Sunday 28 August 2011

مانع هایی بازسازیی نهادهای دولتی درافغانستان


ابراهیم ورسجی
6-6-1390
پیشترراجع به ناکامی پروژه ی دولت سازی درافغانستان که دراین تارنما"اندیشه" بازتاب یافت،پرداخته شد.درادامه ی آن،این نوشته دردوبخش تنظیم می شود.بخش نخست،به ناکامی پروسه/فرایندانتقال نظری وکارکردیی پدیده ی سیاسی- حقوقی- تاریخی دولت- ملت مدرنِ غربی درجهان اسلام ومقایسه ی موفقیت وکارکرد سالم وبیمارگونه ی آن در کشورهای اسلامی واثرات موفق،نیمه موفق وناموفق آن درهرجامعه ی مسلمان بطورکوتاه پرداخته می شود.دربخش دوم که بطورویژه به افغانستان منحصرمی باشد،کوشش به عمل می آیدتادرپیوندباگذشته ی دولت- ملتِ ناکارآمدِقبیلگی،درباره ی عامل های درونی وبیرونی که سبب شدند با وجودکمک های سیاسی،مالی وتسلیحاتی غرب ازبیشترده سال بدین سو،دولت- ملت ونهادهایی هرچندکمرنگ دولتی درکشورماسروصورت نگیرد،سخن گفته شود.درآغاز،لازم به نظرمی رسدتادررابطه باپدیده ی دولت- ملت ونمونه ی کارآمدوناکارآمدآن درسرزمین های اسلامی، بویژه افغانستان، پرداخته شود.دولت یادولت- ملت طوریکه ازنام آن برمی آید،یک پدیده ی مدرن/نومی باشدکه درآغاز،درپایان سده های میانه دراروپا،پابه عرصه ی سیاسی- حقوقی گذاشته وسپس ازآنجا، چه به شیوه ی تحمیلی- استعماری- مستعمرگی، وچه به شیوه ونمونه ی تقلیدی واردکشورهایی پیرامونی ازجمله،اسلامی گردیده است.
تاجائیکه به آغازسربرتافتن پدیده ی دولت- ملت دراروپاارتباط می گیرد،بایدسرنخ آن رادرپایان عصرمیانه وآغازعصرنوکه پایان سده ی پانزدهم وآغازسده ی شانزدهم می باشد،جستجوکرد.ازآغازعصرنووپایان سده های میانه بدین منظورنامبرده شدکه درسده های میانه یاجهان سنتی، چه دراروپاوچه درآسیاوافریقاازپدیده ی دولت- ملت به معنای مدرن/نووکنونی آن خبری نبودوهمه ی ملت هابنام ملت مسیح وملت اسلام یادمی شدندودولت هایی آن دوره نیزچه به گونه ی امپراتوری وچه به گونه ی پادشاهی های پاپی-فئودالی/بزرگ مالکی، امورخورابه پیش برده ودرآن هامقام های مذهبی- سلطانی سخن نخست رامی گفتندوازنقش واراده ی مردم ومرزبندی هایی سرزمینی- جغرافیایی سخنی درمیان نبود.اگرفرمان پاپ بزرگ درواتیکان منطقه ی کوچکی درشهرروم درایتالیایی کنونی، درسراسرسرزمین های مسیحی حالت کاربردی داشت ودراستانبول،خلیفه یاسلطان عثمانی، بهرمسلمانی ازهرگوشه وکنارجهان اسلام،شناسنامه/تذکره صادرمی کرد،درپیوندباهمان ملت- دولت مسیح- اسلام وجهان پیشامدرن/سنتی خوانایی وکاربرد داشت.
به گواهی تاریخ سیاسی جهان،وضعیت خلیفگی- سلطانی مسیحی- اسلامی که بابهره برداری ازدین وسنت استبدادوخودکامگی راجاویدانه ساخته بود،باموفقیت دراروپای مسیحی دیگرگون ودرسرزمین های اسلامی به همان گونه ی سنتی-استبدادی که رهنمای سیاسی- مذهبی تنهابه صورت کاذبانه ومزورانه دربرابرخدامسئول پنداشته می شدوبنام خدابربندگان خداستم روامیداشت،به گونه ی پایداروزورگویانه ادامه یافت.اگربه ریشه های پس ماندگی مسلمان هاوپیشرفتگی مسیحی هانگاهی انداخته شود،سرنخ همه شوربختی هاوپسماندگی هابهمان ستم وبیدادانسان ستیزوآزادی سوزفرمان روایان زورگووفاسدمذهبی نمابرمی گرددکه همه ی توان هاوظرفیت های مادی وفرهنگی- بشریی مسلمان ها رادرجهت منافع فرمان روایان وناتوان سازیی فرمان برندگان بکارمی بستندوزورمی گفتندوخودسری می کردند.
خوشبختانه،وضعیت دینی- سنتی- سده های میانه که توسط دکارت عصرتاریک درتاریخ بشرنامیده شد، درنتیجه ی برآمدن نهضت رنسانس/نوزایی که ریشه دربازخوانی فلسفه وتفکریونانی ودولت مداریی رومی داشت،رنگ باخت وجای خودرابه وضعیت نوین بخشید.وضعیت نوین هم،درحالیکه برای ملت های اروپایی ودرسرهمه ی آن ها،انگلیس،فرانسه،هالند،آلمان،بلژیک وپس مانده تراز آن ها،روسیه،نخست،پدیده ی دولت- ملت مدرن/نووسپس توان استعمارگری رابوجودآورد،وبرای دیگربخش های جهان ،استعمارومستعمرگی راپدیدآورد.رخ دادنامیمونیکه تاکنون کشورهای مسلمان نتوانستنداززیرسایه ی سیاه وشوم آن رهایی یابند.
تاجائیکه به انتقال نظریاتی وکاربردیی پدیده ی دولت- ملت درجهان اسلام چه به گونه ی استعماری- مستعمرگی یاتقلیدی ارتباط می گیرد،باصراحت می توان گفت که مسلمان هامانند دیگرامور،دراین امرهم تااندازه ی بسیاری شکست خورده اند!زمانیکه این شکست رادرافغانستان موردبررسی قراربدهیم،ازهمه بخش های جهان اسلام ترسناک تربه نظرمی رسد.ترسناک ازاین دیدگاه که بنیادذهنی ونظریی دولت- ملت که درغرب، ملت مسیح رابه ملت هایی ایتالیا،فرانسه،آلمان،انگلیس،سوید،بلژیک،روسیه،اسپانیاو...دیگرگون وشرایط نوین راپدیدارساخت،درجهان اسلام،بویژه افغانستان، نتوانست پایه بگیرد.افزون براینکه مسلمان هادراین پرسمان توفیقی بدست آورده نتوانستند،استبدادسنتی شاه وشیخ که بابه کشتارگاه کشانیدن فرزندان پیامبردر"کربلا"درجهان اسلامی ریشه دوانید،دین اسلام راپایه ی دولت نظامی- سیاسی – مذهبی نماقراردادکه تاکنون بنام دین ودرسرآن"امیرنامومنِ مومنان"نشسته وبرمومنان ساده وفریب خورده فرمان می راندوهستی مادی ومعنویی آن هابغارت می برد.درشرایط کنونی،رخ دادهایی شرف جویانه،عزت خواهانه،عدالت طلبانه وآزادی خواهانه ی جوانان عرب درکوچه،پس کوچه ها،شهرهاوپایتخت های سرزمین های عربی ازترابلسِ قذافی جنایت کاروآدم کشِ درحال مرگِ سیاسی- فیزیکی تامنامه ی شیخی- فسادپیشگی یاازمدیترانه تاخلیج فارس،کاخ های ستم وبیداگری رابه لرزه درآورده است؛درواقع، آغازی برانجام همان برداشت مسخ شده واستبدادزده ازاسلام می باشدکه بخش انعطاف پذیرآن رادرشرایط پساکربلایی، اموی هاوعباسی ها،تابع اراده ی خون ریزخودکرده بودندکه تاکنون به گونه های متفاوت ادامه دارد؛وبخش معترض آن راصفوی هاچنان مسخ کردندکه ازشکم گندیده ی آن، خمینی ولایت فقیه روضه خوان های بی فرهنگ وخرافات زده وآزادی سوزکنونی راپدیدارساخت.
بهرصورت،آنچه که برسرملت اسلام، اموی هاکه برآمدن آن هارا،آلبرت هورانی نویسنده وپژوهش گرعرب درتاریخ اسلام،به "هجوم بربرهابرامپراتوریی روم همانندمی داند،"واردکرده شد.قرن هاپیشترتوسط امپراتوروپاپ، برسر ملت مسیح نازل کرده شده بود.درهردوصورت،شاه وپاپ وشاه وشیخ،دین راابزارقدرت ومطیع سازیی مومنان پاک دل وساده اندیش ساختندکه تاکنون دربخش شاه وشیخ باقی،امادربخش شاه وپاپ، پایان داده شده است.تفاوت میان هردورخ دادبارکرده شده برهردودین الهی- توحیدی این است که درمسیحیت،رنسانس/نوزایی وبرآمدن بورژوازی/طبقه ی سرمایداروبازرگان شهری به سربرتافتن طبقه ی درمیانی کمک وشرایطی رابوجودآوردندکه رخت مذهب رااززیرپایی نظامیان،پاپ هایی کلیسایی وفئودال ها/بزرگ مالکان که تکیه گاه استبدادوخودسریی سیاسی- مذهبی به شمارمی آمد، برداشت.دیگرگونی که راه رادرجهت به میدان آمدن ملی گرایی وفروافتادن استبداسنتی- نظامی- فئودالی وبرآمدن دولت- ملت مدرن/نوهموارساخت.ازاین رو،رسیدن غرب به دولت- ملت مدرن رابایددربرآمدن نظریه ی ناسیونالیسم/ملی گرایی ودولت- ملت به مفهوم فرهنگی- زبانی- نژادی وسرزمینی،نه مذهبی- اعتقادیی که دین راپایه ی دولت براساس نظریه ی سیاسی- سنتی سده هایی میانه ی میداندومسلمان هاراپس مانده ودرچنگال بی رحم استبدادنگهداشته است، سراغ کرد.
درجهان غرب،درحالیکه باگسترش اندیشه هایی سیاسی- مذهبی اندیشمندانی مانند،مارتین لوترکشیش/ملایی نواندیشِ آلمانی وماکیاولی وهابز،نظریه پردازان اندیشه وفلسفه ی سیاسی نو،دولت- ملت هایی مدرن که درآغازهمه مطلق العنان/خودکامه ی کارآمدبودند،باجداسازیی حوزه ی کاردولت ازحوزه ی کارکلیساومذهب پابه میدان گذاشتند؛درجهان اسلام،نه دولت- ملت به مفهوم دینی شکل گرفته توانست ونه بابهره برداری ازتجربه ی غربی- استعماری، دولت- ملت مدرن توانست رونق پیداکند.اگرامروز،عرب هاوایرانی هاباخودکامگی خشن وبی منطق نظامی- مذهبی- سکولار پنجه نرم می کنند،وپاکستانی هادرآغوش استبدادِ دولت های خودکامه وناکارآمدملکی- نظامی آشوب زده،صومالی هادراغتشاش برخاسته ازنبوددولت وافغان ها درآشوبِ همراه باخوف وهراس ودولت نمایشی دارای زندگی ماشینی وهراس افگنی بهانه بخش به بیگانگان به سرمی برند،علت یاعلت هارابایددردوام خودسریی سیاسی- نظامی- مذهبی فرمان روایان بی منطق وزورگوسراغ کرد.فرمان روایانی که سرمایه های ملی رامی دزدندوبه شرکت های مالی- نظامی ونفتی سرمایداریی خون خوارجهانی باج میدهندتادرقدرت بمانند.
اگروضعیت سیاسی- نظامی- اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی کشورهای اسلامی رادررابطه باتقلیدوترویج تجربه ی غربی دولت- ملت به گونه ی موفق یاناموفق موردمطالعه قراربدهیم،واضح می شودکه آموزه های غربی به صورت نیمه کاره دربرخی کشورهاراه اندازی شده است.بطورنمونه،راه یافتن تجربه ی مدنیت غربی درترکیه ومالیزی موفقانه ودراندونیزی پس ازآن هاقرارمی گیرد.درجنوب آسیا،درحالیکه هندبانظام فاسدکاستی- چندلایه ی خودلنگان ولرزان به سویی جهان مدرن می شتابد،درهمسایگی آن،پاکستان وبنگله دیش بخاطرخیانت نظامیان وملایان به سویی انحطاط/سراشیبی می شتابند.درکشورهای عربی شیخی- سکولارمستبدکه ازمدیترانه تاخلیج فارس رادربرمی گیرد،بزرگ ترین مانع درراه رسیدن به دولت- ملت مدرن،قبیله ها،نظامیان،شیخ هاومذهب مسخ شده درقدرت می باشد.زمانیکه پدیده ی بنام اسرائیل راکه غرب برمنطقه بارکرده است،باعامل های نامبرده گردهم آوریم،دورنمایی برآمدن دولت- ملت مدرن رابایدتاریک ارزیابی کرد.
بهرحال،دراین کشورهاهم،نمونه های ازرشدفکری- سیاسی- مذهبی به چشم می رسدکه می توان به آینده خوش بین شد.بطورنمونه،درخیزش های استبدادبراندازملت های تونس ومصر،نظامیان که سالهااست دست شان به خون مردم سرخ می باشد،ازحمایت استبدادروبه زوال پرهیزورزیدندوزنان ومردان جوان تونسی ومصری درروزهای براندازیی خودکامه های بی منطق، نهایت پختگی وشایستگی ازخودبه نمایش گذاشتندکه ازآینده ی روشن حکایت می کند.برخلاف،درایران،لیبی،سوریه ویمن،نظامیان علیه مردم رزمیدندکه دردومی، "ناتو"،شاخه ی نظامی لیبرال دموکراسی غربی کارقذافی وارتش شخصی- قبیلگی اوراتمام ودربحرین که ارتش کارآمدنداشت،سربازان پاکستانی زیراداره ی پطرودلارعربستان به سرکوب مردم شتافتند.دراین گونه کارهای شرم آور،پاکستانی هاهنرمندمی باشند.بطورنمونه،درسیپتامبر1970،نظامیان پاکستانی زیرفرمان ژنرال ضیاءالحق به کمک ملک حسین شاه اردن،فلسطینی هاراقتل عام کردندکه بنام سیپتامبرسیاه شناخته می شودودرافغانستان،همان سربازان وملیشه های پاکستانی، بابرنامه ریزیی برخی شبکه های جاسوسی فرامنطقه ی وهزینه ی مالی عربستان وشیخ هایی جنوب خلیج فارس و کمک رژیم منحط و آخوندیی ایران،نخست،باراه اندازیی جنگ های گروهی- مذهبی،توان نظامی واقتصادیی کشورجنگ زده ی مارانابود،کابل راویران وسپس طالبان والقاعده راکه بیشترین شمارشان پاکستانی بودند،ایجاد،کمک و وضعیت کنونی رارقم زدند.
باتوجه به آنچه گفته آمد،درجهان اسلام،افغانستان،صومالی،عراق،سودان که پسینی درماه ژوئیه2011/سرطان1390خورشیدی به شمال وجنوب تقسیم شدوپاکستان،درحرکت به سویی دولت- ملت مدرن/نوین،بامشکلات ومانع های چندگانه روبرومی باشند.صومالی راسیاست دولت های غربی وقبیله سالاری- تفنگ سالاریی درونی پاشانید.عراق راکه رژیم خودکامه ی کارآمدداشت ومی شدآن راآهسته آهسته به سویی دموکراسی راند،جورج بوش وتونی بلیربه آشوب کشاندند.پاکستان رابه حیث عامل درونی، نظامیان،بروکرات ها وملاها،بارهابه سویی بی قانونی گریی منتج به حکومت های نظامی به پیش برده اندوبازهم می برند،وبه حیث عامل  بیرونی،امریکاوانگلیس دوحامی همیشگی حکومت نظامیان، به شرایط غمبارکنونی رانده اند.
دراین میان،اوضاع افغانستان که دربیشترازسه دهه ی گذشته، امریکا اجازه دادکه پاکستان،عربستان وایران هرچه می خواهنددرجهت ویرانی این کشورجفاکشیده بکنند،ازهمه ی کشورهای استبدادزده وگرفتارآشوب درجهان اسلام سیاه ترووخیم ترمی باشد.وخامت اوضاع سیاسی،اجتماعی،نظامی،امنیتی،اقتصادی وفکریی افغانستان که به نبودنهادهایی کارآمددولتی دلالت می کند،ریشه درعامل های زیرین دارد:نخست،تاریخ سیاسی مسخ شده ووضعیت سیاسی- تاریخی زاده ی آن که کشوررادرگذشته ازداشتن دولت- ملت کارآمد محروم وبخاطرفرارازمسئولیت پذیریریی- تاریخی،مدعی هایی درمانده ی قدرت انحصاری درکشور، به نقدسیاسی- تاریخی اجازه نمی دهندوهمین گریزازنقداست که راه هرگونه رسایی به دولت- ملت مدرن رابسته است.وضعیتی که کشورراهمواره ازیک خودکامگی سیاسی- نظامی- ایلی- مذهبی وابسته ومزدوربیرونی به خودکامگی ایلی- ملی نمایی دیگرکه امروزش ازدیروزش وابسته ترونوکرترمی باشد،رهنمون شده است.دوم،پافشاریی پیروان ذهنیت ایلی- تباریی کنونی که تنها بردفترکاری شان درپایتخت نیمه حاکم می باشند، بخاطرنقدناپذیریی سیاسی- تاریخی، به بازخوانی گذشته ی ناشادکشوردرآینده می پردازندکه نمونه ی بارزآن رادروضعیت کنونی به گونه ی بحران های عمیق سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- مذهبی باوجودحضورپرشمارسربازان خارجی مشاهده می نمائیم .گذشته ی سیاهی که دیگرهرگزقابل تکرارنمی باشد.سوم،کرخت وایستا ودورازسیاست وپرسمان هایی مربوط به سرنوشت این جهانی نگاه داشتن مردم بخاطر ادامه ی قدرت ورهبریی سیاسی دردست قبیله های ویژه که همواره استعدادوطن فروشی وگرفتن عصای قدرت رابجایی مردم ازکشورهای خارجی داشتندودارند.چهارم،درشرایط کنونی،تضادمیان منافع امریکاوکشورهای منطقه راجع به آینده ی افغانستان.پنجم،گونه گونی قومی وراه نیافتن ملی گرایی سرزمینی درکشوربخاطرتبار- قبیله گرایی حاکمان دیروزوامروزواقلیت بودن مدعیان اکثریت وزیرساخت فرهنگی- تاریخی- زبانی فارسی/دری/خراسانی کشوروتلاش شکست خورده وبی نتیجه ی فرمان روایان مزدورگذشته واکنون درراستای ملی گرایی قبیله سالارِمخالف زیرساخت نامبرده،ازعامل های می باشندکه اجازه ندادندونمی دهندکه دولت- ملت به معنای وسیع درگذشته ونهادهای هرچندکمرنک دولتی درشرایط کنونی درکشورسروصورت بگیرد.پنجم،وجودفراخ ودرازِوزارت اقوام وقبایل ونبودتعریف روشن از قبیله وقوم درافغانستان.این هاعامل های می باشند که به حیث مانع های برآمدن دولت- ملت مدرن درافغانستان به بررسی گرفته می شوند.ادامه دارد.

Wednesday 17 August 2011

پروژه ی ناکام دولت سازی درافغانستان


ابراهیم ورسجی
26-5-1390
افغانستان درتاریخ معاصرخود،گاهی هم دولت کارآمدبه معنای جدیددولت درفرهنگ سیاسی وحقوقی جهان نداشته است.باوجوداینکه، درتاریخ پرفرازوفروداین سرزمین حضور دولت وحکومت کارآمدبه چشم نمی خورد؛نمونه های فراوانی ازدولت- حکومت های قبیلگی- ایلی یافت می شدند.مشکل بنیادیی این کشوردررابطه باشکل دهی وشکل پذیریی دولت- حکومت های کارآمداین است که گونه گونی های قومی- ایلی دراین سرزمین دارایی تاریخ ناشادوناسازگاریی بخش های قبیلگی- ایلی جامعه بافرهنگ قانون پذیری واعتنابه قدرت ودولت؛ بویژه اگرنیرومندنباشند،سبب گردیده است تاباناتوان شدن ساختاردولتی بخاطرکمایی کردن پول ودست اندازی هایی بیرونی وکشمکش های درونی؛ همواره شماری ازمردم، به فکرهجوم برشهرهابه هدف چوروچپاول ونابودکردن ساختاردولتی به پاخیزند.تجربه ی شوربختانه وواپس گرایانه ی که اکنون هم مردم بلاکشیده ی این سرزمین، باآن دست به گریبان می باشند.
تاجائیکه به علت هاارتباط می گیرد،به صراحت می توان گفت که ناکارآمدی وضدمردمی بودن دولت- حکومت های دیروزوامروزِافغانستان به همراه ساختارسیاسی- اداری – ایلی- تحمیلی واپس گراونوکریی سران حکومت هابه قدرت های سلطه گرکهنه ونووبدورنگهداشتن مردم ازسیاست ودولت داری وازدواج نامشروع فرهنگ ایلی که سروتنه وریشه درخرافه هادارد؛بامذهب عوام زده،ازبازی گران مهم سربرنتافتن دولت- حکومت هایی کارآمدیانیمه کارآمدمدرن درکشورمابه شمارمی آیند.
تجربه های سیاسی- تاریخی دیروزوامروزنشان میدهندکه زمانیکه عامل های نامبرده بااستبدادایلی- بومی ونووکهنه استعمارگری یک جاشدند،فراورده ی جزوضعیت سیاسی- اجتماعی- دفاعی- فرهنگی و آموزشی کنونی ندارند؛وبروزوضعیت کنونی راهم نمی توان بطوروکامل مانندبرخی نظریه پردازان سیاست زده ومتعصب مذهبی- نژادی، بخاطرفرارازمسئولت های سیاسی- تاریخی به گردن بیگانگان انداخت.ازنظررفتاری- کارکردی واصل منافع،درکشانیدن پای بیگانگان به سیاست ملی افغانستان،بازهم این دولت سازان بیماردیروز وامروز بودندومی باشندکه در بهایی گرفتن عصای قدرت ازبیرونی ها،پایی سیاست واستراتژی آن هارابه عمق سیاست ملی افغانستان کشانیدند.
دراین ارتباط،پرسمانیکه بسیارقابل تاسف به نظرمی رسد،این است که ازتاریخ هرگزدرس آموزی نمی شود.اگرازتاریخ عبرت گرفته می شد،ما،اکنون باین پیمانه،سیاست کاریاسیاست بازمنفورونامحترم درجامعه ی سیاسی- تاریخی خودنمی داشتیم.برایی تائیداین ادعا،تنهابه کشتارگاه تبدیل شدن کاخ امارت وریاست افغانستان وپس ماندگی وفرودکشور؛باوجودمنابع سرشارمادی وفرهنگی،درسطح مغلستان،بوتان، صومالی وسودان جنوبی،واکنون،حتی پس مانده ترازآن هابسنده می شود.
افغانستان،ازاین رو،باین حالت غمبارفرودکردکه ساختارسیاسی- ایلی وناسازگاریی بخش هایی ازجامعه باقانون پذیری وفرهنگ گرایش به نظم،قانون،مدنیت وپیشرفت ومبدل شدن نخبه گان سیاسی- اداری وفرهنگی به بجای نقدپذیریی سیاسی- تاریخی وفرهنگی که راه به جهان نوبازمی کنند؛به مدافعان آن هاکه قوت هایی پراکنده، بی منطق،خشن وواپس گرایی باصطلاح دین مدارودرواقع قبیله مدارکنونی فرزندان نامشروع آن هابه شمارمی آیند،وضعیت بی دولتی وقانون گریزیی کنونی رابارآورد.
طوریکه یادآوری شد،ضدمردمی بودن حکومت هاوناکارآمدی وزراندوزیی سران آن ها، وبجایی تن دهی به خواسته های مردمی،پناه بردن آن هابه حمایت های مادی وسیاسی- نظامی بیگانگان؛ بخاطرمدیریت سرکوب گرانه ی مردم؛به گونه ی که دروابستگی وحشتبارسران حکومت های تبارگراوایلی به هندبریتانیاوپناه بردن فرزندان شان به شوروی پیشین که کمونیسم قبیلگی وتوحش زاوجهادی هاوطالبان پس مانده تر،واپس گراتروتوحش زاترراتولیدوکشوررابیشترازهرزمانی دستخوش سیاست هایی بیرونی های دورونزدیک وبرآمدن شرایط جانکاه کنونی ساخت،می باشد.
اگرامروز،افغانستان،دروضعیت جانکاه وفرسایش دهنده ی که شاهدویران گری هایی روزافزون  می باشیم، افتاده است ونمی تواندبه سویی شکل دهی دولت کارآمدگام بردارد،بدوعلت زیرین برمی گردد:نخست،ناتوانی ودرماندگی سیاسی- فکریی نخبه گان سیاسی- نظامی دیروزوامروز؛بخاطرخاستگاه ایلی- تباری شان،درشناخت وهمسوسازیی خودوکشورباتحولات جهان نو.دوم،ناسازگاریی ساختارقدرت باساختارفرهنگی- تاریخی کشوردرشرایط دیروزوامروز،ودیگرگون شدن ماهیت سیاست ازحالت کنترول مردم توسط حکومت، به حالت کنترول حکومت توسط مردم که ازویژگی هاجهان امروزمی باشد،وناتوانی نخبه گان نانخبه ی کنونی درسازگارساختن خودبه دیگرگونی نامبرده.
برهمه آگاهان سیاسی- نظامی وفکریی بومی وغیربومی روشن است که جهان سیاسی نو،ازدل جهان سیاسی سنتی برخاست.درجهان سنتی که پاپ،فئودال/بزرگ مالک وپادشاه، بنام نمایندگی ازخداومشروعیت گیری ازدین فرمان می راندند،استبدادسیاسی- مذهبی قرون وسطایی سخن نخست رامی گفت.زمانیکه روشنگران ایتالیایی بابازخوانی اندیشه وفرهنگ یونانی وتمدن رومی درسده ی پانزده میلادی،رنسانس/نوزایی راکه پسانتربه دیگربخش های قاره ی اروپاسرایت کرد؛رقم زدند،خط جدایی میان جهان قدیم وجدیدنمایان گردید.پس ازآن بودکه درایتالیا،ماکیاولی ودرجزیره ی انگلیس که ازدادگاه بازرسی عقایدبرخلاف ایتالیا مصئون مانده بود،هابزبرآمدکرد.ماکیاولی،میان دین دولت مرزکشی کرد،وهابزدر"لویاتان"خدایی میرایی خود/دولت این جهانی،به تفکرسیاسی بازمانده ازدیروزضربه ی نابودکننده ی زدند.
به گواهی تاریخ اندیشه ی سیاسی یاتاریخ اندیشه ی نوکه بدرستی معمارجهان کنونی می باشد،دولت های خودکامه وکارآمدمدرن،جای دولت های خودکامه وناکارآمدجهان سنتی راگرفتند.دیگرگونی که بدون گمانه زنی؛ماکیاول وهابزدرتاریخ اندیشه ی جدیدسیاسی، بانی آن می باشند.ازبدرخ دادها،این دیگرگونی که غرب راواردعصرنوکرد،درجهان پس مانده؛بویژه کشورهای اسلامی که افغانستان ازپس مانده ترین آن هابه شمارمی آید،جامه ی کاری به تن کرده نتوانست.به سخن دیگر،درکشورهای اسلامی،دولت های ناکارآمدخودکامه تاکنون ادامه یافته،مانع ازآن شدندتادولت های کارآمدمدرن،جای دولت های ناکارآمدسنتی یابازمانده ازجهان کهنه رابگیرند.
درحالیکه دربسیاریی کشورهای مسلمان،دولت های ناکارآمدسنتی تااندازه ی توانستنددرسمت نوخواهی ونوسازی خودرامتحول وعناصرهرچندکم رنگ مدرنیته رازیرنام مدرنیسم/نوسازی بگیرند؛شوربخانه،درافغانستان،دولت ناکارآمدوخودسرسنتی بجای تحول آفرینی درجهت مدرنیسم/نوین سازی ودیگرگون ساختن خوددرراستای مدرنیته/نواندیشی،درجهت نگهداریی قدرت درخانواده وقبیله ی زمام داران، به بازیی سیاسی میان ابر قدرت هادست زده، وضعیت غمبارکنونی راببارآوردند.وضعیتی که سبب قدرتمندشدن اوباشان وزورگویان وناتوانی مردم بویژه آگاهان وفرهنگیان گردید.
وضعیت ناگوارکنونی باهمه تبلیغات وسخن پراگنی های داغ وچربی که باخودبه همراه آورد،نتوانست که حتی کارکرد دولت های سنتی- ایلی دیروزرادرجهت تامین حاکمیت سرزمینی که رکن بنیادی دولت- ملت به معنای مدرن آن می باشد،ازخودنشان بدهد.دولت- درمعنای سیاسی- حقوقی خود،متشکل ازسه عنصرزیرمی باشد:نخست،سرزمینی بامرزهایی مشخصِ جغرافیایی.دوم،مردمی که باهم میل باهم زیستی داشته باشندوهمین میل باهم زیستن می باشدکه سنگ بنای ملت راتشکیل میدهد.سوم،حاکمیت برهمان محدوده ی سرزمینی که توسط حقوق بین الدول پذیرفته شده ونقض آن توسط هرکشوردیگربه معنای مداخله یانقض حاکمیت ملی می باشد.
زمانیکه شرایط نامبرده راباوضعیت کنونی افغانستان مطابقت دهیم،بدرستی روشن می شودکه کشورماباوجوددارابودن هرسه عاملِ سرزمین،مردمِ هرچندمتنوع وگونه گون،بدوعلت زیردارای حاکمیت ملی به معنای سیاسی- حقوقی نیست:نخست،حضوربی دستاوردنیروهایی نظامی بیرونی وهمه کارگی آن هادرامورکشوری ولشکری سرزمین ما.دوم،ناتوانی نهادهایی دولتی(اداری،امنیتی وپولیس) درتطبیق قانون وگسترانیدن فرهنگ قانون پذیری وعرضه ی خدمات درمیان مردم.اکنون درافغانستان،به گونه ی نمایشی دولت حضوردارد؛حضوریکه بخاطردلیل های گونه گون درونی وبیرونی نمی تواندخودرابطورواقعی،سیاسی وحقوقی به نمایش بگذارد.
این یک واقعیت است که دولت به صورت عملی درافغانستان وجودندارد.زمانیکه ازنبودِ دولت به طورواقعی درافغانستان سخن به میان می آید،سه پرسمان به طورآشکاروبه گونه ی اثرگذارچه منفی وچه مثبت درشرایط کنونی نقش خودرابه نمایش می گذارند:نخست،نقش جامعه ی بین المللی که بسیارازآن نام برده می شودودرواقعیت مسئله بایدیادآورشدکه بهتراست بجای واژه ی جامعه ی بین المللی،ازنقش کشورهای غربی به شمول برخی کشورهای پیرامونی متحدآن هاسخن به میان آورد؛چراکه نبودنقش کشورهای مسلمان وکشورهای جهان سومی دررخ دادهای یک دهه ی گذشته ی افغانستان ومخالفت بسیاری کشورهای پیرامون افغانستان به طورعملی واثرگذاربابرنامه وپروسه ی دولت سازی وبازگردانی صلح وبازسازیی افغانستان؛اگرچه درسخن پراگنی های رسمی ازکمک به بازگشت وبازسازی درکشورمادادمی زنندودرعمل ضدآن رامی کنند،پرسمان حضورجامعه ی جهانی رادرپایان بخشیدن به وضعیت بحرانی افغانستان،چندین سال است که به چالش می کشد.دوم،درماندگی وناکارآمدیی مدیران وارداتی ازبیرون به افغانستان وفسادپیشگی مالی،اداری،واطلاع رسانی بسیاریی آن هابه ضمانت کننده هاودرنقطه ی صفری قرارداشتن ارتباط آن هابامردم افغانستان،ازعامل های عمده ی عدم توفیق شان دردولت سازی به شمارمی آید.سوم،نقش انفعالی وگفته می توانم صفریی مردم افغانستان دررونددولت سازی،باعث شده است تادوپرسمان زیربانیرومندی خودرابه نمایش بگذارند:نخست،جدایی آشکارمیان دولت غرق شده درفسادوزدوبندهای نژادی،زبانی،سمتی،مالی،تجاری ومافیای ومردم.دوم،همین جدایی سبب شده است تامخالفان بتواننددربخش های ازجامعه موفقانه سربازگیری نمایند.
برای بیرون رفت ازوضعیت بحرانی کنونی،ایجاب می کندکه دررفتارهرسه نیرویی نامبرده، دیگرگونی های بنیادی بعمل آورده شود؛دیگرگونی که نخست، بایددررفتاروبرخوردحامیان بیرونی بادولت ناکارآمدکنونی به عمل آید.چراکه درعرصه ی کارکردی،این نیروهایی بیرونی هستندکه به گونه ی موثرمی تواننددرهرسه عرصه ی دولت سازی،بازسازیی واقعی ونه نمایشی که درپخته کاری کم کیفیت بزرگ راه هاوسرک های درون شهری،میان شهری ومیان شهری- روستایی افغانستان دیده می شود؛وجلب حمایت های مردمی،درفرایندهایی دولت سازی وبازسازی که باهم رابطه ی تنگاتنگی دارند.رفتاروبرخورددوستان بیرونی باپرسمان دولت سازی درافغانستان،زمانی می تواندکارآمدوتعیین کنندتمام شودکه آن هاازشیوه وبرخوردآقامنشانه دست برداشته،واقع بینانه ودلسوزانه هم مردم افغانستان رادرجهت رسیدن به دولت وحکومت کارآمدکمک نمایند؛وهمچنان،راه بیرون رفت موفقانه ومحترمانه خودراازکشورماهموارنمایند.
دراین راستا،بایدبه صراحت ابرازکردکه نیروهای بیرونی مصروف درفراینددولت سازی وبازگردانی صلح وتحقق بازسازی درافغانستان؛زمانی می توانندشکست پرمصرف خوددرافغانستان تلافی ومصدرخدمت به مردم کشورماشوندکه ازمهره های سوخته ی ناکارآمدوفاسدووارداتی خودزیرنام های تکنوکرات ها/مدیران کاردان که کاردانی خودراتنهادرچپاول وغارت کمک های بیرونی واطلاع رسانی به بیرونی هانشان داده اند،دست برداشته،اجازه بدهندعناصرنامرتبط بابرنامه هاوسیاست هایی غیرمفیدآن هابه افغانستان،واردرونددولت سازی وبازسازی شوند.دراین صوت،دونتیجه ی زیررامی توان پیش بینی کرد:نخست،دمیدن خون وروح تازه درساختارلرزان دولت فاسدودرمانده وناکارآمدکنونی.دوم،نیروبخشی به روندبازسازی وکسب حمایت های مردمی درجهت دولت سازی وناتوان سازیی مخالفانیکه غیرازمخالفت وسنگ اندازی درسرراه توسعه وپیشرفت وتامین منافع بیگانگان،کاردیگری ازآن هاساخته نیست.
برای ثبوت این مدعا،بسنده می کندکه تهی دست بودن مجاهدان/مخالفان آن زمان دولت کابل رادردودهه ی پیش که به مراتب محترم تروتوامندترازمخالفان کنونی بودند،درنظربگیریم.محترم ترباین خاطرکه درآن وقت،مجاهدان امتحان سیاست کردن وحکومت کردن رانداده بودند.درحالیکه،برخلاف آن ها،مخالفان کنونی درعرصه ی سیاست وحکومت کردن، امتحان صفری درپیشگاه مردم افغانستان وجامعه ی بین المللی داده اند.بنابراین،لازم به نظرمی رسدکه بیرونی ها،بجای هزینه ی زیاددرادامه ی جنگ وتلاش درجهت کسب پایگاه نظامی درافغانستان،درساخت اردو،نهادهای امنیتی وپولیس واداره ی عامه/بروکراسی کشورماکمک موثرنمایندتابتواننددربرابرشورش هایی درونی ودست اندازی هایی منطقه ی ایستادگی کنند.
زمانیکه هرسه نهادِاداری،لشکری،پولیسی وامنیتی که پایه های دولت، چه دموکراتیک وچه غیردموکراتیک می باشند،دربرابرشورش هاوخیزش هایی درونی کمک گیرنده ازبیرون نیرومندساخته شوند؛دراین صورت،اصل استقلال/خودگردانی دولت وملت وفرایندبازسازیی اقتصادی درکشورما موفقانه میسر،ومی توان امیدوارشدکه بیرونی ها،چه دوروچه نزدیک، درکناردولت وحکومت اصلاح ونیرومندشده ی افغانستان، درجلب حمایت مردم ما موفق ودر نقطه ی پایان گذاشتن به هراس افگنی وتندرویی بی منطق قبیلگی و مذهبی نمای میلان دهنده به آن که ازپیش عامل فرودآمدن نیروهایی آن هابه سرزمین ماعنوان شده بود؛پیروز، ودرواقع می توانندیک کشوردوست وباثبات رادرنقطه ی حساس پیوندآسیایی مرکزی،جنوب آسیاوخاورمیانه شکل بدهند.کشوریکه هم درحل مشکلات درونی خودموفق ازباتلاق بحران مزمن بیرون آمده؛همچنان،به حیث کمک کننده درجهت تامین صلح وثبات منطقه ی وجهانی نقش بازی کند.درغیراین صورت،تعمیق بحران،شکست پرهزینه ی نیروهای بیرونی وبازگشت افغانستان به دهه ی نودِسده ی گذشته که جزتکرارفاجعه چیزی دیگری نمی باشد،حتمی به نظرمی رسد.