت در درونِ آن کارکرد دارند. از ويژگي‌هايِ اساسيِ جامعه‌يِ صنعتي استاندارد کردن برايِ کارآمديِ بيشتر است. ساختارِ يکپارچه شده‌يِ اقتصادي‌ـ‌ سياسيِ دولت‌- ـ‌کشورِ مدرن، به نامِ يکپارچگيِ تاريخيِ ملّت، به سويِ يکپارچگيِ فرهنگي و زدودنِ عناصرِ «بيگانه» از درونِ فرهنگِ ملّي- بنا به تعريفِ رسميِ آن-- نيز حرکت مي‌کند. يکپارچگيِ زباني، بر پايه‌يِ سراسري کردنِ زبانِ رسميِ دولت در واحدِ جغرافياييِ ملّي يا کشور، از جمله پايه‌اي‌ترين روندهايِ ملّت‌سازي به‌ ويژه در گزافگرا (extremist)ترين شکلِ ايدئولوژيِ ملّت‌ باوري ست. نمونه‌يِ برينِ اين گرايش و تجربه‌يِ تاريخي را در فرانسه‌يِ ناپلئوني و آلمانِ بيسمارکي و دوره‌هايِ پس از آن، تا پايانِ جنگِ جهانيِ دوّم، در اين دو کشور مي‌توان ديد.

امّا، نکته‌يِ ديگری که به ياد بايد داشت آن است که پروژه‌‌هايِ ملت‌ سازي در پرتوِ آرمان‌خواهي‌هايِ گزافگرايِ ملّت‌ باوري درآميخته با نژاد باوري، که پشتوانه‌يِ ايدئولوژيکِ اروپا مداريِ سده‌يِ نوزدهم بود، با برپا کردنِ دو جنگِ جهانيِ هولناک در ميانِ ملّت‌هايِ اروپايي، از نيمه‌يِ دوّمِ قرنِ بيستم، بُردِ تندرويِ خود را در کشورهای مادرِ ايدئولوژي‌هايِ ناسيوناليستي از دست داده و نرم شده است. البته، فراموش نبايد کرد که پروژه‌يِ ملت‌ سازي در درازايِ قرنِ نوزدهم تا پايانِ جنگِ جهانیِ دوّم در اين کشورها به هدفِ آرمانيِ خود بسيار نزديک شده است. يعني، ملّت‌هايِ اروپايي با زيرساخت‌هايِ اقتصادي‌ـ‌ سياسيِ ملّي و احساسِ همگانيِ تعلّق به ملّت و زبانِ ملّي حدودِ دو قرن است که از دلِ فرايندِ ملّت‌ سازي سر برآورده و به زندگانيِ خود ادامه مي‌دهند. به عبارتِ ديگر، «روحِ ملّي» دوقرن است که در آن‌ها عمل مي‌کند و بر پيوندهايِ قومي و قبيله‌اي چيره گشته است. امّا، با کاهشِ قدرت و شدّ تِ ايدئولوژيِ ملّت‌ باورانه‌يِ گزافکار در کشورهايِ اروپايي پس از جنگِ جهانيِ دوّم، و به‌ ويژه با انقلابِ صنعتيِ نو در نيمه‌يِ دوّمِ قرنِ بيستم، که زيرساخت‌هايِ اقتصادِ ملّي را-- که ميراثِ انقلابِ صنعتيِ قرنِ نوزدهم است-- دگرگون کرده و ساختارهايِ اقتصادِ صنعتي را از قالب‌هايِ ملّي به در آورده و کُره‌ گير کرده است، مرزهايِ ملّي به رويِ وحدتِ اقتصادي و سياسي در يک واحدِ فراگيرِ اروپايي گشوده شده است. يکی از پي‌آمدهايِ مهمِ اين فرايند بازگشت از ايده‌يِ يکپارچگيِ فرهنگِ ملّي و تک‌ زبانيِ ملّي به پذ يرشِ بَسگا نگيِ فرهنگي و زباني در درونِ يگانگيِ ملّي است. چند فرهنگي و چند زباني بودن امروزه در درونِ واحد هايِ ملي به رسميّت شناخته شده و حتّا با سياستِ رسمي انگيخته مي‌شود.(2)
درحقیقت،فرایند ملت سازی دراروپا که باقرارداد وستفالی درپس جنگ های 30ساله درسال1648آغازشده بود وحکایت ازیکسان سازی ونابود کردن هویت های کوچک دریک هویت بزرگ ملی را هم داشت که بدترین نمونه ی آن درفرانسه بکارانداخته شد که درآن شووینیسم فرانسوی برپایه ی سیاست های یکسان سازحکومتی به محوسازمان یافته ی هویت های گروهی وقومی ای اکثریت برتانیها ها،کورسیکاها،کاتالان ها،فلامان ها،باسکیها،ایتالیای ها،الزاسیها ومورها درطی سده های پسین بابهره گیری ازمدرن ترین ابزارهای زمان خود پرداخت که به گونه ی بسیاربرجسته چاشنی خشونت شد.واقعیت این است که فرانسه اگرچه درآغازسرکوبگردموکراسی جمعی بود امابه تامین حداقل رفاه اقتصادی ودموکراسی فردی همواره پایبند مانده است.پرسمانی که ملی گرایان ودولت های باصطلاح ملی گرا درجهان اسلام به گونه ی مرگباری درآن شکست خورده اند.دراروپا،این تنهاشووینیسم فرانسه نبود که بسیارکشنده دست به یکسان سازی یامحوهویت های گونه گون و کوچک درهویت بزرگ ملی زد، بلکه عین سیاست را آلمانِ پیش وپس ازدوره ی بسمارک هم بکارانداخت که بسیارهویت ستیزانه بود.
بهرحال،سیاست های یکسان سازی- هویتی درفرانسه وآلمان ازاین که باتوسعه ی اقتصادی ودموکرسی همراه بود، تاثیریادستاورد منفی آن به فاجعه منجر نشد؛اما وارونه ی آن، درکشورهای اسلامی،باعث شکست یکسان سازی وبرآمدن بحران هویت شده است.بطورنمونه،ترکیه ی اتاترک، نخستین کشوراسلامی بود که ازنمونه ی هویت ستیزفرانسوی- آلمانی بهره برداری وکوشید باشعارهمه باشند گان ترکیه ترک می باشند،غیرترک ها بویژه کردها رابی هویت نماید.پرسمانی که باعث خیزش های هویت خواهانه ی کرد هاشده ازسال 1984تاکنون، به مرگ هزاران کردوترک انجامیده است.همین که جمهوریی لائیک- ملی گرای ترکیه تاکنون به حیات خود ادامه داده است،ملی گرایان ترک ادعای موفقیت می کنند.اماجنگ های چریکی ای کرد ها وتقلای حکومت کنونی ترکیه برای سازش باآن هاکه به امضای پیمان صلح میان دوطرف، دراول نوروزِسال جاریی خورشیدی-21مارس2012،منجرشد، سخن ازاین درآستین دارد که برخورد ملی گرایانه ی ترک هاباخواسته های انسانی کردهابه بن بست رسیده است.بهرصورت،این پرسمان که ملی گرائی اتاترکی تاچه اندازه درهویت ستیزی علیه کردهاموفق می باشد؛برای نویسنده مهم نمی باشد.درواقع،چیزی که مهم می باشد این است اتاترک پایه گذارملی گرائی یکسان سازودیگرستیزدرترکیه وجهان اسلام می باشد.ازسوی دیگر،چون ملی گرائی/ناسیونالیسم ویژگی ای ضد استعماری دارد وترکیه تجربه ی تلخ مستعمره بودن راپشت سرنگذاشته بود؛سبب شد که ملی گرائی آن بیشترازضدیت بااستعمار،دشمنی باهویت های غیرترکی وهویت دینی راپیشه نماید.پرسمانی که زیان های زیادی به مدرنیته / نواندیشی وسکولاریسم رسانیده وکمرسازمان های بنیاد گرائی مذهبی - نوگرائی ستیزرابسته است.ازاین که، برخاستن ملی گرایی دیگرستیزترکیه وسکولاریسم دین ستیزآن بافروپاشی امپراتوریی عثمانی یاخلافت اسلامی برای برخی مرکزهای دینی مسلمان هاوسلطه ی فرانسه وانگلیس درخاورمیانه همزاد می باشد،طبیعی است که پرخاشگریی مذهبی را دامن می زند و بسیارخوب هم دامن زد.
ازجانب دیگر، دراروپا،ملی گرائی،سکولاریسم ودموکراسی همزادهم بودند وسکولاریسم آن هم نه دین ستیزی ،بلکه احترام به دین وباروهای دینی مردم می کرد.بطورنمونه، درانگلیستان،دین وسکولاریسم درکنارهم به پیش رفتند ودرفرانسه، درآغاز،لائیسیته یاسکولاریسم فرانسوی ویژگی ای دین ستیزی داشت که پس ازفروپاشی حکومت ژاکوبن ها بویژه بابرآمدن ناپلئون بوناپارت، تعدیل شده با نوعی سازش به سوئی کلیساگرائید.درآلمان که کشیش / ملالوتر، پایه گذارورهبرفرقه ی پروتستان، آلمانی بود،بسیارموفقانه سکولاریسم وپروتستانتیسم به پیش رفتند.ازاین رو، درسه کشورمادرمدرنیته وسکولاریسم،یعنی انگلیستان ، فرانسه وآلمان، ملی گرائی، دموکراسی وسکولاریسم گام به گام به پیش رفته نه بحران هویت خلق کردند ونه هم بامذهب وکلیساشاخ به شاخ شدند تابنیاد گرائی مذهبی تولید نمایند.
بدبختانه، درکشورهای اسلامی، ملی گرائی هم با دموکراسی درافتاد وهم با دین دشمنی ورزید وپایه گذاراین بیراه روی هم اتاترک بود.بطورنمونه،ملی گرائی عرب که دراصل ریشه درطرزفکرعرب های مسیحی داشت تاعرب های مسلمان، درآغازدشمن ترکیه بود، تا دشمن استعمارغربی.ازسوئی دیگر،چون پس ازفروپاشی ای امپراتوری عثمانی،فرانسه برای مسیحی ها، لبنان را وانگلیس برای یهودی هااسرائیل را درشام بزرگ که سوریه،لبنان،فلسطین واردن هم پاره ی از آن می باشد،ساختند،مسیحی های ملی گرای عرب متحدغرب وعرب های ملی گرا شدیدا باغرب درگیرشدند.درآن برهه ی حساس زمانی،ملی گرایان عرب که دنبال ملت عرب می گشتند،پنج مشکل داشتند:نخست،پیش ازآن هانهضت اخوان المسلمون / برادران مسلمان،مبارزه علیه استعماررادرجهت احیای خلافت اسلامی نه ملت عرب آغازکرده بود.به این معناکه سنگرملی گرائی عرب، ازقبل توسط مبارزان مسلمان اشغال شده بود.دوم،چگونگی برخورد باکشوراسرائیل.سوم،مبارزه باساختارقبیلگی درجامعه ی بدوی عرب.زیرا،بدون انحلال آن درجامعه ی بزرگ عرب کاری به پیش نمی رفت وهنوزهم نمی رود.چهارم،برخورد بامسئله ی کردهاکه درسوریه وعراق دارای جمعیت بزرگ می باشند.پنجم،مهاراختلاف شیعه ،سنی واقلیت عرب مسیحی.
ازپیش روشن است که راه حل همه ی دشواری های یاد شده که جامعه ی دیروزوامروزعرب ومسلمان با آن هاپنجه نرم می کرد ومی کند، دریک نظام دموکراتیک دیگراندیش پذیرنهفته بود ومی باشد.درسوی دیگرِداستان ملی گرائی واسلام گرائی عرب،حکومت های قبایلی- شیخی ای عربستان وامارت های جنوب خلیج فارس قرارداشتند ودارند که هم نفت دارند وهم حمایت امریکا ودیگردولت های غربی به شمول اسرائیل راپشت سرخود داشتند واکنون هم دارند وبه هیچ چیزی به جزبوالهوسی وشهوت رانی واوباشی گری باوری ندارند.ازهمه بارزتر، خاورمیانه وآسیای مرکزی وآسیای جنوبی که بیشترین کشورهای اسلامی را درخود دارند؛درجهان درونی وبیرونی، نمائی خوبی اززندگی فردی وجمعی مسلمان هاپیش کش نمی کند که ازهرنگاه غم انگیزمی باشد.
بطورنمونه،عراق درتب وتاب کشمکش های کردوعرب وشیعه سنی وتروریسم گسترده می سوزد،سوریه درکشمکش فرقه گرائی علویی بشاراسد وکشمکش شیعه گریی ایران ووهابی گریی عربستان می سوزد.لیبی گرفتار جنگ های درونی-قبیلگی شده است.صومالی هم فروپاشیده وهم گرفتارتروریسم مذهبی شده است.سودان درسال2011میان شمال مسلمان وجنوب مسیحی تقسیم شد.بدبختانه،اکنون همان مسیحی های جنوب سودانی ،گرفتارقبیله های دینکاونویرز،قبیله های سلواکروماچر،رئیس جمهورومعاونش شده وکشورتازه تاسیس رابه بن بست سیاسی-هویتی گرفتارنموده است.فلسطینی هامیان الفتح ملی گراوسازشکاروحماسِ مبارزه جوی مسلمان تقسم شده اند.مراکش برای جلوگیری ازنزاع عرب وبِربِر،زبان امازق یابربرهارابرسمیت شناخت.الجزایرکه به کمک فرانسه،بادارقبلی خود توانست ازطریق کودتاجبهه ی نجات اسلامی راسرکوب نماید،گرفتارحکومت داری ازگونه ی پل پت می باشد که هرلحظه احتمال سوریه یایمن شدن آن می باشد.درمصر، همه آگاهی داریم که نظامی هاوسکولار- لیبرال های دموکراسی ستیز،دست به کودتازده بحران سیاسی خلق کردند.درآن سوی خاورمیانه،درکشورمالی،جنگ میان حکومت وابسته به فرانسه وقبایل طوارق که ریشه درنزاع شمال وجنوب دارد،ادامه دارد.ودرنیجریا،کشمکش میان شمال مسلمان وجنوب مسیحی سالها است که ادامه دارد وتروریسم بوکوحرام/ همه چیزغرب حرام،به آن افزون شده است.درمرکزخاورمیانه،دریمن،پرسمان شمال وجنوب ،جمع تروریسم القاعده شده کشوررابه بحران هویت ولغزش بدامن تروریسم انداخته است.ودرامارت بحرین هم ،مبارزه برای آزادی ودموکراسی به مبارزه علیه شیعه وسنی دیگرگون شده است.درکشورهای مانند: الجزایر،عربستان،قطر،کویت،امارات واردن اگروضع درظاهرآرام به نظمی سد،چیزی جزآرامشی پیش ازتوفان نمی باشد.
بادرنظرداشت گفته های بالا،به صراحت می توان گفت که کشمکش های قبیلگی،قومی ،مذهبی وسیاسی درخاورمیانه ریشه دربحران ژرف هویت های قومی- قبیلگی- مذهبی دارد ودرعین زمان،رقابت های شیعه- وهابی گریی ایران وعربستان به درازناوفراخنای آن افزوده است.درجنوب شرق آسیاهم دیدیم که تمورشرقی مانندِ سودان جنوبی، برپایه ی جدائی اسلام ومسیحیت ازجاکارتاجداشد ودرداخل اندونیزیاهم استان "اچه" سالهاست که باجاکارتانزاع دارد.خوشبختانه،که حکومت جاکارتا بادادن صلاحیت درجمع آوریی درآمد واداره ی امورولایت بخودش، کشمک راحل کرده است.امادرجنوب فیلیپین،سالهاست که مسلمان های منطقه باحکومت مانیل کشمکش دارند که دوهفته پیش به گونه آچه ی پرسمان راجبهه ی آزادی بخش مورو وحکومت مانیل حل کرده اند.درکشوربرما،بودی هاعلیه مسلمان هااعلام جنگ کرده طشت رسوائی دولت دموکراتیک نمائی آن کشوررا ازبام بزیرانداختند.درسریلانکا،درحالیکه درسال2009،حکومت سنهالی- بودی مبارزه ی تامیل ها درشمال، درمنطقه ی جفنا را بسیاروحشیانه سرکوب کرد ودرادامه ی سرکوب تامیل هاتوسط سنهالی ها،ملاهای بودایی این کشورعلیه مسلمان هاهم دست به خشونت زدند.پیشتر،درهمین منطقه، دیدیم که بنگله دیش یاپاکستان شرقی ازپاکستان غربی یاکنونی درسال1971به گونه ی بسیاراسفباری جداشد، ودرپاکستانِ اسلام شعارمنافق هم بحران هویت وتباه کاریی تروریسم وحکومت داریی بدونابکارهمه چیزاین کشوررابه سوی تاریکی می برد.درافغانستان،هم تروریسم بیداد می کند وهم کشمکش های هویتی- قبیلگی درسرراه کشور- ملت شدن سنگ اندازی می کنند.وقتی که ازدشواری های برخاسته ازکارکرد استعماروحکومت های دست نشانده ی آن درجهان اسلام که بدون شک بحران هویت درکشورهای چندقومی - مسلمان زاده ی آن می باشد یادکرده شد،لازم است که ازخواست کنونی مردمان این کشورهاهم سخنی کوتاهی گفته شود.واقعیت این است که همه ی مردمان کشورهای چند قومی که ازآن ها وبحران هایشان یاد کرده شد، دموکراسی،برابریی اجتماعی واقتصادی،حکومت مشروع وزاده ی اراده ی عامه،آزادی،کرامت انسانی وبرابریی فرصت هابدورازتفاوت های مذهبی وقومی- زبانی می خواهند.خواسته های که دربرآوردن آن ها،ازملی گرائی عربی ،اسلام گرائی اخوانی وسلفی گری جزم گراوپس مانده کاری ساخته نیست.روشن است.تازمانی که چنان خاسته های برآورده نشود،بحران های هویتی وسیاسی ادامه یافته ودربسیاری موارد باعث جدائی طلبی وفروپاشی نظام هاهم می شوند.فروپاشی که درلیبی،یمن،عراق،سوریه،صومالی شاهد آن هستیم واگرامریکا افغانستان رارهانماید،ممکن است چنان فروپاشی نصیب این کشورهم شود.
آیا درافغانستان چیزی بنام هویت ملی یاافغانی وجود دارد؟
پیشتر،ازبسیاری بحران های هویتی وعامل های آن ها درکشورهای چند قومی جهان اسلام یاد آوری شد.با این که درردیف کشورهای چند قومی ی گرفتاربحران های هویتی وتقلای ناکام برای ملت شدن،ازافغانستان هم یاد کرده شد.بازهم،لازم است که پرسمان بود ونبود ملت،هویت ملی وبحران های پیوسته به آن درافغانستان به گونه ی ریزبینانه به بررسی گرفته شود.اکنون،علت بررسی ریزبینانه ی هویت ملی وبحران هویت درافغانستان توسط نویسنده این است که سه هفته پیش، چند نفرپس مانده وتاریخ زده درادامه ی حماقت ها وتعصب های کورپیشگامان تمامیت خواه شان بازپرسمان هویت های قومی را دامن زدند تاباداران دورونزدیک شان ازآب گِل آلود کنونی ماهی دلخواه بردارند.در واقع، دامن زدن به تفرقه توسط متعصبان یاطالبان کوت- شلوارپوش، درشرایطی صورت می گیرد که کشورما بدترین بحران هویتی- سیاسی ،تباه کاری های تروریسم قبیلگی- مذهبی، زندگی درزیرسایه ی قوای نظامی ناتو، حکومت فاسد ودسته ی حکومت گرِشارلاتان وچند گانه بازرابه حیث عامل های کمترسازنده وبیشترویرانگردربرابر خود دارد.وقتی که ازملت، هویت ملی وبحران هویت درافغانستان سخن به میان می آید،هدف نویسنده این است که به موضوع ازنظرسیاسی- جامعه شناختی به بحث پرداخته نشان بدهد که درعصرجهانی سازی وانفجارفن آوریی اطلاعاتی که پیش روداریم،ملت،هویت ملی،دولت ملی،وسازمایه های آنها چیست وچگونه افغانستان می تواند باشکل دهی وبهره برداری ازآن ها خود راازمخمصه ی کنونی که زاده ی حکومت های قبیلگی- مزدور ودورباطل رفتن به زیرسایه ی این وآن قدرت خارجی نجات و ازنظرکارکردی وارد برهه ی کشور- ملت شود.
بنابراین،بحث را ازهویت می آغازم.هویت درذات خود به معنای خود آگاهی فردی وجمعی نسبت به کیستی وچیستی ای خود ودیگران می باشد.به این معناکه همواره هویت ازخود آگاهی مانسبت به خود مان ودیگران یاما دربرابردیگران سخن دردهان دارد.شایان دقت است که این خود آگاهی یک چیزثابت ودیگرگونی ناپذیرنمی باشد.به سخن دیگر، این خود آگاهی دربسترزمان یاتاریخ شکل می گیرد ونظربه تحولات زمانی- تاریخی دیگرگون می شود.ازهمه مهم تراین که، فرد یاجمع دریک زمان می تواند چند نوع هویت داشته باشد،مانند:هویت فرهنگی- قومی،هویت دینی که این هردوبسیارپایدارمی باشد وهویت سیاسی که این پسینی درمقایسه با اولی ودومی کمرنگ ترمی باشد، یااحساس وفاداری که دولت های ملی درشهروندان خود نسبت به سرزمین شان ایجاد می کنند،حس ملی ودرواقع اصل پایدارملت می باشد.پرسمانی که دردوره ی پیشامدرن دیده نمی شد.بطورنمونه، دردوره ی پیشا مدرن فرهنگ ودین پایه وبنیاد هویت جمعی بودند و امپراتوری های بزرگ هم هردواصل یادشده را تااندازه ی محترم می داشتند.مثلن،هرمسلمانی چه هندی وچه چینی یاافریقایی می توانست دراستانبول،پایتخت امپراتوریی عثمانی گذرنامه وشناسنامه دریافت نماید.امتیازی که دردولت های ملی وشبهه ملی بدست آوردن آن ناممکن می باشد.ازسوی دیگر،عدم احترام امپرتوری هابه زبان وفرهنگ مردم زیرفرمان شان می توانست کشنده هم تمام شود.بطورنمونه،اموی ها درخراسان بزرگ علیه زبان فارسی وفارسی زبان ها به دشمنی آغازیدند که نتیجه ی آن خیزش خراسانیان درکمک به عباسیان وفروپاشی امپراتوریی اموی وبالاآمدن عباسیان بود.ودرهمین امپراتوریی عباسی بود که قدرت ازانحصارعرب بیرون وتااندازه ی میان عرب وفارس تقسیم شد؛ ودرتاریخ نزدیک هم،درسال1948،محمدعلی جناح ،بانی پاکستان، سفری به داکه،مرکزآن وقت پاکستان شرقی واکنون بنگله دیش داشت که درآن درمسئله ی زبان تاکید نمود که "زبان ملی پاکستان اردومی باشد." بنگالی هاباصدای بلند گفتند که "زبان ملی پاکستان شرقی بنگالی می باشد نه اردو." درواقع،باچنان موضع گیریی زبان ستیزانه،جناح پایه گذاردوشقه شدن پاکستان شده بود.امادرعصرکنونی که عصرپساامپراتوری هامی باشد،پیوند فیزیکی-احساسی-عاطفی بایک کشوریاساختارسیاسی، هویت سیاسی پنداشته می شود.هویتی که ازآن دردولت مدرن به حیث هویت ملی یاد می شود.طرفه اینکه،تجزیه ی پاکستان درسال1971،فروپاشی شوروی درسال1991،وتجزیه سودان درسال2011،تجزیه ی چِک وسلواکیا به چِک وسلوواک،وچند پارچه شدن جمهوریی فدرال یوگوسلاوی دردهه ی 1990،نشان دادکه هویت سیاسی از گونه ی که سیاست مداران می پندارند وگزافه گوئی می کنند،پایدارنیست.به سخن دیگر،درجهت نگهداریی آن باید بسیارملاحظه کاری وفداکاری به خرج داد.
باتوجه به تعریفی که ازهویت ملی یاسیاسی وشکنند گی آن به عمل آمد، کاربرد ونگهداریی آن دربسیاری کشورهای چند قومی بدورازدشواری نمی باشد.مثلن،یک کرد درترکیه،عراق وسوریه نشان داده است که مطابق خواست ترک هاوعرب ی حکومت گر،خود راترک یاعرب نمی داند.ویا درافغانستان که دریک جامعه ی چند قومی،افغان نام یک قوم ساکن درکشورمی باشد واین نام توسط روسیه ی تزاری وهند بریتانیا دردوره ی بازی بزرگ یا ربع پسین سده ی نزدهم برمرکزخراسان یاایران گذاشته شده است،تاجیک ها،هزاره ها وازبک هاازته دل آماده نیستند که برپایه ی نام تحمیلی برکشورشان خود را افغان بنامند.ازاین سبب،درطول قرن بیستم حکومت های افغانستان پذیرفتند که درشناسنامه ها وگذرنامه ها نام قومیت های کشوررابنویسند.موضوعی که اکنون باعث تنش درروابط قوم هاشده وشماری ازمتعصبان عقب مانده ی پشتون کله خرابی می کنند.متعصبانی پشتونی که بجای بحث درباره راه حل بحران هویت به کله خرابی وعصبانیت دست می زنند، باید بدانند که این گونه پرسمان ها راه های حل خرد مندانه دارد نه داو ودشنام وتاریخ سازی های دروغین که غیرازخود شان کسی دیگری آماده ی خواندن آن نیست.
بطورنمونه،همان گونه که گفته شد که هویت پدیده ی یگانه وصلب وزمخت نه که پدیده ی سیال ودیگرگون شونده می باشد یابه گفته ی مارکس که "هرچیزسخت دود می شود وبه هوامی رود."ملی گرائی وملت سازیی سخت هم راه به ترکستان دارد.به این معناکه ،درزمینه باید خرد مندانه رفتارشود.ورنه،ملی گرائی سخت وشوینیستی نیست می شود.مثلن،منی ازنظرفرهنگی ونژادی تاجیک وازنظردینی مسلمان وازنظرسیاسی باشنده ی افغانستان وازنظرزبانی فرهنگی چند زبانه وچند فرهنگی،درواقع دارای دستکم سه هویت می باشم:ازنظرهویت فرهنگی ودینی که این دوهویت جاودانه می باشند، تاجیک ومسلمان هستم وازنظرسیاسی چون کشورم رانه خودم وبزرگانم بلکه استعمارکهنه افغانستان نام گذاشته است، می توانم افغان باشم.اگرمن گفتم که افغان نیستم وتاجیکم دال براین نیست که به این مرزوبوم وفادارنیستم.ازسوی دیگر،دوستان زیادی درمیان پشتون ها دارم که ازایشان درمدت چندین سال آشنایی نشنیده ام که افغان می باشند وهمواره تاکید شان برپشتون بودن شان بوده است.ازدیدگاه زبانی هم، درزبان فارسی واژه ی افغان دارای بارمنفی ی آه،درد،رنج وافغان وفغان می باشد ودرعمل هم ثابت شده است که واقعن همه آه وافغان بودیم وهستیم.
بهرحال،به دوستان پشتونِ دیگرستیزم می گویم که دربحث ها ومناقشه هایشان معنای جامعه شناختی وفرهنگی- دینی- سیاسی ای هویت افغانی یاغیرافغانی رادرنظرگرفته اخد موضع نمایند؛ واین گونه اخذ موضع،ازدونگاه مهم می باشد:نخست،به تعریف هویت درافغانستان چند قومی توجه نمایند.دوم،به فشارهای توجه نمایند که جهانی شدن وانفجارمعلوماتی ی نتیجه ی فن آوریی آگاهی بخش بردولت های ملی،شبهه ملی وشبهه ملت هایشان وارد نموده ومی نماید.دررابطه به اصل اول،باید یادآورشد که کسی که هویت فرهنگی نداردهویت سیاسی هم نمی تواند داشته باشد،یاهویت بنیاد فرهنگی- زبانی- تاریخی دارد نه سیاسی.به این معناکه،فرهنگ وزبان وتاریخ است که هویت ملی شکل میدهند،نه خواست طبقه ی حاکمه ی مزدورقبیلگی- تمام خواه.این گونه تمام خواهی اگرباتحمیل نام یک قوم بردیگرقوم هاهمراه شود،جزکشمکش نتیجه ی نمی تواند داشته باشد.پرسمانی که درافغانستان سیکه ی روزمی باشد.وسیکه هم به گونه ی که گویا درسمت وحدت ملی می باشد.ناآگاه ازاین که،این گونه برداشت ورفتارتیشه زدن به ریشه ی وحدت مورد نظرمی باشد.دررابطه به وحدت ملی،واقعیت این است که دوران وحدت پیازگونه سپری شده وتنهاچاره درپناه بردن دراتحاد سیرگونه می باشد.واتحاد سیرگونه هم دربرهه ی پیشرفته ترش به خرد جمعی تن دادن است که درسیاست مدرن بهترین راه کارمی باشد وتصمیم خرد جمعی هم درباره ی هویت سیاسی ودرراس آن نام کشوردریک کشور چند قومی، همه پرسی می باشد.دررابطه به اصل دوم یافشاری که جهانی سازی برهویت ها وسرحدات دولت های ملی بویژه دولت های مصنوعی- شبهه ملی وارد کرده است وروزانه به آن می افزاید،بایدعرض نمود که انسان امروزچه به گونه ی فردی وچه به گونه ی جمع درهنگامه ی جهانی شدن،هویت متکثردارد یا آمیزه ی ازهویت های گونه گون می باشد،ودرکشمکش هویت های گونه گون هم ،این هویت های مدرن است که آن هویت های دیگرراسرجایشان می نشاند.دشواریی انسان امروزشناختن وجداکردن این هویت ها وقراردادن هرکدام شان درجایگاه خود شان می باشد.پرسمانی که شووینیست های پس مانده ی پشتون که دربسترفرهنگ وزبان فارسی می خواهند پشتونستان سازی کنند، ازدرک آن ناتوان می باشند.
بهرصورت،فاشیست ها باید دقت نمایند که پشتونستانی که آن هامی خواهند دربسترفرهنگی- زبانی- تاریخی - خراسانی ای دیگران بسازند،ازدونگاه تخیلی ومسخره می باشد:نخست،عامل های زبانی- فرهنگی- تاریخی ای ملت به آن هاچنان موقعی رانمی دهد.دوم،دشمن اصلی پشتون ها ودرواقع اشغال کننده ی خاک اصلی شان پاکستان می باشد که دغل کارانه طالب وشریعت قبیلگی برای آن هاساخته است.درواقع،بازارگرم طالبان درمحیط فرهنگی- قبیلگی ای پشتون هاحاکی ازاین است که درخالیگاه نبود بدیل مدرنی مبتنی برآزادی،حقوق بشر،دموکراسی وعدالت اجتماعی ،پسمانده ترین گرایش که طالبان می باشد دست بکارپُرکردن خالیگاه وهویت بدیل شده ست. درپیوند به اصل نخست،شایان دقت است که :ملت به گروهی بزرگی ازمردم اطلاق می شود که دارای زبان،فرهنگ،تاریخ،میراث مشترک،بعضا نژاد وسرنوشت مشترک هستند که دریک قلمروجغرافیای ونه لزومادریک کشورزندگی می کنند.مردم یک ملت،داای دارای روحیات وعلایق مشترک می باشندودوست دارندومی خواهنددرکنارهم یک ملت راتشکیل بدهند.ملت ممکن است به عنوان یک جماعت فرهنگی ودارای بافت خاص،امابدون خود مختاری سیاسی یاداشتن دولت وجود داشته باشد.(3)وارونه ی این اصل این است که، بسیارهویت های متناقض دریک سرزمین دارای خود گردانی ای سیاسی بنام کشورزندگی می کنند ونمی توانند درسطح ملت خود را ارتقابدهند که بهترین نمونه می تواندافغانستان باشد.
بطورنمونه،همین پشتونستان سازانِ بیمار درخراسان که مدعی ملت افغان بدون پشتوانه ی زبانی- فرهنگی می باشند،پس ازفروپاشی حکومت متکی به مسکوورسیدن جهادی هابه قدرت ثابت کردند که مخالفِ ادعاهای خود می باشند.مثلن،پس ازفروپاشی حکومت وابسته به مسکو،استادربانی به حیث نفراول کشوربالاآمد.چون ربانی تاجیک بود،چنان پشتونیست هادادوواویلاکردند که نشان داد که ملتی درمیان نیست وهمه چیزازدست پشتون ها رفته است.حتایک ملای منحطی مانندِ مولوی نبی که تاپسین روززند گی ذلیلانه اش بارِ پاکستان را کشید،درکویته بانهایت غم واندوه گفته بود که "قدرت ازدست پشتون هارفته است."اگرافغانستان یک ملت واحد است واستاد ربانی واحمد شاه مسعود ازشهروندان آن،فرقی نمی کند که رهبرشدند وقومیت شان چیست وباید موقع یافتنند که دریک افغانستان متحد حکومت کنند که متاسفانه برایشان موقع داده نشد.جالب این است که، همین پشتونیست های پشتونستان ساز، زیرهدایت نظامی های پاکستانی، تاکه توانستند طالب شدند وسرانجام کمک به پیاده شدن سربازان امریکایی کردند وتوسط آن ها به صندلی های حکومتی تکیه زدندن تاقبیله گرائی وطن فروش پشتون پیشگام باشد.ازهمه خنده دارتراینکه،این باردرزیرسایه ی ناتوهم صندلی قدرت زیرپایشان آرام نشد،البته بدودلیل:نخست اینکه،درمیان جامعه ی مذهبی- قبیلگی پشتون بی پایه می باشند.دوم اینکه،شرایط سرزمینی وجهانی آماده ی شکل گیریی حکومت قبیلگی- پس مانده ی آن ها درافغانستان نیست.همچنان،مردم به میدان سیاست آمده است وغیرپشتون هاکه اکثریت مطلق درکشورمی باشند،اجازه نمی دهند که پشتونیست هاحکومت های عبدالرحمن،نادر-هاشم خان وطالبان را استوارنمایند.
ازاین رو،ایجاب می کند که پشتونیست های پس مانده وتاریخ زده ازمفهوم قبیلگی- سیاسی ملت یا دولت- ملت بیرون شده به مفهوم جهانی- حقوق بشری وحقوق بین المللی دولت- ملت تن بدهند. روشن است که درتعریف حقوق بین الملل ازملت، بیشتر ازاشتراک در زبان ،تاریخ وفرهنگ، براحساس پیوستگی همگانی وپیوند وهم بستگی گروهی ودرواقع تعریفی که آن هاازهویت اصلی خود ارائه میدهند، تاکیدشده است.چه بپذیریم وچه نپذیریم،اگربدنبال دموکراسی وحقوق بشردرجهت ملت سازیی مدرن هستیم ،نمی توانیم ازحق انتخاب دیگران درپرسمان های سیاسی وهویتی چشم پوشی نمائیم.همچنان،ازاین حقیقت باید آگاه بود که تحقق دموکراسی وحقوق بشرباپذیرش رنج وزیانِ خودی هاهمراه می باشد ،اماناگزیربرای مصلحت همگانی باید آن راپذیرفت.درواقع،تازمانی که چند زخم چرکین یعنی قبیله گرائی وشووینزم نژادی درافغانستان عملیات نشوند،گفت وگوازهرگونه ملت سازی ووحدت ملی همسو با دموکراسی درآینده ناممکن می شود؛آن هم درشرایطی که، سنجه ها ومعیارهای دولت قبیلگی-افغانی به فاجعه ی کنونی انجامیده وبازخوانی آن وارد شدن درتونلی تاریکی می باشد که بیرون شدن ازآن بسیاردشوارخواهد بود.وراه بیرون رفت ازآن هم رسیدن به ویژگی های کشور- ملت جدید می باشد که ازاین قرارمی باشد: کشور- ملت جدید= دموکراسی،عدم تمرکز،کثرت گرائی چه نژادی وچه مذهبی می باشد.
ازسوی دیگر،تجربه هم نشان داد که فرارازدموکراسی،فدرالیسم،حقوق بشروپافشاری بر انحصارقدرت دردست دسته،قوم یاتباری خاص، فاجعه ببارآورد که برجسته ترین نمونه های آن هم:فروپاشی شوروی،یوگوسلاوی،جدائی تمورشرقی ازاندونیزی،جنوب سودان ازشمال آن،جدائی سلوواکی ازجمهوریی چِکوسلواکیامی باشد.نمونه های یادشده که به بیرون بلاک غرب تعلق دارند،لازم است که دربلاک غرب هم نظراندازی شود که آنجادررابطه به مسئله ی قومی وهویت ملی چه خبراست؟درکشورفدرال کانادا،فرانسوی زبان های ولایت کوبِک،تمایل جدائی خواهی داشتند.وقتیکه ستیفن هارپر،نخست وزیر،ازاین ولایت به حیث ملت یاد کرد،نه ملیت،ضربه ی محکمی به جدائی طالبان وارد شد وپایه های نظام فدرالی رااستوارترساخت.درکشوربلژیک،مرکزاتحادیه ی اروپائی،سالهاست که کشمکش میان فرانسوی زبان هاوفالامانش ها ادامه دارد که راه حل خود را درنظام فدرالیسم ودموکراسی وحقوق بشرسراغ کرده اند.درکشوراسپانیا،کشمکش مادرید باباسک ها وکاتلان ها درمرزمیان فدرالیسم وجدائی رسیده است.درکشورانگلیستان هم همه ازکشمکش لندن باایرلند شمالی آگاهی دارند ودرسکاتلند هم ، جدائی طلبان دنبال همه پرسی درسمت جدائی خواهی به پیش می روند.دراین راستا،درسال1977،سکات هاخواستارهمه پرسی درسمت جدائی شده بودند که جیمزکالاهان،نخست وزیروقت انگلیستان به همه پرسی دست زد که جدائی خواهان رائی مورد نظرخود راکمائی کرده نتوانستند.واکنون،قراراست که درسا2014هم چنان همه پرسی شود که پیروزشان بعید به نظرمی رسد.چرا؟به این خاطرکه درکشوری که برای مردم حق قانونی داده شود،همزیستی رابرجدائی طلبی برتری میدهند! پرسمانی که درکشورهای عقب مانده هراسناک است ودرگیری های برخاسته ازآن هراسناکتر!
بهرحال،درکشوری چند قومی مانند افغانستان که دین ووطن متولی ندارند وهرکس برای آنها وبنام آنها تبلیغ ،بازارتیزی وبازاریابی می کند؛بیشترازهرکشورچند قومی ای دیگر،دشمنان وحدت ملی ازوحدت ملی سخن گفته اند ومی گویند.سخن گفتن های که بیشترازفایده زیان رسانی می توانند داشته باشند.ازاین رو،توجه به سه پرسمانِ زیربسیارسازنده می باشد:نخست،هویت ملی نه سخت بلکه پویامی باشد که درقالب هویت های فرهنگی،دینی وسیاسی عرض اندام کرده اند ومی کنند.دوم،هویت های اولی ودومی پایدار- جاودانه وهویت سومی یاسیاسی ناپایدارودراغلب موارد زوال پذیرمی باشد که نابود شدن چندین کشوردردودهه ی گذشته ناپایداریی آن را به نمایش گذاشت.سوم،جهانی سازی وانقلاب معلوماتی ورسانه ی باانگیزش هویت های قومی آن راکمرنگ یانیست می نماید.شایان دقت است که، درافغانستان چند قومی؛ بخاطرنام کشورساختن نام یک قوم توسط هند بریتانیا وروسیه ی تزاری دردوره ی بازیی بزرگ،تقویت هویت ملی ونگهداریی آن خالی ازدشواری نمی باشد.ازسوی دیگر،موقع ندادن به بحث آزاد درزمینه به بهانه ی نگهداریی وحدت ملی،بجای فایده زیان رسانی نموده است.طرفه اینکه،همواره ازوحدت ملی ونگهداریی آن زمام داران وسیاست پیشه گانی نادانی بیشترسخن گفته اند که استبداد منش وروششان بود ومی باشد.ناآگاه ازاین که،به گفته ی کارل کوهن"اگرملتی ازطریق اختناق وسانسورنگهداشته شود،آنچه که نجات داده می شود شاید ارزش نگهداشتن رانداشته باشد." ملتی که اکنون آن رادرکشور های لیبی ،سوریه،عراق،صومالی ،یمن،پاکستان،وافغانستان می بینیم.ازاین سبب،نویسنده طرفداربحث آزاد وواقع بینانه درباره ی هویت ملی ودیگرپرسمان های سرنوشت سازکشورمی باشد.بحث های که باحوصله مندی ودرست اندیشی همراه شده کمک به اتحاد مردم افغانستان البته سیرگونه ونه پیازگونه که ازآن بوی یکسان سازی به مشام می رسد،نماید.ازهمه مهم تراینکه،باید این گونه بحث هارا باساختن حزب های سیاسی فراگیروجامعه ی مدنی همراه ساخت.دراین صورت،می توان باورنمود که ملت به معنای درست وامروزینش درافغانستان شکل می گیرد.
پانویس ها:
1-جامعه ی مدنی وایران امروز،جمعی ازنویسندگان،مانند:سروش،بشیریه،غنی نژاد،عزت الله سحابی و...ص2
2-درباره ی هویت ملی وپروژه ی ملت سازی،داریوش آشوری
www.Modara.org/02/7.html
3-دانشنامه ی سیاسی ازداریوش آشوری

Monday 16 December 2013

بمناسبت 44مین سالگرد تجزیه ی پاکستان


ابراهیم ورسجی
25-9-1392
امروزدوشنبه16دیسامبر2013، برابر است با44مین سالگشت تجزیه ی پاکستان به بنگله دیش وپاکستان کنونی درسال1971.این نوشته را درحالی که بنام روزسالگرد دوشقه شدن پاکستان می نویسم،اما واقعیت این است که هدف دیگری دارم وآن این که باید سازمان های اسلامی را کمی تنبیه کرد.البته به این خاطرکه، بسیارابزاردست سیاست های ستمگرانه ی دولت های ستمگرملی نماشده اند.ابزارشد نی که تاکنون ادامه دارد.همچنان، ازطریق رسانه ها آگاه شدیم که هم زمان با فرارسیدن44مین سالروزتجزیه ی پاکستان،حکومت فاسد وناکارآمد بیوه شیخ حسینه واجد، نخست وزیربنگله دیش،عبدالقادرملا، رهبرجماعت اسلامی آن کشوررااعدام کرده است؛ وعلت این اعدام غیرقانونی واخلاق گریزانه هم این بود که، جماعت اسلامی ازوحدت پاکستان دربرابرحزب عوامی لیگ،حزب حاکم کنونی ای بنگله دیش حمایت کرده بود.
ازهمه خنده دارتراین که، درآن زمان،عبدالقادرملا،22ساله بود. فکرکنید که محاکمه واعدام یک نفرپس از43سال بخاطرگناهی که کرده است یانه، چقدربی معنا می باشد و محاکمه ی یادشده چنان رسواوتبه کارانه بود که ازآغازپروسه ی آن ازاوایل سال 2013تاکنون، دراثراعتراض هاوبرخوردهای جماعت اسلامی وپولیس وامنیتی های بنگله دیش، بیشتراز65نفرکشته شده اند واکنون، اعدام ملا،سبب شده است که این کشورفقیروگرفتارحکومت داریی فاسدِ کرزی گونه، دچاربحران عمیق سیاسی- اجتماعی شود.
بهرصورت، برمی گردم به هدف مورد نظرم که سرزنش سازمان های مذهبی بخاطرابزارسیاست های دولت های شبهه ملی ای مانند دولتِ پاکستان شدن آن ها می باشد. واقعیت تلخ این است که پاکستان درسال1947چه برپایه ی توطئه گری های هند بریتانیا، وچه برپایه ی تعصب وهندوگریی گاندی ونهرو،وچه برپایه ی خواست محمدعلی جناح دررهبریی بخشی ازمسلمان های هند متحد، برآمد کرد.
بد بختانه، پاکستان پس ازدرگذشت جناح درسال1948،بدست نظامی ها وبروکرات های فاسد با قی مانده ازدوره ی هند بریتانیا افتید.نظامی ها وبروکرات های که همه ازپاکستان غربی بودند و جنایت کارانه برپاکستان شرقی حکومت می کردند.ازسوی دیگر، میان پاکستان شرقی یابنگله دیش کنونی،ازنظرجغرافیایی هند قرارداشت.وقتی که نظامی های خود سرمردم پاکستان شرقی راکه اکثریت مطلق نفوس پاکستان متحد را تشکیل می دادند، درسیاست به کنارراندند،احساسات جدائی طلبی درمیان بنگالی هابالاگرفت ویک جرقه می خواست که همه چیزرا بسوزاند.
دراین راستا،دراواخیر1970درپاکستانِ متحد انتخاباتِ شورای ملی برگزارشد که حزب عوامی لیگ برهبریی شیخ مجیب الحمن، پدرشیخ حسینه واجد، نخست وزیرکنونی بنگله دیش برنده شد.ازبدرخ دادها، نظامی ها قدرت را به شیخ مجیب الرحمن انتقال ندادند که سبب جنگ داخلی درپاکستان شرقی شد.برویت اسناد تایید شده، ارتشی های پاکستان ازماه مارس تا16دیسامبر1971، سه میلیون بنگالی راکشتند وده میلیون آن ها رابه مهاجرت به بنگال غربی درخاک هند وا دارکردند، تا این که ارتش هند به اجازه ی خانم اندیراگاندی ،نخست وزیروقتِ آن کشور، مداخله وصد هزارارتشی جنایت کارپاکستان غربی تسلیم وکشوربنگله دیش برآمد کرد.
شایان تذکراست که ، درآن بازیی سیاه وکشتارگرانه ی که ارتش پاکستان غربی درپاکستان شرقی براه انداخته بود،موضع جماعت اسلامی بسیارنادرست واحمقانه بود.به این معنا که، این سازمان اسلامی زیرعنوان نگهداریی وحدت اسلامی، ازپاکستان متحد حمایت کرد وابزارسیاست ضدانسانی ای حکومت نامردمی- نظامی ای اسلام آباد شد. حمایتی که باعث شد، جماعت اسلامی باحزب عوامی لیگ ودیگرآزادی خواهان بنگالی درگیر شود.درگیریی بی نتیجه ی که نه تنها مانع تجزیه ی پاکستان نشد،بلکه باعث دشمنی این گروه باحزب عوامی لیگ شد که تاکنون ادامه دارد واعدام عبدالقادرملا،رهبرجماعت،یکی ازدستاوردهای آن می باشد.
متاسفانه،سازمان های اسلامی ازتجربه ی ابزارشدن جماعت اسلامی دردست حکومت فاسد پاکستان درس نگرفته تاکنون احمقانه به آن ادامه داده ومی دهند.بطورنمونه، تمام سازمان های مذهبی درپاکستان وافغانستان به شیوه های گونه گونی ابزارسیاست نظامی هاوسیاست مداران مسخره ی پاکستانی شده اند که دستا ورد آن ها برآمدن طالبانِ تروریست وتباه کاردردوسوئی مرزهای افغا نستان وپاکستان وترسیم چهره ی تاریک وتروریستی ازاسلام درسطح جهان می باشد.طرفه اینکه، خود نظامی ها وسیاست کارانی پاکستانی هم ازتجربه ی ناکام ابزارکردن گروه های مذهبی که نتیجه ی آن پیاده شدن سربازان ناتودرافغانستان ونزدیکی امریکاباهند می باشد، درس نگرفته می خواهند شکست رسواخیزخود دربرابرارتش هند رابا استخدام سازمان های تروریستی علیه افغانستان وهند تلافی نمایند.سیاستی که هم سازمان های اسلامی را مسخره وبه مرکزپرورش تندروی وتروریسم مذهبی دیگرگون کرده است وهم پاکستان رابه حیث بزرگترین صادرکننده ی تروریسم مذهبی درجهان معرفی کرده است.ویژگی وصفتی که به حق پاکستان شا یسته ی آن می باشد! ازاین رو،نویسنده هم سیاست تروریست پروریی پاکستان راسرزنش می نماید وهم ازسازمان های مذهبی چه افغا نی وچه پاکستانی می خواهد که درسیاستِ ابزارشدن دردست دولت فاسد پاکستان وهرحکومتی دیگری بازنگری کرده به جوهراسلام که صلح ودوستی ومبارزه ی تبلیغی- آشتی جویانه می باشد،برگردند.درغیرآن،توجه نمایند که بجای اسلام به شیطان خدمت می نمایند!

Saturday 14 December 2013

نلسون ماندِلاچشم ازجهان فروبست؛اماتاریخ سازشد ونام وپیامش درتاریخ خواهد ماند!


بگذارید آزادی فرمان براند
براین دستاورد شکوهمندانسانی
خورشیدهرگزغروب نخواهد کرد!
آزادی به بریدن زنجیرهاازدست وپاخلاصه نمی شود،آزادی به احترام گذاشتنِ آزادی دیگران نیازدارد
بقای دوستی هابه تفاهم متقابل وابسته است
موفقیت پیش رفتن است نه به یک نقطه پایان رسیدن
نلسون ماندِلا
برای سیاست مدارنوعی دیوانگی است که بخواهداجر دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخویش بجوید!
آلکسی توکوویل
کسی که این مسئولیت رامی پذیرد که انگشتش را درپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کند باید اعصاب پولادین داشته باشد وآن قد راحساساتی نباشد که به سیاستی گذ راتن دردهد.وآن کسی که درسیاست گذ راگام برمی دارد باید قبل ازهرچیزپندارازخود بزداید وپدیده ی بنیادی نبرد اجتناب ناپذیروجاودان آدمیان برضد یک دیگربرروی زمین رابازشناسد.
ماکس وبر
ابراهیم ورسجی
23-9-1392
نگاهی به تباه کاریی تاریخ سازانِ بیمار
این نوشته درسه بخش تهیه شده است:نخست،نگاهی به تباه کاریی تاریخ سازان بیمار وایدئولوژی های سیاسی شان.دوم،نلسون ماندِلاچشم ازجهان فروبست؛اماتاریخ سازشد ونام و پیامش درتاریخ خواهند ماند! سوم،درسی که مسلمان ها ازماندلاباید بگیرند! درتاریخ معاصرجهان، سده ی بیستم تنها سده ی می باشد که تاریخ سازان بیماربیشتروتاریخ سازان صحت مند کمتربه جامعه ی بشری پیش کش کرده است که نلسون ماندِلا،ازکمتر ها و بهترینِ آن ها به شمارمی آید.وقتی که ازتاریخ سازانِ بیماروسالمی سده ی بیستم که ماندِلا،پسینی شان می باشد،سخن به میان می آید؛لازم است که ازکارنامه های خوب وخراب شان هم یادی کرده شود.همین که سده ی بیستم شاهدِ بیشترین کشتاروویرانگری درتاریخ پُرفراز وفرودِ جهان به شمارمی آید، بسنده می کند که عاملین کشتارها وتباه کاری ها را بشناسیم وتاریخ سازان بیماربنامیم.عاملینی که هم تاریخ سازبودند وهم قاتل وتباه کار! پس ازتعمق برتباه کاری های سده ی بیستم وعاملان آن،تاریخ سازانی خوب وخرابش هم مشخص می شوند که این ها می باشند:هرتزل، پایه گذارصهیونیسم،لینن،رهبربلشویک ها واستالین رهبربعدی وکارگزارکمونیست های روسی، ویلسون،رئیس جمهورامریکا،پس ازجنگ جهانی اول وارایه کننده ی اصول چهارده گانه که کشورش به آن عمل نکرد.مصطفی کمال یا اتاترک،ملی گرائی ترک وآغازگرلائیسیته یا سکولاریسم / اصل جدائی دین ازدولت که به دین ستیزی برخلاف جوهراین اندیشه انجامید،رضاشاه پهلوی،پایه ی گذارمدرنیسم ازبالابه پائین درایران،موسولینی فاشیست وهتلرِنازی، رهبران ایتالیا وآلمان که رهبری وایدئولوژی شان به فاجعه برای ملت هایشان وجهان انجامید، روزولت، رئیس جمهورامریکا دردوره ی جنگ دوم،چرچیل،نخست وزیرانگلیس وفرمانده جنگ دردوره ی جنگ جهانی دوم،مارشال دوگول،فرمانده جبهه ی جنگ ضد نازی درفرانسه دردوره ی اشغال هتلروبعدن رئیس جمهورآن کشور،مارشال تیتو،فرمانده جنگ دریوگوسلاوی علیه هتلروبعدن رئیس جمهورآن کشور،گاندی، رهبرهند،جناح،رهبروپایه گذارپاکستان،مائوزیتنگ،رهبرانقلاب چین،سوکارنو، رهبرنهضت آزادی بخش اندونیزیا،فیدل کاسترو، رهبرانقلاب کوبا،چِه گوارا،مبارزخستگی ناپذیرِ آرجان تینی،یارفیدل کاسترو و قهرمان مبارزات آزادی بخش نیم کره ی غربی که دربولیوی توسط سازمان اطلاعات مرکزی امریکا/ سیا،کشته شد.احمد بن بلا، رهبرجبهه ی آزادی بخش ملی الجزائیرواولین رئیس جمهورآن کشور،جیموکینیاتا، رهبرنهضت آزادی بخش کینیا واولین رئیس جمهورآن کشور،جولیوس نیریره،رهبرنهضت آزادی بخش تانزانیا واولین رئیس جمهور،پاتریس لومومبا، رهبرنهضت آزادی بخش زئیر/کانگوی کنونی که توسط موسی چومبه ترورشد، مارتین لوترکینگ،رهبرحقوق مدنی سیاه پوستان امریکاکه برابریی حقوقی سیاهان با سفیدان درآن کشورنتیجه ی مبارزه ی تاریخی ای اومی باشد.قوام نکرومه،رهبرنهضت آزادی بخش غنا واولین رئیس جمهورآن کشور،خمینی،رهبرانقلاب اسلامی ایران و نلسون ماندِلا،رهبرکنگره ی ملی افریقا،27سال زندانی حکومت اپارتاید/ جدائی نژادها واولین رئیس جمهورافریقای جنوبی دربرهه ی گذارازحکومت نژاد پرست سفید پوستان به حکومت دموکراتیک سیاهان از1994تا1999.
پس ازآن که، ازنام هایی تاریخ سازانی بد وخوب سده ی بیستم که اخیرین آن ها نلسون ماندِلامی باشد؛ یاد آوری شد،لازم است اشاره ی به کارنامه های شایسته وناشایسته شان کرده نوشته را ادامه بدهم.شایانِ یاد آوری می باشد که، نام آوری ازتاریخ سازانی بیماروصحت مند؛ بدون یاد آوری ازایدئولوی های سیاسی شان، نوشته را نیمه کاره می سازد.ازاین رو،بایاد آوری ازایدئولوژی های آن ها،نشان خواهم داد که بدان وخوبان تاریخ،چه اندیشه وکارنامه ی داشتند.همه آگاهان امورتاریخ سیاسی سده ی بیستم کم یابیش بابلشویسم یا کمونیسم وهمتایانش،صهیونیسم،فاشیسم،نازیسم،امپریالیسم،ناسیونالیسم،انارشیسم وپسینی شان بنیاد گرائی مذهبی که غربی ها شاخه ی اسلامی ای آن را اسلامیسم یابنیاد گرائی اسلامی می نامند، وتروریسم های مذهبی، مانند:تروریسم مسیحی به گونه جورج بوشی،جمهوری خواهان شمال آرلند،علیه انگلیستان،یهودی های صهیونیست ،علیه فلسطینی ها،تروریسم بودائی علیه مسلمان ها وتامیل های هندو درسریلانکا وبرما، تروریسم اسلامی به گونه های القاعده ی،طالبی ،بوکوحرامی/همه ارزش های غربی ممنوع درشمال نیجریا،الشباب/جوانان ،درصومالی،طالبان،لشکرطیبه،لشکرجنگوی وچند دسته ی تروریستی ای دیگر درافغانستان وپاکستان،وتروریسم های غیرمذهبی مانند:بریگاردهای سرخ درایتالیا،ارتش سرخ درژاپن، راه درخشان،درامریکائی لاتین،فارک/ مبارزان مخالف حکومت وابسته به امریکا درکولمبیا،آشنائی دارند.وایدئولوژی های سیاسی ای که تاریخ سازان بیماررا پرورش وبه جامعه ی بشری پیش کش کردند؛درواقع، درجهت تباه کاری درسطح جهان که دراروپا به گونه ی جنگ های اول ودوم جهانی وجنگ سرد، ودربیرون اروپا،به گونه ی جنگ های رهائی بخش پیروزوناکام خود نمائی کرد، نماد یافتند.
پس ازیاد آوری ازتاریخ سازانِ بیمار، نیمه بیمار وایدئولوژی های سخت ونرم وتباه کاری وسازندگی شان،به نقد کارکرد آن ها پرداخته پس ازآن به اصل موضوع که شخصیت وتاریخ سازیی نلسون ماندِلاوپیام دلپذیرش می باشد، پرداخته می شود.ازنظرتاریخی اگربنگریم، این حقیقت درپسِ تحولات پنج سده ی گذشته بدست مان آید که: سده ی پانزده ی میلادی،سده ی رنسانس/ نوزائی،سده ی شانزده،سده ی اصلاح مذهبی- انقلاب صنعتی وبه میدان آمدن صنعت چاپ که باگسترش دانش وفلسفه ی نو،یکه تازی وجزم اندیشی ای کلیسا راکمرنگ وبه برآمدن مدرنیسم وسکولاریسم/ جدائی کلیسا ازدولت کمک کرد،سده ی هفده،سده ی انقلاب آرام انگلیس وبرآمدن حکومت مشروطه یاقانون ویابازگشتِ دموکراسی یونانِ باستان وجمهوریی روم باستان به گونه ی نوینش،سده ی هجده،سده ی روشنگری،انقلاب امریکا وانقلاب کبیرفرانسه،سده ی نزده،سده ی انقلاب اروپائی 1848وبرآمدن ایدئولوژی های سیاسی، وسده ی بیست،سده ی چیدن میوه ی ایدئولوژی های یادشده به گونه ی جنگ های اول ،انقلاب روسیه،جنگ جهانی دوم وشاخ بشاخ شدن کمونیسم استالینی وسرمایداریی امریکائی وجنگ سرد میان آن ها،ساختن اسرائیل توسط انگلیس وسرپرستی ای آن توسط امریکا،انقلاب های چین و کوبا،خیزش های ضد کهنه- نواستعمارگری دراندونیزیا،الجزائیر وویتنام که به خود گردانی هرسه کشورمنجرشد، ودرنیمه ی دوم آن،برآمدن دوباره ی مذهب درسیاست به گونه ی انقلاب اسلامی ایران علیه سکولاریسم مستبدِ متمایل به امریکا وجهادِ ضد کمونیستی ای افغانستان وخیزش اتحادیه ی کارگریی لهستان زیرسرپرستی کلیسا،علیه کمونیسم روسی می باشد.شایان دقت است که، برآمدن دوباره ی مذهب چه درجهان مسیحی به گونه ی الهیات رهائی بخش درامریکائی لاتین وچه به گونه ی ضد کمونیسم استبدادی ،درقلمروامپراتوریی کمونیسم، وخیزش بودائی ها درتبت علیه کمونیسم چینی،این ادعا وآرمان را که علم، مد رنیسم وایدئولوژی های گونه گونِ سکولار، مذهب را ازمیدان نبرد برون می کنند، بی معنا ثابت کرد.
افزون براین که، این اندیشه را که علم وایدئولوژی ها جای دین رامی گیرند یا آن را نابود می کنند، بی معناثابت نمود، این واقعیت تلخ وجانکاه را نیزبه نمایش گذاشت که ایدئولوژی ها بویژه کمونیسم، سرمایداری لیبرال با اقتصاد بازارش، ناسیونالیسم،نازیسم،صهیونیسم وبنیاد گرائی مذهبی هم شکست خوردند و ازاین سبب که اعتراف نکرده پرهیزازغلطی های گذشته شان نمی کنند، روبه فاجعه دارند.بطورنمونه، ملی گرائی وصهیونیسم که دومی ترکیبی ازملی گرائی ومذهب گرائی تندروِ یهودی می باشد واپارتاید یاسیاست جدائی وبرتریی نژادیی سفیدان برسیاه پوستان به فاجعه گرائیده اند.اگرازشخصیت نلسون ماندِلادرسطح قاره ی افریقا وحهان پذیرائی گرم می شود وهمه ی سیاسی ها وفرهنگیان جهان ازاوستایش می کنند؛ برمی گردد به این که، ملی گرائی نژادی ویرانگرکه درافریقای جنوبی به گونه ی اپارتاید/جدائی نژادی برآمد کرده بود، غیرانسانی و شیوه ی مسالمت آمیزوانسان دوستانه ی مبارزه ی اوعلیه این پدیده ی شوم،قابل ستایش می باشد.
بهرحال،چون ماندلاِ به جهان پسمانده تعلق داشت،لازم است که درکنارواکاویی نژاد پرستی ای سفید پوستان،به کالبد شکافی ملی گرائی جهان سومی هم پرداخته شود تاهم ویرانگریی ملی گرایان وهم تاریخ سازیی نلسون ماندِلا، بدرستی برملاشود. روشن است که درجهان پسمانده بویژه درخاورمیانه که نزدیکی جغرافیایی با افریقای ماندلا دارد، ترکیه برهبریی مصطفی کمال، آغازگرملی گرائی سکولار- نژاد پرست دربیرون قاره ی اروپا می باشد.برای نمایش ویرانگریی ملی گرائی مصطفی کمال، بدونکته تاکید می نمایم: نخست، این سخنش که گفته بود"ترک غیرازخودش دوست ندارد"؛ درواقع،این سخن به این معنامی باشد دیگران همه دشمنان ترک ها وترک هاهم دشمن دیگران می باشند! ازدیگران،روشن است که تنها اروپائیان استعمارگرمنظورنیست،بلکه غیرترک های درون وبیرون ترکیه هم مراد شده می توانند که به مرورزمان کردهای ترکیه را بدشمنی گرفت که تاکنون ادامه دارد وجنازه ی ملی گرائی یک قومی ترک را درسرزمین چند قومی ای ترکیه تقریبن برداشته است.درواقع،مصطفی کمال تنهابا این سخن که ترک غیرازخودش دوست ندارد، بسنده نکرده بدشمنی بادین هم دست زد که اسلام ومسلمان ها راهم بدشمن خود مبدل کرد.
ازهمه مهم تراین که،این تنهامصطفی کمال نبود که با خودی وناخودی کردن قوم ها درترکیه پرداخته کثرت گرائی رانابود کرد،بلکه همه ملی گرایان عرب وغیرعرب منطقه به شمول صهیونیسم حاکم براسرائیل، چنان کردند وازملی گرائی چیزی ساختند که تنها بدرد زمام داریی خود وگروه شان می خورد، تاملیت های زیرفرمان شان.بطورنمونه، دراسرائیلی زیراداره ی صهیونیسم، دست بالابرای یهودی های امریکائی- اروپائی می باشد ودیگریهود یان مانندعرب ها شهروندان درجه دوم ودرجه سوم می باشند.ازاین هم جانکاه تراین که، وقتی که حاکمان اسرائیل علیه فلسطینی هاعمل می کنند فکرمی نمایند که هلوکاست/کشتاریهودی ها رافلسطینی هامرتکب شده اند که باید ازآن ها انتقام گرفته شود! ازسوی دیگر،همین که کرد ها علیه ترکیه ی ناسیونال- سکولار- مستبدِ مصطفی کمالی خیزش کردند وملی گرائی عرب درجهت رهایی سرزمین فلسطین ازچنگال صهیونیسم کاری کرده نتوانست وافزون برآن ملت های عرب راشکم سیرکوفت،دونتیجه را ببارآورد:نخست،بحران گسترده ی ی هویتی- سیاسی درخاورمیانه ایجاد کرد که اوضاع جانکاه کنونی دستاورد آن می باشد.دوم،درنبود بدیل های سازنده وکارآمد، اخوان المسلمین / برادران مسلمان که خیر،وهابی گریی پس مانده وپیشاکوپرنیکی و تروریسم القاعده پاپیش گذاشته اند که بدیلی خوبی می باشند! ازسوی دیگر،خیزش کردها درترکیه،عراق وسوریه وروزشماریی کردهای ایران که درموقع مناسب علیه آخوندیسم شیعه بادوانگیزه ی قومی ومذهبی برخیزند.دربخش شرقی ای منطقه، یعنی افغانستان وپاکستان، دراولی، بخاطرقبیله گرائی حاکمان،کشورفروپاشید وطالبان را تولید کرد؛ ودردومی ، ملی گرائی اسلام مدارِهندوستیز،اول، کشوررادرسال1971،به بنگله دیش وپاکستان تقسیم کرد. ودرحال حاضر،این کشورگرفتارنظامی گری وتروریسم ملائی- طالبی شده است.درواقع، رخ دادهای یادشده حکایت ازاین می کند که ملی گرائی متعصب وکثرت ناپذیر ودولت های مصنوعی ای زاده ی آن روبه فروپاشی دارند.
اکنون که ازشکست ملی گرائی نامبرده شد، بی فایده نخواهد بود اگرازشکست بنیاد گرائی مذهبی درایران،افغانستان ،پاکستان،صومالی وازآن هابهتران درمصروتونس هم یادی کرده شود.همان گونه که ملی گرائی مدعی شکل دهی دولت های ملی وتوسعه ی اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی وسیاسی شده بود که بی نتیجه ازآب درآمد،بنیاد گرائی اسلامی هم مدعی اسلام ناب امامتی وخلافتی شد که دستاورد آن را به گونه ی یک حکومت مستبدِ سرکوبگرودشمن آزادی وکرامت انسانی درایران، به گونه ی ائتلافِ نظامیان،ملایان وتروریسم طالبان درپاکستان،وجهادی گریی تفنگ سالارِتباه کاروتروریسم طالبی ودموکراسی ای دروغین وبدترین حکومت داریی کنونی درافغانستان وتروریسم وآشوب درعراق وصومالی، نظاره می نمائیم.اکنون که،صهیونیسم درخاورمیانه باعث بحران دوام دارشده است وملی گرائی واسلام گرائی هم درمنطقه ودیگربخش های جهان اسلام شکست خورده اند؛ وپیشترازآن ها،کمونیسم ونازیسم هم شکست خورده بودند، وبحران سرمایداری 20سال پس ازفروپاشی کمونیسم بی مهارشده است،ایجاب می کند که بنگریم که شخصیت،پیام ومبارزه ی تاریخ سازِ نلسون ماندِلا،چه کرد وما ازآن چه آموخته وبهره برداری کرده می توانیم؟
نلسون ماندِلاچشم ازجهان فروبست؛اماتا ریخ سازشد ونام وپیامش درتاریخ خواهندماند!
پیشتر،ازتاریخ سازان بیمار،نیمه بیماروصحت مند وایدئولوژی هایشان یاد آوری شد وتاکید به عمل آمد که نلسون ماندِلا،ازبهترینِ تاریخ سازان درقطارتاریخ سازانِ خوب سده ی بیستم می باشد.ازاین رو،لازم است که با اشاره به فرازوفرود تاریخ سازان، نوشته پی گرفته شود.اگربخواهیم درباره ی تاریخ سازی ،پیام ومنش ماندِلاکه اوراپیشگام در قطارتاریخ سازان خوب نشانده است،سخن بگوئیم،بهتراست درباره ی دشمنان او، یعنی رهبران حکومت اپارتاید/ حکومت جدائی نژادی وکارنامه ی سیاه آنها دربرابرسیاهان بویژه شخص ماندلا وبخشش وخود داریی این مرد بزرگ ازانتقام گیری یادی کرده شود.همه کارشناسان تاریخ وسیاست افریقا می دانند که از350سال بدین سو،سفید پوستان انگلیسی- اروپائی به گونه ی برتریی سفیدان وتوهین سیاهان بومی، برافریقای جنوبی حکومت کردند.بااین که،حکومت سفید پوستان در50میلیون نفوس افریقای جنوبی، از 20درصد مردم سفید پوست غیرافریقائی نمایندگی می کرد،اما تاسال1948،شکل اپارتاید/جدائی نژادی بخود نگرفته بود.ولی از1948به بعد، بابرآمدن حزب ناسیونالیستِ تندروسفید پوستان،به گونه ی ترسناکی به نفرت نژادی وتحقیرسیاهان زیرعنوان"اپارتاید/جدائی نژادی"که درآن سیاهان این کشوربیش ازاندازه تحقیروازحقوق انسانی شان محروم ساخته شدند، دامن زده شد.
ازاین رو، دربرابرسیاست نژاد پرستانه ی سفید پوستانِ حاکم برافریقای جنوبی، واکنش وحق خواهی ای مردم سیاه پوست درسال1912باایجاد کنگره ی ملی افرایقا یاحزب سیاسی ای سیاهان آغازشده بود.حزبی که ازهمان آغازنشان داده بود که حاکم بعدیی افریقای جنوبی می باشد.ماندِلاکه درسال1918تولد شده بود،به حیث یک حقوق دانِ مبارزدرراستای تامین حقوق سیاهان در29سالگی سازمان رزمنده ی جوانان راتشکیل ورهبریی آن را بدوش گرفت.درآغاز،همان گونه که مبارزه ی کنگره ی ملی افریقامسالمت آمیزبود؛مبارزه ی شاخه ی جوانان آن هم صلح جویانه وخشونت پرهیزبود.ازآنجاکه پس ازجنگ جهانی دوم وزوال قدرت های کهنه استعماری ازجمله قدرت جهانی انگلیس،بانی وحامی حکومت سفید پوستان افریقای جنوبی، نهضت های ضد استعماریی جهان سوم ازجمله،نهضت افریقای هابالاگرفته بود؛ازاین رو،حکومت نژاد پرست ازخیزش سیاهان افریقای جنوبی به هراس افتاده به خشونت بی سابقه علیه مبارزان کنگره ی ملی متوسل شد.درواقع، خشونت درسال1948بابه قدرت رسیدن حزب ناسیونالیست تندروِ سفید پوستان به اوج رسید.حزبی که به اِعمال نفرت انگیزترین سیاست جدائی نژادی / اپارتاید دست زد.ازاین رو،کنگره ی ملی برای دفاع ازمنافع مردم به مبارزه ی مسلحانه روی آورد.دراین راستا،ماندلادرسال1961برای کسب آموزش نظامی به الجزایرکه درآن جبهه ی آزادی بخش ملی علیه فرانسه می جنگید،رفت وپس ازبازگشت ازالجزایر،درسال1962زندانی ودرسال1964به حبس ابد وبعدن به27سال زندان محکوم شد.زندانی شدن ماندلا این مقوله ی نغزفارسی را نمایش داد که"گاهی تاوان شیربودن قفس است آنجاکه شغال ها درشهرآزاد می گردند"! دراین باره که ماندلا درآغازبه مبارزه ی مسلحانه روی آورد وزندانی شد، درواقع دست بکاری نزده بود که ناسازگاربا آرمانش چه دردوره ی ریاست جمهوری وچه پس ازآن تامرگش بوده باشد.اینجاست که ایجاب می کند دیدگاه ماندلا درباره ی مبارزه ی مسلحانه بازتاب داده شود.به باورماندلا:"مقاومت بدون خشونت تاجای موثراست که مخالف شماهم به همان قواعد وفادارباشد.امااگراعتراض صلح آمیزباخشونت مواجه شود،اثرگذاری اش به پایان می رسد.برای من مبارزه بدون خشونت یک فضیلت اخلاقی نبود،بلکه یک استرتژی بود.هیچ ارزشی اخلاقی دربکارگیریی سلاحی ناموثروجود ندارد." دراین مسئله، ماندلاتنهانیست،بلکه گاندهی، رهبرمبارزه ی خشونت پرهیزهند هم درکنارخود،سباس چاند رابوس،رئیس کنگره را داشت که طرفدارخشونت بود وازهمکاری باآلمان وژاپن درجریان جنگ دوم جهانی هم ابای نداشت." بهرحال،ماندلادربرابرخشونت نژاد پرستان حاکم برکشورش چاره ی جزاین نداشت که تمایل به مبارزه ی مسلحانه پیدانماید وداد گاهی وزندانی شود.دررابطه بزندانی شدنش هم واقعیت این است که برپایه ی برداشت جاسوسان وداوران حکومت نژاد پرست،اوباید کشته می شد نه 27سال زندانی.اما دفاعیه ی قهرمانانه ی ماندلاازخودش دربیداد گاه اپارتاید،باعث شد که بجای اعدام،به27سال زندان محکوم شود.
بطورنمونه،ماندلا درداد گاه دردفاع ازخود گفت:"اندیشه ی یک جامعه ی آزاد ودموکراتیک را ارزشمند می شمارد وآرزویش این است که تمام مردم به اتفاق بامصالحه وبافرصت های یکسان زندگی کنند.اوهمچنان گفت:این آرزوی است که برای تحقق آن اگرلازم باشدآماده است جانش رافداکند"! پس ازاین دفاعیه،حکم اعدام ماندلاازاعدام به27سال زندان کاهش وبه جزیره ی روبن آیلند، واقع دردماغه ی امید، درجنوب افریقای جنوبی که شکنجه گاه نژاد پرستان بود،منتقل کرده شد.ازهمه ستم گرانه تراین که،ماندلای زندانی، روزانه14تا15 ساعت درمعادن سنگ تراشی کارمی کرد.پس ازآن که ماندلا18سال زندان را درجزیره ی روبن آیلند،باکارشاقه گذراند ، درسال1982بزندان پالسمور، درخاک صلی افریقای جنوبی منتقل شد.انتقال ماندلابه زندان پالسمور،هم زمان بود با اوج گیریی مبارزات سیاسی- مسلحانه ی کنگره ی ملی افریقاعلیه رژیم نژاد پرست ونفرت روزافزون نسبت به آن درسطح مللی. همچنان،نفرت علیه حکومت اپارتاید درجهان، چنان بالاگرفت که حتا دوستان آن رژیم غیرازاسرائیل که نماد اپارتاید درخاورمیانه می باشد، دردفاع ازآن عاجزشدند.
چون پیش ازدهه ی 90، سیاست مداران غربی بویژه امریکاحمایت ازحکومت های ستمگربه شمول حکومت اپارتاید افریقای جنوبی را درزیرسایه ی خطرکمونیسم روسی توجیه می کردند،اما دردهه ی 90،کمونیسم چنان درافغانستان ولهستان گیرشده بود که نمی توانست ازخود دفاع نماید چه ماند به این که درافریقا تهدید آفرینی نماید.درچنان شرایطی، زمانی که درماه مارس1985،میخائیل گورباچوف درمسکوبرآمد وفضای بازسیاسی- فکری درداخل وآشتی جوئی را درسیاست خارجی شوروی اعلام کرد، دیگرتهدید به صلح وامنیت جهانی نه ازطرف کمونیسم،بلکه ازطرف رونالد ریگان ونیروهای دست راستی ای متصوربود که بجای دوستی برطبل جنگ می کوفتند.دررابطه به افریقای جنوبی، درآن برهه ی زمانی،دومسئله ازهمه مهم ترمی نمود:نخست،کوباکه به کمک مسکوبه افریقاچریک صادرمی کرد،دردشواری های درونی خود فرورفته بود.دوم،شاخه های سیاسی ونظامی کنگره ی ملی افریقا چنان برای حکومت نژاد پرست دشواری پیداکرده بود که راه مصالحه وسازش می پالید ومرکزسازش هم ماندلا،اسیرخود شان درزندان پالسمور بود.دراین راستا،حکومت اپارتاید درسال1985ازماندلاخواست که اگرمبارزه ی مسلحانه ی کنگره ی ملی راسرزنش نماید می تواند اززندان رهاشود.ماندلا درپاسخ به نژاد پرستان گفته بود که"تازمانی که نظام دموکراتیکِ یک نفریک رای درکشورپذیرفته نشود،اززندان بیرون نمی شود."
درواقع،27سال زندگی مشقت بارِماندلادرزندان های روبن آیلند وپالسمور ،مبارزه ی سیاسی ومسلحانه ی فراگیرشاخه های سیاسی ونظامی کنگره ی ملی افریقا وتحولات بزرگ بخاطرپایان جنگ سرد درسطح جهانی،بیشترازپیش حکومت نژاد پرست را زیرفشارقرارداده باعث شد که به سازش وصلح باکنگره ی ملی تن بدهد ونقش مرکزی راهم دراین چرخش وسازش،ماندلابدوش داشت.ازاین رو،حکومت نژاد پرست زیررهبریی فرید ریک دیکلرک،باب گفت وگورا درزندان پالسمور،باماندلابازکرد.تاجائی که نویسنده ازخواندن کتاب ماندلا"گام بلند به سوی آزادی"برداشت کرده است،همان سخنی پرمعنای که اودردفاعیه اش درسال1964که گفته بود "برای ایجاد یک جامعه ی دموکراتیک بافرصت های یکسان برای همه وحق یک رای برای هرنفر،مبارزه می کند.درواقع،همین موضوع به پرسمان محوری درگفت وگوهای حکومت پریتوریابانلسون ماندلاتبدیل شده بود.ازاین که ماندلا، رهبربلامنازع وچهره ی اصلی درکنگره ی ملی افریقابود ورهبران بیرون مرزی گفته های اورامی شنفتند،همزمان بانتیجه بخش شدن گفت وگوها، ازبرخوردهای مسلحانه ی شاخه ی نظامی کنگره بانظامی ها وامنیتی های حکومت پریتوریا کاسته می شد تا این که درسال1990پس از27سال زندگی درزندان،ماندلا،رها وبه حیث رهبرکنگره درتبانی باحکومت دربیرون زندان قرارگرفت.برپایه ی این شعرنغزفارسی،تپیدن های دلها،ناله شد آهسته آهسته / رساترگرشود این ناله هافریاد می گردد! فریاد سیاهان،ایستادگی قهرمانانه ، درد کهن سالی،نیازمبرم حکومت نژاد پرست به صلح، سرانجام ماندلارا اززندان رهاند.
هم زمان بارهاشدن نلسون ماندلااززندان در11فوریه1990،دوپرسمان زیردررسانه های افریقای جنوبی ومنطقه بازتابی گرمی پیدا کرد:نخست،افریقای جنوبی وارد برهه ی حساسی گذار ازحکومت نژاد پرستِ سفید پوستان به حکومت اکثریت سیاه پوستان می شود.دوم،روحیه ی انتقام گیریی سیاهان ستمدیده ازسفید پوستان ستمگرکه در350حکومت گریی همراه بااستثمارو50سال پسین درکناراستثمارسیاهان بد ترین سیاستِ جدائی نژادی وتوهینِ سیاهان رابکاربسته است،چگونه مهاروهدایت می شود؟ اینجاست که تاریخ سازی وپیام انسانی نلسون ماندلاخود نمائی می کند.ماندلاکه زمانی مبارزِتند روِ سیاه پوست به شمارمی آمد وتلاش درجهت مبارزه ی مسلحانه را آغازکرده بود که گرفتاروبزندان سفید پوستان نژاد پرست افتاده 27سال زندان باکارشاقه راپشت سرگذاشته بود؛ بخاطری نفرتی که ازخشونت سیاهان اپارتایدی/جدائی نژادی پیدانموده بود،متحول به مبارزِ خشونت پرهیزشد ودراین راستا، زمانی که پس ازپایان اپارتاید درسال1994،اولین رئیس جمهورمنتخب افریقای جنوبی شد،هدایت داد تاکمیسیون حقیقت یاب وآشتی ملی بجای انتقام جوی تشکیل داده شود که شد. وچندی بعدازآن، درکاخ برمنگهام انگلیستان گفت که"عفومی کنیم امافراموش نمی کنیم"! همچنان،درموردی دیگری گفته بود که"اگربخواهیم خون راباخون بشویم،بدبخت می شویم." درواقع،سیاست بخشش وشست وشوندادن خون باخون سبب شد که بسیاری سیاست مداران ،فرهنگیان ،بشردوستان وطرفداران حقوق بشردرجهان، ماندلاراپس ازمهاتماگاندی،یک رهبربزرگ اخلاقی سده ی بیستم تقلی نمایند.ازسوی دیگر،درظاهر،این سخنِ ماندلاکه ببخش وفراموش مکن،خلاف این سخنش دردوران حکومت اپارتاید می باشد که گفته بود"نمی توان بامنطق واستدلال ودستان خالی جلوحمله ی یک حیوان وحشی راگرفت"! اما،واقعیت خوشگواراین است که، گردش زمان،ایستادگی سیاهان واخلاق مداریی ماندلا،شاخانِ زمختِ آن حیوانِ وحشی، یعنی اپارتاید راشکسته بود!
ازاین رو،ماندلاتوانست برویرانه های برجای گذاشته ازحکومت اپارتاید/جدائی نژادی، تخم آزادی وبرابری بکارد وبانی جامعه ی نوین چند نژادیی توانمند بزندگی دردموکراسی،همسازباحقوق بشروالهام بخش صلح همگانی شود.دراین کارسترگ،ماندلا،ازاین سبب کامیاب شد که اودریافته بود که انقلاب تنها انبارخون یاباروت نیست که منفجرشود؛ بلکه یکی ازدوعامل خوبی وخرابی می تواند باشد:نخست،می تواند به خشونت بگراید واستبدادی بد ترازاستبداد قبلی را بازسازی نماید. تجربه ی که بسیارتکرارشده ودونمونه اش یکی انقلاب ایران ودومش درکنارافریقای جنوبی،زیمبابویه می باشد.دوم،می تواندعامل نوسازیی جامعه درسمت وسوئی آزادی وتامین برابریی اجتماعی ای انسان هاشود که درامردومی،تااندازه ی ماندلاکامیاب شده است.کامیاب به این معناکه اودرویرانه ی حکومت اپارتاید/ جدائی نژادی،بنیان گذارجامعه ی نوینی چند نژادی شد.برپایه ی موفقیت یاد شده،می توان گفت که ماندلاهنرمند بزرگ دردفاع ازحقوق شهروندی سیاهان وایستادگی دربرابرحکومت جدائی نژادها ورهبری کننده ی موفقی جامعه ی نژاد گرا- تعصب زده دربرهه ی گذارازنژاد پرستی حاکم برکشورومهارخشونت درزمان گذارازآن بود.ازاین لحاظ،شایسته است که نامش درسرلوحه ی دفترآزادی خواهان جهان ثبت کرده شود.افزون براین،زمانی که درسال1999،پس ازیک دوره ی ریاست جمهوری پنج ساله ازقدرت کنارفت وبه کارهای خیریه روی آورد،درواقع ثابت کرد که مردی باآرمان می باشد ومی خواهد باآرمان زندگی کند وقدرت وبی قدرتی برایش یکسان می باشد.وبزرگترین جنبه ی آرمانش هم پرهیزازخشونت حتابرخشونت گران می باشد.دراین راستا،مصطفی دانش،روزنامه نگارایرانی مقیم آلمان که ازطریق وزیرخارجه ی ماندلابااودوست شده بود،می گوید:"پس ازرهای اززندان،نفرتی ازشکنجه گرانش نداشت.ودرمصاحبه ی که بااوداشته است،ازاوپرسیده است که پس از27سال زندان،احساس خستگی نمی کنید وهمچنان می خواهید درپروسه ی تحولات کشورتان فعال باشید؟ درپاسخ گفته است که:"خیلی سخت است بایک سیاست مدارمتعهد دراین کشورازخستگی صحبت کنیم.درزندگی،همیشه مبارزه وجود دارد.این یک وظیفه است ومن خوشحالم که این امکان راداشته ام.من تاآخیرین روززندگی ام به مبارزه ادامه خواهم داد."
پس ازکناره گیری ازریاست جمهوری درسال1999، درادامه ی تلاش های مبارزاتی که درگفت وگوبامصطفی دانش گفته بود،بدوکارزیردست زد:نخست،نهادهای خیریه ی مبارزه باایدز،کمک به آموزش وپرورش درروستاها وایجادی نهادی بنام نهادی بزرگ سالان که درآن کوفی انان،منشی عمومی سابق سازمان ملل،جیمی کارتر،رئیس جمهورسابق امریکا،کاردینال ایدموندتوتو،اسقف اعظم افریقای جنوبی و...عضویت دارند،مبادرت ورزید.دوم،هم دردوره ی ریاست جمهوری وهم پس ازآن ، ازنفوذ شخصی ای خود برای جلوگیری ازجنگ ها وکشمکش ها دربرخی کشورهای فریقائی وغیرافریقائی بهره برداری کرد.بطورنمونه،میان قذافی وحکومت انگلیستان بخاطربم گذاری محمدالمقراحی،یک دیپلمات لیبیای درهواپیمای لوکربی دراسکاتلند درسال1985 که درآن ده هانفرکشته وزخمی شدند،نزاعی داغی ادامه داشت ولندن خواستارتحویل گیری عامل بم گذاری بود وقذافی به آن تن نمی داد.نویسنده بیاد دارد که ماندلادرسال1998، به ترابلس رفت وقذافی راتشویق به تحویل دهی مقراحی کرد که کشمکش باتحویل دهی مقراحی وپرداخت پول به بازماندگان قربانیان توسط قذافی، حل، ومقراحی هم بخاطربیماری سرطان درسال2010رها ودرسال 2012درلیبی درگذشت.درسال2007،دربحران کینیا،میان رئیس جمهورونخست وزیرپادرمیانی کرد وعین کاررا درکشورساحل عاج درسال 2009کرد.ازاین رو،ماندلا،نخست، بخاطررهبریی موفقانه ی افریقای جنوبی دربرهه ی گذاروکمک به بازگشت صلح میان سیاهان وسفیدان کشورش بدون این که بینی کسی خون آلود شود، درسال1993جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد وافزون برآن بیش از250جایزه ی بین المللی دریافت نمود که درتاریخ سیاسی جهان بی سابقه می باشد.درجریان گرفتن جایزه ی صلح نوبل که درکنارش فرید ریک ویلیام دوکلرک،رئیس جمهوری قبلی افریقای جنوبی ومعاونش که ماننداوبه جایزه ی صلح مفتخرشده بود نیزایستاد بود،ماندلاباابرازسپاس ازگردا نندگان جایزه گفت:"ما دراینجاازچالش های دوگانه ی جنگ وصلح،خشونت وعدم خشونت،نژادپرستی وکرامت انسانی،سرکوب وتضییع دربرابرآزادی وحقوق بشر،وفقردربرابربی نیازی سخن می گوئیم." ازهمه جالب تر این که ،ماندلا جایزه ها را امتیازات شخصی خود نه پنداشت.بطورنمونه، درصفحه ی 611کتاب"گام بلند به سوی آزادی"چاپ انگلیسی1994-1995می گوید:"من هرگزدرفکرامتیازات شخصی نبوده ام.مردی که امید به انعام ها وامتیازهابسته کند،مبارزراه آزادی شده نمی تواند.به همین منظور، انحصارجایزه ی صلح نوبل راهم که برایش تخصیص داده شده بود،امتیازی برای کشورش می داند،تاشخصی خودش." بهرحال،این مرد بزرگواربخاطربیماریی ریوی که اززندان 27ساله ی حکومت نژاد پرست برایش به میراث مانده بود، ماه ها دربیمارستان رنج می کشید.رنجی طولانی که بخاطرکهولت سن، سخن ازمرگ دربرداشت ومردم هم چنان انتظاری را داشتند.
بانهایت غم واندوه،روزپنجشنبه5دیسامبر-14ماه قوس،جکوب زوما، رئیس جمهورافریقای جنوبی،خبردرگذشت نلسون ماندیلاراطی اعلامیه ی این گونه به آگاهی مردم کشورخود وجهانیان رساند.زوما:"ماندلاماراترک کرده است.ملت مابزرگترین فرزند خود را ازدست داده است.مردم ما پدرخود را ازدست داده اند.تقلای خستگی ناپذیراوبرای کسب آزادی، احترام جهانیان رابرایش به همراه آورد." بلی،نلسون ماندِلادرحالی که95سال داشت بتاریخ پیوست،البته تاریخ سرمشق گیری،نه تاریخی نفرت انگیزکه تاریخ سازان بیمارساخته اند.درواقع،ماندِلا هم تاریخ ساخت وهم بتاریخ سازان فردا درس داد که به هیچ صورت وبهانه ی عنان اخلاق وانسانیت را درتاریخ سازی ازدست ندهند.درحقیقت،همین تاریخ سازی گهرباربود که روزسه شنبه10دیسامبر-19قوس،رئیس جمهوران ونمایند گان 90کشورجهان درستدیوم ورزشی شهرجوانسوبورک،ازشخصیت اوستایش کردند.بارک اوباما،رئیس جمهورامریکاکه ریشه ی سیاه- افریقای وهم تباری باماندلا،دارد،ازشخصیت بزرگ اوستایش کرده گفت که:"سیاست مبارزه بانژاد پرستی ماندلارابه پیش می بریم.اوبزرگترین شخصیت تاریخ بود.به بزرگی اورسیدن دشواراست.اومرادرفهم مسئولیتم احساس داد وبه خاطرمبارزه ی اودراین مقام هستم"! پس ازبارک اوباما، راول کاسترو، رئیس جمهورکوبا،ازقول برادرش فیدل کاسترو،رهبرانقلاب کوبا،درباره ی شخصیت نلسون ماندِلا،گفت که او:"جاودانه ی تاریخ خواهدماند"! درمیان 90شخصیت سیاسی که به نمایندگی ازجهان درمراسم خداحفظی باماندِلا،شرکت کرده اند؛ازاین سبب، تنهاازسخنان اوباما وکاسترو،یادکردم که هردوشان نماینده ی دونظام سیاسی- ایدئولوژیک باهم ناسازگار،یعنی سرمایداری وکمونیسم می باشند.به سخن دیگر،ماندِلا،دروسط قرارگرفته وکاری کرده است هردونظام باید به ستایشش بپردازند!
واقعن،ماندِلا،شایسته ی چنان ستایش وخداحافظی ای بود؛به این خاطرکه، به سخنان توکوویل وماکس وبر،بدرستی عمل کرده بود.توکوویل می گوید:" برای سیاست مدارنوعی دیوانگی است که بخواهد اجر دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخویش بجوید."درحقیقت،ماندلا،به گونه عمل کرد که توکوویل،گفته بود.ازاین رو، نه تنها مورد احترام مردم افریقای جنوبی،بلکه مورد احترام وستایش جهانیان قرارگرفت.وبرپایه ی گفته ی ماکس وبر،" کسی که این مسئولیت رامی پذیرد که انگشتش را درپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کند بایداعصاب پولادین داشته باشد وآن قدر احساساتی نباشد که به سیاستی گذ راتن دردهد.وآن کسی که درسیاست گذ راگام برمی دارد باید قبل ازهرچیزپندارازخود بزداید وپدیده ی بنیادی نبرد اجتناب ناپذیروجاودان آدمیان برضد یک دیگربرروی زمین رابازشناسد." یقینن،ماندلا،هم درزندان،هم دردوره ی انتقال ازحکومت تک نژادیی سفید پوستان به حکومت دموکراتیک سیاه پوستان وهم دردوره ی ریاست جمهوری اش مطابق توصیه ی وبرعمل کرده کشورِاپارتاید/جدائی نژادی زده ی خود را وارد توسعه ی سیاسی دموکراتیک وپایدارکرده است.اکنون که ماندلا،چنان کرد وبه موفقیت ستایش برانگیزی نایل شد،پرسش بنیادی این است دیگران بویژه مسلمان ها چگونه می توانند ازتجربه ها وآموزه هایی ماندلابهره برداری نمایند؟
مسلمان هاچگونه باید ازکارنامه ی ماندلابهره داری کنند؟
وقتیکه ازکارنامه ی ماندِلاوبهره برداری ازآن توسط مسلمان ها سخن به میان می آید،لازم است که بدوپرسمان زیرتوجه شود:نخست این که، ماندلاهم دوستان ومخالفان خود را دارد.دوم این که،مسلمان ها دربهره برداری ازکارنامه ها وتجربه های خوب دیگران هنرمندیی بهتری نشان داده نتوانستند. دررابطه با اصل نخست، باید گفت که متنقدان ماندلا،مانندِ تایید کنند گانش یک دست نیستند.بطورنمونه،برخی دوستان ماندلافرصت طلبانی هستند که دیروزدشمن او وامروزدوست اوشده اند واغلبِ این دوستان درروزسه شنبه5دیسامبر-19قوس،روزمراسم خداحافظی با ماندلا،به جوانسبورک آمده بودند.بهرصورت،درصف دوستان پسینی ماندِلا،انگلیس هاهمین قدرکردند که باوجود سال هاحمایت ازرژیم اپارتاید/ حکومت جدائی نژادی دربرابرکنگره ی ملی افریقا،تندیس ماندِلارادرمیدان بزرگ لندن برافراشتند که کاری ازهرنگاه ستودنی می باشد.امادوستان واقعی ماندلاهمان های می باشند هم درمرگش اشک ریختند وهم آماده هستند راه،کارنامه وییام اوراپاس بدارند.درصف مخالفان یامنتقدان ماندلا،یکی هم کمونیست هامی باشند که گمان می کنند اوبابخششی سرمایداران سفید پوست افریقای جنوبی،به طبقه ی کارگرآن کشورخیانت کرده است.دراین زمینه،نویسنده دوسخن برای گفتن دارد:نخست،کمونیست ها دردوره ی زمام داری شان به بهانه ی تحقق برابری، آزادی راشکم سیرکوفتند،آگاه یاناآگاه ازاین که،بدون آزادی هرگزبرابری بدست نمی آید.ماندلا،کاری که کرد این است که آزادی رابه کشورخود آورد، برابری راباید دیگرمبارزان ازجمله کمونیست های دموکرات شده بیاورند.نویسنده که دید گاه ماندلارا درباره ی کمونیست ها بررسی کرده است،بیاد دارد که اومی گفت:"باکمونیست ها درآغازگفت وگوهای داشته است وآن هاتاکید برمبارزه ی طبقاتی داشتند آن هم درجامعه ی که ازتبعیض نژادی بیشترازتبعیض طبقاتی رنج می برد؛ازاین رو،من مبارزه باتبعیض نژادی رابرمبارزه باتبعیض طبقاتی برتری دادم."
دراین زمینه ودیگرزمینه ها،کمونیست هاتنها درافریقای جنوبی اشتباه نکرده اند،بلکه درچندین کشوردیگرهم غلطی کرده اند.بطورنمونه،کمونیست های الجزایربافاصله گیری ازجبهه ی آزادی بخش ملی، منتظربودند که رفیقان شان درفرانسه قدرت رابدست بگیرند وبرای فرانسوی ها والجزایری هاجامعه ی بی طبقه ی اقتصادی ایجاد نمایند.ازاین رو،عمارزگان نویسنده وروشنفکرالجزایری به خروشچف گفت که:"اسپ هایش"کمونیست ها" درالجزایر،قاطرشدند"! جالب این است تاخیلی وقت،کمونیست های فلسطینی هم مانند کمونیست های الجزایری فکرکرده منتظررفقایشان درتل آویوبودند که درادامه ی غصب سرزمین های فلسطینی ها، برای آن هاهم نان،پوشاک وخانه بسازند.ناآگاه ازاین که درمسکو،بادارکمونیست ها،یعنی استالین،پس ازبرآمدن اسرائیل، باامریکا درجذب این کشورپوشالی بررقابت برخاسته بود که"قرعه ی فال بنام امریکابرآمد"!
بهرحال،مسلمان ها دربرخورد با ماندلا،پیام، اندیشه وکارنامه اش، نه باکمونیست ها می باشند ونه هم با بسیاری سیاست کارانی که درست یا نا درست برجنازه ی این راد مرد تاریخ اشک تمساح ریختند. بهرصورت،دوگرایش ازمسلمان ها می توانند ازکارنامه ی ماندلا،بسیارچیزهابه نفع خود بیاموزند:نخست، زمام داران مسلمان ها باید تصمیم بگیرند که می خواهند قذافی گونه بمیرند یاماندِلاگونه. ازاین دوگونه مردن به این خاطریاد کردم که، همه مسلمان ها ازطریق رسانه هادیدند وشنیدند که قذافی را مبارزین لیبیائی رهاشده ازستم وبربریت او، ازسوراخ بدرفت یک محله ی قبلن رهایشی بیرون ودرحالی که تضرع می کرد که نکشندش،به قتلش رسانیدند! اما ازروزهای بیماریی ماندلاومرگش تاکنون، دیدند که چگونه سیاست مداران جهان حتامتحدان دیروزِمخالفانش برای صحت یابی اودعاکردند وسرانجام درکنارمردم اندوه گین افریقای جنوبی درشهرجوانسبورک،صف کشیدند وماتم داری کردند؟ آری،می دانم که سیاست کارانِ مسلمان افزون براین که ماندلانمی شوند،تلاش هم نمی کنند که قذافی گونه نمیرند.البته به این خاطر،بسیاری شان درموضع حکومت اپارتاید/جدائی نژادی باخودی وناخودی کردن مردمان زیرفرمانشان ایستاده اند.
بطورنمونه،نگاهی به کارکرد کنونی رهبران خاورمیانه می اندازم.اول، دراسرائیل که سیاست مشابه حکومت پیشاماندلایی درافریقای جنوبی رانسبت به فلسطینی هابکارمی برد،وضع روشن است وآن این که فلسطینی هاازحقوق مشروع شان محروم نگهداشته شوند.ازاین سبب،به گزارش خبرگزاریی"معان"، روزیکشنبه8دیسامبر-17قوس،روزچهارم درگذشت ماندلا،فلسطینی های معترض باحمل "پرچه ی ضد نژاد پرستی افریقائی جنوبی"درشهرهاوروستاهای کناره ی غربی رود اردن، مراسم ماتم داری برگزارکردند که باخشونت وسرکوب پولیس ونیروهای امنیتی اسرائیل روبرووباعث زخمی شدن ده هانفرشد.فلسطینی هاباوردارند که حکومت اسرائیل مانند حکومت نژاد پرست افریقای جنوبی پیش از1994می باشد. دوم، درکشورهای عربی، حکومت های عرب، مانندِ حکومت اپارتاید،کنگره ی ملی- افریقائی جنوبی خاص خود را درقالب نهضت اخوان المسلمین/ برا دران مسلمان دارند.چون، درمانع شدن به برآمدنِ سازمان های لیبرال- سکولار- دموکراتیک مورد تایید غرب که بدیل شان شوند موفق شده اند ودرمهاراخوان المسلمین / برا دران مسلمان ناکام، نیازمبرم دارند که دربرابراین دشمن مشترک پنجه نرم نمایند.ازاین رو،خطراسرائیل وایران آخوندی و... را پشت معرکه انداخته درجهت سرکوب اخوان ودرواقع نابودیی آزادی وکرامت انسانی می رزمند.مثلن،نظامی های مصری نه تنها زندان ها را ازرهبران واعضای اخوان وروزنامه نگاران منتقد پرکرده اند، بلکه آوارگان سوری راهم بخاطرحضورپُررنگ اخوان درجبهه ی مخالفانِ حکومت وحشی بشاراسد،ازمصرجبرن بیرون کردند.طرفه این که روزسه شنبه 19دیسامبر- 12قوس که رهبران جهان درمراسم خداحافظی ماندلادرافرایقای جنوبی گردآمده بودند،دادگاه نظامی کودتاگرانِ مصری،رهبران اخوان رابدادگاه بردند وآن هاباسردادن این شعارکه اکنون درمصرصدهاماندلازندانی می باشند،قاضی ها رامسخره وحکومت رادست نشانده ی نظامی هاوغیرمشروع اعلام کرده علیه ژنرال فتاح السیسی وزیردفاع شعاردادند،تااین که چند قاضی باوجدان استعفاکردند.درسوریه هم می دانیم که حکومت وحشی بشاراسد به کمک روس ها وایرانی ها مردم خود رابی شمارقصابی کرده ومی کند.شوربختانه، برای این که ازتهران ومسکوپس نمانده باشند،عربستان ودیگرنفت خواران جنوب خلیج فارس،هم هزینه ی کشتار سلفی ها-القاعده ی های تروریست- آدم کش را درسوریه می پردازند وهم به نظامی های مصری کمک می کنند تاخطراخوان المسلمین را دفع نمایند.ناآگاه ازاین که،ناتوان کردن اخوان برابرباتوانمند ساختن ایمان ظواهری رهبرالقاعده می باشد که سازمانش هم ازشیوخ عرب بزورپول می ستاند وهم درآینده ی نزدیک زمین را درزیرپاهای شاهان وامیران گرم خواهد کرد.
دربخش های دیگرخاورمیانه وکشورهای اسلامی،درحالی که درلیبی،یمن،عراق وصومالی حکومت نیست وتروریسم وتند رویی مذهبی بازارگرم دارند ودرمصر،عربستان،الجزایروبحرین،توحش حکومت می کند،دربنگله دیش،حکومت فاسد بیوه شیخ حسینه،یک پیرمرد 64ساله رابجرم گناه کرده یاناکرده درسال1971یعنی 42سال پیش زمانی که22سال داشت،اعدام کرده وبحران ژرف آفریده است؛ ودرعین زمان، درپاکستان فساد وتروریسم حکومت می کند ودرافغانستان هم که باوجود حضورناتو،حکومت فاسد کرزی درمهارتروریسم ناکام شده است،سروصدای بیرون رفت قوت های خارجی وبازگشت تروریسم وجنگ داخلی،مردم رابسیارنگران نسبت به آینده ساخته است.درواقع،این تنهامردم افغانستان نیستند که درنگرانی وناامیدی بسرمی برند،بلکه همه ی مسلمان ها درشرایط مشابه زندگی می کنند.زندگی دوزخی که مسئول ایجاد آن سیاست مدارانی فاسد وتباه کاری می باشند که ترجیح میدهند قذافی گونه بمیرند نه ماندلاگونه!
اکنون که، مصیبت های ایجاد شده توسط سیاست مدارانِ فاسد ونظامی های خود سرِقانون گریزبرای جامعه های مسلمان بازتاب داده شد.سیاسی ها ونظامی های که سرمشق شان قذافی ومبارک می باشد، نه نلسون ماندلا.لازم است که، ازدرس گیریی فرهنگیان ، روشنفکران ومبارزان مسلمان ازنمونه ی مبارزه وسیاست کاریی ماندلاهم سخن گفته شود.طوری که یاد آوری ودرعمل هم دیده شد، دوپرسمان ازهمه بارزترخود نمائی کرد:نخست،کارکرد ضد بشریی حکومت نژاد پرست افریقائی جنوبی وایستاد گی دلیرانه نلسون ماندلادربرابرِآن که سرانجام به آزادی ،صلح ودموکراسی منجرشد.دوم،تباه کاری وضد مردمی عمل کردن سیاست کاران مسلمان که وضع کنونی ای بد ترازافریقائی جنوبی دوره ی تفکیک نژادی درجامعه های مسلمان،دستاورد اندوه ناک آن ها می باشد.روشن است.برای بیرون رفت ازوضع ناگوارکنونی،ایجاب می کند که ازدوشیوه وبرخورد ماندلائی کارگرفته شود:نخست،درکشورهای مسلمان بسیاریی زمام دارانی خود سروتباه کارازترس برماندن تباه کارانه درقدرت پافشاری می نمایند.دوم،تجربه های جانکاه ایران،افغانستان،صومالی،یمن،عراق،لیبی،مصرو...نشان دادند که مخالفان سیاسی- فکری هم انتقام جومی باشند وهم ناتوان ازایجاد حکومت داریی خوب وهمسازبا دموکراسی وحقوق بشر. ناتوانی که باعث شد مخالفان سیاسی – نظامی حکومت های ضد ملی بجای شکل دهی حکومت داریی مردمی، بازسازی کننده ی استبداد حتا بد ترازاستبداد قبلی شوند.بنابرآن، برای بیرون رفت ازچنان دورِباطلی،نلسون ماندلانمونه ی خوبی می باشد،البته ازدونگاه:نخست،قدرت پرست نبود وتنهابه نابودیی استبداد کمک ودیگرکارها رابه مردم خود سپرد تاتصمیم بگیرند.دوم،ازعفووگذشت کارگرفت حتانسبت به آن های که تحقیرو27سال زندان وکارشاقه ازاوگرفته بودند.درواقع،همین بزرگواری وفداکاریی نلسون ماندِلابود که هم بردشمن درونی غالب شد وهم تمجید وستایش جهانیان راکمائی کرد.ازاین رو،حق باکوفی عنان،دبیرعمومی پیشین سازمان ملل وعضونهاد بزرگ سالانِ ماندِلامی باشد که درباره ی اوگفت:"مردم اکثرن ازمن پرسان می کنند که چه کاری ازدست یک شخص دربرابراین همه بی عدالتی،کشمکش،نقض حقوق بشر،فقرهمگانی وبیماری هاساخته است؟ پاسخن من یادآوری ازجرئت،ایستادگی،عزت نفس وبخشش نلسون ماندِلا،می باشد." به این معناکه باکاربرد شیوه ی مبارزه ی ماندِلا،می توان بربسیاری نابسامانی های یاد شده چیره شد وآینده ی درخشانی رارقم زد.
دراین نوشته ازمنابع زیربهره برداری شده است:
1-غلامرضاامامی:ماندلاماند
www-enghelabe-eslami.com/component/article/19-didgaha/maghalat/5883-2013-12-08-19-21-24.html?ltemid=0
چهارشنبه20آذر1392
2-ماندلا،شخصیتی که به تاریخ پیوست وجاودانه شد،گفتگوی مهدی کشاورزبامصطفی دانش
www.gooya.com/politics/archives/2013/12/171931.php#more
3-Long walk to freedom
The Autobiography of Nelson Mandela,coppy right1994-195
4-Nelson Mandela in his own words,from freedom to the future
Tributes and speeches,edited byKader Asmal,David Chister and Wilmot James
An Abacus Book
Published in Great Britain in2003by little,Brown,this edition published in2004by Abacus
5-مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ،نویسنده ریمون آرون،ترجمه:ازباقرپرهام





Saturday 7 December 2013

درخاورمیانه چه می گذرد؟


چهارمرگ اندرپی این دیرمیر/ سود خوارو والی وملاوپیر
اقبال
ابراهیم ورسجی
16-9-1392
یک بررسی تاریخی راجع به اوضاع خاورمیانه
این نوشته درسه بخش ترتیب شده است:نخست،یک بررسی تاریخی راجع به اوضاع خاورمیانه.دوم،خاورمیانه پس ازیازدهم سیتامبر2001.سوم،درخاورمیانه چه می گذرد؟ امروز،درهیچ بخشی ازبخش های جهان،ملت هابه مصیبت های روبرونیستند که ملت های مسلمان در خاورمیانه روبرومی باشند.اینکه ملت های خاورمیانه به چنین وضع غمباروجانکاهی گرفتارشده اند،شاید یک علت عمده همان باشد که درشعریاد شده اززنده یاد،اقبال،فیلسوف وحماسه سرای فارسی زبان هند،بازتاب یافته است.جالب این است که پیام نهفته درهمین شعررا روان شاد دکترعلی شریعتی، مثلث"زور، زروتزویر" نامیده است که سده ها است برمسلمان هاستم گرانه فرمان می راند.به سخن روشن تر،استبداد نظامی- مذهبی- مالی که درگام نخست،اسلام را درجهت شکل گیری وادامه ی تباه کاریی خود،ودرگام دوم،باساختن فقه سلطانی درراستای منافع قبیلگی خود مصا دره کرد. تحول قهقرائی که باعث وضع اسفبارکنونی ای مسلمان هاشده است.بی مناسبت نیست که پیش ازاقبال وشریعتی،اگوست کُنت،جامعه شناس فرانسوی،همه استبدادهای قرون وسطائی را استبداد الهی- نظامی نامیده بود.استبدادی که استبداد نظامی- مذهبی حاکم برکشورهای مسلمان، نماد برجسته ی آن می باشد.روشن است که کشورهای خاور اروپا،نخستین کشورهای بودند که بارنسانس/نوزای،هومانیسم/انسان باوری،اصلاح مذهبی،لائیسیسم- سکولاریسم/جداکردن کلیساازدولت،انقلاب آرام انگلیس یامشروطه خواهی ای محدود کننده ی دولت ونیرومند کننده ی ملت،،نهضت روشنگری،انقلاب کبیرفرانسه،لیبرالیسم/آزادیی فردی،استبداد الهی- نظامی را نابود ودموکراسی راجایگزین آن کردند.
بدبختانه،کشورهای مسلمان هنوز"اندرخم یک کوچه"مانده اند.اگردرخاورمیانه،یابخش مرکزیی جهان اسلام،مسلمان گرفتاربدترین وضعیت اجتماعی-اقتصادی- فرهنگی- سیاسی- نظامی- ذهنی- روانی شده وامید وارانه ونا امیدانه دست وپامی زنند تابه ساحل مراد برسند، ریشه ی دشواری های آن ها برمی گردد به همان استبداد نظامی- مذهبی یا استبداد الهی- نظامی کنت یامثلث"زور، زروتزویر"موردنظرِدکترشریعتی. برای روشنی اندازیی بیشتردررابطه به دشواری های ریشه داروچند بعدی- تاریخی ای کشورهای مسلمانِ خاورمیانه،لازم است که نخست،ازخاورمیانه تعریف جغرافیائی بعمل آورده آنگاه نوشته راپی گیری نمایم.سرزمینی که درجغرافیای سیاسی- طبیعی این بخش ازجهان"خاورمیانه"نامیده می شود؛ درواقع،محدوده / کرانه ی جغرافیایی ازغرب به شرق،ازمصرتاافغانستان وازشمال به جنوب، ازلیبی تایمن را دربرمی گیرد.سرزمینی که مرکزآن هم گهواره وخاستگاهِ اسلام است،هم دارای موقعیت استراتژیک- جغرافیایی درجغرافیای جهان می باشد،هم دارای منابع فراوان زیرزمینی- روی زمینی بویژه نفت وگاز،وهم دارای حکومت ها وایدئولوژی های سیاسی- مذهبی باهم ناسازگارکه دریک گوشه ی آن اسرائیل باایدئولوژی حاکمه ی صهیونیستی،درگوشه ی دیگرآن ایرانِ دارا ایدئولوژیی مذهبی- سیاسی آخوندی یانماد حکومت الهی- نظامی ای کنت،دربخش دیگرش ترکیه ی دارایی ایدئولوژیی اسلام نوگراودربخش مرکزیی آن عربستانی دارای مذهب یاایدئولوژی پیشاکوپرنیکی وهابی- قبیلگی قراردارد.باتوجه به چنان ساحه ی ارضی ای مهم ازنظرموقعیت استراتژیک وسرشارازمنابع طبیعی ودسته بندی های سیاسی- ایدئولوژیکی ای ناسازگارباهم،می توان درک نمود که خاورمیانه باچه دشواری هایی زمخت وجانکاهی روبرومی باشد.وقتیکه دست اندازی های قدرت های فرامنطقه ی بویژه امریکاراکه تازه 23سال پس ازفروپاشی اتحاد شوروی،روسیه وچین هم وارد رقابت های منطقه ی وجهانی باآن شده اند،باکشمکش های دولت های رقیب ومتخاصم خاورمیانه کنارهم بگذاریم،روشن می شود که این بخش ازجهان بادرگیری ها وقدرت نمائی غرض ورزانه- ویرانگرانه ی درونی وبیرونی روبرومی باشد!
ازاین رو، نویسنده می کوشد باتوجه به چنان زمختی ها - پیچیدگی ها ودرگیری های مذهبی- سیاسی- ایدئولوژیک- نظامی،وضع خاورمیانه وآنچه راکه بسیارنا امیدکننده اکنون درآن می گذرد، بررسی نماید.واقعیت این است که، دراین منطقه، دشواری های کنونی برخی ریشه درکارنامه های سیاه استعمارهای کهنه ونودارد وبرخی دیگرهم ریشه درحکومت های تمامیت خواه- ستمگرِقبیلگی- نظامی ای باصطلاح سنتی- دینی- سکولار- مدرن نما دارد که وضع غمبارکنونی رارقم زده اند.تاجائی که به نقش کهنه- نواستعمارگری درپیدایش وضع کنونی ارتباط می گیرد، دوپرسمان ازهمه مهم تربه نظرمی رسد:نخست،تقسیمات قومی منطقه پس ازجنگ جهانی اول وفروپاشانیدن ترکیه ی عثمانی توسط انگلیس وفرانسه وبالاکشیدن افراد ودسته ها درارتش های دست نشانده ازاقلیت های قومی که نماد آن بالاکردن فرقه ی علوی درارتش سوریه توسط استعمارفرانسه می باشد که بحران کنونی آن کشوررارقم زده است.دوم،ایجاد کشوراسرائیل توسط استعمارانگلیس که پس ازفروپاشی ای آن،امریکابه ادامه ی حیات مصنوعی ای آن درمنطقه کمک می کند.درواقع،درکناراسرائیل سازیی انگلیس برای یهودی های اروپائی،فرانسه هم برای اینکه ازکاروان پس نمانده باشد،کشورلبنان راباجمعیت بزرگ مسلمانش برای اقلیت مسیحی- مارونی ساخت که یک کشوریهودی درکنار یک کشورمسیحی،بدشگونی به منطقه ببارآورد.دربخش شرقی منطقه،یعنی آسیای مرکزی، روسیه ی تزاری وروسیه ی شوروی، پس ازقبضه کردن سرزمین های آن سوی آمودریا وشمال قفقاز،به تامین سلطه درافغانستان دست زدند که درهمسازی بادست اندازی های هندبریتانیا وجانشینش پاکستان، برآمدن تروریسم ووضع جانکاه کنونی ای این کشور وبحران درونی- کنونی پاکستان، دستاورد آن می باشد.
اکنون که ازنقش کهنه- نواستعمارگری درپیدایش بخشی ازبدبختی های خاورمیانه نامبرده شد،برمی گردم به نقش حکومت ها،قومیت ها،قبایل،ومذهب ها دردامن زدن به گستره ی بحران ودشواری های سیاسی-اجتماعی-اقتصادی- نظامی-فرهنگی مردمان منطقه که اخیرن بنیاد گرائی وتروریسم مذهبی به پهنا، ژرفنا ودرا زنای آن افزوده است.شایان یاد آوری است که دست اندازیی های کهنه- نواستعمارگری درمنطقه، درآغاز، درکناراین که فاجعه آفرینی کرده بود،یک پیام هم داشت وآن این که، درآن سوئی دریای مدیترانه، یعنی اروپا،پدیده ی بنام دولت- ملت مدرن سربرافراشته واین توانائی را درکشورهایی زیرفرمان خود خلق کرده است که می توانند دوکارزیررابکنند:نخست،به همگرای وتوسعه ی اجتماعی-اقتصادی- فرهنگی وسیاسی ملت های خود کارکنند.دوم،به تامین سلطه ی نظامی- اقتصادی- سیاسی- فرهنگی خود دربیرون اروپابویژه خاورمیانه،نزدیک ترین منطقه به خود بپردازند.درحالی که این پیام اروپائی هابیشترجنبه ی سیاسی- اقتصادی داشت تامذهبی،عرب ها آن رابه جنگ های صلیبی گره زدند که پیام آورمصیبت چند قرنه واثرگذاربرآینده ی مسیحیت واسلام درسطح منطقه وجهان می باشد.
بهرصورت، دراین نوشته، تاکید نویسنده نه به جنبه های مذهبی انگیزه ی بیرونی ها ودرونی ها،بلکه به ناتوانی ای حکومت ها ودانشمندان مسلمان دربحث وکارکرد درپیوند بادوپرسمان زیرمی باشد:نخست،بحث دراین باره که حکومت های استبدادی- نظامی- مذهبی نما- سکولار- مدرن نما وضع غمبارکنونی رارقم زده اند یا تفکرقدسانی- اخیرت گرا- ابزاریی- دینی که دستگاه منحط شاه وشیخ به گونه ی فقه سلطانی بخورد مردم داده اند تابهره کشی شان ازعوام بدبخت مذهبی سهل وآسان گردد .دوم،دراصل، این دین اسلام وسازمان های اسلامی هستند که به ماندن منطقه درپس ماندگی ووضع کنونی اش نقش بازی کرده اند که برخی شرق شناسان غربی برآن انگشت گذاشته اند، یاعامل های مانند:نرسیدن به دولت-ملت مدرن وسنت های پوسیده ی فرهنگی- قبیلگی که به آن هارنگ مذهبی داده شداست،ویاجمع هردوشان.واقعیت این است که، پس ازیک بررسی بی طرفانه باید روشن کرده شود که کدام عامل یاعامل هاسهم شیروکدام یک سهم روباه را درپس ماندگی وتوحش کنوی حاکم برجامعه های خاورمیانه باندازه های متفاوت بدوش دارند.
دراین راستا،شناخت عامل های پیشرفت کشورهای غربی می تواند ما راکمک بی نماید تابدبختی کشورهای خاورمیانه را،هم درک نمائیم وهم راه بیرون رفت برای آن سراغ کنیم.دررابطه به عامل های برآمدن کشورهای مغرب اروپاازقرون وسطاورسیدن آن ها به جهان نوکه عامل عمده ی آن درگام نخست، رسیدن به دولت- ملت مدرنِ ترقی خواه دراروپا واستعمارگردرجهان غیراروپائی می باشد،درفقره ی نخست مقاله به گونه ی کوتاهی یاد آوری شد.بنابراین،نکته ی مرکزی بحث نویسنده درمحورنظریه ی دولت- ملت مدرن با درون مایه ی ملی گرایانه درسمت ملت شدن ورسیدن به توسعه ی اجتماعی-اقتصادی- فرهنگی- سیاسی می باشد.به گواهی تاریخ معاصرخاورمیانه،ترکیه ی عثمانی،قدرت مسلط برخاورمیانه تاپیش ازجنگ جهانی اول بخاطرسلطه بربالکان ورودرروئی باقدرت های نوبرآمداروپائی که بنابودی اش منجرشد،نخستین قدرت مسلمان بود که رسیدن غرب بدولت- ملت مدرن را درک کرد وبه تلاش آغازید تاخود را ازمخمصه ی تاریخی- سده های میانه ی- پس ماندگی بیرون، یا دستکم دربرابراستعمارکهنه ی غربی ازموجویت خود دفاع نماید.ودرکناره/حاشیه ی آن،مصرکه درنمایش زیرفرمانش بود،بارسیدن سپاه ناپلئون درسال1798دریافته بود که بسیارپس مانده است.دربخش شرقی خاورمیانه،ایران پس ازپیشرویی روس ها درآسیای میانه، بویژه شمال قفقازوسروکله نشان دادن آن ها درتبریز ودرواقع باختن بسیاری سرزمین های خود درکناردریاخزردربرابرمسکو،ناامیدانه دریافت که بسیارازکاروانِ رسیدن به دولت- مدرن وتوسعه خواه پس مانده است!
بادرنظرداشته پرسمان هایی یاد شده، می توان گفت که تهدید وتهاجم اروپای ها،چه فرانسوی-انگلیسی وچه روسی،ازشمال افریقا،تاآسیای کوچک وآسیای مرکزی وشمال قفقاز،برای مصری ها،ترک هاوایرانی ها، فهمانید که استعماربه گونه ی نظامی- تجارتی آمده است وسلطه ی فرهنگی هم بدنبال دارد.جالب این است که تارسیدن سلطه ی فرهنگی اروپائی ها،طبقه ی حاکمه ی ستمگر- پس مانده-عوام فریب مسلمان درک کرده بود که به فن آوری وآلات ابزار نظامی برای بقای سلطه ی خود نیازدارد،البته ازدونگاه:نخست، برای کاهش فشارسلطه ی نظامی غرب.دوم،درجهت دفاع ازخود دربرابرخیزش های درونی با الهام ازانگیزه های قومی ومذهبی .ازاین رو،هم ترک ها،هم مصری ها وهم ایرانی ها،برای کسب فن آوری وابزار- آلات جنگی بافرستادن دانشجویان ، دست بدامان اروپای هاشدند.ازپیش آشکاربود که اروپائی ها آن گونه دانش وابزاری رابه زمام داران قرون وسطای مسلمان نمی دادند که تهدید برای خودشان ایجاد کنند؛مگردرمواردی که برای رقابت های درونی شان کمک مسلمان هاضروری شود و دربرخی موارد ضروری هم شد،مانند پیشرویی روس هابه سوئی استانبول که باعث کمک فرانسه وانگلیس به امپراتوریی عثمانی درجنگ کریمیه شده وروس ها راخوارکردند؛وبیشترازنیم سده بعد،کمک جرمن هابه عثمانی درجنگ جهانی اول که ازبدِ رخدادها هردوشکست خوردند وتمام خاورمیانه به جزایران وترکیه ی کنونی، بدامن استعمارفرانسه وانگلیس افتاد وافغانستان نیزبه حیث یک زندان سربازتوسط روسیه وهند بریتانیابازندان بانی عبدالرحمن خان تعیین سرنوشت دوزخی شد.
بهرحال،برپایه ی این نظریه که"احتیاج مادرایجاد است"،هردوطرف شکست خورده ی مسلمان وپیروزغربی حسب منافع برای یک دیگرکمک کردند، البته کمک های تاکتیکی نه استراتژیکی.درادامه ی برخوردهای روزگذروتاکتیکی ای باداران وغلامان،سده ی بیستم برای هردوطرف ازدونگاه بسیارسرنوشت سازتمام شد:نخست،انقلاب روسیه در1917وبرآمدن هتلردر1932وپس ازآن جنگ دوم جهانی، برای غربی ها دردسرساز وبرای مسلمان ها تااندازه ی استقلال وخود گردانی ارزانی کرد.به سخن دیگر،جنگ میان سرمایداری،نازیسم وکمونیسم،اروپا راتضعیف ونهضت های استقلال خواهی راپس ازجنگ جهانی دوم درجهان مستعمره ازجمله جهان اسلام پیروزساخت.درواقع،پس ازپایان دوره ی کهنه استعمارگری،برای کشورهای مسلمان عملی ساختن نظریه ی"دولت- ملت مدرن"درسربرنامه های نوخواهانه ی برخی زمام داران جای گرفت.برنامه ی که با دومانع روبروشد،نخست،درعرصه ی بیرونی گرفتارکشمکش های کمونیسم روسی وسرمایداریی امریکائی شد.دوم، درعرصه ی درونی، گرفتارکودتاهای نظامی به کمک شبکه های جاسوسی دوقدرت رقیب شد.کودتاهایی که استبداد سنتی را درقالب نوتریانوگرایی نمایشی بازسازی ومانع شکل گیریی دولت-ملت مدرن شدند.
ازاین رو،همان گونه که حکومت های سنتی- قبیلگی مسلمان بخاطرکاربرد شیوه ی استبدادِ آسیایی خود درسرراه دولت-ملت شدن کشورهای خاورمیانه سنگ اندازی کردند،حکومت های نظامی ای درظاهرنوگرا- سکولار/ دین ودولت جداخواه هم بامحروم کردن ملت ها ازحق انتخاب یاتعیین سرنوشت سیاسی شان، به مخالفت بافرایند دولت-ملت شدن کشورهای منطقه برخاستند که وضع کنونی دستاورد آن می باشد.با این که، نظامی های یاغی- کودتاچی، حکومت های استبدادی درظاهرنوگراوخشن ترازحکومت های استبدادی- سنتی قبلی راتشکیل دادند،اما دشواری شان بیشترازاستبدادهای سنتی بود،البته به سه دلیل:نخست،وعده ملت سازی وتوسعه ی اقتصادی- اجتماعی داده بودند.کاری که بسیاردشواربود ومی باشد وفداکاریی بیش ازاندازه راطلب می کرد ومیکند که ازتوان آن ها وساختارهای حکومتی شان بیرون بود! دوم، زیرفشارهردوبلاکِ قدرت جهانی، براست یا دروغ ،چپ گراوراست گراشدند.سوم،بخاطرتمایلات سکولاریستی- کمونیستی ای چنان حکومت هائی، نیروهای مذهبی- سیاسی ای تازه دربرابرسلطه ی بی رقیب آن هاقدبرافراشتند.ازاین رو، وقتی که دشواری های یاد شده بارقابت ها وکشمکش های مرزی باهمسایه ها ورقیبان دورونزدیک همراه شد،ودست اندازی های بیرونی درجهت استعمال کردن گروه های سیاسی- مذهبی- نژادیی مخالف توسط حکومت ها علیه یک دیگرفزونی گرفت؛حکومت هامستبدترونامردمی ترومخالفان درونی بویژه سازمان های مذهبی خشن ترشدند.
بطورنمونه،ناصردردرون مصربااخوان درگیرشد ودربیرون،دریمن باملک فیصل شاخ به شاخ شد که نتیجه ی آن تقسیم آن کشوربه شمال وجنوب وشکست قاهره دریمن وهم چنان شکست رسواخیزاودرجنگ1967بااسرائیل بود،حافظ اسد،درسوریه درسال1982بااخوان درگیرشد که دستاورد آن توحش او وکشتن32هزارنفردرشهر"حا"بود،صدام باکرد ها درداخل وشاه ایران درپرسمانی"آبنای شط العرب"درگیرشد که سرانجام باقرارداد الجزیره درسال1975پایان پذیرفت،لبنان درجنگ داخلی 15ساله از1975تا1990فرورفت.افغانستان باپاکستان درپرسمان خط دیورند درگیرشد.ترکیه باخیزش کردهامواجه شد.الجزایربامراکش درمسئله ی صحرای غرب درافتاد.ازهمه ناگوارتر،عرب هابااسرائیل از1948به بعد درگیرشدند که تاکنون ادامه داردوترکیه باکردهای خود.روشن است که درجهان بازیی ابرقدرت هاودست نشاندگی برای آن ها،پیوستگی وجود ندارد؛ازاین رو،مصرازمسکوبرید که بریدن سودان وصومالی راسبب شد.افغانستان که بخاطرنزاع باپاکستان،متحد شوروی شده بود،خواست به پیروی ازمصرقبله عوض نماید که بایک کودتای کمونیستی درآوریل1978-ثور1357،به خانواده ی ایدئولوژیک مسکوپیوند داده شد.پیوندی نامیمونی که به اشغال افغانستان توسط مسکو،دردیسامبر1979ومداخله ی غرب ازطریق پاکستان،فروپاشی شوروی در1991وجنگ داخلی افغانستان وسرانجام به برآمدن القاعده-طالبان زیرسایه ی پاکستان وجنگ علیه تروروایجاد وضع غیرقابل پیش بینی کنونی منجرشد.صومالی مانند افغانستان بدامن جنگ داخلی افتاد که تاکنون بدون حکومت یادارای حکومتِ مرکزیی ناتوان می باشد که ازمهارالشباب/جوانان اسلام گرادرمانده است. یمن شمالی،یمن جنوبی راپس ازدوره ی جنگ سرد بخود پیوند زد که اکنون دراثربهارعربی فروپاشیده است.شیعه های بحرین خواستاردموکراسی شدند که پاسخ شان اشغال آن امارت توسط عربستان باسربازان مزدوروادامه ی بحران می باشد وسودان بامسیحی های جنوبش درافتاد که بجدایی جنوب ازشمال درسال2011انجامید.درسوی دیگری ماجرا،بخاطرشکست ملی گرائی عرب وبی نتیجه شدن قرارداداسلو(1993)میان عرفات واسرائیل،حماس وحزب الله به حیث نیروهای ضداسرائیلی برآمد کردند که جمهوریی اسلامی باسوریه پیش ازبهارعربی پشت سرآن هاایستاد شدند،وده هانمونه ی دیگرکه همه ازبی پایگی دولت های مصنوعی پسااستعماری حکایت می کند.طرفه این که،برخی درگیری های کشورهای خاورمیانه ازحالت درونی بیرون شده بدرگیری میان حکومت هامنجرشد که درگیریی مصروعربستان دریمن،درگیریی سوریه درجنگ داخلی لبنان،درگیریی شاه ایران وصدام حسین درمسئله ی شط العرب وحمایت شاه ازمصطفی بارزانی رهبرناراضی کردهای عراق وکشمکش های افغانستان وپاکستان بخاطرپشتوزبان های پاکستانی وجنگ های کردهاعلیه دولت ترکیه، نمونه ی بارزآن می باشد.درحقیقت،وقتی که این رقابت ها باحمایت برخی حکومت های مستبدازمخالفان مذهبی حکومت های مستبد دیگر همراه شد،مانندِ حمایت عربستان ازاخوان درمصر،حمایت افغانستان ازپشتونستان خواهان پاکستانی وپسان ترحمایت پاکستان ازاسلامی های افغانستان،حمایت اریتره ازمبارزین صومالی دربرابرحبشه ،حمایت عربستان وایران ازتروریستان شیعه-سنی درعراق وهمچنان حمایت هردوازاسد ومخالفانش درجنگ داخلی ای سوریه،بیشترازپیش به بحران های درونی کشورهای مسلمان فزونی بخشید.شایان یادآوری است که، این گونه بازی های سیاسی- نظامی بی دستاورد اغلب پیش ازرخداد یازدهم سیپتامبروبرخی هم پس ازآن بودند،واقعیت این است که رخداد یاد شده بسیاربه خرابی اوضاع خاورمیانه کمک نموده است.
خاورمیانه پس ازیازدهم سپتامبر2001
پیش ازرخداد یازدهم سیپتامبر2001،دورخداد دیگریعنی انقلاب ایران وتهاجم اتحاد شوروی به افغانستان صورت گرفته بود که بیشترازهررخداد دیگری براوضاع خاورمیانه اثرگذاشتند.بطورنمونه،تهاجم شوروی به افغانستان باعث تشدید دومین جنگ سرد درروابط قدرت های بزرگ، وانقلاب ایران سبب جنگ ایران وعراق شد.دورخ دادی که باعث شد که تمام توجهات جهانی به بهانه ی خطرسرخ وصدورانقلاب به همسایه های مسلمانِ ایران به خاورمیانه متمرکزشود.جالب این است که بخاطردفع هردوتهدید،عربستان وشیخ های عرب جنوب خلیج فارس،بیشترین هزینه های مالی راکردند.ودرپایان اشغال افغانستان که یک عامل مهم فروپاشی اتحاد شوروی بود، وهمچنان،پایان جنگ ایران وعراق، دیدیم که اوضاع درافغانستان وعراق نه تنهابهبود نیافت که خراب ترهم شد.بطورنمونه،در پایان جنگ ایران وعراق شاهدبودیم که ایران به سوی بازسازی ویرانی های جنگ شتافت وعراق دست به ماجراجوئی درکویت زد که نتیجه ی آن محاصره وتعزیرات کمرشکن وتعذیب وشکنجه ی مردم عراق بخاطرگناهی بود که نکرده بودند! وافغانستان هم وارد تونل تاریکی شد که تاکنون ازآن بیرون شده نمی تواند.بهرحال،اصل بریدن سیاست ازاخلاق حکم می کرد ومی کند که مردم افغانستان که سالها شکنجه شده بودند ومی شوند،مردم عراق هم به گونه ی تعزیرات بی معنا آن هم زیرنظر سازمان ملل، شکنجه شوند وشدند!
درواقع،درهردورخداد یاد شده،پرسمان بسیارقابل توجه هزینه های بی شمارکشورهای نفت خیز عرب می باشد که جزبهد ردادن ثروت های ملی ای خود دستاوردی دربرنداشتند.چون برای امارت های جنوب خلیج فارس وعربستان، پرسمان اصلی ماندن طبقه ی حاکم درقدرت است،ازاین رو،ایجاب می کرد ومی کند که درهرجایی که کمی احساس خطرنمایند،بی درنگ به بهانه ی دفع خطرسرمایه واریزنمایند.به گواهی اسناد،عربستان درپنج مورد بیشترین سرمایه راهزینه کرد:نخست،درکوبیدن ملی گرائی عرب برهبریی جمال عبدالناصر.دوم،درکوبیدن انقلاب ایران باحمایت ازهجوم صدام حسین بر آن .سوم،درمبارزه ی جهادی ها علیه تهاجم شوروی به افغانستان.چهارم،پرداخت اکثرهزینه های جنگ امریکاعلیه عراق درجهت آزادیی کویت.پنجم کمک درپروژه ی طالبان-القاعده درافغانستان.جالب این است که درهرپنج مورد،هزینه های گزاف عربستان ودیگرشیوخ عرب درجهت منافع امریکا وزیان خودشان ومسلمان هابوده است!
درحالی که، عربستان وشیخ های جنوب خلیج فارس پس ازجنگ ایران وعراق ودفع هجوم بغداد به کویت، بخاطرزخم های اقتصادی- سیاسی- نظامی برداشتن خمینی وصدام حسین باوجود زیان های بی شمارمالی به خود شان راحت شده بودند؛واقعیت این است که درخاورمیانه آرامش لازم ایجاد نشده بود.به این خاطرکه،پس ازفروپاشی کمونیسم که درآن سازمان های مذهبی نقش تعیین کننده داشتند وتقویت هم شده بودند،باعث اعصاب خرابی حکومت های شیوخ ودراویش ریاکارنفتی ودیگرسکولارهای مستبد مسلمان ازاسلام آباد تاقاهره شده بودند.زمام داران قبیلگی، چه شیخی وچه سکولارکه دردوران جنگ سرد به بهانه ی خطرکمونیسم وسرمایداری ودست نشانده اش اسرائیل درمنطقه ازهردوجناح قدرت جهانی کمک های مالی- نظامی- سیاسی برای بقای خود کمائی می کردند،پس ازدرگذشت کمونیسم یک دم خطراسلام گرائی راجایگزین خطرکمونیسم کردند.این گونه خطرسازی هایی دروغین؛ چنان بازارگرم پیداکرد که برای دفع آن، سرهنگ قذافی هم دست به آستان امریکا وانگلیس درازکرد وپیشترازاو،رفیقش نجیب الله رئیس جمهورکمونیست افغانستان هم برای کسب حمایت امریکا،تلاش بی نتیجه ودرواقع کوشش درجهت تغییرقبله کرده بود که به نابودی خودش وحکومتش منجرشد.
جالب این است که، دراین برهه هم، بازافغانستانِ بی چاره بزقربانی شد؛البته این گونه که، درادامه ی جهاد بد فرجام ضد کمونیستی،اول جنگ درمیانی جهادی های نادان وزرپرست رابرایش راه اندازی کردند ودرادامه ی آن برایش طالبان راساختند وبرای افزایشِ سنگینی بارش اسامه بن لادن، رهبرالقاعده واعضای دسته ی رهبریی او را ازسودان ویمن برایش بارمغان آوردند.دراین راستا،درحالی که طالبان- القاعده ونظامی های پاکستانی درافغانستان، دربرابرجهادی های غیرپشتون زیرفرماندهی احمدشاه مسعود،مصروف مبارزه ی تباه کارانه بودند؛باشتاب این تئوری توطئه درکشورهای عربی وپاکستان گسترش داده شد که القاعده وعرب های افغان یاعرب های سهم گرفته درجهاد افغانستان تهدیدی بزرگی را متوجه حکومت های مستبدِ شیخی- سکولارِعرب کرده اند.برای توطئه بودن این بزرگ سازیی خطرالقاعده، ایجاب می کند که نمونه ی ارایه دهم.درسایت"شرق الاوسط"/خاورمیانه،بخش عربی،درزیرعنوان"الرائی"یک کتاب بزبان عربی به قلم داکترفضل،داکترمعالج بیماران وزخمی های آوارگان افغانی درپشاور،قابل خواندن می باشد.
بطورنمونه، درآن کتاب آمده ست که:"310نفرعرب درجهاد افغانستان سهم گرفته اند."روشن است که ازآن شمار،یک عده شان هم کشته شده اند.اگرشمارکشته شده ها رادستِ کم 30نفرتخمین کنم،280نفرعرب ازجهاد افغانستان زنده بیرون شده وبه کشورهای عربی برگشته اند.ازآنجاکه توطئه وفتنه درکاربود تاحکومت های مستبدِ شیخی- سکولارعرب برای ادامه ی ستمگریی خود دشمن تراشی ای دروغین کرده باشد؛ازدوبی تابنغازی وازبنغازی تاالجزیره وازآنجاتاصنعا،آنقدرافغان- عربی جنگ جوساختند که شمارشان ازصدهزارنفرهم می گذشت.واین بزرگ دشمن سازی یک هدف راپی گیری می کرد وآن اینکه زن ها،وسکولار- لیبرال های کم خونِ عرب ازشریعت مداریی بنیاد گرایان عرب ترسانیده شوند وکشورهای غربی بویژه امریکا،خطراسلامیزم رابرابرباخطرکمونیسمِ متوفا،جدی بگیرد!
ازهمه خنده دارتراین که،همان کشورهای عربی بویژه عربستان وشیوخ جنوب خلیج فارس که خطربنیاد گرائی اسلامی رابرای غربی ها، بویژه امریکائی ها، بزرگ ساخته بودند،خود شان هزینه ی طالبان والقاعده رادرافغانستان ازطریق آی اِس آی وخانواده ی بن لادن، می پرداختند! نویسنده همین لحظه که این مقاله رامی نویسد،گزارش"کمیسیون9/11"یازدهم سیپتامبررا دراختیاردارد که درآن آمده است" تمام عاملان رخداد تکان دهنده ی9/11،یازدهم سیپتامبر،ازراه پاکستان وارد امریکاشده ودست به چنان حمله ی زده اند."اگرنویسند گان وتهیه کنند گان گزارش یاد شده به آن با وردارند،لازم است که درگام نخست،نظامی های پاکستانی وشیوخ عرب به شمول خانواده ی حاکم عربستان را سرزنش کنند که به چنان رخدادی دردناکی کمک های بزرگ مالی کرده اند! بهرحال،رخداد یاد شده باعث شد که جورج بوش برای براندازیی طالبان والقاعده به افغانستان ارتش پیاده کرده وضع نابسامانِ کنونی را ایجاد نماید.برای براندازی وپاکسازیی همه جانبه ی تروریسم، لازم بود که امریکابدوکارزیردست می زد:نخست،نظامی های پاکستانی رابخاطرکمک شان به القاعده وطالبان زیرفشارمی گرفت.افزون براینکه چنین نکرد،به بهانه ی شمولیت درکمپ مبارزه علیه تروریسم،میلیاردها دلاربرای آن ها دادکه تاطالبان والقاعده ی فروپاشیده رابازسازی وطالبان پاکستانی راهم برای افزودن بدشواریی غربی هادرافغانستان،ایجاد کنند.
افزون برکمک های بی شماربرای نظامی های پاکستانی،جورج بوش،رئیس جمهورامریکا،پیش ازدولت سازی درافغانستان،درمارس2003به اشغال عراق دست زد.پس ازاشغال عراق توسط امریکا،نظامی های پاکستانی این گونه برداشت کردند که امریکا،درافغانستان"دردولت سازی جدی نیست"؛ازاین رو،طالبان افغانی والقاعده را دوباره وارد کارزارتروریسم درافغانستان کردند تاغربی ها وافغان ها رابکشند! درواقع،ازهمان روزاول براندازیی اداره ی طالبان-القاعده- آی اِس آی ،توسط امریکا،بخاطربالاکشیدن مردی ناتوانی وبی پایه ی مانند کرزی واوباشان دوروبراوبه قدرت،درکابل،آگاهانِ افغانستان درک کرده بودند که درنظام سازی دراین کشور،از جمهورجورج بوش ودسته ی افغانی اش،دربرهه ی پساطالبانی،کاری ساخته نیست.جالب این است که نظامی های پاکستانی هم چنان فکرکرده تشویق شدند تابا بازسازیی طالبان والقاعده، درمسیرنظام سازی درافغانستان بیشترازپیش مشکل تراشی نمایند.
طوریکه نتیجه نشان داد،نظام نساختن درکابل واشغال عراق،دودست آورد داشت:نخست این که،پس ازسرنگونی حکومت سکولارِصدام حسین،امریکاشیعه های افراطی طرفدارایران رابجای اونشاند که باعث عصبانیت عرب های سنی، بویژه وهابی هاشد.دوم،اسرائیل که پس ازسرنگونی صدام حسین جرئت بیشتری پیداکرده بود،بیشترازپیش ازفرایند گفت وگوهای صلح بافلسطینی هافاصله گرفته هم عرفات رازیرفشارگرفت که به مرگش درسال2005منجرشد وهم به شهرک سازی درمناطق اشغالی افزود.دوپرسمانی که ازهرنگاه عرب هاچه حکومت گروچه مردم عادی واحزاب مذهبی راعصبانی کرد.اینجااست که القاعده بهترین زمینه برای سربازا گیری پیدامی کند.چون درکشوهای عربی- اسلامی، سه گونه سازمان های اسلامی داریم:نخست،اخوانی هاوشعبه های آن ها که تمایل بدموکراسی دارند.دوم،سلفی ها که دموکراسی رابرنمی تابند.سوم،القاعده ی ها که افزون برسلفی بودن تروریست هم می باشند.دراین راستا،وقتیکه، درسال1991،غرب، انتخابات دموکراتیک الجزایررانه پذیرفت که درآن جبهه ی نجات اسلامی برنده شده بود،بسیاری سازمان های اسلامی متمایل به دموکراسی نگران شدند.پس ازآن،بازهم زمانیکه نتیجه ی انتخابات2006درفلسطین اشغالی راکه درآن حماس برنده شده بود،جورج بوش وتونی بلیروحکومت اسرائیل نپذیرفتند،دیگراین مسئله نمایان ترشد که باپذیرش وناپذیرش دموکراسی ،کشورهای غربی سازمان های اسلامی رانمی پذیرند.درچنان شرایطی،وقتیکه اسرائیل درسال2006درجنگ باحزب الله، لبنان را ویران کرد وبینی یک عضواین گروه راهم خون آلود کرده نتوانست ودرمدت34روزبمباردمان لبنان، امریکاوانگلیس، مانع آتش بس شدند،عرب ها،چه سیاسی چه عامی وچه پیروسازمان های اسلامی، دریافتند که راه گفت وگووسازش بااسرائیل وغرب ازمیله ی تفنگ می گذرد والقاعده ودیگرگروه های تندروفربه ترشدند که مذهبی های متمایل بدموکراسی وآشتی باغرب به خطارفته وآن هاهستند که مسیردرست مبارزاتی راگزینش وپیش کش می نمایند.درواقع،جورج بوش تنهابه رد نتیجه ی انتخابات فلسطین وتایید حمله ی اسرائیل به لبنان نه شتافت،بلکه درهفته ی اخیرسال2006،کشورحبشه راتشویق کرد تاحکومتِ سازمان"داد گاه های اسلامی"درصومالی را براندازد؛ودرهفته پسین ماه دیسامبر2008ودوهفته ی نخست ماه ژانویه ی2009، بازهم برای خدمت به تند روان مسلمان ودردسرآفرینی برای بارک اوباما،اسرائیل راتشویق کرد که به بهانه ی سرکوب حماس،غزه رابخون بکشاند.وهمه ی این سیاست های ویران گرانه بنام مبارزه باالقاعده صورت گرفت.
جالب این است که هیچ پیوندی میان دادگاه های اسلامی وحماس والقاعده وجود نداشت وحکومت آن هامانند طالبان مورد حمایت پاکستان وعربستان وامارات متحده ی عربی،چالشی هم علیه زنان ایجاد نکرده بودند.ازهمه مهم تراین که،باورود سربازان حبشه به موگدیشو،پایتخت صومالی،میانه روان داد گاه های اسلامی خانه نشین وتند روان شان به کوه هارفتند وبابهره برداری ازرقابت حکومت های اریتره وحبشه، ازاولی کمک دریافته چنان اوضاع رابرای ادیسه بابا،خراب کردند که دراخیرسال2008،پسین روزهای حکومت جورج بوش، سرشکسته وناامید،موکدیشوراترک کردند.ازآن روزتاکنون، تندروان سازمانِ داد گاه های اسلامی که در"الشباب/جوانان"گردهم آمده اند،هم ازطریق دزدیی دریائی وهم ازطریق جنگ علیه حکومت مورد حمایت غرب واتحادیه ی افریقا،درصومالی وسواحل دریای سرخ،علیه کشتی ها وحکومت های طرفدارغرب درمنطقه بن بست ایجاد نموده اند.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که سیاست های امریکا ومتحدانش درخاورمیانه،بجای کمک به ملت های منطقه وغرب،به نفع تنرویی مذهبی بویژه تروریستان القاعده تمام شده است.جالب این است که، کودتای نظامی های مصری درسوم ماه جولای سال جاری علیه حکومت منتخب مرسی ،درگیری های فرانسه درمالی،بحران درونی لیبی وجنگ داخلی درسوریه هم به نفع القاعده وزیان مذهبی های میانه روتمام شده است.
درخاورمیانه چه می گذرد؟
هیچ رخ دادی به اندازه ی سیاست های نادرست جورج بوش،رئیس جمهورامریکاپس ازیازدهم سیپتامبر2001و2003که درآن، افغانستان وعراق،یکی پس ازدیگری به بهانه ی مبارزه باتروریسم زیراشغال رفتند،خاورمیانه رابحرانی وبی ثبات نکرده است.درهردواشغالگری،پرسمان بسیاردارای اهمیت این است که دشمنان سرسخت براستی یا دروغ به متحدان سرسخت دیگرگون شدند.بطورنمونه،نظامی های پاکستانی ازحمایت طالبان والقاعده دست برداشته درهمکاری باجورج بوش،سفره ی تباه کارانه ی آن ها را درافغانستان برداشتند؛ ودررابطه باعراق هم،خامنه ی وجورج بوش،این دوبنیاد گرائی شیعی- مسیحی ای دشمن یک دیگر،دست بدست هم داده حکومت مستبد صدام حسینِ سکولاررابرداشته ودرجایش بنیاد گرایانِ شیعه ی عراقی ونوکرسپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران راحاکم ساختند.ازپیش آشکاربود که پشت سراین گونه سازش ها وکمک های مرموزوفرصت طلبانه، سیاست های توطئه آمیزی قراردارند که به آسانی دوستی ها رابدشمنی ها دیگرگون می نمایند.
طوریکه دستاوردهانشان دادند،هدف بنیاد گرائی مسیحی- یهودی ازکمک به قدرت گیریی شیعه ی گریی نوکرایران درعراق، تشدید جنگ های دوام دارشیعه- سنی درمنطقه درجهت منافع بلند مد ت شرکت های آزمند نفتی وکمک رسانی به اسرائیل بود،تا دوستی با ایران آخوندی یاشیعه گریی مزدورعراقی که کشورخود رامیدان تاخت وتازتروریستان وتباه کاران ساخته است.جورج بوش وخامنه ی درجهت کمک به سرنگونی صدام حسین وبالاکشیدن شیعه های زیرفرمان سپاه پاسداران،فایده ی کوتاه مدت آن را درنظرگرفته ازبررسی ای زیان های بلند مدت آن شانه خالی کردند یاازکنارآن سرسری گذشتند.پرسمانی که دربخش خاوریی خاورمیانه،یعنی افغانستان ودربخش مرکزیی آن،یعنی عراق،یمن وسوریه، تندروی وتروریسم رابیشترازبرهه ی پیش ازبراندازیی اداره های طالبان وصدام حسین تقویت وگسترش داده است؛ وعلت این گسترش هم، دوعامل زیرمی باشد:نخست،بازیی دوگانه ی نظامی های پاکستانی که ازیک طرف متحد کمپ مبارزه باتروریسم می باشند وازطرف دیگر،به طالبان والقاعده کمک کردند تاباتباهکاری وبهره برداری ازناتوانی های کرزی ودارودسته ی فاسدش،مانع حکومت سازی درافغانستان شوند.دوم،عربستان سعودی وامارت های جنوب خلیج فارس که ازقدرت گیریی شیعه های طرفدارایران درعراق خشم گین شده بودند،به کمک تروریستان وسلفی های تند روشیعه ستیزپرداختند که همراه باکمک ایران به شیعه های تروریست عراقی،این کشوررا به تخته ی خیزتندروان وتروریستان شیعه- سنی تبدیل کردند.
وقتیکه، اوضاع نابسامان عراق،افغانستان،صومالی،اعتراض های لبنانی های سنی پس ازتروررفیق حریری،نخست وزیرپیشینِ آن کشورتوسط سازمان امنیت سوریه درسال2004که هم باعث تشدید تظاهرات شد وهم دمشق زیرفشارامریکا، مجبوربه بیرون کردن سربازان خود ازلبنان درسال2005شد.ازسوئی دیگر،باگسترش شهرک سازی درمناطق اشغالی فلسطین توسط اسرائیل،خیزش فلسطینی ها اوج گرفت.ازاین رو،دوپرسمان زیرخود نمائی کرد:نخست،عدم توجه طبقه ی حاکم عرب نسبت به حقوق تلف شده ی فلسطینی ها.دوم،نارضایتی های نسل نوعرب نسبت به ناکارآمدیی حکومت هایشان هم درپرسمان فلسطین وهمچنان ناکارآمدیی آن هادرحل دشواری های ازپیش انبارشده بویژه بیکاری ورفع نیازمندی های نسل نوکه تقاضاهایی امروزین داشتند.درواقع،انباشت شدن تقاضاها ونیازمندی هالحظه ی انفجاررا انتظارمی کشید تا این که در17ماه دیسامبر2010 ،خود سوزیی محمد بوعزیزی درشهرسیدی بوزیید،درتونس، خیزشی رادامن زد که باعث کناررفتن بن علی،حاکم مستبد تونس وپس ازآن کناررفتن حسنی مبارک ازقدرت درمصرزیرفشارجوانان گردآمده درمیدانِ تحریر شد.درحقیقت،درنتیجه ی اوضاع نابسامان یاد شده وخیزش های جوانان درتونس ومصر،پدیده ی تازه ی بنام بهارعربی، خاورمیانه ی عربی راگرفتاربحران بسیارژرف ساخت.بحرانی که نتیجه ی خیزش نسل نودرجهت رهای ازاستبداد ورسیدن به آزادی،عزت نفس،حکومت قانون،کاریابی ونابودیی بی عدالتی بود ومی باشد.درجریان خیزش های جوانان عرب که باعث کناررفتن دومستبد درتونس ومصرشده بود،جوانان عرب درلیبی،یمن،الجزایر،سوریه،بحرین،اردن،مراکش به خیزش دست زدند که حکومت های خود سررا ازبن لرزایند.
ازهمان آغازبهارعربی،بویژه پس ازکناره گیریی بن علی ومبارک، روشن شده بود که اسرائیل،امریکا وحکومت های نفت خیزعرب واکنش های سخت نشان میدهند.به این خاطرکه،دردیگرگون شدن وضع سیاسی،آینده رامهارکرده نمی توانند.چرا؟ازاین لحاظ که اسرائیل باحکومت مبارک معاهده داشت وفکرمی کرد که ممکن است که حکومت بعدی آن راکناربگذارد.وامریکاودیگرشاهان وامیران نفت دارعرب ازبالاآمدن سازمان های اسلامی بویژه اخوان المسلمین/برادران مسلمان نگرانی داشتند.ازاین رو،دست بدست هم داده ارتش مصرراکمک کردند که مانع قدرت گیریی اخوان شود ودرتونس که ارتش نیرومندی نبود،سکولارهای تونسی راتشویق کردند که باکمک فرانسه،بادارقبلی،مانع پایه ی گرفتن اسلامی ها درآن کشورشوند.دریمن هم،عربستان تلاش های فراوان خود رابراه انداخت تاعلی عبدالله صالح رادرقدرت نگهدارد ویابدیلش راروی کاربیاورد که چنان کرد اماموفق نشد.زیراکه،یمن اکنون بجای نظم پذیری روبه فروپاشی به نفع تروریسم والقاعده دارد.امادربحرین، خانواده ی حاکمِ سنی آماده نشد بخواست اکثریت مردم که جدائی مقام نخست وزیری ازخانواده ی حاکم رادنبال می کردند،تن دهد.چون، اکثریت مردم بحرین را شیعه هاتشکیل مدهند، امیرومتحد بزرگش عربستان آماده ی سازش نشدند.ازاین رو،وقتیکه عربستان وضع بحرین رابسیارنابسامان یافت،دست به پیاده کردن ارتش زد که هم امیررامنفورکرد وهم ایران راعصبانی نمود.
ازاینکه بحرین کشوری کوچک است،وامریکا درساحلش پایگاه دریائی دارد،ایران بدست اندازی های عربستان درآن ماهرانه چشم بست.اما درسوریه، ازدونگاه صف آرائی ایران وعربستان،سرسختانه شد:نخست،ازنظرسیاسی، حکومت فرقه گرائی علویی بشاراسد، متحدایران می باشد.دوم،این کشوریگانه مسیرتدارک حزب الله برای ایران می باشد.ازاین رو،کارزارایران وعربستان درسوریه بسیارسخت گردید.ازسوی دیگر،امریکا واتحادیه ی اروپائی بویژه انگلیس، نسبت به مثلث ایران- سوریه- حزب الله وتهدید آن برای اسرائیل،حساس شده ازموضع عربستان درسوریه به گونه ی مبهم حمایت کردند.دررابطه به سوریه ،درحمایت ازمخالفان حکومت دمشق،اول ترکیه وقطرپیشگام شده بودند که باعث نگرانی ریاض شده پای آن را در گود این کشورکشانید.ازاینکه موضع قطرنزدیک به ترکیه است و عربستان دارای پول وفاقدیک نیروئی نظامی کارآمد می باشد؛ وازسوئی دیگر،نسبت به اهداف بلند مدت ترکیه، هم ازنگاه پیشینه ی ترکیه ی عثمانی وهم ازاسلام دموکراسی خواهِ حاکم بر آن کشورنگران می باشد،به سوئی ارتش مصرچشم دوخت.ازهمه جالب تراین که،روسیه هم درکنارایران پشت سرحکومت سوریه قرارگرفت تاامریکا اسد رابه سرنوشت قذافی گرفتارنکند.
درجریان چنان بازیی چرکینی که قربانیان اصلی آن مردم سوریه بودند ومی باشند،عربستان بدوکارزیردست زد:نخست،به حمایت ازسلفی ها والقاعده ودیگرتروریستان درسوریه برخاست تاهم اسد راناتوان کند وهم مانع قدرت گیریی اخوان دراین کشورشود که نیرومندترین جناح درصف مخالفان اسد می باشند.دوم،درهمسوئی باسرائیل،ارتش مصرراکمک مالی وتشویق کرد تا حکومت منتخب محمد مرسی راسرنگون کند.نظامی های مصری که در3جولای،حکومت مرسی رابرانداختند،هم ترکیه وقطرراعصبانی کردند وهم درداخل نتوانستند نظم وآسایش رابه آن کشوربرگردانند.افزون براین که، کودتاچی هاباعث بازگردانی ثبات وبهبود وضع اقتصادِ فروپاشیده ی مصری هاباوجود کمک های 12میلیارد دلاریی عربستان،امارات متحده وکویت نشدند،حکوکت مبارک رابازسازی کردند که باعث فروپاشی درصف مخالفان اخوان وبی اعتباریی بیش ازاندازه ی نظامی ها وحکومت بظاهرملکی آلت دست آن ها شد.ازهمه مهم تراین که،باوجود بازیی مشترک عربستان ونظامی های مصری علیه حکومت مرسی،هردو درسوریه ازهم جداشدند.بطورنمونه،عربستان ازمخالفان حکومت سوریه ونظامی های مصری ازحکومت دمشق حمایت می کنند؛ وعلت این دوسیاست متضادهم این است که، درمصرنظامی هابااخوان درگیرمی باشند ودرسوریه بشاراسد، باشاخه ی سوریی آن درنبرد می باشد که نشان میدهد سیاست های نودرخاورمیانه چقدرنا پا یدارمی باشند.
بهرحال،کشورهای خاورمیانه بخاطرحکومت های مستبد ومسئولیت ناپذیرِ پیشامدرن که درآن ها برخلاف تجربه ی سیاسی- تاریخی که شاه ورئیس جمهور، رئیس دولت می باشند،شاه یارئیس جمهورهمه کاره ودولت هیچ کاره یاابزارحکومت های شخصی- خانوادگی – باندی می باشد.پرسمانی که دونتیجه ی زیررا ببارآورده است:نخست،منطقه راپس مانده وگرفتار حکومت داریی قرون وسطائی نگهداشته است.دوم،صف بندی های جدیدی رابه میدان آورده است که درسازش باگرایش های مذهبی تندرووتروریست یامخالفت باآن هامنطقه را به سوئی فاجعه به پیش می راند.بطورنمونه، درخاورمیانه اکنون شاهد برآمدن سه بلاک رقیب می باشیم:نخست،ترکیه،قطر،اخوان المسلمین / برادران مسلمان وحماس دریک صف.دوم،ایران،بشاراسد وفرقه ی علوی اش وحزب الله شیعه ی لبنان درصف دیگر.سوم،عربستان،کویت،امارات متحده وبحرین درصف مخالف آن ها.جالب این است که این هرسه بلاک یاصف بندی به گونه های نرم ودرشت تفرقه ی مذهبی را دامن می زنند تا ازآب گلِ آلود ماهی بردارند.دراین بازی ویران گرانه،پرسمان مهم ودرد ناک این است که مرم های چه سنی وچه شیعه هستند که زیانمند می شوند، نه حکومت گران که نان به نرخ روزمی خورند وگه دوست وگه دشمن می باشند.مثلن،نگاهی مختصربه بازی های دوگانه حکومت گران روشن می سازد که تاچه اندازه نسبت به سرنوشت مردم بی احساس می باشند.بطورنمونه،ارتش مصردریک زمان هم متحدعربستان است وهم متحد بشاراسد دربرابراخوانِ سوریه.ازسوی دیگر، درسوریه بسازایران می رقصد ودرغزه،فلسطینی ها رابجرم پیوند بااخوان وکمک گیری ازایران که اکنون کمک گیری احتمالن پایان پذیرفته است،تاسرحدمرگ البته به نفع اسرائیل،محاصره کرده است.درسوی دیگربازیی ناپاک،ایران باچشم پوشی ازرنج های شیعه های بحرین،افغانستان وپاکستان،دراین سو،امیربحرین وعربستان راعصبانی ترنمی کند ودرآن سو، بجای کمک به شیعه های پاکستانی- افغانی، به نظامی هایی پاکستانی ،طالبان وحکومت کرزی کمک می نماید.ترکیه هم درعین کمک به مخالفان اسد،مناسبات بسیارخوبی باایران دارد.ازهمه خنده دارتراینکه،پس ازسازش ایران باامریکادرپرسمان فن آوریی هسته ی درژنوا،عربستان واسرائیل دریک صف قرارگرفته اند که نشان میدهد دوستی هاودشمنی هاتاچه اندازه درخاورمیانه فرصت طلبانه وبدورازارزش می باشند!
اکنون که صف بندی هامیان کشورهای خاورمیانه وبازی های دوگانه وچند گانه ی زمام داران بازتاب داده شد،بی جانخواهدبود اگرنگاه جهانیان هم نسبت به حکومت های خاورمیانه بازتاب داده شود تا"سیه روی شودهرکه دراوغش باشد"! روشن است.همان گونه که درکشورهای خاورمیانه،بازی های دوگانه ی ضد مرد می گستره ی ژرف وفراخ دارد،فساد،نقض حقوق بشرولگد کوب کردن آزادیی ملت هاهم همه گیرمی باشد.بطورنمونه،روزچهارشنبه4دیسامبر-13ماه قوس،نهاد انگلیسی"مپل کرفت"نقشه ی تحلیلی ای را راجع به کشورهای نقض کننده ی حقوق بشرپخش کرده است که درآن کشورهای مسلمان بویژه کشورهای خاورمیانه درسرفهرست جای گرفته اند.طوریکه دراتلس یانقشه دیده می شود،"به ترتیب،سوریه،سودان،صومالی،پاکستان،یمن،افغانستان،بنگله دیش ،اندونیزیا ونجریا،درسرفهرست کشورهای جای گرفته اند که آن هاخطرناک ترین کشورها درنقض حقوق بشربررسی ومعرفی شده اند."همچنان،روزسه شنبه3دیسامبر-12ماه قوس،خانم ناوی پلای،سخن گوی انجمن حقوق بشرسازمان ملل،بشاراسد رامتهم کرد که درجنگ داخلی سوریه به جنایت علیه بشریت دست زده است.ودرعین هفته،سازمان درست کاری / شفافیت بین المللی،کشورهای فاسدِ سال 2013رامعرفی کرد که درمیان آن ها،سودان درجه اول،صومالی دوم،افغانستان سوم وپاکستان چهارمین کشورفاسد جهان معرفی شده است.بنگرید! کشورهای مسلمان بویژه کشورهای خاورمیانه بجای اینکه درفن آوری،آموزش وپرورش،توسعه ی اقتصادی ،سیاسی ،اجتماعی وفرهنگی سرآمد کشورهاشوند؛برخلاف،درفساد ونقض حقوق بشرپیشگام شده اند!
اکنون که کشورهای خاورمیانه درفساد ونقض حقوق بشر پیشگام شده اند ودرچندین کشورمنطقه جنگ داخلی زبان می کشد وبحران هادارندازمهاربیرون می شوند،پرسش بنیادی این است که آیا راهی برای بیرون رفت ازوضع غمبارکنونی وجود دارد یانه؟ برپایه ی این استدلال که هیچ مشکلی بدون راه حل وجود ندارد مگرمرگ که درزمان خود می آید ومردنی باخود می برد.همان سان که گفته شد که همه مشکل ها راه بیرون رفت دارند؛یقینن مشکلات خاورمیانه هم راه دشوارگذاردرجهت بیرون رفت دارد که باید ازمسیری پُرخم وپیچ درون وبیرون منطقه ی گذرنماید.درعرصه ی درونی،همه می دانیم که بخاطرانفجاردرفن آوری که به انقلاب رسانه ی منجرشده ودستگاه های سانسورگریی دولت های مستبدِ باصطلاح ملی رادرهم شکسته است.به سخن دیگر،دولت های ستمگرباصطلاح ملی ترک برداشته اند.ترک برداشتگی ای که دودستاورد دارد:نخست،ملت هاتغییرکرده اند،اماساختارهای دولتی پیشامدرن ، مستبد ایستا وبی تغییر مانده اند ودربرابرتغییرایستادگی هم می نمایند.ایستادگی که اثرآن را درکودتای نظامی های مصری دیدیم که بهارعربی مصری ها را پیش ازرسیدن به تابستان به خزان رسانید.بهرحال،اگربهارعربی وجنبش سبزایران نتوانستند به عمرننگین استبدادهای سکولار- مذهبی پایان دهند،به این معنانیست که ملت های خاورمیانه به سوئی گذشته می روند.نه خیر!ملت هاتغییرکرده اند وحکومت ها لجبازی و خیره سری می کنند تابه عمرسیاه خود ادامه بدهند.درست است که چندی می توانند ادامه بدهند،امابسیارکم.ازاین سبب،برجوانان وآزادی خواهان است که استبداد ترک برداشته راموقع ترمیم کاری ندهند.دراین صورت،دوپرسمان حتمی می شود:نخست،حکومت های مستبد کارشکنی ووقت کشی می کنند وممکن است که به قدرت های خارجی امتیازبخشی ای بی سابقه هم کنند.مثلن،دیدیم که کودتاچی های مصری بخاطرکم لطفی امریکابه کودتاشان بدروازه ی مسکوسرزدند وحکومت آخوندیی ایران به گفته هفته نامه ی"الاهرام مصر"روزیکشنبه اول دیسامبر-10قوس،برای حفظ وضع موجود درسوریه،یابخاطرسوریه به گروه5+1دربرنامه ی هسته ی خود کم آمد یا امتیازداد.اگرامتیازداده شده بخاطرسوریه بوده یانه، واقعیت تلخ این است که حکومت استبدادیی ایران،همه چیزخود راباخته است وچاره ی جززورگوئی دردرون وسازش دربیرون ندارد.وازهمه مهم تراین که، تحریم ها وتعزیرات اقتصادی غرب کمراقتصادش راشکسته است.ازاین رو،امروزدربرابربیرونی هاکم آمده ودرفردای نزدیک مجبوراست که به نفع دموکراسی وآزادی کناربرود.درسوی دیگری بازی،درکشورهای عربی هم می بینیم که درکویت،اردن ومراکش،شاهان یاامیران دربرابرخواسته های مردم ساخت وباخت کرده اند.ساخت وباختی که مصر،عربستان ودیگرحکومت هاهم جبرن به سوی آن می روند.درغیرآن،وضع لیبی،یمن وسوریه باشتاب به سراغ شان می آید.به سخن دیگر،بخواهند یانخواهند، راه بیرون رفت ازبحران موجود،تن دادنِ حکومت ها به خواست ملت ها وبرسمیت شناختنِ حق انتخاب آن ها،یعنی دموکراسی وحقوق بشرمی باشد.این هاکه عامل های درونی ای بیرون رفت ازبحران می توانند باشند؛امادرباره ی عامل بیرونی باید گفت که خطراسرائیلِ دموکراتیک ازنظرغرب وتجاوزگرازنظرعرب ها،در65سال گذشته، یگانه عامل بقای حکومت های مستبدعرب وادامه ی نزاع اسرائیل وفلسطین بوده است.ازاین رو،ایجاب می کند که امریکاطوریکه فعالیت دارد،به فعالیت خودشتاب بخشیده برای همیشه دشمنی یهود- فلسطینی را درزیرسایه ی نظریه دو دولتِ باهم همسایه ودوست،یعنی دولت هایی اسرائیل وفلسطین درمرزهای1967حل نماید.دراین صورت،یقینن استبدادعربی نابود وملت های عرب به سوی دولت- ملت وتوسعه ی اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی- سیاسی نایل می شوند.